eitaa logo
💎•﴿ باغ انار ﴾‌•💎
898 دنبال‌کننده
4.1هزار عکس
1.2هزار ویدیو
151 فایل
﷽؛اینجا با هم یاد می‌گیریم. با هم ریشه می‌کنیم. با هم ساقه می‌زنیم و برگ می‌دهیم. به زودی به اذن خدا انارهای ترش و شیرین و ملس. نشانی باغ🔻 https://eitaa.com/joinchat/821624896Cb1d729b741 نمایشگاه باغ🔻 https://eitaa.com/joinchat/949289024Cec6ee02344
مشاهده در ایتا
دانلود
خواهر از دار زدن منصور حلاج بگو.......بخوان..........
هدایت شده از خاتَم(ص)
....یک منصوری بود.....خیلی حلاج بود.....گفتند بیا برو بالای دار.‌‌......گفت نمی روم......گفتند مگه دست خودته؟ .....کلی برای این دار خرج کردیم......زود باش دهههههه ..... دیگه اون بنده خدا هم مجبور شدکه...... والا.......راست میگفتن این همه خرج کرده بودند.....بندگان خدا.........
هدایت شده از 🌿
قسمت چهارم دسته چهارم: افراد بی هدف و بی عمل! این افراد در زندگی خود، هدف و برنامه ی مشخصی ندارند. زندگی خود را میگذرانند ، بدون آنکه مشغول فعالیت خاص و مفیدی باشند.اغلب وقت خود را با کارهای بیهوده تلف میکنند و بیشتر به دنبال سرگرمی و گذراندن وقت هستند. شاید بتوان این افراد را مرده متحرک خطاب کرد، زیرا بهره‌ی خاصی از نعمت عمر و حیات خود نمی‌برند و نه به حال خودشان مفیدند و نه به حال دیگران! اگر ما احساس می کنیم تاکنون در زندگی به موفقیت لازم دست پیدا نکرده‌ایم و هنوز وارد مسیر موفقیت نشده‌ایم، باید خودمان و سبک زندگی‌مان را دقیق و جزئی بررسی کنیم. با یک مقایسه ساده باید بیابیم حال و گذشته زندگی ما شبیه به کدام یک از این چهار دسته بوده و هست. و در برهه‌های مختلف زندگی، عملکرد مان چگونه بین این چهار دسته در حال گردش بوده‌! اما نکته مهم این است که دسته ی پنجمی هم وجود دارد، که انتظار میرود در پایان این کارگاه ،اگر جزو این دسته پنجم نیستیم به آن بپیوندیم. از قسمت بعد وارد گام های عملی برنامه‌ریزی و مدیریت زندگی خواهیم شد. ان‌شاءالله ... برداشتی آزاد از کارگاه مدرس: محمد مهدی الهی منش برای دریافت اصل مباحث به@doreh_tarbiati پیام بدهید. @anarstory
هدایت شده از 🌿
تمرین اول: مرتبط با قسمت اول تا چهارم 🔘به صورت جزئی و با مثال برای خودمان بنویسیم که زندگی ما درحال‌حاضر و همین طور در پنج سال گذشته شبیه و نزدیک به کدام یک از این چهار گروه بوده و هست؟!
