🌸🌿🌸🌿🌸🌿🌸🌿🌸🌿
🌸🌿🌸🌿🌸🌿🌸🌿🌸
🌸🌿🌸🌿🌸🌿🌸🌿
🌸🌿🌸🌿🌸🌿🌸
🌸🌿🌸🌿🌸🌿
🌸🌿🌸🌿🌸
🌸🌿🌸🌿
🌸🌿🌸
🌸🌿
🌸
؛﷽؛
#تو_دل_میبری💕
#پرده_117⚡️
#سراب_م✍🏻
نفس عمیقی کشید و وارد کلاس شد. به مقنعه اش دست کشید. کمی در میان آن جمع معذب بود. کنار دخترکی که مشغول خط انداختن برگه مقابلش بود نشست. لب گزید و اطرافش را نگاه کرد. بعضی دانشجویان پر شوق و شور بودند و بعضی بی حوصله و خسته. سعی کرد حرکاتش مشکوک و حساس کننده نباشد. با صدای دختر کنار دستش از آنالیز اطراف دست برداشت.
- جانم؟ بامنی؟
دخترک لبخند زد و سر تکان داد:
- درست اومدی؟
- فکر کنم! کلاس ده بود دیگه؟
دخترک سر تکان داد و گفت:
- نگاهت خیلی براقه و همچنین کنجکاو! فکر کردم اشتباهی اومدی... معمولا ترم اولی های کارشناسی... تا چند ماهی اشتباه میان!
تک خندی زد و گفت:
- نه انتقالی گرفتم؛ چون دیر شده بود خودشون واسم انتخاب واحد کردند...
دخترک آهانی گفت و سرش را با برگه های مقابلش گرم کرد. با آمدن استاد، هیاهوی کلاس آرام گرفت. همه از جا بلند شدند و با اجازه استاد نشستند.
بعد از سلام و خوش و بش کوتاهی استاد لیست حضور و غیابش را باز کرد. با رسیدن به نام نورا ابرو هایش را بالا فرستاد و گفت:
- دانشجوی جدید؟ از کجا اومدید خانم؟
نورا به مقنعه اش دست کشید و محکم گفت:
- از هواز اومدم استاد...
🚫کپے مطلقا ممنوع🚫
پرده اول رمان👇🏻
https://eitaa.com/ANARASHEGH/1307
🌷🌱🌷🌱🌷🌱🌷🌱
╭─┈
│𝗛𝗮𝘀𝗵𝘁𝗮𝗴 ➺#رمان
│𝗝𝗼𝗶𝗻 ➺ @ANARASHEGH
╰─────────────
🌷🌱🌷🌱🌷🌱🌷🌱