🌸🌿🌸🌿🌸🌿🌸🌿🌸🌿
🌸🌿🌸🌿🌸🌿🌸🌿🌸
🌸🌿🌸🌿🌸🌿🌸🌿
🌸🌿🌸🌿🌸🌿🌸
🌸🌿🌸🌿🌸🌿
🌸🌿🌸🌿🌸
🌸🌿🌸🌿
🌸🌿🌸
🌸🌿
🌸
؛﷽؛
#تو_دل_میبری💕
#پرده_110⚡️
#سراب_م✍🏻
دو روزی که محمد مهلت خواسته بود به سر آمد. محمد فهمیده بود شاگردان رئیس از هر غریبهای م ترسند و حاضر به همکاری نیستند. از این بابت ناراحت بودند؛ اما توانسته بود به وسیله دانشگاه اطلاعاتی کسب کند که تقریبا به کار می آمد. مثلا اینکه آن ها یا جزء نخبگان یا جزء کسانی بودند که لب مرز اخراج شدند برای نمره های افتضاحشان بودند. مشتاق بود بداند چرا رییس باید قربانیانش را از میان این دو گروه انتخاب کند. کنار آریا نشسته بود و کاغذ مقابلش را خط خطی می کرد. هر دو در فکر بودند چگونه آن ها را متقاعد به همکاری کنند. آریا اخم کرد و ضربهای به زانوی او کوبید.
- نکن، اه
دست از کارش کشید و به او نگاه کرد.
- دارم تمرکز می کنم.
اخمش را بیشتر درهم کرد.
- تمرکزت، تمرکزمو بهم می ریزه...
خودکار را روی میز پرت کرد.
- ای بابا... به همه چی گیر بده.
به بازوی او کوبید:
- غر بزنی پرتت می کنم بیرون!
محمد دستش را بهم قلاب کرد و سرش را به آن تکیه داد.
- آریا؟ تهدیدشون کرده ها... وگرنه چرا نباید بگن؟
- معلومه تهدیدشون می کنه...
- تو رفت و آمد داشتی چیزی دستگیرت نشده؟
آریا سر بالا انداخت و نفس عمیقی کشید. در واقع چیز به درد بخوری نفهمیده بود. نمی توانست با چیز هایی که فهمیده بود کاری کند.
همان شب به خانه رییس رفت طبق معمول از او به گرمی استقبال شد.
- چه خوب که اومدی آریا... می خواستم بفرستم دنبالت. مثل اینکه منو خیلی دوست داری و اینجوریه که تلپاتیت با من خیلی قویه...
آریا لبخند کجی زد. درستش این بود که آنقدر از او متنفر بود که با او تلپاتی داشت. تمسخر کلامش را مخفی کرد و گفت:
- دلم براتون تنگ شده بود.
رییس دست هایش را دو طرف باز کرد و روی پشتی مبل گذاشت. نگاه تحسین باری به آریا انداخت:
- گفتم بهت همه چیز می دم؟
آریا سرتکان داد و قهوه تلخش را مزه کرد. خیلی سعی کرد چهره درهم نکشد و محتوای دهانش را توی صورت رییس خالی نکند. حس کرد این بار بیشتر از همیشه تلخ است و مزه زهر مار می دهد.
