امشب شراب ناب مینوشانند بهم. به تو هم مینوشانند؟ لیوان نیاورده ای؟ خاااک.
#مونولوگ
⭐️
حالا که آب انگور در ظرف ماند و اربعینی گذشت...
پس بیاور شراب را که سخت مشتاق مستی ام...
#اربعین
#اسماعیل_واقفی
✅ زیارت اربعین، اُمّتسازی میکند.
💬 استاد سیّد محمّدمهدی میرباقری:
🔸 «آن ماجرایی که به ظهور ختم میشود عاشوراست.
امتی که در عصر ظهور شکل میگیرد حول محور سیدالشهدا شکل میگیرد.
چون #عاشورا هزینه ساخت #امت است و قلوب را متمایل به اهلبیت(ع) میکند.
🔴 ((منظور ازقلب این پمپ خون گوشتی در بدن نیست آآآ.....))
«إِنَّ لِقَتْلِ الْحُسَيْنِ حَرَارَةً فِي قُلُوبِ الْمُؤْمِنِينَ لَا تَبْرُدُ أَبَداً».
این شعلههای #محبت امام حسین(ع) است که محبت را میسازد.
پس وقتی عاشورا محور اجتماع قلوب بشود، زیارت سیدالشهدا و زیارت #اربعین هم یکی از ارکان شکلگیری امت میشود.
همانطوری که کعبه و #حج و بیت امتسازی میکند، زیارت امام حسین(ع) هم امتسازی میکند؛
حتی در بعضی روایات است که نقش زیارت امام حسین(ع) در شکلگیری امت امام زمان(عج)، از نقش کعبه بیشتر است.
🔵 پس یکی از ارکان ساختن امت، هجرت به امام و شکلگیری یک جمع مهاجر است.
🔸 همانطور که زیارت یکی از ارکان شکلگیری جامعه امام زمانی است؛
گسترش #توریسم غربی هم از ارکان شکلگیری جامعه نوین غربی است ؛
و در دنیا خیلی بر سر توریسم سرمایهگذاری میکنند؛
حتی در کشور ما هم بعضیها از سر غفلت و بعضیها از سر عمد میخواهند مدل توریسم غربی را به اسم منبع تولید ثروت گسترش بدهند.
نکته توریسم این است که این رفتوآمدها باعث انتقال فرهنگ مدرن از دنیای غرب به کشور ما میشود و جامعه ما بر محور فرهنگ غرب شکل میگیرد.»
#واقعه_کربلا_عاشورا
#أَلا_یَا_أَهلَ_الْعَالَم_اَنَا_الاِمام_القائِم
#اَلا_یا_اَهلَ_العالَم_اَنَا_الصَّمصامُ_المُنتَقِم
#اَلا_یا_اَهلَ_العالَم_إِنَّ_جَدِّيَ_الْحُسَين_قَتَلُوهُ_عَطشاناً
#اَلا_یا_اَهلَ_العالَم_اِنَّ_جَدِی_الحُسَین_طَرَحُوهُ_عُریاناً
#اَلا_یا_اَهلَ_العالَم_إِنَّ_جَدِّيَ_الْحُسَين_سَحَقُوهُ_عُدواناً
#حزب_الله
✅سوره المائده آیه 56
وَمَنْ يَتَوَلَّ اللَّهَ وَرَسُولَهُ وَالَّذِينَ آمَنُوا فَإِنَّ حِزْبَ اللَّهِ هُمُ الْغَالِبُونَ
#روشنگری_اسلامی
#روشنگری_اسلامی
Meysam Motiei - Man Ja Moondam (128).mp3
23.92M
#مطیعی
#اربعین
میاد خاطراتم جلوی چشام. من اون خستگی توی راهو میخوام.
﷽؛اینجا با هم یاد میگیریم. با هم ریشه می کنیم. با هم ساقه می زنیم و برگ می دهیم. به زودی به اذن خدا انارهای ترش و شیرین و ملس.
نشانی باغ🔻
https://eitaa.com/joinchat/821624896Cb1d729b741
نمایشگاه باغ🔻
https://eitaa.com/joinchat/949289024Cec6ee02344
#اربعین
من هم از این قهوه های تلخ عربی میخوام.
از اون قهوه هایی که خادم الحسین فنجان رو تو دست راست و قهوه جوش رو تو دست چپش میگیره.
دله رو بالا میبره و قهوه مثل آبشار توی فنجان میریزه، بعد تق تق میزنه لبه ی فنجان به معنای بفرمایید قهوه. 🖤
آره همون قهوه های تلخی که با عشق حسین مزش مثل عسل شیرین میشه 🥺
همون قهوه های تلخی که هنوز مزشون رو نچشیدم،
اما...
