داستاننویسی برای کودکان | سیزده قدم تا نگارش کتاب کودک
مبینا ایمانی
وقتی کوچک بودم، دوست نداشتم وارد دنیای بزرگسالان شوم. یادم میآید بسیاری از همسن و سالانم با پوشیدن لباسهای مادر و پدرشان یا تقلید از کارهای آنها، سعی میکردند کودکیشان را دور زده و زودتر وارد دنیای بزرگسالان شوند؛ اما من بیشتر اوقاتم را با بچههای کوچکتر از خودم میگذراندم. دنیای کودکان همیشه برایم واقعیتر بود. بهنظرم احساسات، رفتارها، بازیها، قهرها و آشتیها، همه و همه، در دنیای کودکانه خالصانهتر هستند. شاید علت انتخاب شغل داستاننویسی برای کودکان و رویاپردازیهای من برای نگارش کتاب کودک همین باشد که هنوز هم دوست ندارم از دنیای ناب کودکی فاصله بگیرم.
احتمالاً شمایی که روی عنوان این مقاله کلیک کردهاید نیز کودکان را دوست دارید و دلتان میخواهد اثری برای آنها خلق کنید؛ اما با توجه به اهمیت و حساسیت بسیار زیاد کار در حوزه ادبیات کودک لازم است قبل از اینکه دست به کار شوید، اصول اولیهی داستاننویسی برای کودکان را بدانید.
با توجه به اینکه تعاریف متفاوتی از سنین کودکی وجود دارد، قرارداد ما در این مقاله این است که کودک را بین سنین ۳ تا ۱۰ سال درنظر بگیریم. در واقع کودکی در تعریف ما، شامل سنین بعد از سن خردسالی و قبل از دوران پیشبلوغ میشود.
پیشنهاد میکنم دستتان را به من بدهید تا با هم سیزده قدم برای نگارش کتاب کودک و ورود به دنیای شیرین ادبیات کودکان برداریم.
قدم اول:
مخاطب را بشناسید...ادامه🙂👇
@anarstory
💎•﴿ باغ انار ﴾•💎
داستاننویسی برای کودکان | سیزده قدم تا نگارش کتاب کودک مبینا ایمانی وقتی کوچک بودم، دوست ندا
داستاننویسی برای کودکان | سیزده قدم تا نگارش کتاب کودک
مبینا ایمانی
وقتی کوچک بودم، دوست نداشتم وارد دنیای بزرگسالان شوم. یادم میآید بسیاری از همسن و سالانم با پوشیدن لباسهای مادر و پدرشان یا تقلید از کارهای آنها، سعی میکردند کودکیشان را دور زده و زودتر وارد دنیای بزرگسالان شوند؛ اما من بیشتر اوقاتم را با بچههای کوچکتر از خودم میگذراندم. دنیای کودکان همیشه برایم واقعیتر بود. بهنظرم احساسات، رفتارها، بازیها، قهرها و آشتیها، همه و همه، در دنیای کودکانه خالصانهتر هستند. شاید علت انتخاب شغل داستاننویسی برای کودکان و رویاپردازیهای من برای نگارش کتاب کودک همین باشد که هنوز هم دوست ندارم از دنیای ناب کودکی فاصله بگیرم.
احتمالاً شمایی که روی عنوان این مقاله کلیک کردهاید نیز کودکان را دوست دارید و دلتان میخواهد اثری برای آنها خلق کنید؛ اما با توجه به اهمیت و حساسیت بسیار زیاد کار در حوزه ادبیات کودک لازم است قبل از اینکه دست به کار شوید، اصول اولیهی داستاننویسی برای کودکان را بدانید.
با توجه به اینکه تعاریف متفاوتی از سنین کودکی وجود دارد، قرارداد ما در این مقاله این است که کودک را بین سنین ۳ تا ۱۰ سال درنظر بگیریم. در واقع کودکی در تعریف ما، شامل سنین بعد از سن خردسالی و قبل از دوران پیشبلوغ میشود.
پیشنهاد میکنم دستتان را به من بدهید تا با هم سیزده قدم برای نگارش کتاب کودک و ورود به دنیای شیرین ادبیات کودکان برداریم.