🚫کپے مطلقا ممنوع🚫
پرده اول رمان👇🏻
https://eitaa.com/ANARASHEGH/1307
🌷🌱🌷🌱🌷🌱🌷🌱
╭─┈
│𝗛𝗮𝘀𝗵𝘁𝗮𝗴 ➺#رمان
│𝗝𝗼𝗶𝗻 ➺ @ANARASHEGH
╰─────────────
🌷🌱🌷🌱🌷🌱🌷🌱
جز4.mp3
4.12M
🔷باهم تا ختم کامل قرآن✨
تند خوانی جزء چهارم قرآن کریم🌸
#دانه_سوم
╭─┈
│𝗛𝗮𝘀𝗵𝘁𝗮𝗴 ➺#چهارمین_انار_بهشتی
│𝗝𝗼𝗶𝗻 ➺ @ANARASHEGH
╰─────────────
از طرف ما بخونید برای روزه اولیها
رمضان ماه خدا🌙
همه مهمون خدا🕋
می رسیم به آسمون⭐️
می شیم از بدی جدا😇
توی ماه رمضون🌕
همه آدم های خوب😊
روزه می گیرن با هم🤭
از سحر تا به غروب🌅
اینه پیغام خدا📞
واسه ما بنده ها
روزه مثل رود نور✨
می ده دلها رو صفا💖
#الهام_بن📝
╭─┈┈
│𝗛𝗮𝘀𝗵𝘁𝗮𝗴 ➺ #شعر
│𝗝𝗼𝗶𝗻 ➺ @ANARASHEGH
╰─────────────
انارهای عاشق رمان
از طرف ما بخونید برای روزه اولیها رمضان ماه خدا🌙 همه مهمون خدا🕋 می رسیم به آسمون⭐️ می شیم از بدی
روزه اولی دارید🤔
صبور شده یا😇
بهونه میگیره😞
بی حاله😴
یا پر انرژیتر شده😃
از حال و هواش برای ما بنویسید و برامون بفرستید.
یا حتی اولین خاطرهی روزه گرفتن خودتون حتی اگه کله گنجشکی بوده😍😍
http://www.6w9.ir/msg/8113423
🌸🌿🌸🌿🌸🌿🌸🌿🌸🌿
🌸🌿🌸🌿🌸🌿🌸🌿🌸
🌸🌿🌸🌿🌸🌿🌸🌿
🌸🌿🌸🌿🌸🌿🌸
🌸🌿🌸🌿🌸🌿
🌸🌿🌸🌿🌸
🌸🌿🌸🌿
🌸🌿🌸
🌸🌿
🌸
؛﷽؛
#تو_دل_میبری💕
#پرده_111⚡️
#سراب_م✍🏻
- گفتید. من خیلی ممنونم از لطفتون...
رییس تک خنده ای زد.
- نظرت راجع به قهوه چیه؟
آریا لبش را میان دندان هایش اسیر کرد. تلخی قهوه گلویش را سوزانده بود.
- خیلی تلخ و غلیظ...
رییس اینبار قهقهه زد.
- اسپرسوی بدون شکر... گفتم اینبار تلخ و غلیظ برات بیارند چون قراره کامت و با یه چیز دیگه شیرین کنم.
آریا در دل غرید:
- تو غلط کردی...
اما ظاهرش را خونسرد حفظ کرد و ابرو بالا انداخت.
- با چی؟
رییس اشاره به زن کنار دستش زد و لب زد:
- آمادش کنید و بیاریدش.
زن سر تکان داد و رفت. ذهن آریا درگیر برق چشم های رییس بود. به جلو خم شد. با انگشت اشاره ضربهای آرام به فنجان کوبید. عجیب بود که رییس سکوت کرده و حرف نمی زند، اما سنگینی نگاهش درست روی شانه هایش بود.
چند دقیقه ای گذشت که صدای زن بلند شد.
- آوردمش قربان.
آریا سر بلند کرد و به جانب زن چشم دوخت. از دیدن دختر کنار دستش کپ کرد و اب دهانش را فرو داد و سریع سر به زیر انداخت. در دل استغفراللهی زمزمه کرد. تنش از شرم گر گرفته بود.
دخترک لباس سفید کوتاه و دکلتهای پوشیده بود. قسمتی موهای حالت دارش از دو طرف به پشت جمع شده بود. صورتش آرایش ملیحی داشت.
🚫کپے مطلقا ممنوع🚫
پرده اول رمان👇🏻
https://eitaa.com/ANARASHEGH/1307
🌷🌱🌷🌱🌷🌱🌷🌱
╭─┈
│𝗛𝗮𝘀𝗵𝘁𝗮𝗴 ➺#رمان
│𝗝𝗼𝗶𝗻 ➺ @ANARASHEGH
╰─────────────
🌷🌱🌷🌱🌷🌱🌷🌱
Farahmand-Dua-Iftitah.mp3
15.36M
🌙🌱🌙🌱
🌱🌙🌱
🌙🌱
🌱
هر شب:
#دعای_افتتاح
"در خواست از خداوند بر نثار کردن درود و ثناء بر پیامبر و خاندان معصوم او و به ویژه بر امام مهدی(ع) و در خواست ظهور او و تشکیل حکومت عدل الهی در زمین با نصرت و یاری خداوند."
