eitaa logo
💎•﴿ باغ انار ﴾‌•💎
898 دنبال‌کننده
4.1هزار عکس
1.2هزار ویدیو
151 فایل
﷽؛اینجا با هم یاد می‌گیریم. با هم ریشه می‌کنیم. با هم ساقه می‌زنیم و برگ می‌دهیم. به زودی به اذن خدا انارهای ترش و شیرین و ملس. نشانی باغ🔻 https://eitaa.com/joinchat/821624896Cb1d729b741 نمایشگاه باغ🔻 https://eitaa.com/joinchat/949289024Cec6ee02344
مشاهده در ایتا
دانلود
AUD-20220412-WA0036.mp3
11.85M
🛑مهم؛رفقا گوش بدهید!🛑
یاحق در جستجوی زمان از دست رفته‌ام. هابیل از غار در می‌آید و دکمه آستینش را باز می‌کند که وضو بگیرد. می‌گوید: -وقت نداریم سریع تصمیم بگیر. و آب دهانش را می‌ریزد در قنات. تفو، پونیو می‌شود و می‌پرد بیرون. چند تا سرفه می‌زند و خیره می‌شود به نقطه سیاهی در دوردست که دارد نزدیک می‌شود. تلظی می‌کند: -یا قمر بنی هاشم! قابیل! و دود می‌شود و می‌رود به آسمان. هری پاتر چوبدستی‌اش را که از چوبِ چندصدسالهِ چنارسوختهِ کمربندیِ شاهرود ساخته شده بلند می‌کند و به سمت دود می‌گیرد: -لوموس. چوبدستی دود را می‌مکد. میازاکی از داخل چوبدستی صلوات می‌فرستد. زلیخا از پشت سر یقه هری پاتر را می‌گیرد و پرتش می‌کند در دعبل و زلفا. دعبل دارد کنار جوی عق می‌زند. آژان شاشو دارد نزدیک دعبل می‌شود. -آوادا کِداورا. افسون هری آدم می‌شود. ریشش بنفش است. می‌افتد دنبال آژان. دعبل سنگ‌کوب می‌کند. کاخ هارون می‌ریزد. جهان داستان نجات پیدا می‌کند. کسی از پشت دست هری را می‌گیرد. طاهره قره العین است. هری لب می‌گزد و دستش را می‌کشد: - رَبِّ السِّجْنُ أَحَبُّ إِلَيَّ مِمَّا يَدْعُونَنِي إِلَيْهِ! حافظ شلنگ قلیان را از دهانش درمی‌آورد و فیلم را استپ می‌کند. استاد اندر شاگرد، خیره می‌شود به چشم سرخ من: -خاک بر سرت. این جعلق هم آدم شد، تو هنوز همون خرِ سوژه‌یابی. پینوکیو سرش را از ارمیا بیرون می‌آورد و می‌گوید: -هفت جد و آبادته مردک می‌ فروش. و دست کوزت را می‌‌گیرد و می پرد توی شاهنامه. حافظ دود قلیان را حلقه‌ای بیرون می‌دهد و تفو می‌فرستد به روح روزگار که حوصله ندارد هفت خان دنبال یک جوجه مزلّف بدود. -وگرنه خودم با رنج ده ساله بهترشو می‌نوشتم بابا. دود قلیان ابری بالا می‌رود. جنگل ابر دست می‌زند به کمرش. کفشش را پرت می‌کند سمت شاهزاده که دنبال سیندرلا ندود: -اینا چرت و پرت میگن. نون و آب نمیشه برات. پاشو بیا خودم برات کارخونه سوژه‌یابی زدم. و عزازیلی می‌خندد. گوگل عینک دودی می‌زند و از رو می‌خواند: -هرکه به این سرای درآمد، نانش دهید و از ایمانش مپرسید. کویر لوت دست می‌اندازد و دمپایی جنگل ابر را از دست هفت کوتوله می‌قاپد و می‌کوبد توی سرش. -جهندم که ابهام در مرجع ضمیر داره. یعنی مخاطب انقدر گیجه؟ شرلوک هلمز سرش را از قبر ساختگی‌اش درمی‌آورد: -ایول داداش. تو هم آدم معمولی نیستی؟! و یقه جنگل ابر را می‌گیرد و به نفع لوت، با ابر و گوگل شاخ به شاخ می شود. قیدار شروع می‌کند ضرب زدن روی تنبک دباغی شده از پوست اسب‌های جنگل ابر: -به این گود ومیدان که دارد نشان از علی      بگو از دل و جان علی یا علی. شرلوک و ابر و لوت و گوگل دست از کشمکش برمی‌دارند. ابر می‌بارد و عرق شرمش می‌ریزد توی لوت. لوت بعد از هزار سال رنگ آب به خود می‌گیرد. جومونگ حوصله‌اش سر می‌رود. زره آهنین مردان گوگولی‌اُ را می‌پوشد: -من چوسان قدیم را یک تنه آباد می‌کنم! سوسانو کرشمه می‌آید: -یک تنه؟ لیاقتت همون سویاس ماکارانی. جومونگ سر اسبش را کج می‌کند و می‌افتد دنبال سوسانو و ساکش به سمت منزل سلطان التجار. بین راه صدایش از شیپور ساماروست می‌آید: -ماکارونی! مجید جان دلبندم! نفتکش کره‌ای قاه قاه می‌خندد. دستش را بالا می‌آورد که: -الدخیل! الدخیل الخامنه‌ای! و الموت لِبایدن! جو یقه ترامپ را ول می‌کند و چند ثانیه نگاه از کاخ سیاه برمی‌دارد: -چطور جرئت می‌کنی به من خیانت کنی گستاخ؟ و صورتکِ لبخند به رو می‌زند: -ایران جانم، چارتا بالستیک قرض میدی بزنم دهن این بیوتن‌ها رو سرویس کنم؟ کلفت، تا می‌آید نازک بازی دربیاورد، قاآنی می‌گوید: -حکما شیطان آشیخ، آشیخ شیطان‌هاست. یاعلی مدد! و کمان دامُل را می‌شکند و آستینش را بالا می‌زند. خالکوبی حاج قاسم دیده می‌شود. جو نعره می‌کشد و چشمش کور می‌شود. یک ترکش حاصل شکستن کمان دامُل، می‌خورد به گردن ترامپِ درحال فرار و سرش قِل می‌خورد. جواد از جام جهانی در جوادیه بیرون می پرد و جیغ می‌کشد: -توپ‌ اینجاست بچه‌ها. و با توپ جدیدش و احف، می‌پرد درون تن تن و سندباد. سندباد پهلو به پهلو می‌شود و می‌گوید: -ولمون کن بذار بخوابیم. زن سقراط جارو را پرتاب می‌کند توی جوی مولیان و چادر از کمرش باز می‌کند: -درود بر شرفت. بالاخره یکی حرف منطقی زد. شوکران می‌پرد توی گلوی سقراط. چند بار سرفه می‌زند و یک چوب خط دیگر روی دیوار می‌کشد: -از بس ایمانت ضعیفه سعید! بغلی بگیر. و شوکران را می‌دهد به افلاطون. افلاطون ردای یونانی‌اش را بالا می‌زند که کثیف نشود. می نشیند و پاچه‌اش را تا می‌کند. پایش را فرو می‌کند توی آب کارون: -آخیش! به سلامتی عشق. و شوکران را چپ می‌کند توی آب.