قدم اول:
مخاطب را بشناسید
اولین کاری که قبل از نگارش هر متنی باید انجام دهید، شناخت مخاطبی است که قرار است برای او بنویسید. در همین قدم اول از داستاننویسی برای کودکان، باید بگویم که کار سختی پیش رو دارید. نویسندگی برای کودکان خیلی سختتر و حساستر از آن چیزی است که در نگاه اول به نظر میرسد.
وقتی شما به عنوان یک بزرگسال، با انواع و اقسام دغدغههای سیاسی، اقتصادی و عاطفی مشغول مطالعه کتابی میشوید، احتمالاً در بهترین حالت ۸۰ درصد از آنچه خواندهاید را دریافت میکنید. در ضمن، احتمال اینکه بار دیگر فرصتی پیدا کنید و آن کتاب را مجدد بخوانید، بسیار کم است. اما در مورد کودک قضیه بهگونهای کاملاً متفاوت است.
کودک سراپا حضور و ادراک است. وقتی داستانی را گوش میکند یا خودش مشغول خواندن میشود، در آن غرق شده و با شخصیتها همذاتپنداری میکند. علاوه بر این، خیلی کم پیش میآید که کودک داستانی را فقط برای یکبار گوش کند و فقط یکبار سراغ کتابی برود. اگر در داستاننویسی برای کودکان موفق عمل کرده باشید، او بارها و بارها قصهی شما را خواهد شنید و هربار به دریافتی متفاوت و کاملتر از دفعهی قبل می رسد.
این نکته را در نظر بگیرید که آنچه مینویسید، میتواند بر کیفیت زندگی کودکان بهطور مستقیم اثرگذار باشد. پس ورود به حوزهی ادبیات کودک امری خطیر و حساس است و باید با شناختی کامل و دقیق از دنیای کودکان انجام پذیرد.
دستیابی به چنین شناختی به شرط برقراری ارتباط مستقیم و مستمر با کودکان متعدد و متفاوت امکانپذیر میشود. در ادامه، شروط این ارتباط را مورد بررسی قرار خواهیمداد.
ارتباط مستقیم با کودکان
یکی از شروط داستاننویسی برای کودکان، ورود به دنیای آنان از طریق ارتباط مستقیم یا حضوری است. حضور در جمع کودکان باعث میشود تا دغدغههای آنها را بهتر بشناسید و توانایی خود را در نحوهی صحیح برخورد با آنها محک بزنید.
این حضور باید آگاهانه و باتوجه صورت پذیرد. وقتی در جمع کودکان هستید، رفتارشان را زیر نظر بگیرید. دقت کنید چه چیزهایی آنها را میخنداند، چه وقتهایی گریه میکنند، تعجب آنها معمولاً از چه مواردی است، کی کسل میشوند و شروع به بهانهگیری میکنند و چه چیزی آنها را به وجد میآورد.
البته مراقب باشید آنها متوجه نشوند که زیر ذرهبین شما هستند، وگرنه طوری دستبهسرتان خواهندکرد که خودتان هم باورتان نشود!
ارتباط مستمر با کودکان
حفظ استمرار در ارتباط مستقیم با کودک نیز از اهمیت بسیار زیادی برخوردار است. صرف اینکه در زمان شروع به کار داستاننویسی برای کودکان این ارتباط را آغاز کرده و رهایش کنید، کافی نیست. نباید فکر کنید که همان دیدارهای اولیه برای تمام عمر کاری شما کفایت میکند و شناخت کافی از کودکان را بهدست آوردهاید.
سرعت تغییر دنیای کودکان و افکار و دغدغههایشان نسبت به زمانهای گذشته، بسیار افزایش یافته است. کودکی که این هفته برای موضوعی ارزش قائل است، احتمال دارد طی هفتهی بعد، هیچ اهمیتی به آن ندهد.
پس تا روزی که به نویسندگی برای کودکان مشغول هستید، این ارتباط را بهطور مستمر حفظ کنید.
