eitaa logo
💎•﴿ باغ انار ﴾‌•💎
903 دنبال‌کننده
4هزار عکس
1.2هزار ویدیو
151 فایل
﷽؛اینجا با هم یاد می‌گیریم. با هم ریشه می‌کنیم. با هم ساقه می‌زنیم و برگ می‌دهیم. به زودی به اذن خدا انارهای ترش و شیرین و ملس. نشانی باغ🔻 https://eitaa.com/joinchat/821624896Cb1d729b741 نمایشگاه باغ🔻 https://eitaa.com/joinchat/949289024Cec6ee02344
مشاهده در ایتا
دانلود
🍃 آیت الله بهجت رحمه الله علیه: ✍🏼 در ابتلائات و برای رفع بلاها، دست از دعا و توسل نباید برداشت. حال دعا، دل شکستگی، سوختگی و آه در ما نیست! بلی، لقلقه زبان خیلی داریم... pay.eitaa.com/v/p/
هدایت شده از KHAMENEI.IR
🔰 | مروری بر بیانات رهبر انقلاب در دیدار مسئولان نظام و سفرای کشورهای اسلامی ۱۴۰۱/۱۱/۲۹ 🌺تبریک عرض میکنم عید سعید مبعث را 🌼به شما حضّار محترمی که اینجا تشریف دارید، 🌼به همه‌ی ملّت ایران، به همه‌‌ی مسلمانان جهان و 🌼به همه‌ی حق‌طلبان عالم که اگر ندای بعثت به گوش دل حق‌طلبان عالم برسد، قطعاً مجذوب آن خواهند بود. 💠درباره گنجینه‌های بعثت نبیّ اعظم 💎بعثت نبیّ اعظم (صلّی الله علیه و آله و سلّم) بزرگ‌ترین هدیه‌ای است که خداوند متعال به مجموع بشریّت عنایت کرده. 👈علّت هم این است که بعثت حامل گنجینه‌هایی است برای بشر که این گنجینه‌ها تمام‌نشدنی است. ✨این گنجینه‌ها میتواند سعادت بشر را در زندگی خودش، در همین زندگی دنیا ــ تا قبل از آخرت ــ تأمین کند. ❇️این گنجینه‌ها چه چیزهایی است؟ 1️⃣توحید و نفی عبودیّت غیر خدا 📌عبودیّت خدا بشر را از بردگی و بندگی دیگران خلاص میکند. 📌گرفتاری بشر، اسیر بودن در چنگ دیگران است. 2️⃣تزکیه جامعه و انسان از انواع فسادهای اخلاقی 💠یُزَکّیهِم💠 3️⃣تعلیم کتاب و زندگی را تحت اداره‌ی هدایتِ الهی قرار دادن 💠وَ يُعَلِّمُهُمُ الكِتاب💠 4️⃣تعلیم حکمت و اداره جامعه با عقل، خردمندی و فرزانگی 💠يُعَلِّمُهُمُ الكِتابَ وَ الحِكمَة💠 5️⃣تعلیم استقامت برای رسیدن به مقصود 💠فَاستَقِم كَما اُمِرتَ وَ مَن تابَ مَعَك💠 6️⃣قسط و عدالتِ بدون تبعیض، اداره زندگی با قسط توسط خود بشر 💠لِيَقومَ النّاسُ بِالقِسط💠 7️⃣سخت بودن و غیر قابل نفوذ بودن در مقابل بدخواهان 💠اَشِدّاءُ عَلَى الكُفّار💠 📌«اَشِدّاء» به معنای شدّت عمل نیست. 📌«اَشِدّاء» یعنی سخت بودن، محکم بودن، غیر قابل نفوذ بودن. 8️⃣مهربانی و صمیمیّتِ بین افراد جامعه 💠رُحَمآءُ بَينَهُم💠 9️⃣کناره‌گیری از طغیانگران و اشرارِ عالم 💠اِجتَنِبُوا الطّاغوت💠 0️⃣1️⃣رهایی از جهل و تعصب 💠وَ يَضَعُ عَنهُم اِصرَهُم وَ الاَغلالَ الَّتی‏ كانَت عَلَیهِم💠 🔺بعضی از ما مسلمانها این گنجینه‌ها را اصلاً نمی‌شناسیم؛‌ 🔺بعضی از ما آن را انکار میکنیم، کفران میکنیم این هدیه‌های عظیم الهی را؛ 🔺بعضی از ما به آنها افتخار میکنیم منتها عمل نمیکنیم. 👇نتیجه این است که دنیای اسلام دچار اینها میشود: 🚨تفرقه 🚨عقب‌ماندگی 🚨ضعف علمی و عملی 🌐در قرن سوم و چهارم قمری مسلمانها با عمل کردن نصفه‌نیمه به این گنجینه‌های عظیم توانستند بزرگ‌ترین تمدّنهای زمان خودشان را ایجاد کنند. 💪ما میتوانیم با رجوع به گنجینه‌های بعثت، ضعفهای دنیای اسلام را برطرف کنیم. 🏷ضعف دنیای اسلام در مورد فلسطین 🚨امروز یکی از مسائل مهمّ ما مسئله فلسطین است. ‼️یک کشور به طور کامل در قبضه‌ی انسانهای وحشی قرار گرفته، دنیای اسلام هم تماشا میکند! ⚠️این به خود دنیای اسلام هم ضربه زده 🔻همین که کشورهای اسلامی در مقابل یک چنین تجاوزی سکوت کرده‌اند و 🔻در مواردی، بخصوص در این اواخر متأسّفانه با آن همراهی کرده‌اند، ❌این کشورها را هم تضعیف کرده، این وضعیّت را برایشان پیش آورده و دشمن را بر اینها مسلّط کرده. ✖️امروز قدرتهای دنیا برای خودشان حق قائلند که در کشورهای اسلامی دخالت کنند؛ 📌آمریکا یک جور، فرانسه یک جور، آن یکی یک جور. 🤷🏻‍♂️مشکلات خودشان را در کشورهای خودشان نتوانسته‌اند حل کنند، 🗣میخواهند بیایند کشورهای اسلامی را تصرّف کنند و به ادّعای خودشان مشکلات اینها را حل کنند! ✔️اگر در قضیّه‌ی فلسطین از روز اوّل، دولتهای اسلامی محکم می‌ایستادند، ☝️قطعاً امروز وضعِ منطقه‌ی غرب آسیا، منطقه‌ی ما، وضع دیگری بود؛ ↙️امروز ما قدرتمندتر و متّحدتر بودیم و از جهات گوناگون، وضعمان بهتر بود. 💡امروز جمهوری اسلامی حرف دل مسلمانان مظلومِ فلسطین را صریح و علنی بیان میکند. 🔺همین موجب شده 🔻 📡دشمنان متمرکز بشوند و ایران‌هراسی راه بیندازند و 🗣آن کسانی که خودشان هم موظّفند که لااقل به اندازه‌ی ما به فلسطین کمک کنند، با آنها هم‌صدا بشوند در مورد ایران‌هراسی. ❇️راهِ‌حلّ همه‌ی این مشکلات، برگشت به اسلام است. ✅همه‌ی اجزای امّت اسلامی احتیاج دارند به اینکه با هم همکاری کنند. 🍀امیدواریم خدای متعال کمک کند، همه‌ی ما بتوانیم از بعثت به معنای واقعی کلمه استفاده کنیم و مبعث پیامبر اعظم (صلّی الله علیه و آله و سلّم) را به معنای حقیقی کلمه عید دنیای اسلام و امّت اسلامی قرار بدهیم.
