eitaa logo
💎•﴿ باغ انار ﴾‌•💎
903 دنبال‌کننده
4هزار عکس
1.2هزار ویدیو
151 فایل
﷽؛اینجا با هم یاد می‌گیریم. با هم ریشه می‌کنیم. با هم ساقه می‌زنیم و برگ می‌دهیم. به زودی به اذن خدا انارهای ترش و شیرین و ملس. نشانی باغ🔻 https://eitaa.com/joinchat/821624896Cb1d729b741 نمایشگاه باغ🔻 https://eitaa.com/joinchat/949289024Cec6ee02344
مشاهده در ایتا
دانلود
خب، این نوع نوشتن بیشتر به دلنوشته می‌خورد تا داستانک. جمله دوم اظهار نظر شاعرانه است در مورد گرسنگی و خوابیدن. اگر می‌خواهید داستانک بشود باید ماجرا برایش خلق کنید. باز کودک گرسنه خوابید. ولی اینبار مادرش هم شیر نداشت. برای آخرین بار صدای جنگنده سعودی در آسمان پخش شد.
همه اطلاعات درباره فیلم تل ماسه Dune | ایران هم جزو لوکیشن‌های DUNE بود! | فیلیموشات https://www.filimo.com/shot/106496/%D8%A7%D8%B7%D9%84%D8%A7%D8%B9%D8%A7%D8%AA-%D9%81%DB%8C%D9%84%D9%85-%D8%AA%D9%84-%D9%85%D8%A7%D8%B3%D9%87/
فیلم تل‌ماسه رو می‌تونید از سایت آپ‌تی‌وی دانلود کنید. البته قبلش نقدش رو بزنید توی نت و بخوانید. هالیوود داره کارش رو درست انجام می‌ده. خداقوت به دشمنان پرکار و خلاق‌مان. آدم کیف می‌کنه همچین دشمنی داره. بخند عمو کیف کنه....🧐 البته این فیلم بر اساس یک رمان ساخته شده که خیلی بی ربط به مسائل آرماگدونی و آپوکالیپسی بوده...ولی این هنر کارگردان و تیم فیلمنامه نویسی بوده که از سوژه قدیمی تونسته یک کار بر محور هالیوودی در بیاره.. یعنی تهش می‌خواستم اینو بگم از بس حرف می‌زنید آدم یادش می‌ره...می‌خواستم بگم خوب چندین سال بعد می‌تونه برای یک تیم بزرگ با کلی آدم خلاق می‌تونه منبع الهام یا آزیتا باشه. پس بشینید و بنویسید. شاید مهدویان یا حاتمی کیا یا اصغرهای غیرفرهادی یک روز بر اساس رمان شما یک کار انقلابی درجه یک و تمیز ساختند. پس بسم الله
فعلا قابلیت پخش رسانه در مرورگر فراهم نیست
مشاهده در پیام رسان ایتا
این یک فیلم تخیلی است که برای تخریب مهدویت و جازدن موعود دروغین و درواقع با اهداف انتی کرایستی(ضد منجی ) روی کار امده است ... شاید در نگاه اول نشود پی به عمق ماجرا برد اما اگر خوب دقت کنیم چند بار اسم مهدی موعود ...لسان الغیب ..پسر انسان ....مادر و پسر ....جنگ های مقدس و ..و...نام میبرند و همچنین در این فیلم تشکیلاتی بنام بنی جزیره وجود داره که منتقدان ان را(بنی اسرائیل ) میدانند . مثلا در دیالوگ های پاول (شخصی که اورا لسان الغیب میخواند)و مادرش می‌بینید که از کلمه" لسان الغیب" نام‌میبرند: دیالوگ👇👇؛ ((+اونا به ما اشاره می کردن. چی میگفتن؟ -لسان الغیب، صدایی از جهان دیگر. اسم منجی موعودشونه…. این نشون میده بنی جزیره اینجا کارایی کرده +نشر خرافه؟! -آماده کردن راه! +اونا چیزی رو میبینن که بهشون گفته شده ببینن)) این دیالوگ ها به این معنا است که بنی جزیره با بررسی کامل اعتقادات بیابان گرد ها منجی ای دقیقا شبیه به منجی موعودشان را ظاهر سازی کرده. اینطور می توان منجی دست نشانده خود را به عنوان منجی بیابان گرد ها جا زد و از قدرت، نفرات و منابع آنها استفاده کرد.... یا در دیالوگی دیگر که دخترک به پاول میگوید : +می گن تو مهدی موعودی، اما تو که شبیه پسر بچه هایی! واین یعنی تخریب مهدویت...و انتخاب موعود منجی ای که از ریشه وخون یهودیان است....و" پاول" شخصی است که موعود حقیقی معرفی میشود و البته از نظر یهودیان صهیونیست موعود حقیقی است و به تعبیری ضد مسیح یاهمان (دجال) است..