ارتباط با کودکان متعدد
💎•﴿ باغ انار ﴾•💎
داستاننویسی برای کودکان | سیزده قدم تا نگارش کتاب کودک مبینا ایمانی وقتی کوچک بودم، دوست ندا
شاید شما خودتان مادر یا پدر باشید و به هر دلیلی تصمیم گرفته باشید دست به نگارش کتاب کودک بزنید. پس دو شرط ارتباط مستقیم و مستمر با کودک را دارید. پس تا همینجا شما به شناخت تقریباً خوبی از کودکان خودتان رسیدهاید. اما اگر دو کودک داشته باشید، احتمالاً تایید میکنید که دغدغههای آن دو بسیار با هم متفاوت است.
حال، هرچه شما با تعداد بیشتری از کودکان در ارتباط باشید، با تفاوت روحیات آنها بیشتر آشنا خواهید شد. همین مسئله باعث میشود هنگامی که مشغول داستاننویسی برای کودکان میشوید، عمق شناخت شما از مخاطبتان بیشتر باشد.
ارتباط با کودکان متفاوت
سعی کنید برای حضور در جمع کودکان یک مکان ثابت و مشخص را انتخاب نکنید. احتمال اینکه در یک محل مشخص همیشه کودکانی از یک سطح فرهنگ خاص حضور پیدا کنند، خیلی زیاد است. در این صورت، باز هم شناخت شما از کودکان محدود به همان طبقه اجتماعی خواهد شد.
در قسمتهای مختلف شهرتان و حتی شهرها و کشورهای دیگر سیر کنید و مشاهدهگر کودکان باشید. کودکان کار، کودکان مرفه، کودکانی که در بهزیستی زندگی میکنند، کودکان طبقه متوسط جامعه، همه و همه را از دریچهی چشم نویسندهای که قصد نگارش کتاب کودک را دارد، بررسی کنید. این هم یکی از شروطی است که در مخاطبشناسی بهمنظور داستاننویسی برای کودکان از اهمیت بسیار زیادی برخوردار است.
هدایت شده از 💎•﴿ باغ انار ﴾•💎
41.89M حجم رسانه بالاست
مشاهده در ایتا
🍃💥تیتراژ #باغنار2💥🍃
🆔 https://eitaa.com/joinchat/949289024Cec6ee02344
💎•﴿ باغ انار ﴾•💎
#باغنار2🎊 #پارت40🎬 سپس با چشمانی ریز شده پرسید: _که اینطور. حالا این شیشه پاککن رو واسه چی میزنید
#باغنار2🎊
#پارت41🎬
_آخه پیش خودت چی فکر کردی که یه باغ رو میتونی توی مینیبوس بیست نفره و تاکسی چهار نفره جا بدی؟!
رجینا شانههایش را بالا انداخت.
_والا میخواستم پولتون توی جیبتون بمونه؛ وگرنه اینجوری واسه منم بهتره. هرچقدر این دوتا ماشین کمتر راه برن، کمتر داغون میشن و در نتیجه منم کمتر خسته میشم!
در این میان مهدیه از استاد ندوشن پرسید:
_استاد چرا رفیق مهد کودکتون راننده شد، ولی شما معلم؟! شما اتوبوسرانی رو دوست نداشتید؟!
استاد ندوشن عرق پیشانیاش را پاک کرد و با خنده گفت:
_راستش من و رفیقم باهم رفتیم امتحان گواهینامه دادیم؛ ولی خب من اونموقع تازه عاشق خانومم شده بودم و هوش و حواس درستی نداشتم. به خاطر همین هربار امتحان دادم، با قدرت رد شدم و آخرش تصمیم گرفتم برم اول نشونش کنم، بعد بیام امتحان بدم. ولی خب بعد نامزدی دیگه نظرم عوض شد و رفتم امتحان معلمی دادم!
اشک در چشمان مهدیه حلقه زد.
_وای خدا. چه رمانتیک!
با صحبتهای استاد ندوشن، رجینا آهی کشید و به فکر فرو رفت. سپس به آرامی گفت:
_در کل خوش بگذره بهتون! البته اسم من رو از لیست مسافرا لاک بگیرید که سفر بیا نیستم.
