🌻🌼🌻🌼🌻🌼🌻🌼🌻
🌼🌻🌼🌻🌼🌻🌼🌻
🌻🌼🌻🌼🌻🌼🌻
🌼🌻🌼🌻🌼🌻
🌻🌼🌻🌼🌻
🌼🌻🌼🌻
🌻🌼🌻
🌼🌻
🌻
#رمان_مذهبی🌟
#نسیمعشق
#پارت_525
ماکان باز هم توی آینه نگاه کرد و گفت:
-خوب حالا کجا بریم؟
ترنج فکری کرد و گفت:
-بریم پیتزا.
-زود نیست؟
-وای ماکان من از دیشب هیچی نخوردم. تو دانشگاه نزدیک بود غش کنم.
ماکان با تعجب به ترنج نگاه کرد:
-برای چی همچین کار احمقانه ای کردی؟
ترنج لپ هایش را باد کرد و گفت:
-حدسم نمی زنی؟
ماکان زیر لب غر زد:
-حقشه بپیچونمش حالشو بگیرم.
و به آینه اخم کرد. ترنج که اخم ماکان را دید لبخند کم رنگی زد و گفت:
-چیه؟ از رفقیت شفیقت توقع همچین کاری نداشتی؟
ماکان راهنما زد و ماشین را جلوی پیتزا فروشی پارک کرد. بعد به طرف ترنج چرخید و گفت:
-ارشیا پسر خوبیه
بعد شانه ای بالا انداخت و ادامه داد:
-ولی اخلاقای گندی هم داره. یکیش همینه. وقتی عصبانی میشه تقریبا منفجر میشه و بعد که خوب گند زد از کارش پشیمون میشه و انوقته که نمی تونه گندشو جمع کنه و مجبوره دست به دامن یکی دیگه بشه.
ترنج با تعجب به ماکان نگاه کرد.
🌻
🌼🌻
🌻🌼🌻
🌼🌻🌼🌻
🌻🌼🌻🌼🌻
🌼🌻🌼🌻🌼🌻
🌻🌼🌻🌼🌻🌼🌻
🌼🌻🌼🌻🌼🌻🌼🌻
🌻🌼🌻🌼🌻🌼🌻🌼🌻
🌻🌼🌻🌼🌻🌼🌻🌼🌻
🌼🌻🌼🌻🌼🌻🌼🌻
🌻🌼🌻🌼🌻🌼🌻
🌼🌻🌼🌻🌼🌻
🌻🌼🌻🌼🌻
🌼🌻🌼🌻
🌻🌼🌻
🌼🌻
🌻
#رمان_مذهبی🌟
#نسیمعشق
#پارت_526
ماکان داشت به او لبخند می زد که کسی به شیشه کناری ترنج زد. ترنج گیج برگشت چشمانش گرد شد:
-ارشیا؟!
ترنج برگشت و با تعجب به ماکان نگاه کرد:
-این اینجا چکار می کنه؟
ماکان خندید و گفت:
-گفتم که چه اخلاق گندی داره.
-پس تو خبر داشتی؟
-نه خیلی. عصری به من زنگ زد گفت رفتی خونه حالتم خوب نبوده. بعدم یه چیزایی بلغور کرد که فهمیدم باز گند
زده.
ترنج نفس پر صدایی کشید که ماکان زد به شانه اش و گفت:
-برو دیگه منجمد شد.
ترنج سری تکان داد و پیاده شد.
ارشیا چتر به دست کنار ماشین ایستاده بود. با پیاده شدن ترنج چتر را روی سر او گرفت و به آرامی سلام کرد:
-سلام.
قبل از اینکه ترنج چیزی بگوید ماکان از توی ماشین داد زد:
-منم می رم دنبال نخود سیاه تا میام یه دونه پپرونی برا من سفارش بدین دستتون درد نکنه من میام حالا.
ترنج زیر لبی خندید و ارشیا هم به ماکان چشم غره رفت که یعنی برو رد کارت دیگه.
