eitaa logo
💎•﴿ باغ انار ﴾‌•💎
903 دنبال‌کننده
4هزار عکس
1.2هزار ویدیو
151 فایل
﷽؛اینجا با هم یاد می‌گیریم. با هم ریشه می‌کنیم. با هم ساقه می‌زنیم و برگ می‌دهیم. به زودی به اذن خدا انارهای ترش و شیرین و ملس. نشانی باغ🔻 https://eitaa.com/joinchat/821624896Cb1d729b741 نمایشگاه باغ🔻 https://eitaa.com/joinchat/949289024Cec6ee02344
مشاهده در ایتا
دانلود
سیریش سردرد سیم‌مفتول سینجین سوسه سوسن سُرسُره سردار سووشون سوس‌توله سردبیر سوسنگرد سرشیر سیزده‌بدر سرسنگین سارا ساندا سربندر سرتیتر ساک‌دستی سیمین حاجی ما یه سال ، با و رفتیم ، بعد دیدیم اَی دل غافل! رو نیاوردیم. حالا توی ساک دستی چی بود؟ هیچی. یه دست لباس ورزشی مخصوص رشته‌ی ووشو، بخش که مال بود و بچه‌ی . دست خالی برگشتم که خواهرم سوسن گفت: _چیشد پس؟ چرا ساک رو نیاوردی؟ مثل اینکه باید پس می‌دادم. جواب دادم: _یه شدید دارم. سوسن با صدای بلندی ادامه داد: _چه ربطی داره؟ میگم چرا ساک رو نیاوردی؟ اخمی بهش کردم و جواب دادم: _سر برادر بزرگترت داد می‌زنی ؟ سوسن جوابی نداد که سارا که خیلی رفتار می‌کرد، سرش رو بالا آورد و گفت: _این چه کتاب خوبیه! می‌دونید نویسندش کیه؟ سوسن جواب داد: _فکر کنم نویسندش چارلز دیکنز باشه. اخمی به سوسن کردم و گفتم: _سوسن نیا. اولاً ما فقط یه سردار داشتیم که اونم سردار سلیمانیه. دوماً نویسنده‌ی این کتاب خانوم دانشوَرِه. سارا که روزنامه بود، دوباره مشغول خواندن کتاب شد که سوسن نزدیکم شد و گفت: _داداش ساک چیشد؟ سارا لباساش رو می‌خوادا. _تو چرا پیله کردی به ساک؟ فکر کنم تو اول بودی، بعد دست و پا در آوردی. سوسن چشم غره‌ای رفت و گفت: _حداقل بلند شو جوجه‌ها رو بزن که مُردیم از گشنگی. چشمی گفتم و ادامه دادم: _تا شما برید بازی کنید، منم جوجه‌ها رو حاضر کردم. ناگهان یادم آمد جوجه‌ها را خانه جا گذاشته‌ام. با شرمندگی گفتم: _ببخشید خانوما. مثل اینکه امروز نهار باید بخوریم. سوسن و سارا که بهشان می‌زدی، خونِشان در نمی‌آمد، بلند شدند و رفتند. با این وضعیت، فکر کنم سارا یک گُنده بزند و بگوید: _پسری که علاوه بر ساک دستی، جوجه‌ها را هم با خود نیاورد. و او کسی نبود جز برادر سوسن):