افراسیاب با چشمانی ریز شده پرسید:
_اونوقت چرا؟!
_واقعیتش با یکی قرار دارم که خیلی هم مهمه!
بانو احد با لحنی خاص گفت:
_با کی اونوقت؟!
رجینا آب دهانش را قورت داد.
_راستش از اوس کریم که پنهون نیست، از شما چه پنهون! من با این دختره که اون شب ماشینش خراب شده بود و بعدش دعوتش کردم به باغ، ریختم روی هم. یعنی دخترِ خیلی خوبیه و قراره به زودی قرار مَدار ازدواج رو بذاریم!
همگی از خوردن دست کشیدند و چهارچشمی به رجینا خیره شدند.
_چیه مگه؟! منم دل دارم و دوست دارم ازدواج کنم. تا کی باید توی اون دَخمه آچار به دست، قارقارَک این و اون رو درست کنم؟!
بانو نسل خاتم سکوت اعضا را شکست.
_ما که نمیگیم ازدواج نکن رِجی جان. ازدواج خیلی هم خوبه! ولی آدم با جنس مخالف ازدواج میکنه؛ نه زبونم لال همجنس!
_خب اون دختره و منم پسرم دیگه. میشه جنس مخالف!
بانو نسل خاتم خواست به پند و اندرزَش ادامه بدهد که ناگهان بانو احد از جا برخاست.
_آخه تو کجات به پسرا میخوره که میگی منم پسرم؟! صدات دورگس؟! ریش و سبیل داری؟! یا...
استاد مجاهد حرف بانو احد را قطع کرد.
_بهتره که وارد جزئیات نشید بانو. برید سراغ اصل مطلب!
_بله، داشتم میگفتم! یه آچار گرفتی دستت و یه موتور انداختی زیر پات و یه کم لاتی حرف زدی و یه کم رفتارای پسرونه انجام دادی و فکر کردی مرد شدی رفت؟! نه عزیز من. مرد شدن به این چیزا نیست!
رجینا هم از جا برخاست و با لحنی تند گفت:
_خب میرم عمل میکنم. هم هورمون مردونه به خودم میزنم که ریش و سبیل در بیارم، هم حنجرم رو به دست تیغ جراحا میسپارم تا صدام دورگه بشه. چیز دیگهای هم میمونه؟!
بانو نسل خاتم با آرامش گفت:
_رِجی جان، چرا میخوای همه جات رو عمل کنی؟! بابا اینی که خدا بهت داده، بدنه، نه موش آزمایشگاهی!
رجینا اما دیگر جوابی نداد و با ناراحتی به سمت مکانیکیاش راه افتاد!
بانو شبنم در آبدارخانهی کائنات نشسته بود و همزمان با گاز گرفتن بَلّهی نون پنیر گردویش، داشت برای آخرین بار بلغورها را چِک میکرد تا آمادهی ریختن داخل هلیم شود. بچههایش هنوز خواب بودند و میتوانست برای دقایقی نفسی بکشد.
_بفرمایید خاله! ولی چرا من؟! چرا بقیه نه؟!
این را عادل عربپور گفت که با بُرجی از کاسه استیل در دستانش، وارد آبدارخانه شد و آنها را روی میز گذاشت.
_دستت درد نکنه پسرم؛ ولی چرا حالا اینقدر غُر میزنی؟! یه چندتا کاسه آوردی دیگه!
عادل نفس عمیقی کشید و عرق پیشانیاش را با آستینش پاک کرد.
_غر نمیزنم، ولی چرا من؟! دو روز مهمونتون بودم، ولی اندازهی دو سال از من کار کشیدید.
بانو شبنم لبخندی زد و نصف آب پرتقالش را سر کشید.
_خب از قصد که نبوده؛ نیرو نداشتیم که به تو رو انداختیم. الانم علی پارسائیان نیست؛ چون سر صبحی احف یه کاری بهش سپرد و از باغ رفت بیرون؛ وگرنه همون کارام رو انجام میداد و مزاحم تو نمیشدم. در ضمن امروز همگی میریم یزد و شما از دست همهی ما راحت میشی!
