eitaa logo
انارهای عاشق رمان
359 دنبال‌کننده
360 عکس
135 ویدیو
30 فایل
🌿🌿 اینجا محلی است برای نشر آثار داستانی اساتید و فارغ التحصیلان «انجمن هنری باغ انار» 🌹نشانی گروه: https://eitaa.com/joinchat/821624896Cb1d729b741 🔸نمایشگاه انجمن: @ANARSTORY 👤ادمین: @ANARSTORY_ADMIN http://www.6w9.ir/msg/8113423 :ناشناس
مشاهده در ایتا
دانلود
🌸🌿🌸🌿🌸🌿🌸🌿🌸🌿 🌸🌿🌸🌿🌸🌿🌸🌿🌸 🌸🌿🌸🌿🌸🌿🌸🌿 🌸🌿🌸🌿🌸🌿🌸 🌸🌿🌸🌿🌸🌿 🌸🌿🌸🌿🌸 🌸🌿🌸🌿 🌸🌿🌸 🌸🌿 🌸 ؛﷽؛ 💕 ⚡️ ✍🏻 در همین فکر ها بود که سجاد با صورت عرق کرده و سرخ از خانه بیرون آمد و خودش را به حوض رساند و چند مشت آب به صورتش پاشید. کنارش ایستاد و گفت: - نکن پسر سرما می خوری! به محسن نگاه کرد و گفت: - گرمه محسن خیلی! محسن بلند خندید. سر تکان داد و دستش را به سمت سجاد دراز کرد: - پاشو پسر! کم خجالت بکش! چی شده مگه! دست محسن را گرفت و بلند شد و با چشم های درشت شده نگاهش کرد. نفسش را پر سر و صدا بیرون فرستاد و گفت: - هیچی نشده تا حالا زیر نگاه یه جمع خانومانه نبودم که زل بزنن بهم در گوش هم پچ پچ کنن! و اظهار نظر کنن که کدوم سرتره! سخت بود. محسن دوباره خندید. رفیقش خجالتی و باحیای بود. سجاد که از التهابش کم شده بود گفت: - بخند نوبت خودتم می رسه! محسن باز خندید. او این همه خجالتی نبود که نتواند چند نگاه زنانه را توی بیاورد. شاید خیلی زود او هم همین احساس را تجربه ی کرد. 🚫کپے مطلقا ممنوع🚫 پرده اول رمان👇🏻 https://eitaa.com/ANARASHEGH/1307 🌷🌱🌷🌱🌷🌱🌷🌱 ╭─┈ │𝗛𝗮𝘀𝗵𝘁𝗮𝗴 ➺ │𝗝𝗼𝗶𝗻 ➺ @ANARASHEGH ╰───────────── 🌷🌱🌷🌱🌷🌱🌷🌱