#شماره_یک
ریحانه:
- به من رحم کن! منو نزن!
من دیگ خام نیستم. پخته شدم.
+هیس! تخم مرغها فریاد نمی زنند!
#تمرین
#دیالوگ
#احف1
#990903
#شماره_دو
شبنم.:
#تمرین
ترررق شترررق
_گریه نکن دورت بگردم
_سزای هرکی نگاه چپ به عشق تخی ما بکنه
مرگه مرگ...
#احف1
#شبنم
#990903
#شماره_سه
م.م:
چاقو :سلام تخی چقدر زیبایی
تخی:می دونم
چاقو :میایی بریم باغ
تخی:بریم
پ.ن:به همین سادگی گول قد و بالای منو خورد
#990903
#تمرین
#احف1
#م_مقیمی
#شماره_چهار
چاقو:شما باید پوسته خودرا بردارید و این فقط با مذاکره امکان پذیر است
تخم مرغ :ما با برداشتن پوسته خود آسیب پذیر می شویم
چاقو:فقط در این صورت مذاکره قبول است واگر نپذیرید آماده برای مرگ و بریدن باشید
تخم مرغ:تعدادمازیاد است.می توانیم به کمک هم پیمانمان "ابابیل "بر سرتان فرود آییم و شما چه می دانید ابابیل چیست.
#990903
#تمرین
#احف1
#
#م_مقیمی
#شماره_پنج
چاقو:ما برای صلح آمدیم
تخم مرع:شما هرکجاقدم گذاشتید آنجا را بریدید وخون ریختید
چاقو:ماشمارا بسیار خوشمزه می دانیم وبرای بدست آوردن شما باید مزه اتان را بچشیم ودر این میان طبیعی است که عده ای از شما هم نابود شوند
#990903
#تمرین
#احف1
#م_مقیمی
@anarstory
:):
#شماره_ده
-حالا نوبت توئه.
-نه جان مادرت نزن.
-دوست داری چطوری بمیری؟
-با تفنگ. منو با تیر بکش.
-هه هه هه، نه توی بچه شیعه باید زجر بکشی.
تلقخیچچچچچچ!
#دیالوگ_داعش
#تمرین
#دیالوگ
#احف1
ᶳᵃʳᵃᵇ-ᵐ:
#شماره_یازده
- ببخشید!
- باشه! تو رو حیف و میل نمی کنم سرخت می کنم تو ماهی تابه!
#احف1
عِمران واقفی:
#شماره_دوازده
#احف1
_من که برات عسلی می شم! دلت می یاد؟
+آره میاد. شترررق.
محمد:
#شماره_سیزده
_دوستامو کشتی نامرد قرار بود جوجه های نازی بشیم مشغول بازی بشیم بزرگ بشیم کیلویی۳۳تومن بشیم نذاشتی😒
#تمرین
#دیالوگ
#احف1
@anarstory
گاهی می خواهی بعضی چیزها را دست کنی. اما گند میزنی تویش و از ریشه می پُکانیش. قبول داری؟ آباریک الله. غلط کردم را کنار گذاشته ام برای اینچنین روزهایی.
#مونولوگ
هدایت شده از 💙ĂMĨŘ ĤÕŜŜÊĨŇ💙
#تمرین
#طنز
#مونولوگ
#دیالوگ
تصور کنید این توله سگ ها، تصویر سمت چپ را دیدند. حس آن ها را، در قالب #مونولوگ یا #دیالوگ بنویسید.
مثلاً:
_وای خدا مرگم بده. توی گلوش گیر نکنه؟!
+ما یه تیکه استخون نداریم. اونوقت این به این، یه استخون گنده داره میخوره!
#احف3
#990906
♦️نشانی باغ
https://eitaa.com/joinchat/821624896Cb1d729b741
♦️نمایشگاه باغ
@anarstory
هدایت شده از M.alipour
سپهر:
#شماره_یک
#تمرین
#احف2
_جوجوها ببینین دندونام چه خوشگل شده...
اولی: اَییییییی، عین پرچم هابسبورگ شده!
دومی: واه واه، بلا به دور....
سومی: فقط بذاریننن برررررم مننننن....