🌻
🌼🌻
🌻🌼🌻
🌼🌻🌼🌻
🌻🌼🌻🌼🌻
🌼🌻🌼🌻🌼🌻
🌻🌼🌻🌼🌻🌼🌻
🌼🌻🌼🌻🌼🌻🌼🌻
🌻🌼🌻🌼🌻🌼🌻🌼🌻
🌻🌼🌻🌼🌻🌼🌻🌼🌻
🌼🌻🌼🌻🌼🌻🌼🌻
🌻🌼🌻🌼🌻🌼🌻
🌼🌻🌼🌻🌼🌻
🌻🌼🌻🌼🌻
🌼🌻🌼🌻
🌻🌼🌻
🌼🌻
🌻
#رمان_مذهبی🌟
#نسیمعشق
#پارت_527
ماکان سری تکان داد و راه افتاد. ارشیا فشاری به کمر ترنج اورد و گفت:
-بریم تو اینجا سرده.
ترنج بدون هیچ حرفی در کنار ارشیا راه افتاد.
ارشیا گلویش را صاف کرد و گفت:
-وقتی با ماکان زیر چتر از در خونه اومدی بیرون بهش حسودیم شد.
ارشیا از گوشه چشم به ترنج نگاه کرد معلوم بود تعجب کرده ارشیا خودش توضیح داد:
-از در خونتون دنبال ماشینتون اومدم. با ماکان هماهنگ کردم.
در را باز کرد و چترش را بست.
ترنج نگاهی به اطراف انداخت و رفت سمت یکی از میز ها.
ارشیا هم پشت سرش آمد و مقابلش پشت یک میز نشست.
ترنج به گلدان روی میز خیره شده بود. نمی توانست دلخوری اش را از ارشیا پنهان کند.
ارشیا نگاه کلافه ای به ترنج انداخت و گفت:
-ترنج من معذرت می خوام. خیلی تند رفتم.
ولی باور کن. نمی دونی چقدر نگرانت شدم. من دلم می خواد هر جا می ری بدونم کجایی.
دستم خودم نیست.
اولین بار بود ازت بی خبر بودم. تو اونجوری گفتی می ری بیرون من ناراحت شدم.
فکر کردم نمی خوای بگی کجا می ری. بعدم گوشیت و جواب ندادی....
ترنج ساکت بود و به توجیهات ارشیا گوش می کرد.
ارشیا کلافه به ترنج که همچنان به میز خیره شده بود نگاه کرد.
ارشیا می فهمید که ترنج ناراحت است. و البته می دانست که توجیهاتش هم احمقانه است.
🌻
🌼🌻
🌻🌼🌻
🌼🌻🌼🌻
🌻🌼🌻🌼🌻
🌼🌻🌼🌻🌼🌻
🌻🌼🌻🌼🌻🌼🌻
🌼🌻🌼🌻🌼🌻🌼🌻
🌻🌼🌻🌼🌻🌼🌻🌼🌻
فعلا قابلیت پخش رسانه در مرورگر فراهم نیست
مشاهده در پیام رسان ایتا
🎥 کلیپ بسیار زیبای دعای فرج☝️🏻
🕊بِسْمِ اللَّهِ الرَّحْمَٰنِ الرَّحِيمِ🕊
اِلـهي عَظُمَ الْبَلاءُ ، وَبَرِحَ الْخَفاءُ ، وَانْكَشَفَ الْغِطاءُ ، وَانْقَطَعَ الرَّجاءُوَضاقَتِ الاْرْضُ ، وَمُنِعَتِ السَّماءُ واَنْتَ الْمُسْتَعانُ ، وَاِلَيْكَ الْمُشْتَكى ، وَعَلَيْكَ الْمُعَوَّلُ فِي الشِّدَّةِ والرَّخاءِ ؛ اَللّـهُمَّ صَلِّ عَلى مُحَمَّد وَآلِ مُحَمَّد ، اُولِي الاْمْرِ الَّذينَ فَرَضْتَ عَلَيْنا طاعَتَهُمْ ، وَعَرَّفْتَنا بِذلِكَ مَنْزِلَتَهُم فَفَرِّجْ عَنا بِحَقِّهِمْ فَرَجاً عاجِلاً قَريباً كَلَمْحِ الْبَصَرِ اَوْ هُوَ اَقْرَبُ ؛يا مُحَمَّدُ يا عَلِيُّ يا عَلِيُّ يا مُحَمَّدُ اِكْفِياني فَاِنَّكُما كافِيان وَانْصُراني فَاِنَّكُما ناصِرانِ؛يا مَوْلاناياصاحِبَ الزَّمانِ ؛الْغَوْثَ الْغَوْثَ الْغَوْثَ ، اَدْرِكْني اَدْرِكْني اَدْرِكْني ، السّاعَةَ السّاعَةَ السّاعَةَ ،الْعَجَلَ الْعَجَلَ الْعَجَل ؛يا اَرْحَمَ الرّاحِمينَ ، بِحَقِّ مُحَمَّد وَآلِهِ الطّاهِرينَ
@Abbasse_Kardani
#دعای_هفتم_صحیفه_سجادیه
سفارش حضرت آقا به خواندن هر روز این دعا
@Abbasse_Kardani
28.88M حجم رسانه بالاست
مشاهده در ایتا
🎬 #کلیپ «هدفت از زندگی چیه؟ _ قسمت اول»
👤 استاد #رائفی_پور
🔺 تنها راه رسیدن به سُؤْلِ الهی فقط از طریق امام زمان است.
