eitaa logo
انارهای عاشق رمان
361 دنبال‌کننده
361 عکس
137 ویدیو
30 فایل
🌿🌿 اینجا محلی است برای نشر آثار داستانی اساتید و فارغ التحصیلان «انجمن هنری باغ انار» 🌹نشانی گروه: https://eitaa.com/joinchat/821624896Cb1d729b741 🔸نمایشگاه انجمن: @ANARSTORY 👤ادمین: @ANARSTORY_ADMIN http://www.6w9.ir/msg/8113423 :ناشناس
مشاهده در ایتا
دانلود
🌸🌿🌸🌿🌸🌿🌸🌿🌸🌿 🌸🌿🌸🌿🌸🌿🌸🌿🌸 🌸🌿🌸🌿🌸🌿🌸🌿 🌸🌿🌸🌿🌸🌿🌸 🌸🌿🌸🌿🌸🌿 🌸🌿🌸🌿🌸 🌸🌿🌸🌿 🌸🌿🌸 🌸🌿 🌸 ؛﷽؛ 💕 ⚡️ ✍🏻 نفس عمیقی کشید و وارد کلاس شد. به مقنعه اش دست کشید. کمی در میان آن جمع معذب بود. کنار دخترکی که مشغول خط انداختن برگه مقابلش بود نشست. لب گزید و اطرافش را نگاه کرد. بعضی دانشجویان پر شوق و شور بودند و بعضی بی حوصله و خسته. سعی کرد حرکاتش مشکوک و حساس کننده نباشد. با صدای دختر کنار دستش از آنالیز اطراف دست برداشت. - جانم؟ بامنی؟ دخترک لبخند زد و سر تکان داد: - درست اومدی؟ - فکر کنم! کلاس ده بود دیگه؟ دخترک سر تکان داد و گفت: - نگاهت خیلی براقه و همچنین کنجکاو! فکر کردم اشتباهی اومدی... معمولا ترم اولی های کارشناسی... تا چند ماهی اشتباه میان! تک خندی زد و گفت: - نه انتقالی گرفتم؛ چون دیر شده بود خودشون واسم انتخاب واحد کردند... دخترک آهانی گفت و سرش را با برگه های مقابلش گرم کرد. با آمدن استاد، هیاهوی کلاس آرام گرفت. همه از جا بلند شدند و با اجازه استاد نشستند. بعد از سلام و خوش و بش کوتاهی استاد لیست حضور و غیابش را باز کرد. با رسیدن به نام نورا ابرو هایش را بالا فرستاد و گفت: - دانشجوی جدید؟ از کجا اومدید خانم؟ نورا به مقنعه اش دست کشید و محکم گفت: - از هواز اومدم استاد... 🚫کپے مطلقا ممنوع🚫 پرده اول رمان👇🏻 https://eitaa.com/ANARASHEGH/1307 🌷🌱🌷🌱🌷🌱🌷🌱 ╭─┈ │𝗛𝗮𝘀𝗵𝘁𝗮𝗴 ➺ │𝗝𝗼𝗶𝗻 ➺ @ANARASHEGH ╰───────────── 🌷🌱🌷🌱🌷🌱🌷🌱