#سپهر
💙ĂMĨŘ ĤÕŜŜÊĨŇ💙:
#شماره_دو
#تمرین
#دیالوگ
+جوووون. چه لبخندی.
_لبخند؟ دهنش اندازه ی غارِ علیصدره.
+ولی چشماش باهام حرف میزنه.
_آره. میگه میخوام بخورمت.
+چقدر بدبینی!
_باشه. خوشبین میشم. اصلاً چه دماغ خوشگلی!
+نه. من از دماغش خوشم نمیاد. انگار یه تریلی از روش رد شده و تبدیل به کتلت شده.
_چه عجب! بالاخره چشمات باز شد و یه ایرادش رو دیدی.
+هه! چی فکر کردی؟!
#احف2
#990904
#شماره_سه
شبنم.:
اولی_واه واه اینو نگاه با اون چشمای ورقلومبیدش
دومی_میمون هرچی زشت تر اداش بیشتر،خواهر.
سومی_اِواه خواهر نگاش نکن ..رو بچت تاثیر میذاره زشت میشه ها با اون دندونای زردش.
#تمرین
#احف2
#990904
#شبنم
#شماره_چهار
م.م:
اوری 1: این کیه دیگه چرا این شکلیه
اوری 2:وای منو بیاد جنگل آمازون می اندازه
اوری3:درسته. سیاه .مثل آفریقا
#990904
#احف2
#شماره_پنج
#تمرین
اوری1:ببین کی اینجاست
آوری 2:بد نگاه می کنه
آوری 3:راه بیفت بابا اون خودش یاری داره که تو انگشت کوچیکشم نمیشی
#احف2
#تمرین
#990904
#شماره_شش
اوری1:ببین کی اینجاست
اوری 2:نگاهش چقدر قشنگ است گویا داردبا چشمانش نیایش می کند
اوری 3:درسته. زیبا شناسه همانطور که من از دیدنش لذت میبرم و خدا را در او می بینم . او نیز خدا را در ما می بیند.
#احف2
#تمرین
#990904
@anarstory
هدایت شده از M.alipour
زهراسادات هاشمی:
#شماره_هفت
- این میمونهرو نگا کنین چِقَد زشته، اَه اَه چرا اینجوری میخنده!
- به جاش چشمای قشنگی داره! مگه نه؟
- دندوناشَم زرد قِشنگیه!
- هیس... هیچی نَگِن یَگ تیکه بارِش کُنم!... نگا کن میمون... اینجوری نگام نکن آب میشم!
- منم بگم منم بگم!
- باشه تویَم بگو!
- ببینم تورو... دیدمت برو...!
#احف2
#990904
#دیالوگ
مرکز پخش آثار (خانم ایرجی) #مولف:
#شماره_هشت
#تمرین
#طنز
#احف2
_ عه واه... چرا همچین نگاه می کنه ورپریده؟
_ چه می دونم... انگار خوشگل ندیده تاحالا... ایییششش.
_ نکنه مامور جنگله؟
_ نه بابا... سایتش به این حرفا نمی خوره.
_ میگم دُخی... دندوناشو ببین... مسواک نزده زرد شده عین پَر ما...
_ آره... چشماشم که قرمزه مثل... وااای نکنه کرونا داره؟
_ گل گفتی دُخمل... بيا جیم شیم تا کرونا نگرفتیم.
#فهیمه_ایرجی
#990904
#شماره_نه
#تمرین
#طنز
#احف2
_ میگم نوک طلا... اونجا رو باش... مثلکه خاطر خواه داری...!
_ اییییششش... نخیر داره تو رو میپایه...
_ نه بابا... چشماش سمت توئه... چه آتش عشششقی هم می باره ازش...
_ آخه کجای این نکبت بوی عشق میده...؟
_ بابا ظاهرش رو بی خیال دخی... مهم دلششش پاک باشه.
_ عه وا... یادم شد بگم... من نامزد دارم... لنگ قهوه ای! لنگ قهوهای!
_ کجا در رفتی...؟ حالا چکار کنم...؟ داره من رو نگاه می کنه... آهان منم برم... فکر کنم خواستگار داشتم... اسمش چی بووووووووود...؟
#فهیمه_ایرجی
#990904
سپهر:
#شماره_ده
#تمرین
#احف2
وااای چه جوجو های خوشملی! چه لپای قشنگی...
