eitaa logo
انارهای عاشق رمان
360 دنبال‌کننده
359 عکس
135 ویدیو
30 فایل
🌿🌿 اینجا محلی است برای نشر آثار داستانی اساتید و فارغ التحصیلان «انجمن هنری باغ انار» 🌹نشانی گروه: https://eitaa.com/joinchat/821624896Cb1d729b741 🔸نمایشگاه انجمن: @ANARSTORY 👤ادمین: @ANARSTORY_ADMIN http://www.6w9.ir/msg/8113423 :ناشناس
مشاهده در ایتا
دانلود
◇◇◇◇◇◇◇💐📻🍃◇◇◇◇◇ ❥با نام او صبحی دیگر را آغاز میکنم❥ امروز در👇 سیزده‌فروردین‌سال‌هزاروچهارصدویک «‌‌‌‌۱‌‌‌۴‌‌‌۰‌‌‌۱/۰۱‌‌‌/‌‌۱۳‌‌» سی‌شعبان‌ساله‌هزاروچهارصدوچهل‌وسه. «۱۴‌‌‌۴‌‌۳‌‌/‌‌۸‌‌‌/۳۰» دوآوریل‌سال‌دوهزاروبیست‌‌ودو. «202‌‌2‌‌/4/‌‌‌2» { ☜هستیم.} ◇◇◇◇◇◇◇💐📻🍃◇◇◇◇◇ ¹- روز طبیعت ²-روز جهانی کتاب کودک ╭─┈┈ │𝗛𝗮𝘀𝗵𝘁𝗮𝗴 ➺ │𝗝𝗼𝗶𝗻 ➺ @ANARASHEGH ╰─────────────
يَا أَيُّهَا الْإِنسَانُ مَا غَرَّكَ بِرَبِّكَ الْكَرِيمِ ﺍﻱ ﺍﻧﺴﺎﻥ ! ﭼﻪ ﭼﻴﺰﻱ ﺗﻮ ﺭﺍ ﺑﻪ ﭘﺮﻭﺭﺩﮔﺎﺭ ﺑﺰﺭﮔﻮﺍﺭﺕ ﻣﻐﺮﻭﺭ ﻛﺮﺩﻩ ﺍﺳﺖ ؟ 🦋 انفطار، آیه ۶ 🦋 ╭─┈┈ │𝗛𝗮𝘀𝗵𝘁𝗮𝗴 ➺ │𝗝𝗼𝗶𝗻 ➺ @ANARASHEGH ╰─────────────
🌺🌸🌺🌸🌺🌸🌺🌸🌺🌸🌺 🍀 دلتنگ روزهایی هستم که بعد از ظهر سیزده به در آنقدر خسته باشم که راه هفت ساعته تا شهرمان را 🍀 سیزده به در است و ما سیزده را به تو میکنیم . زیرا شهرو رمضان است و ما روزه و گشنه ایم .. 🍀 سیزده به در است و ما سیزده را به تو می‌کنیم. زیرا فردایش مدرسه ها باز است و ما بدبخت و عاجزیم. ╭─┈┈ │𝗛𝗮𝘀𝗵𝘁𝗮𝗴 ➺ │𝗝𝗼𝗶𝗻 ➺ @ANARASHEGH ╰─────────────
فعلا قابلیت پخش رسانه در مرورگر فراهم نیست
نمایش در ایتا
🌸🌿🌸🌿🌸🌿🌸🌿🌸🌿 🌸🌿🌸🌿🌸🌿🌸🌿🌸 🌸🌿🌸🌿🌸🌿🌸🌿 🌸🌿🌸🌿🌸🌿🌸 🌸🌿🌸🌿🌸🌿 🌸🌿🌸🌿🌸 🌸🌿🌸🌿 🌸🌿🌸 🌸🌿 🌸 ؛﷽؛ 💕 ⚡️ ✍🏻 با لکنت گفت: - تو... کی... هستی؟ - می فهمی... فعلا با تاریکی و تنهایی خوش باش... به التماس افتاد. - نه تاریکی نه... خفه...خفه‌ام می کنه! باز هم نگاه پرتمسخر مرد، هیکلش را نشانه رفت. مرد از او دور شد و چراغ لرزانی بالای سرش روشن شد. با صدای گوش خراش بست شدن در، چشم های را محکم بهم فشرد. "تنش از سرمای خاک لرزید. تک تک سلول هایش برای ذره ای اکسیژن به تقلا افتاده بودند. کف دستش را چند باری به درپوش چاه کوبید و از حنجره اش صدایی شبیه کمک و التماس بخشش بیرون آمد. انگار این چاه کوچک و تنگ تنها برای تنبیه او ساخته شده بود. قلب کودکان اش داشت از تپش می ایستاد. دیگر از خاک هم می ترسید.  