هدایت شده از مهرابی
بر اساس بیانات رهبر معظم: شهید سلیمانی یک مکتب است.
چه رودارود لبخندی چه نوشانوش آوازی
رجزخوان شد غمت درما عجب سوزی عجب سازی
حیات جاودان یعنی که بعد از خویش برخیزی
رجز یعنی که وحشت را به جان مرگ اندازی
تو کوتاه آمدی از خود ولی از آرمانت نه
که بنویسند بعد از این ، چه اطنابی چه ایجازی!
پس از تو تازه فهمیدم چه بازیهاست در عالم
یکی سرگرم جانبازی! یکی گرم ورق بازی
الا هدهد چه اوردی تو از ملک سلیمانش
بیا و نامه را واکن بخوان بر سایه ها رازی
اگر دست ستم رو شد اگر شب جامه وارو شد
یقین دارم پس از خونت ، غمت آمد به غمازی
از آن قدقامتِ قامت در این طوفان ترین حیرت
فقط دستی به جا مانده که طرحی نو دراندازی
بگو (مکتب )شناسان را که از دست تو بنویسند
عجب پایان زیبایی، چه بی پایان سراغازی
عالیه مهرابی
هدایت شده از حسین ابراهیمی
می روم حلیم بخرم
آن قدر كوچك بودم كه حتی كسی به حرفم نمیخندید. هر چی به بابا و ننه ام میگفتم میخواهم به جبهه بروم محل آدم بهم نمیگذاشتند. حتی در بسیج روستا هم وقتی گفتم قصد رفتن به جبهه را دارم همه به ریش نداشته ام خندیدند. مثل سریش چسبیدم به پدرم كه حتما باید بروم جبهه، آخر سر كفری شد و فریاد زد: «به بچه كه رو بدهی سوارت میشود. آخه تو نیم وجبی میخواهی بروی جبهه چه گِلی به سرت بگیری.»
دست آخر كه دید من مثل كنه به او چسبیده ام رو كرد به طویله مان و فریاد زد: «آهای نورعلی! بیا این را ببر صحرا و تا میخورد كتكش بزن! و بعد آن قدر ازش كار بكش تا جانش در بیاید.»
قربان خدا بروم كه یك برادر غول پیكر بهم داده بود كه فقط جان میداد برای كتك زدن. یك بار الاغ مان را چنان زد كه بدبخت سه روز صدایش در نیامد.
نورعلی دوید طرفم و مرا بست به پالان الاغ و رفتیم صحرا. آن قدر كتكم زد كه مثل نرمتنان مجبور شدم مدتی روی زمین بخزم و حركت كنم!
به خاطر اینكه ده ما مدرسه راهنمایی نداشت، بابام من و برادر كوچكم را كه كلاس اول راهنمایی بود آورد شهر و یك اتاق در خانه فامیل اجاره كرد و برگشت. چند مدتی درس خواندم و دوباره به فكر رفتن به جبهه افتادم. رفتم ستاد اعزام و آن قدر فیلم بازی كردم تا اینكه مسئول اعزام جان به لب شد و اسمم را نوشت. روزی كه قرار بود اعزام شویم صبح زود به برادر كوچكم گفتم: «من میروم حلیم بخرم و زودی بر میگردم.»
قابلمه را برداشتم و دم در خانه آن را زمین گذاشتم و یا علی مدد! رفتم كه رفتم.
درست سه ماه بعد از جبهه برگشتم در حالی كه این مدت از ترس حتی یك نامه برای خانواده نفرستاده بودم. سر راه از حلیم فروشی یك كاسه حلیم خریدم و رفتم طرف خانه. در زدم. برادر كوچكترم در را باز كرد و وقتی حلیم را دید با طعنه گفت: چه زود حلیم خریدی و برگشتی!»
خنده ام گرفت. داداشم سر برگرداند و فریاد زد: «نورعلی! بیا كه احمد آمده» با شنیدن اسم نور علی چنان فرار كردم كه كفشم دم در خانه جا ماند. !
هدایت شده از حسین ابراهیمی
قاى نورانى سوخته
بعد از سه ماه دلم براى اهل و عيال تنگ شد و فكر و خيالات افتاد تو سرم.
مرخصى گرفتم و روانه شهرمان شدم.
اما كاش پايم قلم مى شد و به خانه نمى رفتم.
سوز و گداز مادر و همسرم يك طرف، پسر كوچكم كه مثل كنه چسبيد بهم كه مرا هم به جبهه ببر، يك طرف.
مانده بودم معطل كه چگونه از خجالت مادر و همسرم دربيايم و از سوى ديگر پسرم را از سر باز كنم.
تقصير خودم بود.