⭕️خلبان روسی و معجزه #امام_زمان
🔰چه بسيارند مشکلاتي که در سايه توجه امامان بزرگوار حل شده اند و چه بسا گره هاي کوري که تنها به دستان شريف آن بزرگواران باز مي شوند. هرگاه با دلي شکسته، دست به دامان آن بزرگواران شويم و آنان را واسطه برآورده شدن حاجات خود نزد خداوند قرار دهيم، بي ترديد نا اميد از درگاه پرفيض و برکت شان باز نخواهيم گشت.
📝يک روز حضرت آيت الله لنگرودي (ره) درباره استغاثه به ساحت مقدس حضرت ولي عصر (عج) چنين بيان فرمودند:
🤲به لطف و عنايت خداوند عازم سفر حج بودم. قبل از پرواز، يکي از موتورهاي هواپيمايي که من مسافرش بودم، خراب شد اما خلبان و مهندس هاي پرواز تصميم گرفتند با همان وضعيت هواپيما را به حرکت درآورده، پرواز کنند.
✈️در بين راه موتور ديگر نيز دچار نقص فني شد. مهمان داران وضعيت را اضطراري اعلام کردند و خبر دادند که هواپيما در آستانه سقوط است.
🍃مسافران با شنيدن اين سخن، به سراغ من که تنها روحاني هواپيما بودم آمدند و تقاضا کردند که جهت نجات مسافران دعاي ويژه اي بخوانم.
🔸من به صراحت به آنان گفتم که:
💚«تنها کسي که مي تواند کاري براي نجات مان انجام دهد، امام زمان (عج) است؛ همه دست به دامان آن بزرگوار شويد.»
🍂مسافران با تضرع و اضطراري حقيقي، حضرت مهدي (عج) را صدا مي زدند و از ايشان مدد مي جستند.
☘ناگهان مهمان دار هواپيما اعلام کرد که نقص فني به کلي برطرف شده و ديگر هيچ خطري ما را تهديد نمي کند.
پس از آن که هواپيما در فرودگاه جده به زمين نشست،
خلبان که فردي روسي و کمونيست بود، نزد من آمد و توسط مترجمي از من سؤال کرد که
⁉️ آيا آن کسي که شما از او درخواست کمک مي کرديد، عيسي بن مريم (ع) بود؟! با
‼️تعجب علت سخنش را جويا شدم؛ گفت: «قبل از حرکت يکي از موتورهاي هواپيما خراب بود و در حين حرکت نيز موتور ديگر دچار نقص جدي شد و هر لحظه ممکن بود سقوط کنيم تا آن که يک باره تمام خرابي ها برطرف شد.
🌱پس از فرود که به سراغ هواپيما آمده ايم، مي بينيم در حالي که ما در پرواز بوديم، قطعات خراب موتور باز شده و قطعات ديگري به جاي آن بسته شده است؛
✨چنين چيزي تنها معجزه است.»