💎•﴿ باغ انار ﴾‌•💎
🔰 #سرخط_دیدار | مروری بر بیانات رهبر انقلاب در دیدار مسئولان نظام و سفرای کشورهای اسلامی ۱۴۰۱/۱۱/۲۹
کسی هست که بر اساس این مفاهیم یک رمان ملموس بنویسد؟ یعنی این نکات مهم را در قالب داستانی دوباره‌چینی کند؟ یعنی اصلا از جمهوری اسلامی چند سال باید بگذرد تا به فکر نوشتن رمانهای تمدنی بیفتیم؟
هدایت شده از انتشارات شهید کاظمی
📖 معرفی کتاب هواتو دارم در پیشخوان روزنامه جام جم آنلاین 📕 هواتو دارم؛ درباره شهید مدافع حرم، مرتضی عبداللهی است، این کتاب، با روایت یک خواب درسال ۸۵ شروع و با اتفاقات سال ۹۷، پایان می یابد. 📍ادامه خبر https://b2n.ir/z01574 ✅ مشاهده و خرید اینترنتی کتاب؛ هواتو دارم https://manvaketab.com/book/373192/ 📌 انتشارات‌شهیدکاظمی 🖇 شبکه بزرگ تولید و توزیع کتاب خوب درکشور https://eitaa.com/joinchat/1573650433C72276e8cc1
. و جهان به کربلا نزدیک شده است. .
شهید کاظمی.mp3
317.1K
گفت حاج حسین! میخوام اینقد توی شلمچه امکانات بسازی که سپاه امام عصر"ع" میاد بره به سمت مسجد کوفه کمک امام زمان"ع"، از اینجا که رد میشه مشکل امکانات خدماتی رفاهی نداشته باشه. ☑️ https://eitaa.com/joinchat/3797614592C4c785700cb
بانو نورا چشم‌هایش را ریز کرد _آره، دنبال می‌کنم. چطور مگه؟ بانو شبنم جواب داد: _همین الان پارت جدیدش رو گذاشتن. چشمان بانو نورا برقی زد و خواست گوشی‌اش را از کیفش در بیاورد که ناگهان به یاد ماموریتش افتاد که بانو احد به او سپرده بود. به خاطر همین از خواندن پارت جدید غارغار منصرف شد. تفنگ آب‌پاش‌اش را محکم‌تر از قبل گرفت. بانو شبنم که متوجه قضیه شده بود، پوزخندی زد و گفت: _نترس نورا جان. من قصد ناخونک زدن به غذاها رو ندارم. بانو نورا پس از کمی مِن مِن کردن گفت: _راستش از اون بابت خیالم راحته؛ ولی مشکل اینجاست که عینکم رو نیاوردم. خودت که می‌دونی چی میگم. بانو شبنم هسته‌های خرما را داخل کف دستش انداخت و گفت: _آره دیگه. منظورت اینه که همه، مادربزرگا رو با عینک می‌شناسن و شما هم یه مادربزرگی. بانو نورا سرش را به نشانه‌ی تایید تکان داد که بانو شبنم ادامه داد: _ولی اینکه غصه نداره. امشب عینک خودم رو بهت میدم که از پارت جدید عقب نمونی. ته دل بانو نورا کمی قرص شد و گفت: _ممنون. ولی مگه تو عینک می‌زنی؟ بانو شبنم در حالی که داشت عینکش را از کیفش در می‌آورد، جواب داد: _بیشتر موقع سبزی پاک کردن استفاده می‌کنم. پس از لحظاتی، بانو نورا عینک بانو شبنم را گرفت و به صورتش زد. سپس گوشی‌اش را از کیفش در آورد و مشغول خواندن پارت جدید غارغار شد. مراسم افطار در حال برگزاری بود. مهمانان از هر چیز خوردنی‌ای که روی میز بود، نمی‌گذشتند و آن‌ها را به سمت معده‌ها هدایت می‌کردند. بانو احد پذیرایی بانوان باغ انار را نظاره می‌کرد که دخترمحی جلو آمد و دستش را به طرف بانو احد دراز کرد و گفت: _بفرمایید. اینم پولای حاصل از فروش واو. امر دیگه‌ای ندارید؟ بانو احد لبخندی زد و گفت: _ممنون. راستی استاد حیدر رو ندیدین؟ _آخرین باری که دیدمش سر مزار بود. بهشون هم گفتم بیایید با ماشین بریم باغ، ولی جواب دادن می‌خوان پیاده بیان. احتمالاً تا شام می‌رسن؛ نگران نباشید. _طفلک دهنِ روزه. _کار دیگه‌ای با من ندارید؟ بانو احد جواب داد: _چرا؛ یه سر برو باغ انار، از احف فلش قرآن رو بگیر و بیار که بذاریم بخونه؛ ناسلامتی چهلمه. دخترمحی چشمی گفت. پس از دقایقی، به باغ انار رسید و احف را صدا زد: _دینگ، دینگ، دینگ. جناب احف، به ورودی باغ انار. جناب احف، به ورودی باغ انار. پس از چند بار تکرار کردن، بالاخره سر و کله‌ی احف پیدا شد. وی در حالی که دهانش تا خرخره پر بود، گفت: _کاری داشتین؟ دخترمحی جواب داد: _فلش قرآن لطفاً. احف دستانش را با دستمال کاغذی پاک کرد و فلش را از جیبش در آورد و به طرف دخترمحی گرفت. سپس محتویات داخل دهانش را قورت داد و گفت: _بفرمایید. فلش قرآن با صدای استاد عبدالباسط، خدمت شما. _غلوش ندارید؟ _متاسفانه غلوش تموم کردیم. دخترمحی یک لبخند مصنوعی تحویل احف داد و با فلش، به سمت جناب سپهر و بلندگوهای باغ انار رفت. سپس فلش را به جناب سپهر داد؛ او هم فلش را به سیستم وصل کرد که این آهنگ از بلندگوها پخش شد: _عاشق و در به درم، تویی قرص قمرم، زده امشب به سرم، که دلت رو ببرم. تویی طناز دلم، مَحرمِ راز دلم، بس که دل بردی ازم، دلبر و ناز دلم. دخترمحی با لب و لوچه‌ای آویزان گفت: _این عبدالباسطه یا بهنام بانی؟ جناب سپهر هم تعجب کرده بود و همه‌ی مهمانان به بلندگوها خیره شده بودند که احف به سرعت خود را به دخترمحی رساند و گفت: _ببخشید. ما قبل ماه رمضون یه عروسی داشتیم و این فلش مربوط به اونه. سپس یک فلش دیگر به سمت دخترمحی گرفت و گفت: _بفرمایید. این دیگه فلش قرآنه. دخترمحی بدون هیچ حرف و توجهی، باغ انار را ترک کرد که جناب سپهر فلش آهنگ را به احف داد و فلش قرآن را از او گرفت و به سیستم وصل کرد. صدای استاد عبدالباسط از بلندگوها پخش شد. بعد از چند دقیقه، بانو احد و بقیه‌ی بانوان به آشپزخانه رفتند تا بساط آش رشته را فراهم کنند. بانو شبنم و بانو نورا در حال ور رفتن با گوشی‌هایشان بودند که بانو احد وارد شد و مستقیم سر دیگِ آش رفت. سپس یکی یکی کاسه‌ها را از بانو ایرجی گرفت تا داخل آن‌ها آش بریزد. پس از لحظاتی، رنگ بانو احد قرمز شد که بانو ایرجی علت آن را پرسید: _چیشد احد؟ چرا رنگ عوض کردی؟ بانو احد در حالی که داشت با ملاقه آش را به هم می‌زد، با صدایی لرزان پاسخ داد: _چرا این آش نخود و لوبیا نداره؟ بانو ایرجی گفت: _خب شاید نریختی توش. _چرا بابا. همش رو خودم ریختم. سپس بانو احد زیرچشمی به بانو شبنم نگاه کرد و گفت: _کارِ توئه شبنمی. مگه نه؟ بانو شبنم به آرامی گوشی‌اش را خاموش کرد و دستش را روی شکمش گذاشت و پس از کمی مِن مِن کردن جواب داد: _امروز ویار حبوبات داشتم. به خدا خیلی سعی کردم جلوم رو بگیرم، ولی نشد. پس از این حرفِ بانو شبنم، بانو احد فریاد بلندی کشید که بانو شبنم پا به فرار گذاشت و بانو احد هم با عصبانیت به دنبالش رفت...
پس از رفتن بانو احد، بانو ایرجی پوفی کشید و گفت: _اینم از آش چهلم که کنسل شد. سپس نگاهی به بانو نورا که همچنان مشغول خواندن پارت جدید غارغار بود انداخت و گفت: _نورا جان، مگه شما مسئول مواظبت از شبنمی نبودی؟ بانو نورا که سخت مشغول خواندن بود، دستش را به نشانه‌ی سکوت تکان داد و گفت: _هیس! دارم به نقطه‌ی اوج داستان می‌رسم. بانو ایرجی چشمانش را بست و از روی کلافگی دستی به صورتش کشید که بانو احد نفس‌زنان برگشت و گفت: _مثلاً بارداره، ولی مثل یوزپلنگ می‌دوئه. بانو ایرجی گفت: _نگرفتیش؟ بانو احد سرش را به نشانه‌ی نه تکان داد و گفت: _دیگه آش فایده نداره؛ باید شام رو بِکِشیم. البته شما بیا برو به شبنمی یه قمقمه عرق نعنا بده بخوره. چون با این همه حبوباتی که خورده، منفجر شدن باغ انار دور از دسترس نیست. بانو ایرجی چشمی گفت و قمقمه‌ی عرق نعنا را از یخچال برداشت و از آشپزخانه بیرون رفت. بانو احد نیز مشغول کشیدن باقالی پلو با ماهیچه شد. پس از افطار، بانوان مشغول پخش کردن شام بین مهمانان شدند. بانو اسکوئیان که در نقد لباس و نحوه‌ی پوشش متخصص شده بود، در نقد چگونگی بهتر غذا خوردن و بهتر نشستن هم با تجربه شده بود. به خاطر همین به یکی از مهمانان که لاغر اندام بود گفت: _سلام و عرض ادب. اجازه دارم چندتا نکته در رابطه با غذا خوردنتون بگم؟ مهمان لاغر اندام اجازه داد که بانو اسکوئیان گفت: _اشتهای خوبی دارید، احسنت. ولی برای شما که لاغر هستید، سالاد قبل غذا سفارش نمیشه. شما باید یا وسط غذا یا بعد از غذا سالاد میل کنید. متوجه شدید؟ مهمان لاغر اندام سرش را به نشانه‌ی تایید تکان داد که بانو اسکوئیان ادامه داد: _لاغریتون مانا ان‌شاءالله. یا به یک مهمان دیگر که قوز کرده بود گفت: _شما هم بهتره صاف بشینید. چون این حالت واسه ستون فقراتتون ضرر داره و به مرور زمان قوز در میارید. متوجه شدید؟ مهمان قوز کرده "بله‌ای" گفت که بانو اسکوئیان ادامه داد: _ستون فقراتتون پایدار ان‌شاءالله. بانو طَهورا، یکی از اعضای باغ انار نیز روی صندلی نشسته بود و به پاندای خانگی‌اش غذا می‌داد و می‌گفت: _بیا عشقم. بخور که جون بگیری. و بانو طَهورا بعد از خوردن هر قاشق غذا توسط پاندایش، لبخند ملیحی می‌زد و می‌گفت: _طَهورا قربونت بره نفسم. بانو اسکوئیان که این صحنه را دید، خطاب به بانو طَهورا گفت: _عزیزم باغ انار که جای پاندا نیست. می‌ذاشتی خونتون می‌موند دیگه. بانو طَهورا با خونسردی جواب داد: _اتفاقاً می‌خواستم بذارمش خونه؛ ولی خودش اصرار کرد که بیاد. تازه می‌گفت استاد توِ، استادِ منم هست. پس باید توی چهلمش شرکت کنم. بانو اسکوئیان شانه‌هایش را بالا انداخت و دیگر چیزی نگفت. علی پارسائیان نیز که گارسون باغ انار بود، پیشبند زرشکی‌ای به کمرش بسته بود و با یک سینی روی دستش که روی آن نوشیدنی‌های مختلف بود، نزدیک میزهای مهمانان می‌شد و می‌گفت: _آب زرشک بدم، آب انار بدم، آب نور بدم، کدوم رو بدم؟ برخی از مهمانان شکم باره هم می‌گفتند: _همش رو بده. مراسم صرف شام به خوبی داشت پیش می‌رفت. ناربانو پر از جمعیت شده بود و جای سوزن انداختن نبود. به خاطر همین بانو احد از سر میز بلند شد و به سمت بانو رجایی رفت و گفت: _رجایی جان، به ریحانه و سرباز فاطمی بگو دیگه مهمون راه ندن. چون دیگه جایی برای نشستن نداریم. بانو رجایی سرش را به نشانه‌ی تایید تکان داد و بیسیم جیبی‌اش را جلوی دهانش گرفت و گفت: _از رجایی به ریحانه، از رجایی به ریحانه. _رجایی به گوشم. _ریحانه دیگه مهمون راه ندید. اینجا دیگه جای نفس کشیدن هم نداره. _شنیدم، تمام. مراسم صرف شام داشت به اتمام می‌رسید که صدای احف از بلندگوهای باغ به گوش رسید: _قابل توجه مهمانان عزیز. ما اینجا چندتا کتاب داریم که نویسنده‌هاشون از اعضای باغ انار هستن و من مسئول معرفی این کتابا به شماها هستم. اولین کتاب از بانو فرجام پوره که اسمش "فرشته‌ی کویر" هست. این کتاب به کسانی توصیه میشه که واقعاً آدم خوب و فرشته‌ای هستن و در ضمن از شیاطین بیزارن. این کتاب رو علاوه بر کویر، میشه در دشت و جنگل و دریا هم خوند. کتاب بعدی از خانوم ایرجیه که اسمش "آوارگی در پاریس" هست. این کتاب به کسانی توصیه میشه که قبلاً آواره بودن، الان آواره هستن و در آینده نیز آواره خواهند شد. در ضمن فقط مختص شهر پاریس نیست و آوارگان همه‌ی شهرا می‌تونن اون رو بخونن. کتاب بعدی از خانوم پاشاپوره که اسمش "بی تو پریشانم" هست. این کتاب اصولاً به افرادی که جسم و روحشون پریشونه توصیه میشه. البته با تو یا بی تو بودنش مهم نیست و همه‌ی افراد اعم از مجرد و متاهل، می‌تونن اون رو بخونن. بعد از معرفی کتاب‌ها توسط احف، بعضی از مهمانان بعد از خوردن شامشان، به غرفه‌ی کتاب باغ انار می‌رفتند و کتاب‌های موردنظرشان را با تخفیف یک درصد می‌خریدند...
🔰بسم الله الرحمن الرحیم🔰 پیرامون ☣️ ✍️فاطمه شکیبا از بچگی تا الان، هربار سرما می‌خورم، تا چند ماه بعد از خوب شدن سرماخوردگی‌ام سرفه می‌کنم؛ بدون این که علامت خاصی از بیماری داشته باشم. تنها ریه‌هایم حساس می‌شود و گاه سرفه‌های شدید و بی‌امان، کارم را مختل می‌کند. معمولا دوره‌ای سه ماهه یا بیشتر است. آن روز، در یکی از آن دوره‌های سه ماهه سرفه بودم. ده سالم بود؛ کلاس پنجم. همه کلاس با سرفه‌هایم آشنا بودند و من از صبح سرفه می‌کردم. نمی‌دانم زنگ دوم بود یا سوم... و نمی‌دانم چرا این اتفاق افتاد. بوی سم در کلاس پیچید. بعدا شنیدم همسایه مدرسه، درختان حیاطش را سم زده بود. بوی سم پخش شد در کلاس‌ها و راهروها. من به سرفه افتادم و پشت سرم، چند نفر دیگر. سرفه‌های من تمام شد و سرفه آن چند نفر همچنان ادامه داشت. کار به جایی رسید که کلاس‌ها تعطیل شدند. بچه‌ها به خودشان می‌پیچیدند و سرفه می‌کردند؛ حتی آبریزش چشم هم داشتند. و من، متعجب نگاهشان می‌کردم و با خودم می‌گفتم: بوی سم خیلی وقت است که رفته! حتی طبقه بالای مدرسه که بوی سم به آنجا نرسیده بود هم سرفه می‌کردند. یکی دو زنگ کلاس‌ها تعطیل بود و معلم‌ها دور خودشان می‌چرخیدند که چکار کنند. کار یکی از بچه‌ها به بیمارستان کشید و پای آمبولانس را به حیاط مدرسه باز کرد. و من همچنان بدون سرفه، در مدرسه این سو و آن سو می‌رفتم و به ترفند بچه‌ها برای تعطیل کردن کلاس‌ها آفرین می‌گفتم؛ به سرفه‌هایی که بوی مصنوعی بودن می‌داد. بعدا سر کلاس روانشناسی اجتماعی، به واقعیت پنهان ماجرای آن روز پی بردم. به این که هیستری جمعی منجر به رفتارهای نامتعادل بچه‌ها شده و مسمومیت روانشان، به جان رسیده. بوی سم در ماجرای آن روز تنها نقش جرقه شروع یک بحران را داشت؛ بهانه‌ای که روان بچه‌ها را بهم بریزد و به آن‌ها تلقین کند که: شما باید بدحال بشوید؛ حتی اگر لازم است، باید حالت تهوع بگیرید و خون بالا بیاورید! الان که ماجرای مسمومیت در مدارس سر زبان‌ها افتاده، دارم به اتفاق بیش از ده سال پیش در مدرسه‌مان فکر می‌کنم. به این که در واقعیت، سطح مسمومیت پایین است و حدود هشتاد درصد موارد، نیاز به بیمارستان ندارند. به این که هیچ دانش‌آموزی در اثر این مسمومیت‌ها فوت نکرده است. به این فکر می‌کنم که شاید اثر هیستری جمعی و تلقین، بیش از اثر سم واقعی باشد. به این که این مسمومیت زنجیره‌ای توسط هرکس که اتفاق افتاده باشد، بیش از این که یک حمله بیولوژیکی باشد، یک حمله روانی ست. یک حمله روانی نه فقط به دختران دانش‌آموز، که به والدین‌شان و تمام مردم ایران. انگار عده‌ای می‌خواهند مردم ایران خشمگین و ناآرام باشند و سر راه رسیدن ما به ایران قوی، سنگ بیندازند؛ کسانی که خودشان را با نوشته‌هاشان در فضای مجازی لو دادند: سفیر انگلیس و مریم رجوی و... وظیفه نیروهای امنیتی روشن است؛ پیدا کردن عامل این مسمومیت‌ها. و وظیفه مردم؟ آرام ماندن و آرام کردن دیگران و به دام بازی رسانه‌ای دشمن نیفتادن. https://eitaa.com/istadegi