صدام آن طرف‌تر توی قایق نشسته با ملکه انگلیس. دست می‌کند توی آب و یک پیاله دستی آب تعارف می‌کند به ملکه. ملکه گره روسری‌اش را سفت می‌کند: -یو جاست کَن ماچ مای هندز. صدام زهرآب را خودش می‌خورد: -میشه وقتی که میشینن دلدارون تو قایقها دور از غمها می خونن نغمه خوش لب کارون و در حال افاضات، سرش سنگین می‌شود و به درک اسفل‌تر از اسفل السافلین واصل می‌شود. ملکه هولش می‌دهد توی شط. و پاروزنان به سمت خلیج فارس می‌رود‌. یونس سوار بر نهنگ خودش را می‌رساند به جنازه صدام: -هرکس اینو معدوم کنه هزار میلیارد دلار از طرفش وقف بیت المال می‌کنم. فرشته سمت چپ می‌زند روی شانه‌ام: -برو یه غلطی کن دو دقیقه من استراحت کنم. ناچار پیامک می‌دهم به امید کوره چی و سفارش جن می‌دهم. پیام دیر می‌رسد. زیر پایم علف سبز می‌شود‌. علف را می‌دهم به اسب رستم. اسب رستم خوشش می‌آید و به جانم دعا می‌کند. یک‌هو می‌بینم دارم طی الارض می‌کنم. فرشته سمت راست خمیازه می‌کشد و می‌گوید: -ایول دادا. زخم بستر گرفتیم. و انگشت خشکش را ورز می‌دهد و قولنج می‌شکند. قلم امیرخانی را می‌گیرد و با زبان خیس می‌کند که بنویسد. می‌خواهم بزنم پس کله‌اش که دستم از شانه رد می‌شود. دندان می‌قروچم: -خودت قلم نداری مگه؟ امانت الهی رو گم کردی جهول؟ بالش را بلند می‌کند و اونچونان می‌زند پس کله‌ام که نزدیک است کار به جواد جوادیه بکشد. -نامردیه! چرا بال تو از من رد نشد؟ روی کاغذش می‌نویسد: -داشت عین آدم نیت می‌کردا، ولی نقض غرض شد. و قلم امیرخانی را می‌دهد به محسن تنابنده: _قلم من تو آب کار نمی‌کنه ظلوم. دهان باز می‌کنم جوابش را بدهم، آب شط می‌دود توی حلقم. ابن سینا سوار بر جن بوداده خودش را می‌رساند. چیزی می‌پاشد روی جنازه: _سیر را خاصیت فراوان است. درمان سرفه می‌کند و گرفتگی سینه. پول‌ساز هم هست. و رو می‌کند به یونس: بیست درصد از جایزه مال خودمه‌. گفته باشم. یونس می‌آید مخالفت کند، ابوریحان بیرونی یک آب‌کش در می‌آورد و تهدید به حذف‌شان می‌کند. شروع می‌کنم به سرفه کردن. داد می‌زنم: -جان جدتون نذارید مثل صدام بمیرم. ابوالحسن خرقانی از کنار این یمین فریومدی بلند می‌شود و سلانه سلانه و لخ لخ کنان خودش را می‌رساند: -حیف که سیدم. و حیف‌تر که داستان پایان‌بندی می‌خواد. دست می‌کند از کیف ابن سینا سیر بردارد و نجاتم بدهد، که حوا می‌کوبد روی دستش: -ولش کن همچین تحفه‌ایم نیست. تازه این بمیره پایان باز نیست. تازه‌تر، ملودرام فروشش بیشتره. بعد هم سوتی می‌زند و کل جهان داستانی می‌آیند بالای سرم. در نگاه همه‌شان یک جمله رژه می‌رود: -مادره. حرفشو نمیشه زمین زد که‌. و پیش پیش، پیس پیس فاتحه می‌خوانند. جد بر حقم آن عقب چشمک می‌زند که نترس هواتو دارم. لابلای سرفه‌ها علی و مهتاب را می‌بینم که دارند می‌خندند. کهن الگوی نرسیدن را نفرین می‌کنم. فاضل نظری شاحین را می‌اندازد