. حال ما خوب است. اما تو باور نکن. ما مثل سگ داریم دروغ می‌گوییم. .
📩 ترک گناه 🔻 حضرت آیت‌الله خامنه‌ای: برای نزدیکی به خدا، اصل قضیه، ترک گناهان است. انجام مستحبات و نوافل و توسلات و دعا و بقیه امور، فرع است. اصل قضیه، این است که انسان از صدور گناه و خلاف از خود، مانع بشود. این، همان تقوا را میطلبد. گناه نمیگذارد که ما حال دعا و توجه پیدا کنیم. گناه نمیگذارد که ما به فکر بازنگری و بازسازی خودمان بیفتیم. کوشش بکنیم از گناه فاصله بگیریم. ۱۳۹۵/۰۲/۰۸ 🌙 📥 نسخه قابل چاپ👇 https://farsi.khamenei.ir/photo-album?id=49993
37.71M حجم رسانه بالاست
مشاهده در ایتا
🔴 تحلیل مهم فیلم تل ماسه (DUNE) 🔹تحلیلگر: 🔹دانشکده هنر دانشگاه اسپلیت کرواسی 🔸️به دنبال شبیه سازی موعود هستند. 🔸️انحراف بصیرت یکی از اهداف 🔸️یمن برای غربی ها بسیار مهم و استراتژیک است. 🔸🔹🔸🔹 ☑️ کانال پویش سواد رسانه‌ای ➡️ @ResanehEDU
فعلا قابلیت پخش رسانه در مرورگر فراهم نیست
مشاهده در پیام رسان ایتا
🌹🍃 ✨ێاٰࢪاٰݩِ إݩقِݪآبْۍِ قْاٰبُ ۆ تَصٰۆیّࢪ ✨ یاقوت ها در دل انارند. گرافیست ها، خوشنویس ها،نقاش ها،عکاسها،فیلم سازها...همه دانه های یاقوتی هستند که انار عشق را می سازند کاری از: کاربر پرواز نشانی باغ🔻 کارهاتون رو به اشتراک بگذارید🌱✨ https://eitaa.com/joinchat/2117730369C3e312b8a21 نمایشگاهِ باغ🔻 https://eitaa.com/joinchat/2161573954Cf03b82649c 🔸وابسته به باغ انار
گفتگو من و یکی از رفقا بابت حلالیت گرفتن. یعنی اگر بیاد منو به قتل برسونه بعدا توی اون دنیا ازم حلالیت بگیره راحت تره😁
جاهلیت یعنی کفر و ضلالت و نفاق. اگر امام زمانت را نشناسی و بمیری به مرگ جاهلیت مرده‌ای. شب قدر است. ببینم برای امام زمانت چه می‌کنی.
هدایت شده از باغ انار
نور آهای درختان گرامی، انتقاد کنید از من، به صورت ناشناس. از طریق پیوندِ زیر👇 http://unknownchat.b6b.ir/4829 «صندوق انتقادات و پیشنهادات» باغ انار‌‌‌ سعی می‌کنم در حد توان پاسخگو هم باشم. آنچه صلاح نمی‌دانید در پی‌وی بگویید، اینجا بگویید.