هر بار كه مرخصى مى آمدم آن قدر از خوبى ها و مهربانى هاى بچه ها تعريف مى كردم كه بابا و ننه ام نديده عاشق دوستان و صفاى جبهه شده بودند، چه رسد به يك پسربچه ده، يازده ساله كه كله اش بوى قرمه سبزى مى داد و در تب مى سوخت كه همراه من بيايد و پدر صدام يزيد كافر! را دربياورد و او را روانه بغداد ويرانه اش كند.
آخرسر آن قدر آب لب و لوچه اش را با ماچ هاى بادكش مانندش به سر و صورتم چسباند و آبغوره ريخت و كولى بازى درآورد تا روم كم شد و راضى شدم كه براى چند روز به جبهه ببرمش.كفش و كلاه كرديم و جاده را گرفتيم آمديم جبهه.
شور و حالش يك طرف، كنجكاوى كودكانه اش طرف ديگر.
از زمين و آسمان و در و ديوار ازم مى پرسيد.
- اين تفنگ گندهه اسمش چيه؟
- بابا چرا اين تانك ها چرخ ندارند، زنجير دارند؟
- بابا اين آقاهه چرا يك پا ندارد؟
- بابا اين آقاهه سلمانى نمى رود اين قدر ريش دارد؟
بدبختم كرد بس كه سؤال پرسيد و منِ مادرمرده جواب دادم.
تا اين كه يك روز برخورديم به يك بنده خدا كه رو دست بلال حبشى زده بود و به شب گفته بود تو نيا كه من تخته گاز آمدم.
قدرتىِ خدا فقط دندان هاى سفيد داشت و دو حدقه چشم سفيد.
پسرم در همان عالم كودكى گفت: «بابايى مگر شما نمى گفتيد رزمندگان ما همه نورانى هستند؟»
متوجه منظورش نشدم:
- چرا پسرم، مگر چى شده؟
- پس چرا اين آقاهه اين قدر سياه سوخته اس؟
ايكى ثانيه فهميدم كه منظورش چيه؛ كم نياوردم و گفتم: «باباجون، او از بس نورانى بوده صورتش سوخته، فهميدى؟!»
سلام
این فایل هر چند برای سالیانی گذشته است ولی هنوز برای کسانی که تازه در عرصه کتاب و کتابخوانی وارد شده اند و یا در این عرصه فعالیت دارند،جذاب و مفید خواهد بود......از جذابیت های این فایل مصور بودن آن است.از 30 نویسنده برتر کشور معرفی شده در فایل،حداقل یک اثر از 10 نفر آنها خوانده ام.از بین معرفی 120 کتاب هم با ده تا از این کتاب ها اشنا هستم و 28 تا از کتاب های این لیست را خوانده ام.بیشترین آنها مربوط به سید مهدی شجاعی و رضا امیر خانی است....معرفی اجمالی کتاب ها هم از مزیت دیگر این فایل است....با این حال این فایل حدود50 صفحه دارد.این اثر حاصل تلاش دانشجویان انجمن اسلامی دانشگاه شاهد می باشد.
امیدوارم از دیدن و خواندن این فایل لذت ببرید....
#کتاب
#کتاب_بخوانیم
#کتابخوانی
#یادداشت_های_یک_طلبه
@delneveshtetalabe
@pooyanevisi
@anarstory
💎•﴿ باغ انار ﴾•💎
https://www.makarem.ir/maaref/fa/article/index/419710/%D8%B9%D9%84%D9%91%D8%AA-%D9%BE%D9%86%D9%87%D8
دوستان کمک کنند.
پیشنهاد بنده این است که کتابهای معرفتی و معارفی را حتماً توی برنامهتان بگذارید، مثل کتابهای مثل خود قرآن، علی صفایی، همنام گلهای بهاری و ... با توجه به علاقهتان، تاریخی، انسانشناسی و ... و... .
یک پایۀ نوشتن، حرف تازه داشتن است. مضمون و محتوا داشتن است. طرف 500 صفحه کتاب نوشته اما مضمون خاصی را نمیرساند.
اما دربارۀ ادبیات کتابهای فاخر را بخوانید. ادبیات عامه (کتابهای زرد) خوب هستند، ازش یاد بگیرید که چهطور راحت و روان بنویسید.
آقای رحیل یک لیست گذاشتهاند، لیستِ کتابهای خوب. بهنظرم خوب است. اینجا فوروارد میکنم.
اگر منظورتان کتاب برای نوشتن است، عجله نکنید. دو بال قالب(فرم) و مضمون(محتوا) را قوی کنید و شروع کنید به نوشتن. روزی نیم ساعت مستمر و پیوسته.
کمکم دستتان میآید.