دوباره بی صدا التماس کرد و اشک ریخت. چشم هایش را بست. جیغ کودکانه ای کشید و کوبش مشتی بر سر چاه او را از جا پراند و چشم هایش تا آخرین درجه باز شدند." درهمان انباری کوچک و کثیف بود. دست هایش به صندلی فلزی بسته شده بود، اما اینبار شخصی را مقابلش دید که انتظار دیدنش را نداشت. لبخندی زد؛ یعنی برای کمک او آمده بود؟ - آ...آریا!؟ نگاه آریا حس بدی را به او منتقل کرد. نگاهش بی حس و سرد بود و ابروهایش در هم تنیده بود. صدای آریا حس ترس را به او برگرداند و حرفش مانند حکم قصاص بود. - فکر می کردم یه روز دخلت رو بیارم... اما اینکه خودت، با دست خودت، گورت رو بکنی... نه! البته چرا فکر می کردم خودت باعث مرگ خودت میشی، اما نه به این شدت و گور به این عمیقی! اخم هایش از بهت و سوال در هم پیچیده شد. - چی؟ - خودت و به در و دیوار هم بکوبی دیگه فایده نداره، ماه از پشت ابر در اومده! 🚫کپے مطلقا ممنوع🚫 پرده اول رمان👇🏻 https://eitaa.com/ANARASHEGH/1307 🌷🌱🌷🌱🌷🌱🌷🌱 ╭─┈ │𝗛𝗮𝘀𝗵𝘁𝗮𝗴 ➺ │𝗝𝗼𝗶𝗻 ➺ @ANARASHEGH ╰───────────── 🌷🌱🌷🌱🌷🌱🌷🌱
5.69M حجم رسانه بالاست
مشاهده در ایتا
🎼✨🌚 امام رضا علیه السلام فرمودند: در روز های آخر شعبان این دعا را زیاد بخوانید؛ ╭─┈┈ │𝗛𝗮𝘀𝗵𝘁𝗮𝗴 ➺ │𝗝𝗼𝗶𝗻 ➺ @ANARASHEGH ╰─────────
⁉️‼️ 🔴سیزده به در چیست؟!🧐 🔺جشن بزرگ نوروز یک پایان خوش لازم دارد تا همه چیزش کامل باشد؛ 😍 به همین دلیل در آخرین روز از این جشن مردم به دامان طبیعت می‌روند تا سنت سیزده به در را به جای آورند و بهترین خاطره را از روز پایانی نوروز برای خود بسازند. 😌🛵 🔺از آداب و رسوم سیزده به در می توان به گره زدن سبزه برای رسیدن به آرزوها اشاره کرد یا از برپایی پیک نیک در طبیعت و خوشگذرانی سخن گفت.🌱🏑 ╭─┈┈ │𝗛𝗮𝘀𝗵𝘁𝗮𝗴 ➺ │𝗝𝗼𝗶𝗻 ➺ @ANARASHEGH ╰─────────────
🍃🌙🍃🌙 🌙🍃🌙 🍃🌙 🌙 اِنَّ اَبْوابَ السَّماءِ تُفْتَحُ فی اَوَّلِ لَیْلَةٍ مِنْ شَهْرِ رَمَضانِ وَ لا تُغْلَقُ اِلی آخِرِ لَیْلَةٍ مِنْهُ. به راستی که درهای آسمان در شب اول رمضان باز می شود و تا شب آخر ماه بسته نمی شود. پیامبر اکرم✨صلی الله علیه و آله و سلم✨ منبع: بحارالانوار: ج96؛ ص 344📚 ماه رمضونتون مبارک 🌸 پر از حاجت روایی🌹 ما رو هم از دعای خیرتون بی‌نصیب نذارید🌷 ╭─┈┈ │𝗛𝗮𝘀𝗵𝘁𝗮𝗴 ➺ │𝗝𝗼𝗶𝗻 ➺ @ANARASHEGH ╰─────────────
فعلا قابلیت پخش رسانه در مرورگر فراهم نیست
