خودسازی(خواری مومن)
امام حسن عسکری سلام الله علیه: چه زشت است براى مؤمن، به چیزی دل بندد که خوارش سازد.بحارالانوار/ج78/ص374
دلبستگی به فردی خاص، لباسی که انگشت نماست، پست و مقام و ... از مصادیق این روایت هستند. مومن باید توجه داشته باشد که ایمانش زمانی کامل می شود که هیچ دلبستگی ای به دنیا نداشته باشد.
#احادیث_روزانه
عضویت در سرویس های روزانه👇
pay.eitaa.com/v/p/
برای لغو عضویت از لینک بالا اقدام نمایید👆🏼
💎•﴿ باغ انار ﴾•💎
#انفرادی2⛓ #قسمت32🎬 توی سرمای زمستان و روی موتور، بدنش از گرمای خجالت عرق کرده بود و هر بار باد توی
#انفرادی2⛓
#قسمت33🎬
با این که ابرهای سیاهِ درهمرفته، آسمان را تسخیر کرده و سوز سرما را بر شهر نازل کرده بود، اما خیابانها و مغازهها همچنان شلوغ بود و پر سروصدا. وقتی کنار بخاری نشست و یکییکی افراد حاضر را از نظر گذراند، تازه سرما به جانش نشست. بهرام با اخمهایی درهم، انگار که هزارتا از کشتیهایش همین الان در اقیانوس غرق شدهاند و کل سرمایهاش بر باد رفته، چشم دوخته بود به گلهای قالی.
از وقتی آمده بود، سکوت کرده بود. این خاموشی را دوست نداشت. توی دلش داشتند رختهای چرک را با شدت تمام مشتومال میدادند و او مجبور بود تحمل کند. هر چقدر از بهرام انرژی منفی میگرفت، صورت مادرش غرق در آرامش بود و لبهایش میجنبید.
سعی کرد دیگر به بهرام فکر نکند و تنها اجازه دهد لعیا و حرفهایش توی ذهنش باشد.
روز یکشنبه که مادر تماس گرفته بود، خانواده لعیا خواسته بودند یک قرار بیرون از خانه باهم بگذارند. سهشنبه، قرار دوم را توی بوستان علوی گذاشته بودند. همه چیز خوب پیش رفت. از حرفها و صورت لعیا میتوانست حس مثبت بگیرد. انگار توانسته بود او را راضی کند.
نگاهش رفت سمت پدر لعیا که دست میکشید به محاسنش و وقتی صدای صاف کردن گلویش را شنید، دلش لرزید:
- خب اگه اجازه بدید ما یه تحقیق کنیم، بعد جواب قطعی رو خدمتتون اعلام میکنیم.
لبخند داشت پهن میشد روی لبش. نیشخند بهرام روحش را خط انداخت. شبیه کشیده شدن تکه گچی رو تخته سیاه.
- نیاز به تحقیق نیست آقای لطفی. معلومه مردم درباره کسی که دوسال زندان بوده بهخاطر تهدید با چاقو چی میگن.
انگار که یک مشت زردچوبه به صورتش پاشیده باشند، سرخی اشتیاقش پرید. لب و زبانش خشک شد. قلبش پرید توی دهانش. جلسه توی سکوتی هولناک فرو رفته بود و سایهای سنگین افتاده بود روی گردن سینا.
نمیدانست به صورت که نگاه کند و به چه فکر کند که این وهم و ترس دست از قلبش بردارد. جایی نبود، هیچ جا برای پناه بردن نبود.
زبان مثل چوبش را کشید روی لبهای خشکیدهاش. دستش میلرزید. چشم چرخاند سمت بهرام که روی مبل تکنفره سمت چپش نشسته بود. نگاه تیز و پر از کینهی بهرام شد خنجری توی قلبش.
- اِ.. خودش نگفته بود بهتون؟!
صدا از کسی در نمیآمد. چشمش دودو زد و سرچرخاند سمت مادر. صورتش سفید شده بود و لبش میلرزید. دیگر چهرهی او آرامش هم نداشت.
