eitaa logo
انارهای عاشق رمان
369 دنبال‌کننده
370 عکس
139 ویدیو
30 فایل
🌿🌿 اینجا محلی است برای نشر آثار داستانی اساتید و فارغ التحصیلان «انجمن هنری باغ انار» 🌹نشانی گروه: https://eitaa.com/joinchat/821624896Cb1d729b741 🔸نمایشگاه انجمن: @ANARSTORY 👤ادمین: @ANARSTORY_ADMIN http://www.6w9.ir/msg/8113423 :ناشناس
مشاهده در ایتا
دانلود
🌸🌿🌸🌿🌸🌿🌸🌿🌸🌿 🌸🌿🌸🌿🌸🌿🌸🌿🌸 🌸🌿🌸🌿🌸🌿🌸🌿 🌸🌿🌸🌿🌸🌿🌸 🌸🌿🌸🌿🌸🌿 🌸🌿🌸🌿🌸 🌸🌿🌸🌿 🌸🌿🌸 🌸🌿 🌸 ؛﷽؛ 💕 ⚡️ ✍🏻 پسرک هم شبیه زن با خش گفت: - ببخش مهرنازم! تلخ خندید... بغض کرد... - مهرنازم...! برو به سلامت... مادرت مهم تره! طعنه زد. مشخص بود که طنعه می زند. از نگاه سرخ اشکش ترسید. در آغوشش گرفت و گفت: - فردا میام پیشت خب؟! هق بی صدایی زد و گفت: - دلمو خوش نکن برو... سهم منم ازت فقط چند ساعته! سهم اون ازت تمام زندگیت... من هنوز باور نکردم زنده ای... تو... حرفش را قطع کرد بیشتر شرمنده شد. راست می گفت. هنوز ناباوری در چشمش بود. شده بود پسرش اما با همین مهرناز گفتن تمام کاخ و رویایی که ساخته بود را از او گرفت. برایش پسر کاملی نبود. سینه اش دردناک شده بود و پر از غصه. پسرک هم می فهمید. از بغض او دیگر نتوانست حرف بزند. هرچه می گفت توجیه بود و بدتر می شد. در آغوش فشردش. شاید نباید تنهایش می گذاشت؛ اما مادرم را چه می کرد؟ بوسیدش و از خانه‌اش بیرون زد. او تنها بود و فقط همین پسر داشت که برایش پسر نمی شد! دلش دو تکه شد. نصفش ماند پیش مهرناز و نصف دیگرش پر کشید سمت فاطمه خانم! گاهی می ماند کدام یک بر گردنش حق بیشتری دارند. کدام مهم ترند و کدام امرش واجب تر! هر دو بهم حساس بودند. فاطمه خانم بیشتر از مهرناز حساس بود. دلش نازک تر بود. کاش می توانست جفتشان را کنار هم داشته باشد. یا کاش دونفر بود یک نفرش برای مهرناز یک نفرش برای فاطمه خانم... اینگونه دیگر عذاب وجدان گریبان گیرش نمی شد. اینگونه هر دو را شادتر می دید. 🚫کپے مطلقا ممنوع🚫 پرده اول رمان👇🏻 https://eitaa.com/ANARASHEGH/1307 🌷🌱🌷🌱🌷🌱🌷🌱 ╭─┈ │𝗛𝗮𝘀𝗵𝘁𝗮𝗴 ➺ │𝗝𝗼𝗶𝗻 ➺ @ANARASHEGH ╰───────────── 🌷🌱🌷🌱🌷🌱🌷🌱