توی اقیانوس اطلس: -آینه آینه. درویش مصطفی از اقیانوس اطلس، آرام آرام جلو می‌آید: -اصولُ الکُفرِ ثَلاثَهٌ الحِرصُ وَ الاِستِکبارُ وَ الحَسَدُ. و محو می‌شود. از جلد شاحین که حالا ته اقیانوس است، صدایی می‌آید: - آن‌جا جهان زیسته شما نبود. ایثار هم نکرده‌ای. سرفه‌ام شدیدتر می‌شود. جد بر حقم جمعیت را می‌شکافد و جلو می‌آید: -پاشو بریم بابا حوصلم سر رفت. و دست روحم را می‌کشد. پس کم‌حوصلگی صفراوی‌ام به او رفته. یک نگاه ملتمس می‌اندازم سمت آوینی. آوینی محو امام است. امام تا می‌بیند چشم امید دوخته‌ام به دستانش، سری تکان می‌دهد: -من خراباتی‌ام از من سخن یار مخواه! گنگم، از گنگ پریشان شده گفتار مخواه. اگر آب توی حلقم نبود قسم جلاله می‌خوردم که من هم خراباتی‌ام‌ها. کسی کم کم از یک فرسخی جدم با احتیاط رد می‌شود. مشعل به دست دارد. بین جمعیت طوری که جدم صاحب صدا را پیدا نکند، می‌گوید: -یا می‌روی، یا تنور. با هر دو دست، دست جدم را محکم می‌گیرم و آنچنان می‌پرم بیرون که جسمم سرش را بلند می‌کند و از جمعیت می‌پرسد: -وان مومنت اصبروا‌. چیطوُ شُدِس؟ ملک الموت چرتکه‌اش را که از هزار دانه و هزار نخ تشکیل شده، چند بار بالا و پایین می‌کند. ریشش را می‌جورد. قلم امیرخانی را از دست اصغر فرهادی می‌گیرد. شروع می‌کند روی بیستون نوشتن. دیفرانسیل و انتگرالِ چهار را با کتانژانتِ بتا و سینوس آلفا جمع می‌کند و بر جذر عدد پی تا هزار و چهارصد، تقسیم. می‌گوید: -هورا! درسته. دقیقا لب مرز اجل. ببریدش. داستان بوق اشغال می‌زند. یک نفر می‌رود پشت صفحه کلیدم می‌نشیند. می‌خواهم بگویم تکیه بر جای بزرگان، که یادم می‌آید کجایم. در عوض می‌گویم: -عاقا ما کلا غلط کردیم. باقی داستان، سانسور الهی می‌شود.
💎•﴿ باغ انار ﴾‌•💎
صدام آن طرف‌تر توی قایق نشسته با ملکه انگلیس. دست می‌کند توی آب و یک پیاله دستی آب تعارف می‌کند به م
سبک سیال‌ذهن داشتم توی گروه دنبال چیزی می‌گشتم. این را جوریدم. اگر به من باشد می‌گویم یک داستان بلند سیال بنویسید.
مداحی آنلاین - گفتم غزلی در خور نامت بنویسم - صابر خراسانی.mp3
2.26M
💐گفتم غزلی در خور نامت بنویسم 💐اندازه وسعم ز مقامت بنویسم 🎤
nime-mah-ramezoon.mp3
5.16M
♡•• نیمہ‌ماه‌رمضون... ‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌
حاج‌سیدمجید_بنی‌فاطمه_کولۀ_عاشقی_تو_بردار_بیار_.mp3
6.48M
🔊 | 📝 کولۀ عاشقی تو بردار بیار... 👤 حاج‌سیدمجید 🌺 ویژهٔ ولادت
هدایت شده از ➣ⓣⓞⓕⓐⓝ
باز کودک گرسنه خوابید. گرسنگی که هیچ، خواب هم خجالت کشید...!
خب، این نوع نوشتن بیشتر به دلنوشته می‌خورد تا داستانک. جمله دوم اظهار نظر شاعرانه است در مورد گرسنگی و خوابیدن. اگر می‌خواهید داستانک بشود باید ماجرا برایش خلق کنید. باز کودک گرسنه خوابید. ولی اینبار مادرش هم شیر نداشت. برای آخرین بار صدای جنگنده سعودی در آسمان پخش شد.