نمایش در ایتا
🌸🌿🌸🌿🌸🌿🌸🌿🌸🌿 🌸🌿🌸🌿🌸🌿🌸🌿🌸 🌸🌿🌸🌿🌸🌿🌸🌿 🌸🌿🌸🌿🌸🌿🌸 🌸🌿🌸🌿🌸🌿 🌸🌿🌸🌿🌸 🌸🌿🌸🌿 🌸🌿🌸 🌸🌿 🌸 ؛﷽؛ 💕 ⚡️ ✍🏻 مهران به لبش زبان کشید و آب دهانش را قورت داد. نمی خواست آنچه از ذهنش گذشته است، حقیقت داشته باشد. نمی خواست باور کند، آریا دستش را خوانده است. آریایی که او را بارها به زمین زدن تهدید کرده است. - من... - هیس گوش کن! من از تمام غلطایی که کردی، خبر دارم! پس بهتره زیر رو نکشی و مثل آدم حرف بزنی! مهران نفس عمیقی کشید. شاید قصد آریا از این کار و این بازی تهدید آمیز، طلب پول و حق سکوت بود. - ببین نمی دونم چی می دونی! اما هرچی هست رو ازت می خرم! آریا پوزخندی زد. این بشر واقعا در سرش مغز نبود. - فروشی نیست! البته چرا هست، اما به تو نمی فروشم! کسی هست که بابتش پول بیشتری میده! همکاری باهاش یعنی نونِ تو روغن. مهران از لحن و حرف آریا جا خورد. - تو چی می دونی؟ - خب اینکه تو با اموال رییس چیکار کردی! کامیون جا به جا کردی! جنساشو گرون تر فروختی و به زبون ساده تر خیانت کردی! مردمک چشم های مهران لرزید. باید انکار می کرد، او که کاری نکرده بود که بترسد؛ حالا باید سینه سپر می کرد و مقابل آریا می ایستاد. - این... - حقیقته محضه!  خب من تنها کسی نیستم که می دونم! رییس زودتر فهمیده، خودشون بهم گفتن سایه خشم و ترس بر دلش افتاد. اگر رییس می دانست؛ واقعا گورش کنده بود. نباید اینطور می شد. بی اختیار لب زد: - اگه اون عوضی خائن گیرم بیاد آتیشش میزنم! آریا با خنده و تمسخر گفت: 🚫کپے مطلقا ممنوع🚫 پرده اول رمان👇🏻 https://eitaa.com/ANARASHEGH/1307 🌷🌱🌷🌱🌷🌱🌷🌱 ╭─┈ │𝗛𝗮𝘀𝗵𝘁𝗮𝗴 ➺ │𝗝𝗼𝗶𝗻 ➺ @ANARASHEGH ╰───────────── 🌷🌱🌷🌱🌷🌱🌷🌱
فعلا قابلیت پخش رسانه در مرورگر فراهم نیست
نمایش در ایتا
سلام عزیز، اولین صبح ماه رمضانت بخیر جونه دل🙄😂 آفرین لبخند بزن. ی مومن نباید اخمالو باشه.😉 دلت شاد رفیق! مثله همیشه براتون کلی برنامه داریم😁 اصلا ی درصد فکر‌کنید ماه رمضون، ماه مهمانی خدا باشه و ما کاری نکنیم!🤓 ی سری کلمه هایی شاید استفاده کنیم و براتون عجیب باشه🤔ولی تو این ی ماه راه میوفتید😁 همونطور که تو پیام بعدی گفتم ما سی تا انار داریم. پس هر روز یدونه انار که با هشتگ های اینجوری نشونش میدیم👈 و... کارها و اعمالیم که انجام میدیم به صورت دونه های انار هست که و... می‌زنیم.😎 از الان بسم الله😉