حیدر جهان کهن (پیاده): رمان نوجوان گردان قاطرچیها تا صفحه ۱۴۵ شاید روزی رمان بشود، رمان «ورق پاره‌ها» بگذار به یک موضوع دیگر بپردازم قرار نیست هر خزعبلاتی را که در طول روز شنیده‌ام روی کاغذ بیاورم. باید فقط خزعبلاتی را روی کاغذ بیاورم که گرهی از گره های دنیا را باز کند. اساساً این چه گره مسخره و مزخرفی است که به دست خزعبل باز می‌شود؟!! خب جوابش را هم بشنو، گاهی وقت ها یک چیزی که برای یک کسی داروست برای کس دیگر سم است و برعکس. می شود انتظار داشت که بعضی خزعبلات روزی به درد بخورد. درست مثل آت آشغال های زیر زمین پدر خانم.که یک قسمتش هم کتاب های شخص شخیص بنده است. کتابهای فروش نرفته. کتابهای دست دوم. عصرهای پنج شنبه در شهر می‌فروختم. بله ماجرا از همان جا شروع شد. فروش بدک نبود. با ذوق و شوق تصمیم گرفتم باز هم کتاب بیاورم. رفتم و در اطراف شهر سر زدم. رفتم پیش رسول. پسر خوبی است. در عالم عرفان سیر می‌کند. مثل جوادی. کاغذ و کتاب می خرد و بعد به کارخانه ها می‌فروشد تا بازیافت کنند. جوادی معلم پرورشی است. لاغر و تکیده. من هم از او سر حال تر به نظر می رسم. ماشالله به خودم. چشم نخورم! به جواد زنگ زدم بر نداشت. با تاکسی رفتم. رسول نبود. کارگرهایش بودند. رفتم سر وقت کتاب ها مثل همیشه تا چشم کار می کرد کتاب‌های درسی به دردنخور و کتابهای کنکور جوانی سوز! به درد نخور ها را کنار می زدم. به دردبخورها را جدا می‌کردم. رمان‌ها، آثار نویسنده های معروف، موضوعات جالب و... ده پانزده جلد کتاب خوب پیدا کردم. گذاشتم یک گوشه. بلند شدم که بروم پای باسکول. سر خوردم. وقتی سر میخوردم دسته یک گونی را گرفتم که نیافتم. گونی چرخید و خالی شد. بین کتاب های داخل گونی چشمم به یک کتاب قدیمی خورد. ادامه دارد... @ANARSTORY
هدایت شده از 🌿
قسمت سوم: دسته سوم: آدم های پرهدف و پر تلاشند! افراد این دسته ، مانند گروه اول هدف های مشخص و علاقه مندی های زیادی دارند، با این تفاوت که اهل تلاشند و در عمل نیز هدفها و برنامه‌هایشان را پیگیری میکنند تا به آنها برسند. این افراد به دلیل داشتن هدف و اهل عمل بودن، آشنا به علوم مختلفی هستند ‌و در زمینه های گوناگون تجربه و مهارتی دارند اما با وجود اینکه افراد فعال و پویایی هستند در زندگی به احساس رضایت و موفقیت لازم دست نمی‌یابند. چرا که آن ها دو مشکل اساسی دارند: یک: این افراد اغلب هیچ کاری را در حد رسیدن به تخصص دنبال نمیکنند. دو: ارتباط بین هدف ها و برنامه هایی که دنبال می کنند مشخص نیست و نمی دانند از مجموع فعالیت ها و برنامه هایشان در نهایت می خواهند چه نتیجه ای حاصل شود. و این باعث می شود در زندگی گرفتار سرگردانی شده و به مرور دچار احساس خستگی و نا امیدی شوند. برداشتی آزاد از کارگاه مدرس: محمد مهدی الهی منش برای دریافت اصل مباحث به @doreh_tarbiati پیام بدهید. @anarstory
هدایت شده از فرجام پور
سلام علیکم خدا به این مادر صبر بده البته همه اینها امتحان الهی است ✅ خودش داده، خودش هم می گیرد. مادری را می شناسم که بسیار مومن و با تقواست هر دو پسرش را در جوانی از دست داده، به همین راحتی که فرمودید. یکی نامزد داشته ودیگری به نامزدی هم نرسیده. خودش می گفت، وقتی که خیلی بی تابی می کردم و می گفتم خدایا چرا من؟ سر سجاده به یکباره صحنه ای جلوی چشمم نقش بست. خودم را دیدم، هر روز که برای نماز به سمت نماز خانه محل کارم می رفتم، ذکرم این بود، خدایا پاکم کن. خدایا مرا خالص کن فقط برای خودت. خدایا فقط خودت. خالصم کن. تازه فهمیدم، این مصیبت ها حاصل دعا و درخواست خودم بوده✅ و چون بی نهایت عاشق فرزندانم بودم اینها مانع خلوص من بودند. خودم خواستم ✅ یاد داستان زندانی شدن حضرت یوسف افتادم که گفت، خدایا زندان برای من بهتر است.... ولی وقتی زندانی شد گفت خدایا چرا؟ وحی آمد، خودت خواستی✅ حواسمون باشه، چی از خدا می خوایم. و حواسمون به ذکرهامون باشه خود کرده را تدبیر نیست ✅