اما میدونم چه کیفی داره💔💔
هدایت شده از ف.مضیق رشادی
وجهت وجهی لکربلاء، احتاریت بینک و بین العباس، یا حبیبی یاحسین.
#اربعین
رویم را به سمت کربلا کردم
میان تو عباس حیران ماندم ای عشق من حسین
هدایت شده از S.nasiri
کاروان غمت ای عشق، چهل روز که هیچ/ تا چهل قرن اگر گریه کند باز کم است...
و این غم، این گریه، این ناله ها، به سر سوزنی نمی ارزد اگر معرفت نداشته باشی.
مگر می شود، کسی را نشناخت ولی ازحادثه ای که بر او گذشته، گریان شد ؟؟!!
مگر می شود، عاشق باشی، ولی معشوق را درک نکنی؟؟!!
مگر می شود، قرن ها با گریه بر پدری، سپری شده باشد، اما از پسرش سراغ نگیری؟؟!!
مگر می شود، حسین بن علی را دوست بداری، اما فرزندش حجت بن الحسن را فراموش کنی؟؟!!
درد، دردِ معرفت است. دردِ شناخت؛
مَنْ ماتَ وَ لَمْ يَعْرِفْ إمامَ زَمانِهِ مَاتَ مِيتَةً جَاهِلِيَّة؛
مبادا، بمیریم و امام زمان خود را نشناخته باشیم.
مبادا عاقبت ما، ممات ما، مرگ ما، جاهلیت باشد.
تا زنده ایم، حسین زمان خود را دریابیم.
عاشورا، اربعین و غم کربلا قرن هاست که تکرار می شود، تا ما به یاد آوریم امامی غریب، در انتظار بیداری ماست.
مبادا خواب بمانیم و بی تفاوت زندگی کنیم.
که اگر چنین شد، راه کربلا را برما می بندند!!!
اماممان را شهید میکنند!!!!
و آنگاه توّابین بودن ما نیز، به یک ارزن نمی ارزد.
#اربعین
#دلنوشت
#نصیری
#نقد_لطفا
هدایت شده از یا فاطمة الزهرا
فعلا قابلیت پخش رسانه در مرورگر فراهم نیست
مشاهده در پیام رسان ایتا
#جاماندگان_اربعین
کلیپ را تا آخر ببینید و بعد از اتمام آن
چشمهایتان را ببندید...
خودتان را در میان آن جمعیت تصور کنید...
کوله بر پشت در حال پیادهروی...
از حسّتان بنویسید
از شوق و رسیدن به یار
از کودکانی که سینیهای خرما بر سرشان بود تا زوار حسین با خوردنش قوت بگیرند و به راه ادامه دهند
از دختر بچههایی که بین مسیر ایستاده بودند و لیوان آب به دستت میدادند تا گلویی تازه کنی
از کسانی بنویسید که فرشهای خانهشان را زیر پایت پهن میکردند تا توِ زائر...
آری توِ زائرِ خستهی راه از رویش رد شوی و به قول خودشان آن را متبرک کنی...
هر طرف را نگاه میکردی جز عشق چیزی نمیدیدی
یادش بخیر😭
تو چه دیدی؟!!
آن را برایمان بنویس.
هشتگ #اربعین فراموش نشود.
هدایت شده از ᴀᴍᴍᴀʀ
روضه سنگین بود.
ناله های عشاق ستونهای حسینیه را میلرزاند. روضه خوان گفت بزار آرومشون کنم:
-رفقا غصه نخورید،(حضرت) رقیه هم اربعین نرسید که بره.
ناله ها در حنجره ماند ولی یکی از اون ته داد زد:
-به جاش خود (امام)حسین اومد دیدنش...
دوباره ناله ها شروع شد...
حسین جان...مارو که نمیبری...حتی نمیخوای ببینیمون...؟این حد آب از سرمون گذشته؟
#عمق_جان
#مونولوگ
#اربعین
#غوغای_اربعین
نواری که در موکب عراقی بود، مداحی حاج باسم را پخش میکرد:
تزورونی اعاهدکم
تعرفونی شفیع الکم...
مست نوحه ملا باسم بودم که صدای مردانه و شیر مانندی، مستی خیالم را شکست:
شای
شای
اتفضلو شای
دختر شش ساله ای که بسته دستمال کاغذی در دست داشت، به سمتم آمد و جعبه را رو به من قرار داد.
دستی بر سرش کشیدم و سربند یاحسین را بر سرش بستم.
پیرمردی از دور، برایم دست تکان میداد و به سمتم میدوید.
وقتی رسید، نفس زنان و بریده بریده گفت:
هلا.... بیچ..... یا... زایره الحسین.....