💠سپس من برايش توضيح دادم که کسي که ما صدايش مي کرديم امام دوازدهم ما شيعيان است، او به کمک مان آمد و از مرگ حتمي نجات مان داد، او خود مسيحا دم است و عيسي مسيح در رکاب ايشان است.
🔹 خلبان که بسيار مشتاق شده بود، از اسلام و تشيع پرسيد و من آن قدر برايش توضيح دادم که او با تمام وجود و علاقه با شيفتگي تمام به اسلام اقرار کرد. آن گاه شهادتين را به زبان جاري کرد و چون موسم حج بود در مکه ماند و حج خويش را در کنار من و تمام مسلمانان و شيعيان به جا آورد و نامش را نيز «سلمان» گذاشت.
🔰آري، به برکت يک معجزه، بسياري از مسلمانان نجات يافتند و فردي که تشنه يافتن حقيقت بود، به سلک شيعيان در آمد.
#اللّهمَّعَجِّلْلِوَلِیِّڪَالفَرَج 🤲
⭕️عکس_نوشته_استاد
🔺 نیاز به امام
👤 استاد رائفی پور :
🚰 مردم نیاز به امام دارند مانند اینکه نیاز به آب دارند. نیاز فرد به امام و اهل بیت مانند نیاز تشنه به آب است. تعبیر قرآن درباره امام عصر «ماء مَعین» یعنی آب گوارا است. ذاتِ آب، تشنگی را برطرف میکند و ذات اهل بیت عصمت ایشان است.
📚 سخنرانی؛ ضرورت طرح مباحث مهدویت (۷ آذر ۹۶ _ مشهد)
#امام_زمان
#اللّهمَّعَجِّلْلِوَلِیِّڪَالفَرَج 🤲
علت ندیدن امام زمان.mp3
4.33M
🌹برای امام زمانم چه کنم؟🌹
🌱علت ندیدن امام زمانعجلالله
داستان تشرف علی بن مهزیار محضر امام زمان عجلالله...
#امام_زمان
#تشرفات
🌻🌼🌻🌼🌻🌼🌻🌼🌻
🌼🌻🌼🌻🌼🌻🌼🌻
🌻🌼🌻🌼🌻🌼🌻
🌼🌻🌼🌻🌼🌻
🌻🌼🌻🌼🌻
🌼🌻🌼🌻
🌻🌼🌻
🌼🌻
🌻
#رمان_مذهبی🌟
#نسیمعشق
#پارت_528
دیشب واقعا از دست ترنج عصبانی و دلخور بود و مثل همیشه توی عصبانیت کاری کرده بود و بعدا هم پشیمان شده
بود.
دلش برای نگاه ترنج تنگ بود.
از خودش بدش امده بود که با او این طور برخورد کرده بود.
در واقع ترنج با رفتار خانمانه اش او را خجالت زده کرده بود.
بر خداف تصور ارشیا خودش را لوس نمی کرد و ناز نمی کرد.
از چهره اش فقط دلخوری می بارید.
ارشیا در ان لحظه حاضر بود هر کاری بکند تا ترنج تمام انچه دیروز و امروز اتفاق افتاده را فراموش کند.
دست توی جیبش کرد و جعبه کادو کرده کوچکی را روی میز گذاشت و آرام اسم او را صدا زد:
-ترنج!
هیچ عکس العملی از جانب او ندید.
-ترنج این مال توه.
و جعبه را به طرف او هل داد. لبخند غمگینی روی چهره ترنج شکل گرفت که بیشتر دل او را خون کرد:
-بازش نمی کنی؟
دست های ترنج که توی هم قفل شده بود دراز شد تا جعبه را بردارد. ارشیا پیش دستی کرد و دست او را گرفت:
-ترنج میشه نگام کنی. این تنبیه ی که برام در نظر گرفتی خیلی زیاده.
ترنج بالاخره سکوت را شکست. سرش را بالا گرفت و به ارشیا نگاه کرد.
