eitaa logo
💎•﴿ باغ انار ﴾‌•💎
894 دنبال‌کننده
4.1هزار عکس
1.2هزار ویدیو
151 فایل
﷽؛اینجا با هم یاد می‌گیریم. با هم ریشه می‌کنیم. با هم ساقه می‌زنیم و برگ می‌دهیم. به زودی به اذن خدا انارهای ترش و شیرین و ملس. نشانی باغ🔻 https://eitaa.com/joinchat/821624896Cb1d729b741 نمایشگاه باغ🔻 https://eitaa.com/joinchat/949289024Cec6ee02344
مشاهده در ایتا
دانلود
دوشنبه سوری *100*64#
4_5972327788034656127.pdf
838.6K
🌀 جدول جامع برنامه ریزی اعمال ماه رجب در طول یکماه! 💠 عزیزانی که قصد دارند اعمال ماه رجب را بصورت کامل و منظم انجام دهند این جدول بسیار به آنها کمک خواهد کرد. 🔰 در نشر این جدول کوشا باشید تا در ثواب آن شریک باشید!
. یا امام هادی علیه السلام ادرکنی.🌷
و تو اگر از ضعفهای خودت عبور کنی و به او توکل یقینا به مقام خلیفه اللهی خواهی رسید. ای بشر از دنیا چه میخواهی....چرا اینقدر بیکار بازی از خودت بیرون می آوری...بلند شو...بلند شو و به سمت خدای خودت حرکت کن...او منتظرتوست... باغ انار نمایی از مسیر وصل است...و بهشت تو در همین وصل است...نمی خواهی به وصال معشوقت برسی؟ نمی خواهی نورِ گرم تو را در آغوش بکشد؟ @ANARSTORY
💎•﴿ باغ انار ﴾‌•💎
و تو اگر از ضعفهای خودت عبور کنی و به او توکل یقینا به مقام خلیفه اللهی خواهی رسید. ای بشر از دنی
. ای بشر با تو هستم....مثل کوآلا به دنیا چسبیده ای. دیگر شورش را در آورده ای...ماه رجب ماه خداست. پس از خودخواهی های خودت عبور کن...تا کی میخواهی اینقدر اینجوری باشی. بلند شو و یک فکری برای مردابِ گندیده درونت بکن...با اون قیافت.😐 البته تو یقینا زیبا خلق شده ای و این گناهان توست که اینقدر اینجوری ات کرده. پس یا علی بگو و دست سرِ کاسه زانو بگیر...یک روزه ای ...ذکری تسبیحی...تقوایی... چیزی... فرصت ها زود می گذرند...مثل تمام شدن چلوکباب...مثل تمام شدن سیب زمینی سرخ کرده...
📣فراخوان سری سوم خرید و ارسال کتاب ✍با امضای نویسنده 👤به نام خریدار ناقابل: 40000 هزینه پست: 15000 با تخفیف: 7000 (ظرفیت محدود) ثبت سفارش👇 @Yamahdy_Adrekny https://eitaa.com/joinchat/949289024Cec6ee02344
یا هو 🔴برگزاری ششمین کنفرانس درسرچشمه نور 🔹️تحلیل قالب کتاب آناکارنینا 🔹️زمان شروع امشب ساعت ۲۰ 🔹️منتظرتان هستیم. https://eitaa.com/joinchat/1614741592C64fca83486
از رمانم نا امید شده و به بن بست خورده بودم. داشتم وِل وِل در ایتا می‌چرخیدم که یک شخصی به من پیام داد و باغ انار را معرفی کرد و گفت که قرار است به زودی در این باغ، کلاس‌های نویسندگی آغاز شود. سپس آیدی استاد واقفی را داد و گفت که برای ورود به باغ انار، باید از ایشون اجازه بگیرید. چشمی گفتم و بدون وقفه، داخل پیوی‌اش شدم. از پروفایل و بیوگرافی‌اش، معلوم بود که با شخص مذهبی‌ای طرف هستم. انگشتانم را تکان دادم و تایپ کردم: _سلام و خسته نباشید. اندکی بعد جواب داد: _سلام. شما؟ از سلام و علیکش فهمیدم که با آدم خشکی طرف هستم. بدون توجه به خشک بودنش، تایپ کردم: _شما رو فلان شخص معرفی کرده. می‌تونم وارد باغتون بشم؟ اندکی بعد جواب داد: _نمی‌شناسم. و اینجا بود که فهمیدم علاوه بر خشکی، با یک آدم مذهبیِ از خود راضی طرف هستم. به همان کسی که باغ را معرفی کرد، گفتم ایشون کسی را نمی‌شناسد. آن طرف یک اسم دیگر گفت که به استاد واقفی بگویم. دوباره به استاد پیام دادم که باز با واژه ی "نمی‌شناسم" مواجه شدم. اعصابم خُرد شده بود و می‌خواستم ریچار بارَش کنم که نفس لوامه اجازه نداد و ندا آمد که کظم غیظ کنم. دیگر نا امید شده بودم که استاد واقفی دوباره پیام دادند: _اسم پسر منم امیرحسینه. در دلم گفتم: _خوش به حالت. به من چه خب؟! سپس به استاد واقفی جواب دادم: _خدا حفظش کنه. حالا کاری از دست بر میاد؟ استاد واقفی جواب دادند: _پسرم مریضه. دعا کن خوب بشه. ناگهان با این جمله دلم لرزید. از قضاوت‌های قبلی‌ام پشیمان شدم و استغفار کردم. تصمیم گرفتم نوع بیماری‌اش را بدانم، تا بهتر برایش دعا کنم. به همین دلیل گفتم: _خدا شفا بده. مریضی بچتون چیه؟ جواب داد: _عقل نداره. دعا کن خدا بهش عقل بده. و به دنبالش چند ایموجی خنده فرستاد. فهمیدم که این مرد خشکِ از خود راضی، مرا بازیچه ی خودش کرده است. به خاطر همین دوباره به قضاوت‌های سابقم برگشتم و از استغفار چند دقیقه پیشم، استغفار کردم. طولی نکشید که استاد بحث پرسشنامه ی آنلاین را پیش کشید و منی که شدیداً به کلاس نویسندگی احتیاج داشتم، مجبور شدم آن را پُر کنم و با اجازه ی استاد، وارد باغ انار شدم. اوایل که به باغ انار آمده بودم، با اصطلاحات عجیبی نظیر ریشه و برگ و درخت و انار و فلفل و بیل و کلنگ و باغبان و... مواجه شدم. از آن بدتر که استاد واقفی هی می‌گفت: _من استاد نیستم. برگم، برگ. جالب بود. همه ی ما از خاکیم، ولی ایشون از برگ بودند. این را هم بگویم که ابتدا در باغ انار، متن‌های بودار و گاهاً مثبت هجده می‌نوشتم که استاد به من تذکر می‌دادند و می‌گفتند: _اینجا گروهیست مختلط و مذهبی. گودبای پارتی نیست که هرچی دلت خواست بنویسی. یک چشم الکی می‌گفتم و بعدش دوباره همان آش و همان کاسه. به خاطر همین متن‌های بودار، متاسفانه یک روز به شدت تحت فشار قرار گرفتم؛ به طوری که تصمیم گرفتم همه ی گروه و کانال‌های مربوط به نویسندگی را پاک کنم و از دنیا نویسندگی خداحافظی کنم که همین استاد واقفی مانع شد و گفت: _مراقب خوبی‌هایت باش. همین جمله من را متحول کرد و تصمیم گرفتم که دیگر متن‌های بودار ننویسم و قدر خوبی‌هایم را بدانم و کلا دور حاشیه را خط بکشم. حالا بماند که بعداً گروه‌های تخصصی شکل گرفت و من عضو گروه "جلال آل انار" شدم و استاد و دوستان جدید و خوبی را پیدا کردم.