💎•﴿ باغ انار ﴾•💎
#باغنار2🎊 #شب_های_قدر🖤 ⚫️به دلیل فرا رسیدن شبهای پرفیض قدر، مجموعهی باغنار2 به مدت پنج شب پخش نمی
دونه دونه میگم
خوشه ی ماه از اعتماد به نفس هیوا خیلیی خوشم وکسی که بین عشق وعقل جدال میکنه معلومه ادم فهمیده ای هست که تاعاشق شو نمیاد بگه عاشقمو ورویا ببافه و رمان خوشه ماه یه رمان تاثیر گذار بیا جوانان هست واین عالیه رمان خوشه ی ماه پراز معنی ومفهونه ازچیزایی عرفانی وشعر و...که بدرد مامیخوره جوانان برای الانشون مانوجونا واسه بعد هامون عبرت میگیرم
واینکه فهم وشعور حسام الدین واقعا قابل تحسینه وسید هاشم که رمان رومعنوی کرده عالیه الان میخوام برم کلاس مجازی دارم میام درمورد رویای وصال هم میگم
💎•﴿ باغ انار ﴾•💎
https://www.makarem.ir/maaref/fa/article/index/419710/%D8%B9%D9%84%D9%91%D8%AA-%D9%BE%D9%86%D9%87%D8
از مریدان خانم هیام....علت علاقه تون به رمانهای خانم هیام چیه؟
💎•﴿ باغ انار ﴾•💎
تَهَدّمَت وَاللّه اَرکانُ الهُدیٰ ...😢🥺 در هنگام ضربت زدن عبدالرحمن بن ملجم بر سر مطهر حضرت علی(عل
کار ما در باغ انار یادگیری قالب است.
ضعف اکثر بچه های مذهبی محتوا زدگی است به نظرم. بیانیه نویسی باید ترک بشود. رمان بیانیه نیست. هنرمند فیلتر است. صافی است. باید اندیشه یک بزرگی را بفهمد و خودش را بگذارد جای آن شخصیت. در موقعیت های مختلف مثل او صغری کبری بچیند. حالا رمانی بنویسید و این شخصیت را هر کجا می خواهد ببرد، ببرد. شخصیت راه خودش را در داستان اش پیدا می کند. دیگر شعارزدگی از بین می رود.
خب اگر کسی سن اش کم است یا تازه با معارف دینی آشنا شده یا دوست دارد کتابی پر محتوا بنویسد پس برَش واجب. است مطالعه زیربنایی.
پیشنهاد من مطالعه آثار حکمت آمیز است.
💎•﴿ باغ انار ﴾•💎
🖤📿 📿 ⇦• #دعـــاۍجــوشـنکـبـیـر 🔹یَا سَیِّدَ السَّادَاتِ یَا مُجِیبَ الدَّعَوَاتِ یَا رَافِعَ الدَ
💎•﴿ باغ انار ﴾•💎
🔷🔹※ #فایل_صوتی_خلاصه #صوت_خلاصه_جلسه_دوم 🔸 ایمان (۲) [کتاب طرح کلی اندیشه اسلامی درقرآن] 📻 استا
نه بحث محتوا هم هست....ولی مشکل این هست که مخاطبان گروه متنوع هستند و در 100درصد نظراتشون روی محتوا نظر میدن...
وقتی برویم جلوتر حتما بحث های محتوایی کمتر خواهد شد...ولی الان لا مفر...
مثلا رمان خوشه ماه اول شخص هست یا دانای کل؟
شخصیت اصلی درحد تیپ مانده یا شخصیت شده؟
گره ابتدایی داستان یقه مخاطب را می گیرد یا نه؟
کشمکش دارد یا نه؟
نقطه اوجِ کوبنده دارد یا صرفا مخاطب گول زنک است.
ضد قهرمانِ قوی دارد یا نه ...
💎•﴿ باغ انار ﴾•💎
شهید مدافع وطن امیر محسن حسن نژاد شهید یزدی حادثه شب گذشته راسک شهید حسن نژاد پیش از این نیز از مست
و این عادی است...
چون یادگیری قالب بالای سه سال ممکن است طول بکشد....
ولی مثلا یک حدیث جالب زیر سه دقیقه...
و برای نوشتن باید حوصله کرد تا قالب را یاد گرفت...وگرنه آن حدیث اصلش شیرین تر است از یک داستانکِ داستان نشده... و همین داستان نشدن زدگی آورده...مخاطب علاقه ای ندارد به شنیدن کارهای مذهبیِ بعضی نویسنده ها....
چرا امیرخانی و شجاعی موفق بوده اند؟
چرا؟
یک درختِ شیرِ پاک خورده برگ بجنباند.
#نکته
بهزاد دانشگر نویسنده موفقی هست و کاملا مخالف نوعِ قلم امیرخانی و شجاعی....نکته اش چیست؟
درختان شاخه بجنبانند.
حدود صد و ده درصد مخاطبان بعدا ز خواندن رمان روی محتوا نظر می دهند.
ولی تمام عمر آن نویسنده روی یادگیری قالب گذشته.
چه می فهمید از این دو جمله؟ بیان کنید.