eitaa logo
انارهای عاشق رمان
359 دنبال‌کننده
360 عکس
135 ویدیو
30 فایل
🌿🌿 اینجا محلی است برای نشر آثار داستانی اساتید و فارغ التحصیلان «انجمن هنری باغ انار» 🌹نشانی گروه: https://eitaa.com/joinchat/821624896Cb1d729b741 🔸نمایشگاه انجمن: @ANARSTORY 👤ادمین: @ANARSTORY_ADMIN http://www.6w9.ir/msg/8113423 :ناشناس
مشاهده در ایتا
دانلود
🌸🌿🌸🌿🌸🌿🌸🌿🌸🌿 🌸🌿🌸🌿🌸🌿🌸🌿🌸 🌸🌿🌸🌿🌸🌿🌸🌿 🌸🌿🌸🌿🌸🌿🌸 🌸🌿🌸🌿🌸🌿 🌸🌿🌸🌿🌸 🌸🌿🌸🌿 🌸🌿🌸 🌸🌿 🌸 ؛﷽؛ 💕 ⚡️ ✍🏻 هوای دم صبح ابری و کمی خنک بود. نورا روی نیمکت سبز رنگ زیر درخت منتظر صبا نشسته بود. مشتاق شنیدن داستان دوستش بود. صبا از دور به سمتش آمد. کلاسور آبی رنگش را به سینه چسبانده بود و با دست دیگرش مشغول مرتب کردن موهای لخت و لجوجش بود. به نورا رسید و دست دراز کرد. دستش را فشرد و کنارش نشست. - خوبی؟ - نه نورا اصلا خوب نیستم... لبخندی به رویش زد و متمایل به او نشست. - چرا عزیزم؟ سرش پایین انداخت و بغض کرد. - یاد لاله دیشب نذاشت بخوابم... خیلی حیف بود! من باور نمی‌شه که با اون فلاکت رفت! نورا کمرش را لمس کرد و گفت: - می خوای به من بگی؟ واسم تعریف کن! هوم؟ صبا با درخت مقابلش خیره شد و پایش را دراز کرد. کیفش را روی پایش فشرد معلوم بود حرف زدن در این مورد برایش سخت است: - لاله خیلی زرنگ بود؛ نه فقط توی درس و این جور چیزها، حافظه خیلی خوبی داشت؛ یه چیزی بهش می‌گفتی سریع یاد می‌گرفت. کمی مکث کرد و نیم نگاهی به نورا انداخت و گفت: - نورا نمی‌خوام پشت سرش حرف بزنم. نورا دستش را گرفت: - بگو عزیزم! من كه نمیشناسمش، ها؟ صبا لبش را گزید و با بغض گفت: - این اواخر حالش زیاد خوب نبود. سر گیجه داشت و اصلا انگار یه جای دیگه سیر می کرد. من باهاش رفت و آمد داشتم. گاهی میدیدم بدنش و دستاش زخمی و كبوده سیگار می‌كشید. سیگارشم بوی توتون نمی‌داد. دستش رابه هم پیچید و آهسته گفت: انگار مشكل پیدا كرده بود یه چیزایی می‌گفت من سردر نمی آوردم. با داداشم که روانشناسه صحبت کردم، گفت که این حالت ها نشون دهنده بیماری های. روانیه... حرفش را قطع كرد با استیصال به نورا نگاه كرد: تصادف کرد نورا؛ ولی می‌گفتن از تصادف فوت نكرده؛ یعنی قبل از اینكه ماشین بهش بزنه سنگ كوب كرده. 🚫کپے مطلقا ممنوع🚫 پرده اول رمان👇🏻 https://eitaa.com/ANARASHEGH/1307 🌷🌱🌷🌱🌷🌱🌷🌱 ╭─┈ │𝗛𝗮𝘀𝗵𝘁𝗮𝗴 ➺ │𝗝𝗼𝗶𝗻 ➺ @ANARASHEGH ╰───────────── 🌷🌱🌷🌱🌷🌱🌷🌱