اتفضلی استراحی.... ابیتنه
احنه مجهزین کل شی، اتفضلی.
از او به خاطر نرفتن به خانه اش عذرخواهی کردم.
لبخندی زد و بعد از التماس دعا، به استقبال بقیه ی زائران رفت.
نگاهم را که چرخاندم، مرد جوانی را دیدم که چای را از روی منقل بر میداشت و در استکان های کوچک و عربی میریخت.
ناگهان پسر نوجوانی روبه رویم زانو زد، دله را بر لبه فنجان زد و گفت:(اتفضلی گهوه عربیه).
بعد از خوردن قهوه، به رسمشان فنجان را با تکانی لرزاندم، به معنای کافی ست.
نگاهی به اطرافم انداختم، جانبازی دشداشه به تن و چفیه بر سر لنگ لنگان راه میرفت و زیر لب یاحسین را زمزمه میکرد.
آن ور تر، شخصی مادرش را بر ویلچر گذاشته و با تمام زحمت حرکت میکرد.
چه زیباست این حسینی بودن.
با دیدن تمام این صحنه های زیبا و پر از عشق حسین، نفسی تازه، و دوباره حرکت کردم، آنهم فقط به عشق حسین.
#اربعین
#نقــــــــــــــــد
#قلم_شفق
☆پیشنهادی
هدایت شده از ف.مضیق رشادی
کاش اسم من را در حرمت صدا کنند
آقا مگه ما بدها دل نداریم😭
#اربعین
هدایت شده از محبوب
و چهل روز گذشت
از خون خدا شدنت
و سلام ها چه زیبا
بر فراز بامها از دور به تو خواهد رسید...
و سلام خدا بر پابرهنگان در راهت
و درود خدا بر قلبهای شکستهی جاماندگان درگاهت
و سلام خدا بر آنانکه از پیالهی چای تلخ عراقی، مست میشوند...
و درود خدا بر کوله به دوشان که بارشان التماس دعاهای جاماندگان است...
و سلام خدا بر گنبد و ضریح و بارگاهت
و درود خدا بر اشکهای فرود آمده بر تربتت
و کشیدهام سلامم را
از نزدیکترین نقطه از جانب من تا نزدیکترین نقطه از جانب تو
از قلب من تا قتلگاه تو ...
#اربعین
#جامانده
#کربلا
هدایت شده از زهراسادات هاشمی
بعضی دردها عجیب شیرین هستن
مثلاً درد داره که خودت تا حالا کربلا نرفته باشی ولی به هرکس گفتی چای روضه برات کربلا میده رفته کربلا.
مثلاً دردش شیرینه که هرکس این جمله رو شنیده و چای روضه رو برداشته کربلا رفته ولی خودت هنوز نرفته باشی!
مثلاً دردش شیرینه که همه تو بین الحرمین یادت کنن و یاد این جملهت که میگی انشاءالله تو زندگیت فقط سر یک دوراهی گیر کنی اونم دو راهی بین الحرمین باشه که ندونی اول کدوم سمت بری!
اینکه تو همه روضهها که زیارت عاشورا میخونی این جملات رو بگی
بعد بیان بهت بگن وقتی رفتم کربلا، اون موقع که رسیدم بین الحرمین همهاش به یادت بودم، چون واقعاً سر دوراهی گیر کردم نمیدونستم اول کدوم حرم برم!
درد داره که خودت حرم ندیده باشی.
ولی دردش شیرینه چون خیلیا به یادت میفتن.
#اربعین
#خاطرات_یک_دلقک
هدایت شده از محبوب
هدایت شده از زهراسادات هاشمی
این روزها تا حرف از حرم میزنم، میگویند باز جوگیر شدهای... اینها دلتنگیِ یک حرم ندیده نمیدانند یعنی چه!
#خاطرات_یک_دلقک
#اربعین
هدایت شده از زهراسادات هاشمی
باز منم و قاب تلویزیون و دیدن همه این صحنه ها و با پای دل قدم برداشتن تو راه کربلا...
#اربعین
هدایت شده از زهراسادات هاشمی
همیشه هروقت چایِ آخرِ روضه تعارف میکنم و کسی بر نمیدارد، میگویم: بردارید، چای روضه براتِ کربلا میدهد!
انگار همه منتظر این جملهی من هستند تا چای را با گفتن این جمله بردارند: این چای خوردن دارد، از این چای دیگر نمیشود گذشت!
نمیدانم حکمتش چیست که هرکس چای آخر روضه را خورد برات کربلایش را گرفت. اما من، خودم جا ماندهام هنوز... .
