eitaa logo
انارهای عاشق رمان
360 دنبال‌کننده
359 عکس
135 ویدیو
30 فایل
🌿🌿 اینجا محلی است برای نشر آثار داستانی اساتید و فارغ التحصیلان «انجمن هنری باغ انار» 🌹نشانی گروه: https://eitaa.com/joinchat/821624896Cb1d729b741 🔸نمایشگاه انجمن: @ANARSTORY 👤ادمین: @ANARSTORY_ADMIN http://www.6w9.ir/msg/8113423 :ناشناس
مشاهده در ایتا
دانلود
Farahmand-Dua-Iftitah.mp3
15.36M
🌙🌱🌙🌱 🌱🌙🌱 🌙🌱 🌱 هر شب: "دعای افتتاح با حمد و ستایش الهی شروع می‌شود و سپس به انتخاب راه صحیح و تأیید الهی، رحمت و غضب حکیمانه الهی، لزوم خوف و رجاء، توفیق عبادت منتّی الهی بر بنده، گناه بنده و دوام فیض الهی، یادآوری نعمت‌های خدا، بقای نعمت‌ها به دست خدا و لزوم تفکر در نعمت‌های خدا می‌پردازد." ╭─┈┈ │𝗛𝗮𝘀𝗵𝘁𝗮𝗴 ➺ │𝗝𝗼𝗶𝗻 ➺ @ANARASHEGH ╰─────────────
◇◇◇◇◇◇◇💐📻🍃◇◇◇◇◇ ❥با یک آیه قرآن صبحی دیگر را آغاز می‌کنیم❥ بِسْمِ اللَّهِ الرَّحْمَٰنِ الرَّحِيمِ تَبَارَكَ الَّذِي بِيَدِهِ الْمُلْكُ وَهُوَ عَلَىٰ كُلِّ شَيْءٍ قَدِيرٌ ﻫﻤﻴﺸﻪ ﺳﻮﺩﻣﻨﺪ ﻭ ﺑﺎ ﺑﺮﻛﺖ ﺍﺳﺖ ﺁﻧﻜﻪ ﻓﺮﻣﺎﻧﺮﻭﺍﻳﻲ [ ﻫﻤﻪ ﻫﺴﺘﻲ ] ﺑﻪ ﺩﺳﺖ ﺍﻭﺳﺖ ﻭ ﺍﻭ ﺑﺮ ﻫﺮ ﻛﺎﺭﻱ ﺗﻮﺍﻧﺎﺳﺖ . ✨ملک: ١✨ امروز در👇 پانزده‌فروردین‌سال‌هزاروچهارصدویک «‌‌‌‌۱‌‌‌۴‌‌‌۰‌‌‌۱/۰۱‌‌‌/‌‌۱۵» دورمضان‌سال‌هزاروچهارصدوچهل‌وسه. «۱۴‌‌‌۴‌‌۳‌‌/۹/۲» چهارآوریل‌سال‌دوهزاروبیست‌‌ودو. «202‌‌2‌‌/4/‌‌‌4» { ☜هستیم.} مناسبت ها🌸 ¹-روز ذخایز ژنتیکی و زیستی ◇◇◇◇◇◇◇💐📻🍃◇◇◇◇◇ ╭─┈┈ │𝗛𝗮𝘀𝗵𝘁𝗮𝗴 ➺ │𝗝𝗼𝗶𝗻 ➺ @ANARASHEGH ╰─────────────
دعای عهد.mp3
1.21M
هر صبح: 🤲🏻📿 ╭─┈┈ │𝗛𝗮𝘀𝗵𝘁𝗮𝗴 ➺ │𝗝𝗼𝗶𝗻 ➺ @ANARASHEGH ╰─────────────
فعلا قابلیت پخش رسانه در مرورگر فراهم نیست
نمایش در ایتا
♦️♦️♦️♦️♦️♦️♦️♦️♦️♦️♦️ 🔺خدایا در این روز مرا به خوشنودی‌هایت نزدیک گردان ╭─┈ │𝗛𝗮𝘀𝗵𝘁𝗮𝗴 ➺ │𝗝𝗼𝗶𝗻 ➺ @ANARASHEGH ╰──────────
آمد شهر صیام سنجق سلطان رسید دست بدار از طعام مایده جان رسید جان ز قطیعت برست دست طبیعت ببست قلب ضلالت شکست لشکر ایمان رسید لشکر والعادیات دست به یغما نهاد ز آتش والموریات نفس به افغان رسید البقره راست بود موسی عمران نمود مرده از او زنده شد چونک به قربان رسید روزه چو قربان ماست زندگی جان ماست تن همه قربان کنیم جان چو به مهمان رسید صبر چو ابریست خوش حکمت بارد از او زانک چنین ماه صبر بود که قرآن رسید نفس چو محتاج شد روح به معراج شد چون در زندان شکست جان بر جانان رسید پرده ظلمت درید دل به فلک برپرید چون ز ملک بود دل باز بدیشان رسید زود از این چاه تن دست بزن در رسن بر سر چاه آب گو یوسف کنعان رسید عیسی چو از خر برست گشت دعایش قبول دست بشو کز فلک مایده و خوان رسید دست و دهان را بشو نه بخور و نه بگو آن سخن و لقمه جو کان به خموشان رسید 📝 ╭─┈┈ │𝗛𝗮𝘀𝗵𝘁𝗮𝗴 ➺ │𝗝𝗼𝗶𝗻 ➺ @ANARASHEGH ╰─────────────