میایید بریم آب بازی؟؟
اولی با نیم نگاهی گفت: میمون گنده خجالت نمیکشه..
دومی:اون چیزِ زرد توی دهنش چیه؟؟
سومی: جوجه ست!!!!!!!
الفراااااارررر
#سپهر
#شماره_یازده
#تمرین
#احف2
-این خوشتیپ کیه؟؟؟
-تاحالا این طرفها ندیمش..
-چه چشمای معصومی هم داره !!
- نکبت.....
-چقدر قیافهش آشناست......
-گوریل انگوری نیست؟؟
-نه بابا...
به رئیس جمهور فرانسه بیشتر شباهت میده.....
@anarstory
#نیم_ساعت_نوشتن
فقط نوزده سالش بود . بی قراری می کرد. شب ها خواب نداشت . اذان صبح که می زد چشم های به خون گرفته او بود وچشم نگران مادرش..
چله می گرفت . پشت سرهم . نماز استغاثه میخواند بلکه فرجی شود . حس جامانده را داشت از قافله .سختش بود . ازدورن درجوش وخروش بودو درظاهر آرام . درونش داشت به جایی می رفت که نباید می رفت . جایی نزدیکای چاه یاس . قریب به سقوط ... هیئت رفته بود . طبق قرار همیشگی اش .سفینه النجات است دیگر... سخنران شروع کرده بود و او درعالم دیگربود. یک جمله اورا از آن جهان بیرون کشید.
- شهادت هدف نیست . هدف خدمت است .این وسط کاربه شهادت هم ختم شد فدا سراسلام ...
چندسال گذشت . برو بیایی پیداکرده بود. مشهورشده بود . نه درنزد خاکیان . درنزداهل آسمان ...راهش را پیداکرده بود. گاهی می خندید به اصرار های بچگانه و جاهلانه ای که داشت . قدوبالایی ، برو رویی پیداکرده بود .قربان صدقه های مادرش و اصرار برای زن گرفتنش شروع شده بود . زیربارنمی رفت ؛ اما اهل دل شکستن هم نبود. روزبه روز نورانی تر وشناس ترودرنزدزمین گمنام تر ...
شب بود و خستگی از سرو رویش می بارید . هنوز به چهارراه نرسیده بودکه چهارجوان دید. هم قد وسن خودش . کسی را دوره کرده بودند . صدای خنده های کشیده و مست شان گوشش را کر کرد . فکراین را نکرد که انها بیشترند . فکرمادرش را نکردکه چشم به راهش بود . فکرعروسش رانکرد که جدیدا بد به او وابسته شده بود. یک چیزرادید . دختری بی پناه درمیان چنگال گرگان ...
جلو رفت . بیشتراز انکه بخورد، زد . زورش به انها می چربید .دخترک فرار کرد . می خواست چیزی بگوید که تیغ نامردی گلویش رابوسید .یاحسینی سرداد . بس نبود اما، هوای مادر را کرده بود . هنوز زبانش به ذکر یازهرا بازنشده بود که پهلوهایش هم دریده شد .مقاوتش قد نداد . قد وبالایش کفاف نداد .
دربند نبود . نگاهش فقط یک جا را می کاوید . جای خالی دخترک...
فکرش را نمی کرد اینجا و اینگونه...
همه چیزجلوی چشمانش آمد اما نه خاطراتش . دغدغه اش آن زمان یک چیزبود وبس . تااخرین قطره جانش خدمت کرده بود؟؟
#فتحاللهی
#990906
هدایت شده از سَڔآݕ.مٻم✍🏻
فکر نمی کنم
چون با کسی تماس نداشتم
علائم نفس تنگی شدید هم ندارم
ان شاءالله که فقط سرما خوردگی هست
با توجه به اینکه به نظر می رسد بهتر است کارها به صورت تخصصی و تفکیکی انجام شود، تصمیم بر آن شد که یک کارگاه تخصصی جهت آموزش مقدماتی و حرفه ای و همچنین تمرین های دیالوگ و مونولوگ نویسی ایجاد شود.
این جا نیز به کارکرد اصلی خودش یعنی وظیفه ی تهیه ی مقدمات تولید و فرآوری رمان های ارزشمند و انقلابی بر می گردد.
