🌸🌿🌸🌿🌸🌿🌸🌿🌸🌿
🌸🌿🌸🌿🌸🌿🌸🌿🌸
🌸🌿🌸🌿🌸🌿🌸🌿
🌸🌿🌸🌿🌸🌿🌸
🌸🌿🌸🌿🌸🌿
🌸🌿🌸🌿🌸
🌸🌿🌸🌿
🌸🌿🌸
🌸🌿
🌸
؛﷽؛
#تو_دل_میبری💕
#پرده_200⚡️
#سراب_م✍🏻
در همین فکر ها بود که سجاد با صورت عرق کرده و سرخ از خانه بیرون آمد و خودش را به حوض رساند و چند مشت آب به صورتش پاشید. کنارش ایستاد و گفت:
- نکن پسر سرما می خوری!
به محسن نگاه کرد و گفت:
- گرمه محسن خیلی!
محسن بلند خندید. سر تکان داد و دستش را به سمت سجاد دراز کرد:
- پاشو پسر! کم خجالت بکش! چی شده مگه!
دست محسن را گرفت و بلند شد و با چشم های درشت شده نگاهش کرد. نفسش را پر سر و صدا بیرون فرستاد و گفت:
- هیچی نشده تا حالا زیر نگاه یه جمع خانومانه نبودم که زل بزنن بهم در گوش هم پچ پچ کنن! و اظهار نظر کنن که کدوم سرتره! سخت بود.
محسن دوباره خندید. رفیقش خجالتی و باحیای بود. سجاد که از التهابش کم شده بود گفت:
- بخند نوبت خودتم می رسه!
محسن باز خندید. او این همه خجالتی نبود که نتواند چند نگاه زنانه را توی بیاورد. شاید خیلی زود او هم همین احساس را تجربه ی کرد.
🚫کپے مطلقا ممنوع🚫
پرده اول رمان👇🏻
https://eitaa.com/ANARASHEGH/1307
🌷🌱🌷🌱🌷🌱🌷🌱
╭─┈
│𝗛𝗮𝘀𝗵𝘁𝗮𝗴 ➺#رمان
│𝗝𝗼𝗶𝗻 ➺ @ANARASHEGH
╰─────────────
🌷🌱🌷🌱🌷🌱🌷🌱