عادل دیگر چیزی نگفت و زیرچشمی نگاهی به شکم گردالوی بانو شبنم انداخت و سپس پرسید:
_میگم خاله، شما چندتا بچه دارید؟!
بانو شبنم که هروقت از تعداد بچههایش میپرسیدند، در دلش ذوقی میکرد و به شیرزن بودنش افتخار، با خجالت جواب داد:
_راستش در حال حاضر پنجتا دارم که توی اتاق خوابیدن. یه دونه هم دارم که توی راهه و هنوز به دنیا نیومده. البته از وضعیت فعلیش خبر ندارم. با این حال حدس میزنم که اونم خواب باشه. چون چند ساعتی هست که لگد نزده!
عادل لبخند مصنوعیای زد.
_میگم خاله شما چرا مهاجرت نمیکنید آمریکا؟! اونجا خیلی بهتون امکانات میدن و راحتتر زندگی میکنیدا...!
#پایان_پارت41✅
📆 #14020216
🆔 https://eitaa.com/joinchat/949289024Cec6ee02344
💠 این تصویر را با دقت نگاه کنید
اعتکاف دهه هشتادی های یزدی در هفته آخر ماه مبارک رمضان است در فروردین ۱۴۰۲
ولی احتمالا هیچ کدام از ما این تصویر را ندیده باشیم.❗️
حالا فرض کنیم چند نوجوان یک منکری را انجام داده بودند ،هزاران خبر و تحلیل و نظر از زوال جامعه و دین گریزی در شبکه های اجتماعی نشر داده میشد .
متاسفانه به واسطه الگوریتم رسانه و فضای مجازی ، واقعیت های جامعه ایران هم امکان دیده شدن ندارند.
@khrchangqurbaqeh
7.98M حجم رسانه بالاست
مشاهده در ایتا
از دیدن این ویدئو شوکه خواهید شد
افشای مواضع و اقدامات افراطی خاتمی، میرحسین موسوی و حسن روحانی درباره مسائل فرهنگی از جمله #حجاب
اصلاحطلبان روشنفکر امروز را بشناسید
@Afsaran_ir
@anarstory
هدایت شده از 💎•﴿ باغ انار ﴾•💎
41.89M حجم رسانه بالاست
مشاهده در ایتا
🍃💥تیتراژ #باغنار2💥🍃
🆔 https://eitaa.com/joinchat/949289024Cec6ee02344
💎•﴿ باغ انار ﴾•💎
#باغنار2🎊 #پارت41🎬 _آخه پیش خودت چی فکر کردی که یه باغ رو میتونی توی مینیبوس بیست نفره و تاکسی چه
#باغنار2🎊
#پارت42🎬
بانو شبنم چشم غرهای به عادل رفت.
_آخرین بارِت باشه که این حرفا رو به من میزنیا. آخه من و مهاجرت؟! منی که به خاطر وطنم، درد پنجتا زایمان رو به جون خریدم و قراره به زودی درد شیشمی رو هم تحمل کنم تا یه کمی بین کشورم و پیری جمعیت، فاصله بندازم؟! بعد تو میگی بلند شَم برم یه جا دیگه؟! اونم کشوری که نمیخوام سر به تنش باشه؟!
عادل سکوت پیشه کرد که بانو شبنم ادامه داد:
_در ضمن مهاجرت پول میخواد، پاسپورت میخواد، دلِ سنگ و هزارتا کوفت و زهرمار دیگه میخواد که ما هیچکدومش رو نداریم.
عادل عینکش را صاف کرد.
_نه خاله. اتفاقاً آمریکا به کسایی که دشمنش هستن و یه جورایی زنگ خطر واسش محسوب میشن، رایگان براشون امکانات رفاهی خوبی فراهم میکنه تا باهاش دوست بشن. شما هم که ماشاءالله هرسال حداقل یه زایمان رو دارید و اگه اینجوری پیش برید، قطعاً یه تنه کشور رو از پیری جمعیت نجات میدید و فاتحهی آمریکا رو میخونید. پس آمریکا مجبوره برای نجاتش، به افرادی چون شما امکانات و تسهیلات بده!
بانو شبنم لبانش را گزید و نگاه چپ چپی به عادل انداخت.