186.7K
آه! مرگ خونین من، عزیز من، زیبای من.... تو کجایی؟ مشتاق دیدارتم. @ANARSTORY
❗️فلسفه به چه کار آید؟... فلسفه، ذهن را برای ورود به عوالم جدید، آماده می‌کند... ذهن را باز، باز و بازتر می‌کند... ❗️چطور؟ با سوالات عمیق و نگرش جدیدی که در ذهن ایجاد می‌کند... ⭕️ فیلسوف، متفاوت می‌اندیشد. نوع نگاهش و زاویه‌ی دیدش فرق دارد. جنس نوشتنش بدون کلیشه است و درکل، خاص است... چون ذهنی متفاوت دارد... پس فیلسوفان، خالق آثاری بی‌نظیر و خاص هستند... هرکجا که فیلسوفی قدم گذارد، تفاوت‌ها به چشم می‌آیند... فرقی نمی‌کند در چه عرصه‌ای!... بدیهی است که نویسندگان آشنا با فلسفه، آثاری بی‌همتا خلق خواهند کرد. 🔸 باغی برای فیلسوف شدن🔻 {انار فیلسوف} آغاز جلسات🔻 ۹۹/۰۹/۲۷ پنجشنبه، ۲۷ آذر ماه ساعت: ۰۸:۰۰ صبح https://eitaa.com/joinchat/913047634C90c5dfd6bdf8 آیدی: @KhademeZeynab
دانا: همه چیز سیاه بود. مثل شب. مه غلیظ و اندوهباری آرام آرام خانه را در بر می‌گرفت. هرچه به مه خزنده نزدیکتر می شد؛ بیشتر به نظر می آمد که مرا به طرف خود می کشد. صدای ناله‌ای نرم، از همه طرف به گوش می‌ رسید. درست مثل صدای وزش باد در درختان. اما بادی نمی وزید . انگار صدا از همه طرف می آمد، از دور و برم، از میان تیرگی مواج؛ جایی که سایه های تیره تر می لغزیدند، می چرخیدند و نزدیک تر می شدند. ضربه های محکمی به در خورد. جوری که پنجره ها را لرزاند. صدای ضربه ها با آه و ناله بلندی توام بود. من نه از تاریکی ترسیده بودم نه از صدای لرزش پنجره‌ها . وحشتم از صدای یک انسان بود. ارتعاش صدایش خون را در رگ های بدنم منجمد کرده بود. آن زن بار دیگر آمده بود که با پنجه بی رحم حسادت گلوی بقایای زندگیم را بفشارد. نفس های به شماره افتاده جانم را به یکباره بگیرد. آنقدر قوی بود که در با ضربه اول باز شد. با چهره زیبای دلهره آورش به طرفم آمد. چشم در چشم من دوخته بود. زمهریر نگاهش تا اعماق قلبم را تبدیل به یخ کرد. توان حرکت را از من گرفته بود. انگشتانش، خاکستری کمرنگ بود و کم‌ و بیش شفاف. لباس هایش در اطرافش تکان می خورد و موهای صاف و لخت از پشتش آویزان بود. چهره زیبا و ریشخند آمیزش پریشان به نظر می‌رسید. انگشتانش مانند بال های شب پره خشک و سبک بود. انگشتانش به طور تهوع آوری نرم، لطیف و سرد بودند . زمزمه اش تبدیل به فریاد های گوش خراشی شد. فریاد زد: صاحب زندگی تو منم. هرگز نمی گذارم دستت به آرامش برسد. تو قدرتم را به سخره گرفتی و آن را به بوته فراموشی سپردی؟دنبالت می آیم و کسی را که دوست داری از تو می گیرم. تو بخشی از خلقت من می شوی. به زودی هر چیز را که برایت عزیز بوده از دست خواهی داد. آخرین نفس هایت را در تنهایی خواهی کشید. سایه ای غبار آلود و سفید رنگ از بدنم خارج می شد. انگار روحم بود که همراه با سر پنجه های سرد و خشنش از بدنم بیرون می آمد. از رنج و درد فریاد کشیدم. تمام وجودم کلمه خدا را ناله کرد. ناگهان از کابوسی ترسناک و وحشتناک بیدار شدم.