فعلا قابلیت پخش رسانه در مرورگر فراهم نیست
نمایش در ایتا
🌸🌿🌸🌿🌸🌿🌸🌿🌸🌿 🌸🌿🌸🌿🌸🌿🌸🌿🌸 🌸🌿🌸🌿🌸🌿🌸🌿 🌸🌿🌸🌿🌸🌿🌸 🌸🌿🌸🌿🌸🌿 🌸🌿🌸🌿🌸 🌸🌿🌸🌿 🌸🌿🌸 🌸🌿 🌸 ؛﷽؛ 💕 ⚡️ ✍🏻 سینی غذا را مقابل مهران گذاشت و خودش عقب کشید و روی صندلی آهنی نشست. آرنج هایش را روی زانو گذاشت و چانه اش را به دستش تکیه زد. - خب نظرت عوض نشد؟ نمی خوای درباره کارهای زشتت بگی؟ مهران نگاهش را از ظرف مقابلش گرفت و به آریا زل زد. - یه بار گفتم که کاری نکردم! چی شده که این پاپوش را واسم دوختی! نتونستی تو دل رییس جا بشی و این کار و کردی؟ از اینجا بیام بیرون نا جور می خوری زمین! آریا ریلکس نفسش را فوت و گفت: - نچ باید هدیه‌امو برات رو کنم ها؟ زبانش را چرخاند و ادامه: - چیو بیشتر از همه توی دنیا دوست داری؟ امم یا بهتره بگم کیو؟ مهران پوزخندی زد و سرش را به چپ چرخاند. - چیزی توی دنیا چیزی نیست که واسم اهمیت داشته باشه! آریا تک خندی زد و از روی صندلی بلند شد. دست هایش را از پشت بهم گره زد و مقابل مهران شروع به قدم زدن کرد. لبش را خیس کرد و گفت: - فکر کنم اسمش مهری باشه! مو به تن مهران سیخ شد اما از تک و تا نیفتاد و جدی گفت: - چنین کسی نمیشـ...! میان حرفش پرید. جدی و خیره به چشمانش گفت: - جمعه اول هر ماه می ری دیدنش! حتی می‌دونم بهش رو نمی‌دی که یه وقت وابسته و دلخوش بهت نشه که سر از کارت در نیاره‌. نفهمه تو چه آشغالی هستی برای خودت. چون بفهمه دورت رو خط می‌کشه که سمتش نری. درسته یا نه؟ مهران مات شد و سکوت کرد این امکان نداشت... امکان نداشت کسی مهری او را بشناسد، امکان نداشت. - امم پنج‌شنبه ها کلاس نقاشی می‌ره و جمعه ها باشگاه... اوه اوه کلاسای دانشگاهشم هست! همه ام که تا دیر وقت ادامه داره و خیابونایی خلوت جون می ده برا... سینی توسط مهران جلوی پایش پرت شد و با حس خیس شدن پایش حرفش ناتمام ماند. به پایین چشم دوخت شلوارش با ماست، کثیف شده بود و لیوان آب زمین را خیس کرده بود. مهران از خشم می لرزید و چشمانش سرخ شده بودند. حسابی رگ غیرتش گرفته بود. - هی‍...چ غلطی نمی تونی بکنی! اون... اون هیچ نسبت و ارتباطی با من نداره! آریا سر تکان داد و تهدیدوار گفت: - اوکی... پوزخندش حواله مهران شد و از انباری بیرون زد. 🚫کپے مطلقا ممنوع🚫 پرده اول رمان👇🏻 https://eitaa.com/ANARASHEGH/1307 🌷🌱🌷🌱🌷🌱🌷🌱 ╭─┈ │𝗛𝗮𝘀𝗵𝘁𝗮𝗴 ➺ │𝗝𝗼𝗶𝗻 ➺ @ANARASHEGH ╰───────────── 🌷🌱🌷🌱🌷🌱🌷🌱
aghigh.ir - استاد معتز آقائی.mp3
4.05M
🔷باهم تا ختم کامل قرآن✨ تند خوانی جزء دوم قرآن کریم🌸 ╭─┈ │𝗛𝗮𝘀𝗵𝘁𝗮𝗴 ➺ │𝗝𝗼𝗶𝗻 ➺ @ANARASHEGH ╰─────────────