_پاشو. پاشو برو به جای بافتن این اَراجیف، به بچهها بگو ناهار بیان کائنات که آش پشت پای احف رو بخوریم. پاشو!
عادل آب دهانش را قورت داد و به سمت در خروجی آبدارخانه راه افتاد. اما قبل از خارج شدن، برگشت و گفت:
_من به خاطر خودتون گفتم خاله؛ وگرنه چیزی به من نمیرسه! در ضمن نمیدونید که پشت سرتون چه حرفایی میزنن!
با شنیدن این حرف، بانو شبنم دست از کار کشید و به سختی از روی صندلی بلند شد و دست به کمر پرسید:
_چی میگن مثلاً؟!
عادل آب دهانش را قورت داد.
_میگن وقتی شما میرید بیمارستان برای زایمان، بعد زایمانتون پروندتون بسته نمیشه و پایینش مثل سریالا مینویسن "این داستان ادامه دارد...!"
عادل این را گفت و سپس به سرعت از آبدارخانه خارج شد تا دمپایی بانو شبنم به سر و صورتش برخورد نکند!
احف گوسفندانش را لب جاده گذاشته و جلوشان کمی آب و علف ریخته بود. یک کارتون هم در دست گرفته بود که رویش نوشته بود "گوسفند زنده، فول امکانات، بهترین قیمت با نرخ دلار قبلی، فقط و فقط به شرط چاقو."
سپس کارتون را با دستانش بالا میگرفت و طول و عرض جاده را طی میکرد و فریاد میزد:
_بدو بدو گوسفند دارم، گوسفند! گوسفند نگو، طلا بگو، خوشگل خوشگلا بگو. بدو که تخفیف شب جمعهای پاش خورده!
پس از لحظاتی، یک موتوری که جوانی ترکِ آن نشسته بود، جلوی احف و گوسفندانش ایستاد.
_دختراش چند؟!
احف با ذوق و شوق جواب داد:
_دختر و پسر نداره. قیمت همشون یکیه که روی کارتون نوشتم!
جوان چانهاش را خاراند.
_موقت هم دارید؟!
ابروهای احف بالا رفت.
_موقت؟! منظورتون چیه؟!
جوان نگاهی به دور و بر انداخت و سپس به چشمان احف خیره شد.
_صیغه موقت دیگه!
احف چشم غرهای به جوان رفت.
_اشتباه گرفتید. دفترخونه دوتا چهارراه پایینتره!
جوان سرش خاراند و اینبار با جدیت بیشتر پرسید:
_ساعتی هم ندارید؟!
با شنیدن این حرف، احف مثل انبار باروت شد و انگشت اشارهاش را بالا برد.
_خجالت بکش! گوسفند حرمت داره، نه لذت! حیا و غیرتت کجا رفته؟!
اما ناگهان اشک در چشمان جوان حلقه زد.
_چیکار کنم خب؟! نه شرایط ازدواج هست، نه کسی بهمون زن میده. شرایط گناه که هم ماشاءالله فراوون! منی که هم میخوام گناه نکنم، هم نیازم رو برطرف کنم، راهی جز صیغه برام میمونه؟!
احف که به یاد دوران مجردی خود افتاده بود، از عصبانیتش کاسته شد که جوان دماغش را بالا کشید و ادامه داد:
_بعد من فکر میکردم بیحجابی فقط واسه آدماس؛ ولی مثل اینکه به گوسفندا هم سرایت کرده. خداوکیلی خودت یه نگاه به اینا بکن. آیا اینجور بیرون اومدن که خیلی هم تحریکآمیزه، در شان یه گله گوسفند هست؟! اصلاً خودت با دیدن اینا تحریک نمیشی؟!
احف پاسخی نداد و نگاهی به گوسفندانش انداخت. موهای لَخت و لبهای قرمز و گونههای صورتی و خط چشم مشکی و گُلِ سرهای رنگارنگ و لباسهای تنگ برای گوسفندان مونث، از آنها یک چیز عجیبی ساخته بود. احف آب دهانش را قورت داد و زیرلب و به طوری که فقط خودش بشنود، گفت:
_شیر و دوغ گوسفندام حرومتون حدیث خانوم! بهش گفته بودم یه جوری آرایششون کنه که سنگین و مجلسی باشهها؛ بعد نگاه کن چی درست کرده! انگار میخوان برن گودبای پارتی!