#دانه_چهارم
╭─┈┈
│𝗛𝗮𝘀𝗵𝘁𝗮𝗴 ➺ #چهارمین_انار_بهشتی
│𝗝𝗼𝗶𝗻 ➺ @ANARASHEGH
╰─────────────
◇◇◇◇◇◇◇💐📻🍃◇◇◇◇◇
❥با یک آیه قرآن صبحی دیگر را آغاز میکنیم❥
ثُمَّ ارْجِعِ الْبَصَرَ كَرَّتَيْنِ يَنقَلِبْ إِلَيْكَ الْبَصَرُ خَاسِئًا وَهُوَ حَسِيرٌ
ﺳﭙﺲ ﺑﺎﺭ ﺩﻳﮕﺮ ﺑﻨﮕﺮ ﺗﺎ ﺩﻳﺪﻩ ﺍﺕ ﺩﺭ ﺣﺎﻟﻲ ﻛﻪ ﺧﺴﺘﻪ ﻭ ﻛﻢ ﺳﻮ ﺷﺪﻩ [ ﻭ ﺍﺯ ﻳﺎﻓﺘﻦ ﺧﻠﻞ ، ﻧﺎﺑﺴﺎﻣﺎﻧﻲ ﻭ ﻧﺎﻫﻤﮕﻮﻧﻲ ﻓﺮﻭ ﻣﺎﻧﺪﻩ ] ﻭ ﺩﺭﻣﺎﻧﺪﻩ ﮔﺸﺘﻪ ﺍﺳﺖ ، ﺑﻪ ﺳﻮﻳﺖ ﺑﺎﺯ ﮔﺮﺩﺩ .
✨ملک: ۴✨
امروز در👇
هجدهفروردینسالهزاروچهارصدویک
«۱۴۰۱/۰۱/۱۸»
پنجرمضانسالهزاروچهارصدوچهلوسه.
«۱۴۴۳/۹/۵»
هفتآوریلسالدوهزاروبیستودو.
«2022/4/۷»
{ ☜هستیم.}
مناسبتها🍎
¹- روز سلامتی🍏
◇◇◇◇◇◇◇💐📻🍃◇◇◇◇◇
╭─┈┈
│𝗛𝗮𝘀𝗵𝘁𝗮𝗴 ➺ #تاریخنار
│𝗝𝗼𝗶𝗻 ➺ @ANARASHEGH
╰─────────────
دعای عهد.mp3
1.21M
هر صبح:
#دعای_عهد 🤲🏻📿
#دانه_اول
╭─┈┈
│𝗛𝗮𝘀𝗵𝘁𝗮𝗴 ➺ #پنجمین_انار_بهشتی
│𝗝𝗼𝗶𝗻 ➺ @ANARASHEGH
╰─────────────
🔷خدایا در این روز مرا از آمرزش جویان درگاهت قرار ده...
#دانه_دوم
╭─┈┈
│𝗛𝗮𝘀𝗵𝘁𝗮𝗴 ➺ #پنجمین_انار_بهشتی
│𝗝𝗼𝗶𝗻 ➺ @ANARASHEGH
╰─────────────
زولبیا خودش هم میدونه که
همه بخاطر بامیه های کنارش میخرنش.😂
.
.
.
شما هم مثل من زولبیا دوست ندارید؟
╭─┈┈
│𝗛𝗮𝘀𝗵𝘁𝗮𝗴 ➺ #لطیفه
│𝗝𝗼𝗶𝗻 ➺ @ANARASHEGH
╰─────────────
Tahdir-(www.DaneshjooIran.ir) joze5.mp3
3.96M
🔷باهم تا ختم کامل قرآن✨
تند خوانی جزء پنجم قرآن کریم🌸
#دانه_سوم
╭─┈
│𝗛𝗮𝘀𝗵𝘁𝗮𝗴 ➺#پنجمین_انار_ببهشتی
│𝗝𝗼𝗶𝗻 ➺ @ANARASHEGH
╰─────────────