یادمان باشد که دیالوگ و مونولوگ های قوی لازمه ی یک رمان ارزشمند است.
اگر می خواهیم رمان نویس شویم باید هر لحظه به آن فکر کنیم.
شروع رمان نویسی با یافتن یک ایده ی عمیق است. شبیه چاه
لینک کارگاه آموزش و تمرین دیالوگ و مونولوگ
https://eitaa.com/joinchat/893845586Cdbed134827
@ANARSTORY
#تمرین45
نگاهش را یادم نمیرود ...
فقط یک نگاهش باعث میشود دور گناه را خط بکشم ..
چه برسد به لبخند و حرف هایش !
اصلا انگار خدا بعضی هارا آفرید تا مانع شود برای گاز دادن در جاده خاکی گناه..
خدا نیداند چقدر مرا از خط،قرمز گناه نجات داده و هنگام ورود به منطقهی خطر با تلنگری علامت توقف کنید را مقابلم نشان داده تا ایست کنم..!
یادش بخیر
دلم گرفته بود..
گفتم چیزی بیهوده بنویسم ...
میدانید دیگر..
نوشتن ماندگار است و میماند و میخوانند و باید ان دنیا جواب پس دهی..
تا از ایتا بیرون آمدم نگاهم به نگاهش گره خورد !
خدا میداند سوریه ای در دلم به پا شد
وجدان دلم را عاشق خودش کرد
راستش ...
نگاهش را که دیدم..
دلم نیامد وقتم را بیهوده صرف نوشتن چیزی بیهوده تر کنم..
انگار میگفت : نه...نه..
حاج قاسم را میگویم..
انگاه که نگاهم به نگاهش از پشت عکس پس زمینهی موبایلم افتاد
🍃🍃🍃
#تمرین
سیاهی و بود و هجوم ارواحی که دست به معصومیتم می زدند. روح چون بلورم هر دم دریده می شد و گاه بدترین غذای ممکن به شکم روحم و روانم سرازیر می شد.
وحشت چنان کوهی مقابلم قد علم کرده بود. چشم هایم از اشک خیس بود و بدنم می لرزید. داشتم می لرزیدم و از شرم وجودم خیس شده بود. ارواح باز به لوح بلورین تنم دست انداختند و من با دیدن جای انگشتان دستشان منزجر شدم. مستاصل بودم و راه به جایی نمی بردم. بوی متعفن اطراف چنان بود که اگر از آن گودال مخوف بیرون هم می آمدم مرا همراهی می کردند.
خودم را به دیوار کوبیدم، تحمل نداشتم، اینجا جای من نبود... خودم آمده بودم؛ اما من نامی مقدس داشتم و این همه گرد متعفن شایسته من نبود. سرشت من پاک بود...
نور تابیده شد... دخترکی فرشته وار بالای سرم ظاهر شد. که بود؟ بوی عطر می داد، او که نور اطرافش را احاطه کرده بود، توی این دخمه متعفن چه می کرد؟
به زمین چرک نرسیده چنگ انداخت و سرشانه ام گرفت و پرشتاب بالا رفت. فشار هوای ایجاد شد کرم کرد و هست نیست جسم و روحم را درد پر کرد. عذاب بود؟ سرم را بالا گرفتم، نور شدیدی چشمم را زد و برای بار دوم تمام وجودم تیر کشید. همه این اتفاق_ از آمدن فرشته تا پرت شدنم کف سبزه های خش بو_ ۱ ثانیه هم نشد و در همین مدت چنان دردی را تحمل کردم که تمام چرک ها و زخم ها از تنم ریخت. بلور تنم کمی شکسته بود و من عزا دار رد سیاهی بودم که بر پیکرش افتاده بود.
چشم چرخانم، فرشته، فرشته نبود، او من بود!
من! دخترک پاک سرشت وجودم مرا از اعماق چاه ذلت نجات داده بود!
مرا کسی به نام من نجات داد. زیبا بود، صورتش را کاری ندارم... اما روحش هنوز پاک بود...
#تمرین45
#سراب_م
🍃🍃🍃
🔻نشانی باغ انار
https://eitaa.com/joinchat/821624896Cb1d729b741
🔻نمایشگاه باغ
@anarstory