💎•﴿ باغ انار ﴾•💎
#نُحاس🔥 #قسمت33🎬 چیزی نگذشت که مردم جمع شدند. طلعت شیونکنان کنار راضیه آمد. - وای..یا جدهی سادات
#نُحاس🔥
#قسمت_پایانی🎬
یک سال بعد...
سکوتی تلخ بر گورستان روستا حاکم بود. انگار مردگان در تنهایی خویش، خلوت کرده بودند و حسرت میخوردند کاش میتوانستند بار دیگر برگردند؛ اما دهانشان پر از خاک شده بود و دستها و پاهاشان خوراک گور. گوشهای دورتر سنگ قبری ویران شده نظرها را جلب میکرد. گوری که صاحبش در تنهایاش هم آرامش نداشت. وقتی تزدیکتر میشدی یک اسم فقط سالم مانده بود. ابراهیم.
**
صدای حزین پیرمرد که داشت یاسین میخواند هوای چشمانش را ابری کرد. روی قبر پوشیده شده بود از گلهای پرپرشده. بوی گلاب فضا را انباشته بود. در طول این یک سال نمیدانست چطور روزهای هفته را دو تا یکی کند تا پنجشنبه برسد و موعد دیدار. حس میکرد تمام زندگیاش جدالی بوده بین آنچه میخواست و آنچه به سرش آمده بود. حالا که به گذشته نگاه میکرد انگار بالای یک قلهی بلند ایستاده بود و باورش نمیشد بدون راضیه این همه راه را آمده باشد. خستگی و تنهایی و راهی که باید میرفت، روی شانههایش سنگینی میکرد ولی ناچار بود به تحمل.
به خودش که آمد، پیرمرد رفته بود. با صدای سلام زنی سربرگرداند.
- غم آخرتون باشه آقا معلم..چن وقته میخواسم بیام..هی نشد..دیگه دلم طاقت نیاورد..با کرمعلی اومدیم..
هادی با دیدن طلعت از جا برخاست.
- سلام..غم نبیبنید..لطف کردین..آقا کرمعلی، صالح، همه خوبن؟
- خدا رو شکر..صالِ بچهم خیلی دلش براتون تنگ شده بود..نشد بیارمش..کرمعلیام میاد الان..
نشست به فاتحه خواندن.
- خدا بهتون صبر بده..زن دلسوز و مهربونی بود..جاش خیلی خالیه تو مسجد..خدا میدونه هر وخ چِشَم به اون خونه میوفتهها..جیگرم آتیش میگیره..
هادی فقط غمگین لبخند میزد. جای خالیاش یک سال او را رنج داده بود و خوب میفهمید جای خالی بعضی آدمها، هیچوقت با هیچچیز پر نخواهد شد.
طلعت نتوانست طاقت بیاورد و اخبار روستا را نگفته برود. برای همین رو کرد به هادی.
- شنیدین سر بهرام چی اومد؟
هادی متعجب گفت: «بهرام؟ همون برادر قلچماق براتعلی؟ راستی خود براتعلی چی شد؟»
طلعت آب دهانش را قورت داد و با آب و تاب گفت: «والا وقتی شما اومدین..دیگه بهرام پیگیر پیدا کردن براتعلی نشد و ما هم خیلی تعجب کردیم..گفتیم شاید میدونه کجاس یا چی شده..میگفتن حاجآقا ازش خواسته دیگه پیگیر نشه..اما بعد اینکه بهرام مرد مردم یکیو دیده بودن شبیه براتعلی میومده سر قبرش..»
هادی متعجبتر به طلعت نگاه کرد.
- مگه بهرام مرد؟!
طلعت سر تکان داد.
- آره..تو عروسی پسرعموش تیراندازی کردن..میدونین که رسم ما اینه تو عروسیامون تیراندازی میکنن..اون روزم تیر کمونه کرد و شانس این بدبخت، خورد بهش و بعد چن روز مرد..
هادی با اینکه از بهرام متنفر بود؛ ولی متأسف شد.
- خدا بیامرزدش..
- اون هیچی.. همین یک ماه پیش حاجآقا هم رحمت خدا رفت..
هادی اینبار سکوت کرد.
- اون دیگه چرا؟!
- اونم معلوم نشد. یه مدت ناپدید شده بود. بعد جنازهشو تو کوهِسون پیدا کردن..آش و لاش..نمیدونم جک جونورا رحم نکرده بودن بهش..بندهی خدا..میدونین چیه آقا معلم..
چادرش را مرتب کرد.
- از روزی که راضیه خدابیامرز گفت این بهائیه ما دیگه نرفتیم پشت سرش نماز بخونیم..ترسیدیم..گفتیم اون خیریهشم بخوره تو سرش..ولی خب..هواخواهم کم نداشت..این کرمعلی هم دوبهشک بود..ولی من هی بهش گفتم راضیه دروغگو نبود..یه چیزی میدونست..
هادی سرش پایین بود و هیچ نمیگفت. طلعت ادامه داد:
- حالا که دیگه دستش از این دنیا کوتاه شده..به مردم که کمک میکرد ولی خدا میدونه به چه منظور..خدا همه رو بیامرزه..