فعلا قابلیت پخش رسانه در مرورگر فراهم نیست
نمایش در ایتا
🌸🌿🌸🌿🌸🌿🌸🌿🌸🌿 🌸🌿🌸🌿🌸🌿🌸🌿🌸 🌸🌿🌸🌿🌸🌿🌸🌿 🌸🌿🌸🌿🌸🌿🌸 🌸🌿🌸🌿🌸🌿 🌸🌿🌸🌿🌸 🌸🌿🌸🌿 🌸🌿🌸 🌸🌿 🌸 ؛﷽؛ 💕 ⚡️ ✍🏻 عکس هایی که از مهری گرفته بودند را کنار سینی گذاشت و از پله ها پایین رفت مهران درحال قدم زدن در طول کوچک انباری بود و سینی را روی زمین گذاشت و وبه آن شاره زد. مهران با خشم به او نگاه کرد از روزی که نام مهری را آورده بود، هر روز مشحصات او را برای مهران بازگو میکرد، اما مهران زیر بار نمی رفت همچنان سکوت کرده بود. چاره ای جز این عکس ها و تهدید جدی او نبود. -برات یه چیزه ویژه اوردم نمیخوای ببینی؟ مهران به طرف سینی قدم برداشت  چشمش به عکسا خورد و اهسته خم شد چند عکس، از مهری در جاهای مختلف  و ساعت های مختلف  شب و روز بود. جز مهری چند چیز دیگر در عکس ها مشترک بود آن هم مردی با عینک افتابی بود که پشت سر مهری قدم میزد چشم هایش به این سرخ شد و عکس ها رامچاله کرد.  آریا با پوزخند به او خیره شد و چشم هایش را به نشانه تمسخر چرخاند مهران به ضرب بلند شد و به طرف اریا هجوم برد و یقه اش را به چنگ کشید. - بهت گفتم حرفی نزنی بااین خوشگل خانم کار دارم! مشت مهران به فکش خورد آریا بیخیالِ درد، به لبش زبان کشید وقتی  مهران خواست برای بار دوم او را بزند مشتش را به شدت پیچاند و غرید: - سورپرایزم هنوز ادامه داره! مهران را به جلو هل داد و دست در جیبش برد موبایلش را بیرون کشید و شماره گرفت. صدا روی بلندگو پخش شد! -خوشگله بیا سوار شو! مهران لرزید  و صدای دیگری گفت: -بیا بالا بالاخره از یکیمون خوشت میاد! - مزاحم نشید توروخدا! صدای پر استیصال مهری به گوش مهران رسید. -مزاحم نیستیم جوجه طلایی، قراره اشنا بشیم. صدای در ماشین امد و جیغ مهری پشتش. مهران مات مانده بود که با قطع شدن صدای جیغ به خود آمد به سمت اریا هجوم برد. خواست اورا زیر مشت و لگد خود بگیرد اما اریا خیلی راحت اورا مهار کرد و  و به دیوار کوبید. ساعد راستش را به تن او فشرد و گوشی موبایل را با دست چپ به گوشش چسباند و کمی بعد گفت: - برای امشب بسه بچه ها. 🚫کپے مطلقا ممنوع🚫 پرده اول رمان👇🏻 https://eitaa.com/ANARASHEGH/1307 🌷🌱🌷🌱🌷🌱🌷🌱 ╭─┈ │𝗛𝗮𝘀𝗵𝘁𝗮𝗴 ➺ │𝗝𝗼𝗶𝗻 ➺ @ANARASHEGH ╰───────────── 🌷🌱🌷🌱🌷🌱🌷🌱
Farahmand-Dua-Iftitah.mp3
15.36M
🌙🌱🌙🌱 🌱🌙🌱 🌙🌱 🌱 هر شب: حمد الهی در دعای افتتاح جایگاه ویژه ای دارد و افزون بر این که با حمد خدا شروع شده (اللهم انی افتتح الثناء بحمدک) هجده مرتبه عبارت (الحمد لله...) تکرار شده است و به دنبال آن به پاره‌ای از صفات الهی و لطف و رحمت بی کرانش در حق بندگان اشاره شده است. ╭─┈┈ │𝗛𝗮𝘀𝗵𝘁𝗮𝗴 ➺ │𝗝𝗼𝗶𝗻 ➺ @ANARASHEGH ╰─────────────