نور http://unknownchat.b6b.ir/4829 آنچه صلاح نمی‌دانید در پی‌وی بگویید، اینجا بگویید.
فعلا قابلیت پخش رسانه در مرورگر فراهم نیست
نمایش در ایتا
آیت الله جوادی آملی: در شب قدر، سخن از «لَیلَة القَدرِ خِیر مِنْ ألفِ شَهر است» که انسان یک شبه ره هشتاد ساله می‌رود، این راه دشوار نیست. اگر دشوار بود ما را امر نمی‌کردند، دعوت نمی‌کردند. دشواری مال کسی است که کوله بار خود را بر دوش دارد. اگر بار خودبینی را به زمین بگذارد، سبک می‌شود. وقتی سبک شد، پروازش آسان است! این پرکشیدن با سنگین بال و سنگین بار بودن ممکن نیست. اگر قرآن به سر می‌گذاریم، هدف تنها این نباشد که خدا گناهان ما را بیامرزد، ما را به جهنم نبرد، ما را به بهشت ببرد. اینها ریخت و پاش سفره شب قدر است. وقتی یک دوستی سفره‌ای پهن می‌کند، مائده الهی و مَأدبة الهی می‌چیند، مهمان‌های خود را به بهترین وجه پذیرایی می‌کند. وقتی مهمان‌ها برخاستند، سفره برچیده می‌شود، آن ریزه‌های سفره را می‌ریزند؛ مرغ‌ها آن ریزه‌های سفره را می‌چینند. ریزه سفره شب قدر این است که کسی نسوزد، به جهنم نرود. اینها شب قدر نیست. شب قدر آن است که انسان طیّار گونه دست هزارها نفر را بگیرد و به بهشت ببرد. در دنیا رفتار او، گفتار او، سیرت او، سریرت او، سنّت او آموزنده باشد. هزارها نفر را زنده کند و در آخرت هم هزارها نفر را به همراه خود به بهشت ببرد. اگر ما بتوانیم در کنار سفره الهی و دولت قرآن بنشینیم، چرا در ته صفوف و صَفُّ النِعال قرار بگیریم به دنبال آن ریزه‌های سفره تکان‌ها باشیم که از سفره تکانده شده چیزی به ما برسد؟! @nooredideh
علی به همان صد و چهارده سوره اش سوگند که ابدیت در پیش داریم. امشب وقتی این صد و چهارده تا روی سر می‌گیری حس‌ات چیزی شبیه پَر باشد یا نباشد بنویسش. اصلا درباره شب قدر یک خاطره بنویسید‌. اصلا خاطره بسازید. از شبهای قدری که داشته اید؟ شبهای قدر غیر تکراری. شبهای قدری که اصلا نتوانستید به مسجد یا حسینیه بروید. شبهایی که روی تخت بیمارستان بودید و داشتید می‌زاییدید🤔 یا بیماری داشتید. یا اصلا هرچه. شبهایی که مثل یک غیر انسان تا صبح خواب بودید. یا اصلا بیدار بودید و اشک می‌ریختید و از آن روزها سالها گذشته و الان حس‌خوبش با شماست ولی هنوز واقعا از شب قدر هیچ نمی‌دانید...فقط همرنگ جماعت شده اید. صادقانه بنویسید. حرفهای دلتان را بیرون بریزید. اصلا از علی بنویسید. علی خودش صد و چهارده سوره است و شش هزار آیه...اصلا تمام شصت میلیارد سلول تن‌اش آیه است. سلولهایش مرا زندانی کرده اند‌. من در انفرادی علی هستم. در سلولهای علی حبس شیرینی دارم‌. من تا ابد حبسی علی ام‌.