امروز یه بنده خدایی یه ایده خوبی میداد درباره فرزندآوری ویژه مادر بزرگ ها حیفم اومد با شما در میان نگذارم. می گفت:مامان بزرگ های مؤمن؛ اگه باور دارید زیاد شدن آمار شیعه امیرالمؤمنین چه تأثیر دنیوی اخروی والایی داره، حتما به اینم توجه دارید که کمک به فرزند آوردن بچه هاتون بالاترین عباد‌ته وتأثیر عالی و بی نظیر بر سرنوشتتون داره . پس دیگه نگید از ما گذشته، یاعلی بگید و دست به کار بشید: ✨در زمینه فرزند آوری به بچه هاتون اعلام حمایت وهمکاری کنید. ✨بهشون دل وجرأت بدید و ترسشون رو بریزید. ✨با افتخار از شادیهای فرزنددار شدن خودتون تعریف کنید تا بفهمند تلاش در این عرصه افتخار آمیزه، ✨صرفه جویی وساده زیستی رو بعنوان یک ارزش والا بهشون تلقین کنید وتجمل گرایی و شیک وپیک بازی های بیخودی رو از چشمشون بندازید. اگر بچه تون وضع مالیش خوب نیست قربة الی الله: ✨تو خرج پوشک نوه تون شریک بشید. ✨به بهانه های کوچک مایحتاجشون رو (لباس،کفش،کیف،چادر و...) هدیه بدید تا نیاز به خرید نداشته باشند. ✨هر از گاهی غذا بپزید براشون بفرستید تا در پول و وقت و انرژیشون صرفه جویی بشه. ✨بگید هر از گاهی نوه ها رو بفرستند پیش شما زن وشوهر برن تفریح واستراحت عروس دامادی. ✨یه بارم مهمونشون کنید یه سفر مشهد برن، هم بیمه امام رضا بشن هم حال وهوا عوض کنند و روحیه بگیرند. .(مطمئن باشید برکات این زیارت برای شما از زیارت رفتن خودتون بیشتر نباشه کمتر نیست.) ✨یک سال لوازم التحریر مدرسه رو به مناسبت اول مهر و...به نوه هاتون هدیه بدید حتی به نیت خیرات وشادی روح درگذشتگان. ✨یک سال مانتو شلوار وکیف وکفش مدرسه رو هدیه بدید. ✨گاهی به جای مسجد وهیئت رفتن ،نوه کوچیکه رو نگهدارید نوه بزرگ ترها باپدر ومادر برن هیئت ومسجد هم سرشون باد بخوره هم عطر معارف الهی به مشامشون برسه. ✨و....بقیه اش رو شما به ما ایده بدید😊 میگفت: مادر بزرگای عزیز ونازنین وقت کمه جمعیت شیعه در حال کم وکمتر شدنه دین خدا درخطره عمر من وشماهم رو به پایانه و سفر آخرت در پیشه ثروت دنیا به دنیا میمونه مگه این که تبدیل به ارز آخرتی بشه طلا مون رو بفروشیم باهاش از خدا نوه بخریم. حواسمون باشه که هر نوه، یک نفر نیست ؛ ان شاءالله یک نسل شیعه تا قیامت دنبال خودش میاره. طلا بفروشیم به جوان ترها کمک کنیم. کاری کنیم بعد از مرگمون یک نسل ،دو نسل ،سه نسل شیعه امیرالمؤمنین بیشتر روی کره زمین از برکت همت ما باقی بمونه و پرونده عمل صالحمون تا قیامت بسته نشه و.... 🌿شماهم اگه پسندیدید هم عمل کنید هم برای دیگران ارسال کنید. ✨خدا رو چه دیدید! شاید با انتشار همین یک پیام باعث تولد چند نسل از شیعیان امیرالمؤمنین شدیم که با شنیدن خبرش ودریافت اجرش در آخرت حسابی غافلگیر میشیم ان شاءالله. 😍 ✍م.آقایی @farda_dir_ast
🆕 عرضه نسخه جدید اندروید 🔹 ضمن عرض تبریک اعیاد شعبانیه و در آستانه میلاد مسعود عجل‌الله تعالی فرجه، نسخه جدید اندروید با شماره ورژن 6.2 به کاربران گرامی تقدیم می‌شود 🔸 در بخش‌های زیادی از رابط کاربری بازطراحی شده است و سرعت اجرای برنامه و عملکردهای مختلف نسبت به نسخه‌های پیشین بهبود قابل توجهی دارد ✳️ مهم‌ترین ویژگی‌های این نسخه در 7 سرفصل کلی عبارتند از: 1️⃣ قابلیت‌های کلی: ➖ افزایش سرعت بارگیری گفتگوها هنگام اجرای برنامه ➖ امکان ذخیره‌سازی داده‌ها در کارت حافظه ➖ امکان بایگانی کردن گفتگوها و علامت‌گذاری همه گفتگوهای بایگانی‌شده به عنوان خوانده شده ➖ پوشه‌بندی یکپارچه گفتگوها در همه دستگاه‌ها ➖ افزایش ظرفیت سنجاق گفتگو در پوشه‌ها ➖ امکان سنجاق بی‌نهایت پست در هر کانال یا ابرگروه ➖ بهبود جستجو در داخل گفتگوها و امکان مشاهده نتایج جستجو در کنار هم ➖ امکان حذف یکباره همه مخاطبین ➖ ایجاد لینک پست در ابرگروه‌ها و کانال‌های خصوصی ➖ امکان مشاهده محتوای کانال‌های عمومی با لینک دعوت ➖ پشتیبانی کامل از قابلیت TalkBack برای نابینایان عزیز ➖ امکان پرش به کانال بعدی بعد از مشاهده همه پیام‌های یک کانال ➖ امکان