سپس خطاب به جوان ادامه داد:
_آره داداش، راست میگی. منم تحریک شدم؛ ولی خب من متاهلم! انشاءالله دعا میکنم که خیلی زود مزدوج بشی تا دنبال گوسفندای مردم نیفتی. منم سعی میکنم نظارتم رو بیشتر کنم تا دیگه اینا اینجوری بیرون نیان!
جوان اشکهایش را پاک کرد و لبخندی زد. سپس بدون گفتن حتی یک کلمه، گازش را گرفت و رفت.
احف به فکر فرو رفته و به گوسفندان تحریکآمیزش خیره شده بود که ناگهان یک نیسان قرمز کنارش ایستاد و بوقی زد...!
#پایان_پارت42✅
📆 #14020217
🆔 https://eitaa.com/joinchat/949289024Cec6ee02344
سلام علیکم..
با یاری خداوند متعال و لطف اهل البیت علیه السلام وبا همت و حمایت دوستان ، زائرین، و خادمین عزیز ، بخش قابل توجهی از تجهیزات موکب کاملا تکمیل شده است...
از همه دوستان خواهشمندم در تهیه چند مورد باقیمانده ، در حد توان یاریمان نمایید؛
۱- آب سردکن ( مبلغ قابل توجهی تامین شده)
۲- دستگاه تصفیه آب(فعلا بانی ندارد)
ان شاالله الویت اصلی فعلا تامین هزینه دو دستگاه آبسردکن خواهد بود ،
۰۹۱۹۳۵۵۲۷۵۰ زراعتی
جهت واریز نقدی
۵۰۴۱۷۲۱۱۱۳۰۲۹۵۷۴
بنام ( ودود-زراعتی موکب محبین سیدالشهدا )
موکب محبین سیدالشهدا علیه السلام مستقر در ((کربلا، شارع العباس، عمود ۱۴۱۱، موکب محبین سید الشهدا علیه السلام )
💎•﴿ باغ انار ﴾•💎
سلام علیکم.. با یاری خداوند متعال و لطف اهل البیت علیه السلام وبا همت و حمایت دوستان ، زائرین، و خا
گوئیا معتبر است. پول بریزانید تا در بهشت ....بریزانند بر سرِتان.
🔹آیت الله حائری شیرازی🔹
🔸اگر فرزندت میخواهد طلبه شود، #سجدۀ_شکر کن🔸
به بچههایتان سفارش کنید که طلبه بشوند؛ این عزت شماست. طلبه شدن، #خدمت_بسیار_بزرگی است. خود من تا وقتی که دیپلم گرفتم، بنای آخوند شدن نداشتم. وقتی که کنکور دانشکده فنی دادم، به دلایل سیاسی من را محروم کردند. به ذهنم آمد که جایی بروم که دولت نتواند جلوی من را بگیرد و دیدم هیچ جا جز آخوندی نیست. من فقط برای این آخوند شدم و حالا میگویم: اگر اینجا نبودم، کجا بودم؟ فرض کنید من در دانشگاه بودم؛ همکلاسیهای ما حالا چه کار میکنند؟ چه نقشی در جامعه دارند که ما نداریم؟ چه خدمتی میتوانند بکنند که ما نمیتوانیم بکنیم؟ طلبه، بهترین خدمتها را میتواند بکند. اگر بچهتان طلبه شده، به او روحیه بدهید و اگر به این کار علاقه دارد، او را تشوق و ترغیب کنید.
اگر فرزندت دلش میخواهد طلبه شود، #سجدۀ_شکر کن؛ او میخواهد #سهم_خدا شود.
———————
♨️ #ثبتنام_حوزههای_علمیه آغاز شده و رو به #اتمام است. لینک ثبت نام جهت پذیرش حوزههای علمیه 👈 https://b2n.ir/m44978
#وارث_انبیا
@haerishirazi