فعلا قابلیت پخش رسانه در مرورگر فراهم نیست
مشاهده در پیام رسان ایتا
^ دوباره تازه شده داغ استخوان هايی - که بين آتش و ديوار و در شکسته شده... از آن شبی که علی غسل داد فاطمه را... کنار چاه سرش مستمر شکسته شده.. مرا ببخش علی جان که خوب میدانی دل سیاه من بی هنر شکسته شده ففط نخواه بگویند مردم کوفه دل یتیم شما بی ثمره شکسته شده فقط به حرمت پهلوی حضرت زهرا مرا بخوان به نجف ،دل ،اگر شکسته شده.^ شاعر: گوینده: @be_Vaghte_Delman
کسی که بمیرد و امام زمانش را نشناسد به مرگ جاهلیت مرده است. پ.ن جاهلیت یعنی کفر و ضلالت و نفاق.
💎•﴿ باغ انار ﴾‌•💎
یاد او هستی؟ دعایت برای کیست؟
Kashani-14010114-01Ramazan-Hkashani_Com.mp3
14.98M
┈┅ ❁ـ﷽ـ❁ ┅┈ 🔊 سخنرانی کامل 📋 سیر تکوّن عقاید شیعه (جلسه اول) ـ 14 فروردین ماه 1401 مجموعه فرهنگی شهدای انقلاب اسلامی بضعة الرسول سلام الله عليها 🆔 rubika.ir/kashani1395/ 🆔 eitaa.com/kashani1395/
هدایت شده از یا علی بن موسی الرضا
مضطرب، درمانده و سر به زیر کنار کوچه نشسته بودم. اشک‌هایی که برای فروچکیدن از یکدیگر سبقت می‌گرفتند، صورتم را می‌شستند و سقوط می‌کردند. قلبم از ترس و دلهره مثل طبل جنگی می‌کوبید. ناامید سربلند کردم و به مردمی که بی‌تفاوت می‌گذشتند، نگاه کردم. چیزی به ظهر نمانده بود. عابران باعجله می‌رفتند. کسی حتی نیم‌نگاهی خرج منِ درمانده نمی‌کرد. دوباره سرم را روی زانوهایم گذاشتم و بر درماندگی‌ام زار زدم. یکدفعه با صدایی مردانه به خود آمدم: -چه شده؟ چرا گریه می‌کنی؟ با من بود؟ پرتردید سر بلند کردم. نگاهم به مردی که روبه‌رویم زانو زده بود، گره خورد. مرد، پرمحبت بار دیگر پرسید: -چرا گریه می‌کنی؟ دانه‌های اشک بیش از پیش چشمانم را پر کردند. یعنی او می‌توانست برایم کاری کند؟ لباس‌هایش که به غلامان می‌ماند، اما چهره پرابهتی داشت. باید به او می‌گفتم، شاید می‌توانست کمکم کند. گریان گفتم: -برای... اربابم... خرما... خریده بودم... اربابم خرما را نپسندید... اما خرمافروش... آن‌ها را عوض نمی‌کند. و هق‌هق‌ام اوج گرفت. مرد لبخند مهربانی زد. از جا برخاست و گفت: -گریه نکن... بلند شو... من با خرمافروش حرف می‌زنم... اگر نپذیرفت به دیدن اربابت می‌آیم... یعنی مردم این شهر وساطت غلامان را می‌پذیرفتند؟ چاره‌ای نداشتم. این تنها امیدم بود. مرد جلو رفت. چند قدم عقب‌تر از او ایستادم. مودبانه به خرمافروش گفت: -سلام جوانمرد... خرمافروش سری تکان داد. مرد ادامه داد: -ارباب این زن خرماها را نپسندیده، مردانگی کن و خرما را عوض کن. خرمافروش سبد خرمایی که در دست داشت، روی زمین گذاشت. روبه‌ ما ایستاد و گفت: -عوض نمی‌کنم. مرد دوباره خواهش کرد. خرمافروش عصبانی شد و فریاد زد: -تو چکاره‌ای؟ به تو ربطی ندارد. چند نفری دورمان جمع شدند. خرمافروش جلو آمد و مشت محکمی به سینه مرد کوبید و داد زد: -خرما را عوض نمی‌کنم... مرد چیزی نگفت. یکی از میان جمعیت فریاد زد: -چه می‌کنی؟ دست روی خلیفه بلند می‌کنی؟ دیگری گفت: -نشناختی؟ او امیرمومنان است. رنگ از روی خرما فروش پرید. خودش را به زمین انداخت و گفت: -مرا ببخش... نشناختمت... خرمافروش تندتند عذر می‌خواست. سرتاپای مرد را برانداز کردم. دستاری کهنه به سر بسته بود، لباسش هم که از لباس غلامان کهنه‌تر بود. به کفش‌هایش نگاه کردم. انگار کفش‌هایش را تازه وصله کرده بود. چطور ممکن بود او خلیفه باشد. حتما او را اشتباه گرفته‌اند. چگونه ممکن است خلیفه‌ای این‌گونه لباس بپوشد یا بدون همراه در کوچه‌ها قدم بزند یا بایستد تا مردی عامی به سینه‌اش مشت بکوبد، اصلا سربازان و محافظانش کجا هستند؟ نه ممکن نیست. خرمافروش همچنان که لابه‌کنان، بخشش تمنا می‌کرد، به طرفم چرخید. با زانو دو قدم جلوتر آمد و گفت: -بیا... خرماها را عوض می‌کنم... حتی اگر نخواستی پولت را پس می‌دهم... خوشحال شدم. چه خوب که او را اشتباه گرفتند. خرما را که عوض کردیم، مرد با مهربانی گفت: -حالا که مشکلت حل شد، من می‌روم. دیر کرده بودم. هنوز از روبه‌رویی با اربابم می‌ترسیدم. با اضطراب گفتم: -چند ساعتی از زمان برگشتنم گذشته... اربابم از من نمی‌گذرد... مرد با من همراه شد. آنقدر از شلاق ارباب واهمه داشتم که نفهمیدم چگونه به خانه رسیدیم. پسر بچه‌ای که به انتظارم ایستاده بود با دیدن من به خانه دوید و فریاد زد: -آمد. ارباب پابرهنه از خانه بیرون دوید. خشم از نگاهش می‌بارید. پریدم و پشت مرد پنهان شدم. اربابم با دیدن مرد، یکدفعه آرام شد. جلو آمد و با خوشرویی گفت: -درود بر تو ای امیرمومنان... بفرما... بفرما مرد لبخند زد: -درود خدا بر تو! از پشت مرد بیرون آمدم و سر به زیر کنار مرد ایستادم. زیرچشمی دوباره مرد را پاییدم. واقعا خلیفه بود؟ اربابم مرد سرشناسی بود. امکان نداشت اربابم او را اشتباه بگیرد. صدای مرد را شنیدم که می‌گفت: -مشکلی پیش آمده و او دیر کرده، به‌خاطر من از خطای او بگذر. اربابم خندید و گفت: -ای امیرمومنان... به‌خاطر شما نه‌تنها از خطایش می‌گذرم، بلکه او را به شما می‌بخشم... اربابم رو به من کرد و گفت: -شاد باش که بعد از این، اربابت خلیفه مسلمانان است... مرد لبخند پرمهری زد و گفت: -من هم او را به‌خاطر خدا می‌بخشم... نگاهی به من کرد و گفت: -تو آزادی... چه می‌شنیدم؟ واقعا آزادم کرد؟ بهت‌زده بودم. ساعتی پیش از شلاق ارباب می‌ترسیدم و حالا زنی آزاد بودم. کمی بعد با اربابم خداحافظی کرد و رفت. رفتنش را با چشم بدرقه کردم. خلیفه‌ای با کفش‌های وصله‌دار از کوچه می‌گذشت و مردم، بی‌تفاوت از کنارش رد می‌شدند. منبع: بحارالانوار، ج۴۱، ص۴۸.