صدای نفسهای عمیق پدر از سمت راست گوشش را داغ میکرد. نگاهها را شبیه کوهی سنگین بر روی دوشش حس میکرد. دستش را مشت کرد. جان کند تا بگوید:
- من توضیح میدم... ماجرا...
اخم میان ابروهای آقای لطفی توی صدایش کاملاً مشخص بود:
- توضیحی باقی نمونده.. مسئله رو باید همون روزی که تماس گرفتید اطلاع میدادید.
وقتی روی پا ایستاد، قلب سینا هم از تپش ایستاد:
- بفرمایید...
جان حرف زدن نداشت. پدر گفت:
- آقای لطفی، اجازه بدید ماجرا رو تعریف کنیم.
بهرام نگذاشت اقای لطفی حرفی بزند و ایستاد. سر سینا چرخید سمت او و برق عجیب چشمانش:
- بله، بهتره ما بریم. ایشون نه پشتش دعای خیره نه حرف خیر. از بس بلا سر اینواون آورده...
سینا دیگر روی زمین نبود. حس میکرد کمرش با پتک له شده. این رسم برادری بود؟ این رسم اعتمادش بود؟ پس آن صورت درهم نشان از نیشی داشت که قرار بود اینگونه آیندهاش را به بازی بگیرد.
نفهمید چگونه از آن خانه بیرون زد. فقط وقتی هوای سرد پیچید توی تنش، هجوم مایعی تلخ را به دهان حس کرد. دست گرفت به درخت و کمی خم شد. تو جوی پای درخت بالا آورد و تمام تنش زهر شد.
دیگر هیچ درکی از اطراف نداشت و لحظهی آخر فقط صدا زدن دنیا را شنید.
#پایان_قسمت33✅
📆 #14040822
🆔 @ANAR_NEWSS 🎙
♨️ https://eitaa.com/joinchat/949289024Cec6ee02344
هدایت شده از 💎•﴿ باغ انار ﴾•💎
منتظر نظرات شما در گروه باغ انار و همچنین لینک ناشناس داستان #انفرادی2 هستیم👇🌹🍃
🆔 https://eitaayar.ir/anonymous/GP6V.z28mv
7.5M حجم رسانه بالاست
مشاهده در ایتا
در نهایت آدمیزاد باید
کسی را بسیار دوست بدارد
تا به بهانهی آن،
زندگی، ارزش زیستن داشته باشد
کسی مثل تو...🖤
#شب_جمعه
@hoseiniye_ye_del
@Anarstory
3.9M حجم رسانه بالاست
مشاهده در ایتا
عده ای مدام میگن آقای خامنه ای تقصیر شماست که جNگ شد!
ولی قبل این حرفا یه نگاه به عقب بکنید ببینید کیا باعث جNگ بودن، کیا باعث پیروزی ما شدن و کیا خاک دادن... :))))
🗣 رضا رضوی
@twtenghelabi
خدا کند تو بیایی🌱.mp3
زمان:
حجم:
2.7M
#مطالعه
برشی از کتابِ
"خدا کند تو بیایی🌱"
نویسنده: سیدمهدی شجاعی
گوینده: زینب جعفری
#زینب_جعفری
🔹آیت الله حائری شیرازی🔹
🔸اهمیت دعای کودکان🔸
🌧 شما فکر نکنید این بچهها نمیفهمند. #بچهها_میفهمند! یادم هست مدتی باران کافی در شیراز نباریده بود. من بچۀ 4 ساله بودم و خواهرم 6 ساله بود. پدرم مجتهدِ بنام شیراز بود. به ما گفت: «دو رکعت نماز بخوانید و بعد از خدا بخواهید باران ببارد». من و خواهرم رفتیم روی پشتبام و دو رکعت نماز خواندیم. بعد دستمان را همینطور که بابا گفته بود گرفتیم. گفتیم: خدایا باران ببار. خدا میداند ابر شد و #باران_بارید!
🌧 فکر نکنید بچهها کوچک هستند و کارشان اهمیتی ندارد و مسائل را متوجه نمیشوند. اینجوری نیست! اینکه بعضی #امامزادهها بچۀ خردسالند و حاجت میدهند به خاطر این است؛ انساناند.