- زهرا سادات هاشمی
#خاطرات_یک_دلقک
#اربعین
هدایت شده از محبوب
با خستگی روی موکتهای پهن شده کنار یک موکب، زیر آفتاب از خستگی بنشینی. سیل روان جمعیت را نگاه کنی. سایه ای بالا سرت حس کنی. از دیدنش هم جا بخوری هم معذب بشوی. خودت را جمع و کنی...
بپرسی: آخه این آقا کیه با این قد و هیکل، با این لباسهای رنگ و رو رفتهی عربی؟
بهت بگن: یه بندهخداییه که از شهرهای اطراف میاد. پولی نداره خرج کنه واسه زائرا. گفته اینجا سایه بان باشم براشون. تنها چیزیه که ازم بر میاد. اجازه میدین؟
و تو بغض کنی و گریه کنی و نتونی این همه عشقو تو قلبت جا بدی....
#اربعین
#جامانده
هدایت شده از نرگس مدیری
#زیارت_نرفتهام
خواستم از حسم بگویم. دیدم گم شدهام. خواستم از شنیدههایم بنویسم؛ گفتم «شنیدن کی بوَد مانند دیدن!»
منه ندیده از چه بنویسم؟!
وقتی حتی نمیدانم آن لحظه که گنبد مولا را میبینی چه بر سر دلت میآید!
وقتی حتی نمیدانم «جاماندن» یعنی چه!
از کدام فراق بنویسم؟! وقتی وصالی ندیدهام.
حتی خجالت میکشم بگویم حالِ من، حال زیارت نرفتگیست.
خجالتم وقتی بیشتر میشود که یکی با آب و تاب از خاطرات ستونها و موکبها و... میگوید. من فقط تماشا میکنم و از بی حسی و حسرت چشمانم میفهمد «زیارت نرفتهام».
در چشمانش پرسشی است: «چطور توانستی؟!» شاید هم سرزنشی: «چطور توانستی؟!»
حتما کوتاهی از من بوده وگرنه ارباب...
سخنران امشب گفت:«جون بن ابی مالک غلام سیاه امام حسین علیه السلام بود که امام اذن جهاد به وی نداد. او هم دل حسین را سوزاند. گفت: «چون من سیاهم نرم؟! بو هم میدم. اصل و نسب خاصی هم ندارم» امام او را در بغل گرفت. گریه کرد و از خدا خواست رویش را سفید، بویش را معطر و جایگاهش را نزد رسول قرار دهد»
«اَللّٰهُمّ الرزُقنٰا حَرَمْ،حَرَم، حَرَم»
#1400704
#نرگس_مدیری
#زیارت_نرفتهام
#دلنوشته
#اربعین
هدایت شده از محبوب
تو مسیر حرکت کنی. با پا که نه با بال. از بین نخلها پر بزنی. عمودها را دانه دانه با لذت بشماری. هم عشق رسیدن، قلبت را پر از تپش کند، هم بترسی به عمود آخر برسی و تمام.
کنار نخل بلندی روی زمین غش کنی. تکیه بدهی به تنهی محکم پشت سرت. کولهات را بغل کنی. چشمت به عکس رفیق شهیدت بیفتد. با لبخند بگویی:
_به نیابت تو اومدم آقا ابراهیم هادی.
و دلت از مشایه پر بزند به فکه به کانال کمیل...
#اربعین
#جامانده
#نائب_الشهدا
هدایت شده از یا فاطمة الزهرا
شوق یار
پاهایم رمق نداشت.
نفسهایم به شماره افتاد.
سر و صورتم خیس عرق بود.
کوله بر پشتم سنگینی میکرد.
چادرم را خاک برداشته بود.
طاقتم طاق شد.
در بین جمعیت ایستادم.
چشمهایم را بستم و به هیچ چیز فکر نکردم.
نفهمیدم چقدر در آن حال بود.
سر و صدای اطرافم مرا به خود آورد.
چشمهایم را باز کردم.
دختر بچهای روبرویم ایستاده بود و به من لبخند میزد.
در دستش لیوان آب بود.
آن را به سمتم گرفت.
بدون معطلی از دستش گرفتم و نوشیدم.
سلامی به ارباب دادم و نفس عمیقی کشیدم.
جگرم حال آمد.
خانهشان را با دست نشانم داد.
با تکان سر، رفتنم را تایید کردم.
کولهام را به دست گرفتم و با او همراه شدم.
حیاط خانه پر از نخل خرما بود.
پشت سر دخترک راه افتادم.
از پله بالا رفتم و وارد خانه شدم.
اتاقی را نشانم داد.
از دخترک تشکر کردم و وارد اتاق شدم.
بزرگ بود و دراز.
ادامه دارد...
#اربعین