eitaa logo
انارهای عاشق رمان
338 دنبال‌کننده
498 عکس
229 ویدیو
40 فایل
🌿🌿 اینجا محلی است برای نشر آثار داستانی اساتید و فارغ التحصیلان «انجمن هنری باغ انار» 🌹نشانی گروه: https://eitaa.com/joinchat/821624896Cb1d729b741 🔸نمایشگاه انجمن: @ANARSTORY 👤ادمین: @ANARSTORY_ADMIN http://www.6w9.ir/msg/8113423 :ناشناس
مشاهده در ایتا
دانلود
🌸🌿🌸🌿🌸🌿🌸🌿🌸🌿 🌸🌿🌸🌿🌸🌿🌸🌿🌸 🌸🌿🌸🌿🌸🌿🌸🌿 🌸🌿🌸🌿🌸🌿🌸 🌸🌿🌸🌿🌸🌿 🌸🌿🌸🌿🌸 🌸🌿🌸🌿 🌸🌿🌸 🌸🌿 🌸 ؛﷽؛ 💕 ⚡️ ✍🏻 صبا بغ کرده برگشت و گفت: - خب بابا دعوا نکن! استاد درسش را شروع کرده بود و اجازه صحبت و دلجویی به نورا را نداد. کلاس تمام شد و استاد با خسته نباشید از کلاس بیرون رفت. صبا به سرعت وسایلش را جمع کرد و خواست بلند شود که نورا دستش را کشید: - الان مثلا قهری؟ - نیستم... لبخندی زد و گفت: - پس چرا داری می ری؟ صبا بغ کرده گفت: - ازت ناراحتم... دستش را فشرد و گفت: - عزیزم... ناراحت نباش... منظوری نداشتم که! صبا شانه بالا انداخت روحیه حساس و بسیار ظریفی داشت. نورا در این مدت فهمیده بود که او اصلا بی توجهی و پریدن وسط صحبتش را دوست ندارد. - ببخش عزیزم... می خوای الان تعریف کنی؟ صبا بند کیفش را فشرد. صندلی ها خالی شده بود و جز او و نورا کسی داخل کلاس نبود. - من دوست دارم برم... دوستم رفته بود کلی آزمایش انجام داده بود... خب دوست دارم برم! نورا مشتاق شد: - دوستت کجاست الان؟ نورا انگار کمی آشفته شد. لبش را جوید موهایش را زیر مقنعه اش هل داد. - اون دیگه نیست! نورا گردنش را کج کرد و گفت: - کجاست؟ رفته شهر دیگه؟ انصراف داده یا اخراج شده؟ صبا کمی صدایش لرزید و گفت: - مرده نورا... تو این دنیا نیست! نفس لرزانی کشید و دست صندلی اش را بلند کرد. - من می رم... بعدا برات تعریف می کنم خب؟ حالم خوب نیست! از تو هم دیگه ناراحت نیستم خداحافظ! این را گفت و مانند باد از کلاس بیرون زد. نورا ماند و سوال هایش درباره دخترکی که دیگر نبود. 🚫کپے مطلقا ممنوع🚫 پرده اول رمان👇🏻 https://eitaa.com/ANARASHEGH/1307 🌷🌱🌷🌱🌷🌱🌷🌱 ╭─┈ │𝗛𝗮𝘀𝗵𝘁𝗮𝗴 ➺ │𝗝𝗼𝗶𝗻 ➺ @ANARASHEGH ╰───────────── 🌷🌱🌷🌱🌷🌱🌷🌱