🌸🌿🌸🌿🌸🌿🌸🌿🌸🌿
🌸🌿🌸🌿🌸🌿🌸🌿🌸
🌸🌿🌸🌿🌸🌿🌸🌿
🌸🌿🌸🌿🌸🌿🌸
🌸🌿🌸🌿🌸🌿
🌸🌿🌸🌿🌸
🌸🌿🌸🌿
🌸🌿🌸
🌸🌿
🌸
؛﷽؛
#تو_دل_میبری💕
#پرده_136⚡️
#سراب_م✍🏻
شمرده و جدی توضیح داد:
- با آمپول هوا... تو خونش حشیش بوده و یه ماده مخدر دیگه! هیچ اثری از قتل نبوده! حتی اجباری هم به خود کشی تو ظاهر ماجرا دیده نمیشه... دختره دراز میکشه رو تخت و به خودش آمپول هوا تزریق می کنه! می گن احتمالا بخاطر مصرف مواد دچار توهم یا یه همچین اختلالی شده و باعث شده خودش بکشه... مقدار این ماده تو خونش هم به شدت بالا بوده...
اخم هایش غلیظ تر شد. محمد ادامه داد.
- دایره جنایی هم پرونده رو مختومه اعلام کرده!
قلبش به تپش افتاد. او مطمئن بود مرگ او یک خودکشی ساده نیست. همین دیروز پیش رئیس بود و گفته بود آن شیرینی مخصوص را می خواهد. چقدر به در و دیوار زده بود تا توانسته بود نقش یک فرد دریده و نا اهل را بازی کند. در جوابش گرچه رئیس خونسرد گفته بود که او را به خارج فرستاده اما وحشت و اضطرابی مبهم در حالت صورتش دیده می شد. سری تکان داد و نفس عمیقی کشید.
- در آینده مشخص میشه که جریان چیه! هرچند میشه گفت دلایل کافی برای خودکشی داشته؛ اما مرگش مشکوکه! کی فوت کرده؟
محمد کمی فکر کرد.
- دوشب قبل!
آریا سری تکان داد. از موضوعی مطمئن شد. دخترک میان دستان کثیف رئیس نقطه ضعفی داشته!
- ردی از خانوادش هست؟
- من چیزی پیدا نکردم... اما بازم دنبالش هستم...
آریا پرسید:
- کجا پیداش کردن؟
- تو یه هتل به نام، ظاهراً دختره در اتاقش باز گذاشته که جنازه اش خیلی سریع پیدا بشه... اممم مثل اینکه لبش و بازو هاش کبود بوده که شک می کنند نکنه موضوع قتله... اما پزشک قانونی می گه بخاطر مصرف همون مواده
آریا سرتکان داد و بلند شد. باید محموله ای را به شخصی می رساند. می دانست آن شخص هم واسطه است و رئیس از او آشنایی کامل دارد. پس نمی توانست بی گدار به آب بزند و او را تحویل قانون بدهد. محموله مصادره میشد اما از جایی دیگر.
🚫کپے مطلقا ممنوع🚫
پرده اول رمان👇🏻
https://eitaa.com/ANARASHEGH/1307
🌷🌱🌷🌱🌷🌱🌷🌱
╭─┈
│𝗛𝗮𝘀𝗵𝘁𝗮𝗴 ➺#رمان
│𝗝𝗼𝗶𝗻 ➺ @ANARASHEGH
╰─────────────
🌷🌱🌷🌱🌷🌱🌷🌱