روزها و شب‌ها می‌گذشت و رابطه من و استاد واقفی، عمیق‌تر شده و شکل رابطه‌مان مثل عاشق و معشوق شده بود. البته طولی نکشید که فهمیدم رابطه ی ما هوسی بیش نیست. چرا که یک شب استاد واقفی وارد پیوی من شد و بی مقدمه گفت: _عکس بده. و من که داشتم عرق شرمم را پاک می‌کردم، با قاطعیت جواب دادم: _اولاً عکس بده چیه؟! حیا هم خوب چیزیه والا. دوماً من قصد ازدواج ندارم و می‌خوام ادامه تحصیل بدم. بدون ذره‌ای توجه به حرف‌هایم گفت: _بدو عکس بده. فهمیدم که مقاومت فایده‌ای ندارد. شب بود و همگی خواب بودند. در همان هوای تاریک، یک عکس سلفی گرفتم و فرستادم. استاد واقفی که جز یک عکس تمام سیاه، چیز دیگری ندیده بود، با عصبانیت گفت: _اصلاً نمی‌خواد بدی. والا به خدا. فکر کرده چه تحفه‌ایه! راستش از این حرفش دلخور شدم و تصمیم گرفتم فردا یک عکس از خودم بفرستم. بالاخره توی این دوره زمانه، شوهر خوب کم پیدا می‌شود. فردا شد و عکسم را برایش فرستادم. منتظر جمله "جووون! چه چیزی هستی" بودم که با یک جمله ی دیگر، حقیقتاً برگ‌هایم ریخت. استاد واقفی گفت: _اونقدرم چیز به درد بخوری نیستی! و من با این جمله، فهمیدم که استاد در ظاهر، رحمن و رحیم است، و در باطن شیطان رجیم! حالا بماند که بعداً برای دلجویی، لقب احف را به من داد و گفت که تمارین احف را با محتوای طنز بدهم. البته اینم بماند که بعضی از احف‌ها را خودش سانسور کرد و می‌کند. روزی هم در باغ انار، داشتم درباره ی حوری‌های بهشتی مونولوگ می‌نوشتم که استاد واقفی به پیوی بنده مراجعه کرد و گفت: _چقدر حوری حوری می‌کنی. زن می‌خوای؟ جواب دادم: _اگه هم زن بخوام، زن من رو نمی‌خواد. استاد قانع شد و حرف را عوض کرد و گفت: _واو نمی‌خَری؟ گفتم: _اگر رایگان می‌دید، چرا نخرم؟! استاد جواب داد: _زرشک! همیشه از پاسخ‌های کوتاه و مفید استاد به وجد آمده و می‌آیم. حالا بماند که با همین باغ انار، رمانم را تمام کردم و پس از مذاکرات نسبتاً کوتاه، استاد آدرسم را گرفت تا واو را برایم بفرستد...!
برای استفاده از سرویس ایتا لایو از طریق سایت ایتا لایو ثبت نام میکنید بعد از ثبت نام یک لینک اختصاصی مانند: LS2-El.evss.ir/test2?eitaafly و یک توکن مانند: rtmp://push.live.eitaalive.ir:1945/Ro3yAJ234 دریافت میکنید لینک اول برای دیدن لایو در پیامرسان ایتا هست شما میتونید لینک رو توی قسمت توضیحات کانالتون بزارید هروقت که خواستید پخش زنده رو شروع کنید میگید که از طریق لینکی که توی توضیحات کانال هست وارد بشوند 🔶برای شروع پخش زنده وارد برنامه ایتا لایو میشیم همونطور که در (تصویر_1) میبینید دو فیلد وجود داره در فیلد اول اسم لایو رو میزنید در فیلد دوم توکن لایو رو وارد میکنید و در اخر گزینه ذخیره رو میزنید یک صفحه باز میشه(تصویر _ 2) با کلیک بر روی دکمه قرمزرنگ لایو شروع میشه و برای اتمام لایو یک بار دیگه روی اون دکمه قرمز رنگ کلیک کنید 🔷برای ورود به لایو و مشاهده لایو روی لینک کلیک میکنیم (تصویر -3) یک صفحه براتون باز میشه (تصویر-4) و میتونید پخش زنده رو تماشا کنید #ایتا #ایتا_لایو #لایو_ایتا #لایو_در_ایتا