دست کرد داخل کیفش. کتابی که اطرافش کمی سوختگی داشت را گرفت جلوی هادی.
- این قرآن، تو خونهی شما،..بود. تو وسایل سوخته.. قربون خدا برم، سالم مونده تو آتیشسوزی..میخواستم خودم نگهش دارم ولی گفتم بمونه برای حسین..یادگار از مادرش..
هادی دیگر طاقت نیاورد. اشکهایش دانهدانه لابهلای ریشهای بلندش محو شد. قرآن را بوسید و از طلعت تشکر کرد.
بعد از آمدن کرمعلی، با وجود اصرار هادی زیاد نماندند. هادی رفتنشان را تماشا میکرد. همینکه راضیه توانسته بود عدهای را آگاه کند، برایش کافی بود. میخواست همان راهی را برود که راضیه به خاطرش، جان خود را از دست داده بود.
تلخترین اتفاقها هم که بیوفتد دنیا هیچگاه به آخر نخواهد رسید. باز گرسنهات میشود. باز تشنهات میشود. باز حوصلهات سر میرود. باز زندگی مثل جریان یک رود، مسیر خودش را ادامه خواهد داد. هیچچیز ایست نمیکند. پس مات دنیا نشو.
لبخند کجی گوشهی لبش نشست. قلبش آرام گرفت. هوا را حریصانه وارد ریهاش کرد. هوایی که از بوی باران مالامال بود!
پایان✅
📆 #14030927
🆔 @ANAR_NEWSS 🎙
🏴 https://eitaa.com/joinchat/949289024Cec6ee02344
هدایت شده از 💎•﴿ باغ انار ﴾•💎
https://harfeto.timefriend.net/17320269187702
🌱لینک ناشناس داستان نحاس
اگه نظری دارید این جا هم می تونید بنویسید ☺️
هدایت شده از اَنار نیوز🎙
#اطلاع_رسانی💢
#طرح_تحول💥
داستان نُحاس به پایان رسید✅
داستان #نُحاس که دومین اثر #طرح_تحول به شمار میرود، از بیست و پنج آبان مصادف با فاطمیهی اول، روی آنتن باغ انار رفت و امشب آخرین قسمتِ آن پخش شد🎬
این داستان حاصل زحمت و همکاری اعضای ژانر "مذهبی، خانوادگی، اجتماعی" بود که توسط سرکار خانوم مرادی و در حدود یک ماه و نیم، سی و چهار قسمت را به نگارش در آوردند✍
همچنین برای این داستان، مبلغی نیز جمعآوری شد که به سرکار خانوم مرادی تقدیم خواهد شد✅
از همهی کسانی که به این داستان به عنوان نذر فرهنگی کمک مالی کردند، کمال تشکر را داریم🌹
در ادامه مصاحبهی سرکار خانوم مرادی، نویسندهی این داستان را میخوانید👇🍃
🆔 @ANAR_NEWSS 🎙
هدایت شده از اَنار نیوز🎙
#مصاحبه🎙
⚪️سلام و برگ. امیدوارم حالتون خوب باشه. اول از همه بگید که نظرتون راجع به #طرح_تحول چیه و به نظرتون اون رونق و مشارکت رو نسبت به قبل به باغ انار برگردونده یا نه؟!
⚫️سلام و ادب. ممنون از شما. به نظرم طرح بسیار خوبیه از جهت رونق دادن به باغ و فعالیت نویسندههای نوقلم و خوشقلم. اینکه در ژانرهای مختلف بچهها رو به تلاش واداشته و مشارکت، قابل تقدیره.
⚪️دربارهی داستان #نحاس برامون بگید. قصهی اصلی این داستان چی بود و چی رو میخواستید توی داستان نشون بدید؟!
همچنین علت انتخاب اسم نحاس برای این داستان چی بود؟!
⚫️قصهی اصلی چون ما دههی فاطمیه رو در پیش داشتیم، در مورد حضرت زهرا و بخصوص نحوهی شهادتشون بود. و خب بعد ما اون رو سعی کردیم در قالب زندگی یک زن معاصر بیان کنیم. و بهائیت هم به عنوان عنصر مهمی که در جامعه وجود داره و باهاش دستوپنجه نرم میکنیم رو هم سعی کردیم بهش بپردازیم و علت انتخاب اسم نحاس هم همین بود. در واقع دو علت داشت. نحاس به معنی دود و یا شعلههای قرمزرنگ دودآلود هست. و دیگه اینکه نحسی بهائیت رو هم میخواستیم با این اسم نشون بدیم.
⚪️چهجوری این داستان نوشته شد؟! چند نفر توی این کار دخیل بودن و چقدر زمان برد نوشتن این داستان؟!
⚫️در گروه ژانر مذهبی، خب ایدههایی مطرح شد. من دو تا ایده دادم که یکیش مورد موافقت قرار گرفت و بعد از بررسی و مشورت، طرح نحاس کمکم شکل گرفت. پیرنگش توسط سرکار خانم سلیمانی، نوشته شد و دو سه نفر از دوستان هم برای ورودی داستان، متنی رو نوشتن و متن من انتخاب شد. برای این کار، هفت هشت نفر از دوستان نویسنده، سرکار خانم رستمی به عنوان مدیر گروه و البته با همکاری سرکار خانم صادقی، استاد هیام، که به عنوان استاد راهنما حضور پیدا کردن برای این کار زحمت کشیدند. مشورت دادند. ویرایش کردند که من همینجا از تکتکشون تشکر میکنم. نوشتنش هم تقریباً یک ماه و نیم زمان برد.
⚪️بازخوردهای داستان چطور بود و آیا مطابق انتظار بود یا نه؟! و اینکه لطفاً از شیرینی و سختیهای کار و نوشتن گروهی هم برامون بگید و نقش شما توی آماده کردن این داستان چی بود؟!
⚫️بازخوردها اونی که انتظار داشتیم نبود. شاید چون هیجان داستان کم بود یا قلم من ایراد داشت، به هر حال توقع داشتیم حداقل تعریف هم نشه، نقد کنن داستان رو. اینکه ما فقط بنویسیم و در کانال گذاشته بشه بله باعث رشد قلم نویسنده خواهد شد، ولی نقد و نظر هم میتونه ایرادات و نقایص یک قلم و یک داستان رو روشنتر بکنه و کمک کنه به پیشرفت نویسندگان.
نویسندگی که کلاً شیرینه با تمام سختیهاش. اینکه متأهل باشی، خانهداری کنی، بچهداری و البته خانمهای شاغل که کارشون دو برابر هم میشه، خب سخته؛ ولی دنیای نویسندگی اونقدر جذابیت و ارزش داره که بخوای بهخاطرش این سختیها رو تحمل کنی. گروهی نوشتن و ویرایش کردن ولی خیلی سختتره به نظر من. اینکه قلمها با هم متفاوته، دیدگاهها فرق میکنه، و حتی سلیقهها، به نظر من کار رو خیلی مشکلتر میکنه. ولی در کنارش میتونید از نکاتی که گفته میشه، اطلاعات همگروهیها و نظراتشون استفاده کنید. در واقع یاد بگیرید. اطلاعات کسب کنید. من هم در کنار دوستان نویسنده خیلی چیزها یاد گرفتم.
⚪️در آخر اگر مایلید، کمی از خودتون بگید. محصلید یا شاغل. رشتهی تحصیلیتون چیه و از کِی وارد باغ انار و عرصهی نویسندگی شدید؟!
و اگه بخوایید توی یه جمله، #طرح_تحول رو به بقیه معرفی کنید، چی میگید؟!
⚫️من والا از همون ابتدای کار باغ انار، عضوش شدم. در واقع جزو قدیمیهای باغ محسوب میشم. ابتدا در کلاسهای استاد هیام شرکت کردم و بعد هم در کلاسهای استاد واقفی.
اوایل دلنوشته مینوشتم و خاطره. بعد که با باغ انار آشنا شدم دیگه مسیر اصلیم مشخص شد. چند داستان کوتاه نوشتم و یک رمان.
خانه دارم. دارای یک فرزند. دو سال البته مدیریت بازرگانی خوندم ولی به خاطر بعضی مسائل، نشد ادامهی تحصیل بدم.
طرح تحول رو تو یک جمله بخوام بگم، میگم برای متحولشدن صبور باشید. سخته ولی ممکنه.
⚪️ممنون و تشکر از وقتی که گذاشتید.
⚫️خواهش میکنم.
💢مصاحبهگر: احف🎤
🆔 @ANAR_NEWSS 🎙
بهترین نرم افزار نوشتن | دانلود 8 برنامه نویسندگی برای اندروید
https://salamdonya.com/tech/best-book-writing-apps-for-android
هدایت شده از اَنار نیوز🎙
#طرح_تحول💥
وضعیت گروههای #طرح_تحول تا به این لحظه👇
1⃣ژانر فانتزی، ماجراجویی، تاریخی.
(5 عضو دارد✅)
غیرفعال❌
2⃣ژانر مذهبی، خانوادگی، اجتماعی.
(8 عضو دارد✅)
در حال ایده پردازی برای داستان جدید✅
3⃣ژانر جنایی، معمایی، امنیتی.
(5 عضو دارد✅)
در حال آماده کردن داستان پیشرو✅
4⃣ژانر طنز.
(2 عضو دارد✅)
در حال عضوگیری✅
برای عضویت توی هریک از گروهها، به آیدی زیر پیام بدید👇🍃
🆔 @Amirhosseinss1381
شرط عضویت، فعالیته🙂🍃
🆔 @ANAR_NEWSS 🎙
هدایت شده از اَنار نیوز🎙
20.83M حجم رسانه بالاست
مشاهده در ایتا
🍃☠از تیزر داستان #بازمانده رونمایی شد☠🍃
🆔 https://eitaa.com/joinchat/949289024Cec6ee02344
🆔 @ANAR_NEWSS 🎙