دلم گرفته، کاش بچه‌ها هیچ وقت زود نخوابند ، هر چند من تمام سعی‌ام را بکنم برای زود خواباندنشان. سرشب با هزار تا قصه وخاطره آنها را می‌خوابانم ، آنقدر قصه گفته‌ام که نورا هم دیگر می‌تواند قصه بگوید هی آب دهانش را قورت می‌دهد و می‌گوید : خب بعد میو اومد وجُفت من جوشْت می‌خوام ... وقتی زود می‌خوابند به من مهلت می‌دهند که فکر کنم به همه چی؟ _به روزگاری که تند تند دارد پیش می‌رود انگار یک نفر تبر پشتش گذاشته که اگر نرود بزند لهِ ولَوَردِه‌اش کند . _به خودم که اصلا نمی‌فهمم کی شب می‌شود. _به بچه‌ها ... _به پنبه‌‌های رشته شده ورشته های دوباره پنبه شده‌ام . _به این خانه که اصلا به روز نیست ولی شاید بعدها دلم برایش تنگ شود . _به حال و هوای اینجا _به حیاط _به کتاب‌هایی که در پارکینگ‌اند ، همیشه نگرانشانم . _به اسباب‌کشی که خرتر از خودش در عالم نیست . _به محمد صالح که دوست دارم بزنمَش ،چه معنی دارد بچه اینقدر تپل شود ،باید یک روز یک جایی تنهایی خفتش کنم ولپ‌هایش را بکشم تا هنوز نمی‌تواند حرف بزند ،اصلا به نظرم می‌آید گناه هم نداشته باشد زدن بچه‌ای که اینقدر تپل وتن‌پرور است ،فکر کن تا یک سالگی روی کمر می‌خوابید وسقف را نگاه می‌کرد. _به همسرم که امروز به او گفتم :آخ که داری کچل می‌شی ، شاید کچل‌ها به بهشت نرن ،می‌دونستی کچلی نشون میده که طرف حتی تو عمرِش یاد نگرفته چه جوری غذا بخوره چه برسه به بقیه چیزا ؟ منم نمی‌دونستم فی‌البداهه بود. _به سوره‌هایی که اگر زودتر مرورشان نکنم کلا از یادم می‌روند، به این صحنه که آن دنیا آنها می‌آیند جلویم می‌ایستند و مثلاً می‌گویند : می‌دونی من کی‌ام ؟ من سوره‌ی اعرافم ،حیف که فراموشم کردی بیچاره ،حتما با ادبیات بهتری حرف می‌زنند،مثلاً ای زیانکار _به کلاس آنلاین فردا که حوصله‌اش را دیگر ندارم ،به تمرین‌هایش _به اردوی مجازی زهرا کاش من هم با قصه‌های خودم خواب می‌رفتم . @ANARSTORY
سلام و نور. عرض ادب و احترام. اگر عضو محترمی بنا به عادت بدون هیچ توضیحی از گروه خارج بشود ما هم بدون هیچ توضیحی از تمام گروه ها حذفشان می کنیم. حتی گروهی که وجه ضمان داده است. و در اولین فرصت وجه ضمان اشان بهشان برگردانده می شود. با احترام.
و خالق بهشت، خالق جهنم هم هست.