eitaa logo
انارهای عاشق رمان
361 دنبال‌کننده
361 عکس
137 ویدیو
30 فایل
🌿🌿 اینجا محلی است برای نشر آثار داستانی اساتید و فارغ التحصیلان «انجمن هنری باغ انار» 🌹نشانی گروه: https://eitaa.com/joinchat/821624896Cb1d729b741 🔸نمایشگاه انجمن: @ANARSTORY 👤ادمین: @ANARSTORY_ADMIN http://www.6w9.ir/msg/8113423 :ناشناس
مشاهده در ایتا
دانلود
🌸🌿🌸🌿🌸🌿🌸🌿🌸🌿 🌸🌿🌸🌿🌸🌿🌸🌿🌸 🌸🌿🌸🌿🌸🌿🌸🌿 🌸🌿🌸🌿🌸🌿🌸 🌸🌿🌸🌿🌸🌿 🌸🌿🌸🌿🌸 🌸🌿🌸🌿 🌸🌿🌸 🌸🌿 🌸 ؛﷽؛ 💕 ⚡️ ✍🏻 - هیچ معلومه چه غلطی می کنی؟ به سمت دخترک یورش برد دست بلند کرد، پشت دستش محکم به صورت دخترک برخورد کرد. برای بار دوم دست بلند کرد؛ اما دستش اسیر دست آریا شد. دستش را پایین انداخت او را به عقب هل داد. کنار دخترک زانو زد. کف دستش را گرفت سمت چانه او. - حالت خوبه؟ دخترک با صدای آریا که درست کنار گوشش بود سر بلند کرد. تیله‌های سبز چشمان درشتش در اشک رقصان بود. گونه‌ سفید و بدون لکه‌اش از ضربه دست مهران سرخ شده و موهای مشکیِ بلند و مواجش از روسری سفید کوچک روی سرش بیرون سر خورده بود. لب‌های سرخش بین دندان‌های مثل مرواریدش اسیر بود. آریا چشم بست و زیر لب چیزی گفت. دخترک نفهمید. فقط ترسیده بود. آریا که از کنارش بلند شد. - گمشو! صدای مهران بود که برای بار دهم دخترک را لرزاند. به سختی بلند شو به سمت آشپزخانه رفت. - فردا میام دنبالش! مهران از اینی که هست داغونترش نکن لطفا! مهران پوزخندی زد و با نیم نگاهی که سمت حمید حواله کرد گفت: - باشه! فقط کارت تموم شد بفرستش دوباره اینجا! چون لازمش دارم! وسیله خوبی... آریا با خشم میان حرفش پرید. مردک احمق: - مطمئن باش رگش رو بزنم پیش تو نمی فرستمش! که بشه ابزار خالی کردن خوی وحشیت! تا بشه وسیله برای خالی کردن عصبانیتت! این همه پول داری زورت میاد کیسه بوکس بخری؟ می خوای من برات می خرم! حمید از خشم قرمز شده بود. دخترک عشق او بود، جان او بود، روح او بود دو نفر از خدا بی خبر سرش دعوا می کردنند؟ دلش می خواست گردن آریا را خورد کند. چطور به خود اجازه دید زدن عشق حمید را داده بود؟ چطور به خود اجازه داده بود او را طلب کند؟ حیف که جا و مکانش نبود، وگرنه خورد می کرد فکی را که زبان به خواستن عشقش باز کند. با چشمانی که شراره های آتش از آن بیرون می زد به مهران خیره شد. بلاخره روزی استخوان های او را هم خورد می کرد. بخاطر تمام اهانت هایی که به عشقش کرده بود و ضربه های که به تن نحیفش زده بود. - اخه نمی‌دونی که هرجاش دستت بخوره کبود میشه،یعنی قشنگ میشه فهمید زور دستت چقدر بوده... کیسه بکس طبیعی این خاصیت رو داره؛ اون بالش سفت که فایده نداره مشت بزنی دستت خودت درد می‌گیره. باید صدای آخ گفتن بشنوی تا از زدن لذت ببری؛ ولی اوکی فردا بیا ببرش! شاید حواس یکی هم سر جاش اومد! فردا عشقش به حراج می رفت؟ عشقش فروخته می شد و کاری از او بر نمی آمد؟ لعنت به او غیرت نداشته اش. نفس های عمیق می کشید تا بر سر آن دو نفر آوار نشود. حمید با اجازه‌ای گفت و با عصبانیت بیرون رفت. 🚫کپے مطلقا ممنوع🚫 پرده اول رمان👇🏻 https://eitaa.com/ANARASHEGH/1307 🌷🌱🌷🌱🌷🌱🌷🌱 ╭─┈ │𝗛𝗮𝘀𝗵𝘁𝗮𝗴 ➺ │𝗝𝗼𝗶𝗻 ➺ @ANARASHEGH ╰───────────── 🌷🌱🌷🌱🌷🌱🌷🌱