ویرایش تصاویر ارسال شده ➖ انتخابگر عکس بهبود یافته برای تصاویر پروفایل 2️⃣ ویدیو ➖ بازطراحی پخش‌کننده ویدیو پخش خودکار ویدیوها ➖ امکان پرش، پخش سریع یا زوم روی ویدیوی در حال پخش ➖ امکان پخش ویدیو با سرعت 0.2X تا 2X ➖ امکان پخش ویدیو از لحظه معین ➖ مشاهده گیف و پیام‌های ویدیویی همزمان با شروع دانلود ➖ امکانات جدید (زوم و...) در پیام‌های ویدیویی 3️⃣ صوت ➖ بازطراحی پخش‌کننده موسیقی ➖ امکان پخش سریع موسیقی با نگه داشتن دکمه‌های بعدی و قبلی 4️⃣ طراحی جدید رابط کاربری ➖ بازطراحی منوها، صفحه نمایش پروفایل‌ها، منوی پیوست و ویرایشگر رسانه ➖ امکان حذف، سنجاق‌کردن یا بایگانی‌ یکباره چندین گفتگو ➖ امکان انتخاب قالب‌های متنوع برای برنامه ➖ امکان تغییر فونت ➖ امکان تنظیم الگوی حرکتی برای کشیدن روی فهرست گفتگوها ➖ دسترسی مستقیم به رسانه‌ها در صفحه نمایه هر گفتگو ➖ امکان مشاهده پیش نمایش حساب دوم و سوم در منوی اصلی ➖ امکان تنظیم جلوه محو برای تصاویر پس زمینه ➖ استفاده بهینه از عرض صفحه برای نمایش متن و رسانه در گفتگوها ➖ انیمیشن‌های جدید در عملکردهای مختلف برنامه 5️⃣ تنظیمات تنظیمات پیشرفته در اعلان‌ها و صداها، دانلود خودکار رسانه‌ها و سایر بخش‌ها ➖ امکان شخصی سازی تنظیمات گفتگو ➖ امکان جابجایی سریع به حالت شب از منوی اصلی ➖ تنظیم ابزارک برای گفتگوها در صفحه اصلی گوشی 6️⃣ انتقال پیام ➖ بازطراحی شیوه‌های فوروارد بدون نقل قول ➖ امکان انتخاب بخشی از متن پیام برای کپی، اشتراک گذاری و... ➖ بهبود فرایند اشتراک گذاری رسانه‌ها ➖ امکان انتخاب چندین گفتگو هنگام اشتراک گذاری از سایر برنامه‌ها به ایتا 7️⃣ رفع ایراد ➖ پشتیبانی بهتر از اندروید 10 و بالاتر ➖ ده‌ها اصلاح و بهبود کلی و جزئی 🔹 این برنامه هم‌اکنون در فروشگاه اندرویدی مایکت منتشر شده است و طی ساعات و روزهای آینده از طریق برنامه‌های کافه بازار ، چارخونه و نیز وب‌سایت رسمی ایتا قابل دریافت خواهد بود ⚠️ هشدار مهم برای حفظ امنیت حساب خود، از نصب هر برنامه‌ای که در منابع غیرمعتبر و کانال‌ها و گروه‌ها منتشر می‌شود خودداری فرمائید •┈••✾••┈• 🔰کانال رسمی اطلاع‌رسانی ایتا: https://eitaa.com/eitaa
eitaa-6.2(2440).apk
41.25M
📣 منتشر شد. 🤲الحمدلله سرعت نرم‌افزار عالی شده
. جهان یکسره در قبضه قدرت حسین است. از اینجا که من هستم همه عالم پیداست. همه‌جا دم و دستگاه حسین دیده می‌شود. قربانش شوم.
پس از خوردن شام توسط مهمانان، استاد مجاهد میکروفون را برداشت و گفت: _از همه‌ی عزیزان که لطف برگی کردند و به اینجا آمدند، کمال تشکر برگی را دارم و ان‌شاءالله در عزای برگ‌های اعظمتون و همچنین تاج‌گذاری برگ‌های کوچکتون جبران کنیم. در ضمن برای سلامتی خودتون و خانوادتون، صلواتی بلند ختم کنید. همگی صلواتی فرستادند و مهمانان فهمیدند که مراسم تمام شده و باید رفع زحمت کنند. البته مهمانان برای خروج از باغ انار هم، باید بازرسی بدنی می‌شدند. به خاطر همین، بانو ریحانه پس از بازرسی بدنی یک مهمان، یک موز از جیب وی در آورد و گفت: _این چیه؟ مهمان کمی سرش را خاراند و سپس گفت: _این یه خیاره که به خاطر فشار زندگی، کمرش خم شده و همچنین زیر آفتاب مونده و زرد شده. مهمان بعد از گفتن این حرف، قهقه‌ای زد که بانو ریحانه با عصبانیت گفت: _نخند، ما عزاداریم. _شما عزادارید، ما که عزادار نیستیم. مهمان دوباره خنده‌ی بلندی کرد که بانو سرباز فاطمی، خطاب به بانو ریحانه گفت: _عزیزم چهلم استاد تموم شد. پس دیگه خندیدن مانعی نداره. بانو ریحانه نفس عمیقی کشید و سپس به مهمان گفت: _خانوم محترم، مگه شما تابلوی ورودی باغ انار رو نخوندید؟ روی اون تابلو نوشته خروج هرگونه اشیای گران‌بها از باغ انار، جداً ممنوعه. حتی این موز عزیز. مهمان شانه‌هایش را بالا انداخت و گفت: _خب الان من باید چیکار کنم؟ بانو ریحانه جواب داد: _یا باید همین‌جا موز رو بخورید، یا باید قیدش رو بزنید. پس از چند لحظه مکث، مهمان گوشه‌ای ایستاد و شروع به خوردن موزش کرد که دای جان و همسرش از راه رسیدند و وارد باغ انار شدند. بانو احد بعد از دیدن آن‌ها گفت: _اینا دیگه اینجا چیکار می‌کنن؟ بانو ایرجی پاسخ داد: _توی دادگاه دعوتشون کردیم دیگه. یادت نیست مگه؟ _آره خب، ولی الان چه وقت اومدنه؟ مراسم تموم شد دیگه. بانو ایرجی پس از کمی مکث گفت: _نمی‌دونم والا. راستی شبنمی کجاست؟ از اون موقعی که از آشپزخونه فرار کرد، دیگه ندیدمش. بانو احد با کلافگی پاسخ داد: _چه می‌دونم. حتماً یه گوشه‌ای نشسته داره جدول ویار هفته‌ی بعدش رو چِک می‌کنه. شایدم رفته به شوهرش سر بزنه. بانو ایرجی حرفی نزد که دای جان با لبخند ملیحش گفت: _سلام و چکش. دیر که نکردیم؟ بانو احد یک دانه به پیشانی‌اش زد و با حرص گفت: _حقشونه همون آش بدون حبوبات رو بذارم جلوشون. بانو ایرجی با لبخند به دای جان گفت: _سلام و آچار. یه کم دیر اومدین، ولی اشکالی نداره. بفرمایید بشینید تا براتون شام بیارم. دای جان و همسرش روی میز نشستند که بانو ایرجی وارد آشپزخانه شد و در کمال تعجب دید که بانو شبنم گوشه‌ی آشپزخانه نشسته و قابلمه‌ی آش را بغل کرده. بانو ایرجی پس از دیدن این صحنه، سرش را تکان داد و گفت: _به حبوبات آش که رحم نکردی. حداقل به رشته‌هاش رحم کن. بانو شبنم محتویات داخل دهانش را قورت داد و گفت: _ببخشید ایرجی جان، ولی چند دقیقه پیش جدول ویارم رو چِک کردم، دیدم از اذان مغرب تا اذان صبح ویار رشته دارم. البته آشی و پلوییش مهم نیست؛ مهم رشتَشه. بانو ایرجی بدون جواب دادن به سمت قابلمه‌ی باقالی پلو با ماهیچه رفت و گفت: _راستی دای جان و زن‌دای جانت اومدن. نمی‌خوای بری استقبالشون؟ بانو شبنم پس از شنیدن این حرف، کش و قوسی به بدنش داد و بدون هیچ واکنشی، به همراه قابلمه از آشپزخانه خارج شد و پس از چند دقیقه پیاده‌روی، خود را به دای جان و زن‌دای جانش رساند و با شوق و ذوق به آن‌ها گفت: _سلام و ماش. سپس قابلمه‌ را به سمتشان گرفت و گفت: _بفرمایید آش. زن‌دای جان پس از تعارف بانو شبنم، زبانش را بیرون آورد و عُقِ ریزی زد. سپس با لبخندی مصنوعی گفت: _مرسی شبنم جان. صرف شده. بانو شبنم دیگر چیزی نگفت که بانو ایرجی با دو پرس باقالی پلو با ماهیچه و همچنین سالاد کاهو و آب انار و آب نور به طرفشان آمد و گفت: _بفرمایید شام. دای‌ جان و زن‌دای‌ جان مشغول غذا خوردن شدند که بانو احد پرسید: _از قاتلین استاد و یاد چه خبر؟ دای‌جان آب انارش را سر کشید و پس از زدن یک آروغِ کَت و کلفت گفت: _همون خبرای دیروزه. تحقیقات هنوز ادامه داره و تا الان مدرکی که ثابت کنه این دو کشته یا همون شهید شدن پیدا نشده. کسی دیگر چیزی نگفت که ناگهان بانو ریحانه جیغ بلندی کشید. همگی به طرف ورودی باغ انار رفتند که دیدند استاد حیدر روی زمین افتاده و رنگش بدجوری پریده. دخترمحی که این صحنه را دید، چند بار به پاهایش زد و گفت: _ای وای! پیاده‌ی باغ هم از جمعمون پر کشید. خدایا عزرائیل چرا از باغمون بیرون نمیره؟ بانو احد چشم غره‌ای به دخترمحی رفت و گفت: _اینقدر نفوس بد نزن دختر. سپس به مردان باغ گفت: _لطفاً کولش کنید و بنشونیدش روی صندلی. مردان باغ همین کار را کردند و احف یک سطل آب یخ را روی استاد حیدر خالی کرد که ناگهان استاد چشمانش را باز کرد و از حالت بیهوشی در آمد...
استاد حیدر هاج و واج به اطراف نگاه می‌کرد که استاد ابراهیمی گفت: _چرا خودت رو اذیت می‌کنی حیدر جان؟ بعد مراسمِ سرِ مزار، چند بار بهت گفتم بیا سوار اسنپم شو؟! گوش نکردی که نکردی و تصمیم گرفتی پیاده بیای. بفرما، اینم نتیجش. چهار پنج ساعته که تو راهی و الانم مثل جنازه افتادی اینجا. پس از پذیرایی از دای جان و زن‌دای جان، بانو ایرجی بساط شام را هم برای استاد حیدر آماده کرد که بانو شبنم به دای‌ جانش گفت: _ببخشید دای جان، میشه این علی پارسائیان رو هم با خودتون ببرید؟ دای جان لقمه‌ی آخر غذایش را خورد و گفت: _واسه چی؟ _آخه مسافت باغ انار تا دادگاه خیلی زیاده و طفلک علی پارسائیان خسته میشه. اگه موافق باشید، امشب رو ببرید پیش خودتون و فردا دوتایی برید دادگاه. چطوره؟ _اولاً فردا جُمعَس شبنم جان و همه‌ی دادگاها تعطیله. دوماً برای من مسئولیت داره. بانو شبنم لبخند مهربانانه‌ای زد و گفت: _چه مسئولیتی دای جان؟ این بچه خودش مسواکش رو می‌زنه، خودش گوشیش رو واسه سحری زنگ می‌ذاره و خودشم روزَش رو می‌گیره. کاری با شما نداره که. دای جان ابروهایش را به معنای مخالفت بالا انداخت که علی پارسائیان گفت: _محبت رو گدایی نکنید. چون به جای اینکه محبت به دست بیارید، بدتر گداتر میشید. همگی از مونولوگ فوق العاده‌ی گارسون باغ انار به وجد آمدند که دای جان و زن‌دای جان، از همگی خداحافظی کردند و از باغ انار خارج شدند. ساعت، سه نصفه شب بود. صدای جیرجیرک‌ها به گوش می‌رسید و نسیم ملایمی، برگ‌های درختان باغ را تکان می‌داد. مراسم چهلم، به خوبی و خوشی تمام شده بود و اعضا تصمیم گرفته بودند تا سحر بیدار بمانند. به خاطر همین همگی در باغ انار جمع شده بودند و در ناربانو کسی نبود. همه‌ی اعضا داخل گوشی‌هایشان رفته بودند و عکس‌های مراسم چهلم را به همراه مونولوگ‌هایشان، می‌دیدند و می‌خواندند. مثلاً یک عکس بود که احف داشت خودش را می‌زد و بقیه سعی در آرام کردنش داشتند. مونولوگ این عکس هم این بود: _آری. بی استاد شدن، خودزنی را هم در پی دارد. یا یک عکس از دخترمحی بود که در سر مزار داشت واو می‌فروخت. مونولوگ این عکس این‌گونه بود: _دخترک کتاب فروشی را دیدم که واو می‌فروخت. یا یک عکس از دای جان بود که با دهان پر از غذایش، عدد دو را نشان می‌داد. مونولوگ این عکس هم این بود: _قاضی هم قاضی‌های قدیم. قاضی‌های الان، نه تنها قاتلین را پیدا نمی‌کنند؛ بلکه شام چهلم مقتولین را هم می‌خورند و عدد دو را نشان می‌دهند. این عکس‌ها را بانو کمال‌الدینی گرفته بود که نشان از ماهر بودنش می‌داد. مونولوگ‌ها هم توسط اعضای مختلف، علی‌الخصوص بانو نسل خاتم و سلاله‌ی زهرا گفته شده بودند. همگی با بی‌حالی، کانال‌های گوشی‌هایشان را بالا و پایین می‌کردند که بانو احد خمیازه‌ای کشید. از آنجا که خمیازه واگیر دار است، همه‌ی اعضا خمیازه‌ای کشیدند که احف گفت: _خب خداروشکر استاد هم مُرد و چهلمش هم تموم شد. احد با چشمانی خسته و گرد شده پرسید: _خداروشکر استاد مُرد؟! احف جوابی نداد که دخترمحی پوزخندی زد و گفت: _جناب احف دارن چهره‌ی واقعیشون رو نشون میدن. بانو شبنم پس از خوردن آش، شروع به خوردن تَه‌‌دیگ‌های باقالی پلو با ماهیچه کرد و گفت: _من که می‌دونستم آقای احف از اول دنبال باغ بود؛ نه استاد واقفی. در ضمن یه‌ جوری هم رفته بود توی دل استاد که شده بود پسر سومیش. سپس به آسمان نگاه کرد و ادامه داد: _آخ استاد! کجایی ببینی که پسرت میگه خوب شد استاد مُرد! احف آب دهانش را قورت داد و گفت: _آقا چرا همتون می‌زنین؟ من منظورم این بود که خوب شد مراسم چهلم هم آبرومندانه و به خوبی و خوشی برگزار شد. فقط همین! کسی دیگر چیزی نگفت که بانو احد بار دیگر خمیازه کشید و خطاب به بانو وهب گفت: _وهب جان، از بین عکسا و مونولوگا بهترینش رو انتخاب کن و باهاش عکس‌نوشته بساز. چون عید فطر نزدیکه و باید چند تا از بهتریناش رو وارد مجله کنیم. با آمدن اسم مجله، بانو نورا گفت: _راستی قضیه‌ی مجله چیه؟ بانو احد دوباره خمیازه‌‌ای کشید و جواب داد: _ایده‌ی اولیه‌ی مجله از مرحوم استاد بود. خودِ مجله هم از بخش‌های مختلفی تشکیل شده. از جدول و داستانای طنز بگیرید تا مونولوگ و عکسای گرفته شده توسط اعضای باغ. تازه قیمتش هم نسبت به بیرون خیلی مناسب‌تره. دخترمحی پوفی کشید و گفت: _چه فایده؟! استاد که دیگه نیست و قطعاً مجله می‌خوره زمین، هوا میره؛ نمی‌دونی تا کجا میره. همه‌ی بانوان حرف دخترمحی را تایید کردند که بانو احد گفت: _اصلاً هم اینطور نیست. وصیت استاد همیشه این بود که اگه عمر من قَد نداد و مُردم، شما حتماً مجله رو کامل کنید و به چاپ برسونید. بانو ایرجی یک تَه‌دیگ از بانو شبنم گرفت و گفت: _خب فایدش واسه ما چیه؟ بانو احد خواست فواید مجله را بگوید که ناگهان صدای جیغ بلندی از اتاق سید مرتضی، همسر بانو شبنم شنیده شد...
💠 🔸پیامبر اکرم صلی الله علیه و آله و سلم: اگر چنان که شایسته خداوند است، به او کنید، روزی شما نیز داده می شود، همچنان که روزی پرنده داده می شود. آنان گرسنه به طبیعت می روند و سیر بر می گردند. 📚 کنزالعمال/5684. ✍🏼اگر به روزی رسان بودن خدا اعتماد داشته باشیم و به ضمانت روزی بندگان توسط او باور داشته باشیم، هیچ گاه ناامید نمی شویم. pay.eitaa.com/v/p/
فعلا قابلیت پخش رسانه در مرورگر فراهم نیست
مشاهده در پیام رسان ایتا
🎥 شعرخوانی حجت‌الاسلام مهدی پرنیان با لهجه شیرین یزدی در برنامه تلویزیونی «مُعَـــلّیٰ» ┄┅ https://eitaa.com/joinchat/768671974C92a0a677a1
نور حسین عبدللهی حرم بوده دعام کرده. منم لینک کانالش رو می‌ذارم که تبلیغ کاراش بشه. انصافا برای نقدها داره تلاش می‌کنه. تمام جوراباش سوراخه از بس دویده دنبال نقد این فیلم و آن فیلم.... پیوند کانالش👇 https://eitaa.com/inaghd_ir
هدایت شده از تنها علاج
زیارت نیابتی نیمه شعبان و پویش سراسری قرائت زیارت وارث با قرائت زیارت وارث هدیه به پیشگاه حضرت ولیعصر(عج)، در سامانه: atabat.org/fa/forms/4 ثبت نام نمایید تا برای شما در عتبات عالیات زیارت نیابتی انجام شود. مهلت ثبت نام: 16 اسفند ساعت 16 کمیته فرهنگی آموزشی ستاد اربعین ستاد توسعه و بازسازی عتبات عالیات