🌻
🌼🌻
🌻🌼🌻
🌼🌻🌼🌻
🌻🌼🌻🌼🌻
🌼🌻🌼🌻🌼🌻
🌻🌼🌻🌼🌻🌼🌻
🌼🌻🌼🌻🌼🌻🌼🌻
🌻🌼🌻🌼🌻🌼🌻🌼🌻
🌻🌼🌻🌼🌻🌼🌻🌼🌻
🌼🌻🌼🌻🌼🌻🌼🌻
🌻🌼🌻🌼🌻🌼🌻
🌼🌻🌼🌻🌼🌻
🌻🌼🌻🌼🌻
🌼🌻🌼🌻
🌻🌼🌻
🌼🌻
🌻
#رمان_مذهبی🌟
#نسیمعشق
#پارت_529
چشمانش را لایه ای از اشک پوشانده بود.
قلب ارشیا فشرده شد.
عامل این خیسی چشمهای ترنج او بود عامل ان صدای لرزان:
-تنبیهی که تو برای من در نظر گرفتی چی؟ عادلانه بود؟
ارشیا آب دهانش را فرو داد.
چه داشت که بگوید. هر چه فحش در عالم بلد بود به خودش داد. نگاهش را به دستان ترنج دوخت که توی دستهای بزرگ او گم شده بود.
صدایش خش دار و شکسته بود:
-نه. نبود. ولی این فرق توه با من....من همیشه تو این زمینه خراب می کنم.
-حالا توقع داری من با این کادو و این حرفا همه چیز و فراموش کنم؟ انگار نه انگار؟ آره؟
ارشیا لب هایش را تر کرد.
-ترنج....
-ارشیا من دوستت دارم این و می فهمی؟
من سه سال زجر کشیدم تا به تو رسیدم.
حقم بود توی اولین هفته ای که با هم هستیم با من این کارو بکنی؟
مگه من بهت خبر ندادم. نگفتم بعدا میگم کجا می رم. تو اصلا مهلت دادی؟
حال مهتاب خوب نبود. اون کسی و اینجا نداره. تنها دوستش منم. باید می رفتم ارشیا.باید و در اون لحظه برای من
مهمترین کار دنیل همین بود.
اشک های ترنج روی صورت سر می خوردند و حالا این ارشیا بود که شرم داشت تا توی چشم های او نگاه کند.
🌻
🌼🌻
🌻🌼🌻
🌼🌻🌼🌻
🌻🌼🌻🌼🌻
🌼🌻🌼🌻🌼🌻
🌻🌼🌻🌼🌻🌼🌻
🌼🌻🌼🌻🌼🌻🌼🌻
🌻🌼🌻🌼🌻🌼🌻🌼🌻
🌻🌼🌻🌼🌻🌼🌻🌼🌻
🌼🌻🌼🌻🌼🌻🌼🌻
🌻🌼🌻🌼🌻🌼🌻
🌼🌻🌼🌻🌼🌻
🌻🌼🌻🌼🌻
🌼🌻🌼🌻
🌻🌼🌻
🌼🌻
🌻
#رمان_مذهبی🌟
#نسیمعشق
#پارت_530
دست های ترنج را با تمام احساس در دست می فشرد.
چه به روز این زیبای کوچک آروده بود.
واقعا ترنج برای او زیادی بود او خیلی بیشتر از سنش می فهمید.
-ترنج خواهش می کنم بسه. گریه نکن. هر کار بگی می کنم. فقط خواهش می کنم گریه نکن از خودم بدم میاد. ترنج
خواهش می کنم.
ترنج با انگشت اشک هایش را گرفت.
-ارشیا این اتفاق قراره در آینده چند بار تکرار بشه؟
-قول می دم بهت قول میدم این اولین و آخرین بار باشه.
بعد سریع بحث را عوض کرد.
- مگه نیامدی شام بخوری. الان ماکان میاد ما هنوز هیچی سفارش ندادیم.
از جا پرید تا برود و سفارش بدهد. یکی دو قدم نرفته بود برگشت.
-یادم رفت ازت بپرسم تو چی می خوری؟
ترنج سرش را بالا آورد و به چهره دست پاچه ارشیا نگاه کرد.
چقدر دلش برای این چشم ها تنگ شده بود. دست
خودش نبود.
مهربانی توی نگاهش بود نمی توانست جور دیگری به ارشیا نگاه کند. ارشیا با دیدن نگاه ترنج دلش
زیر و رو می شد.
ترنج دریایی محبت بود. هر لحظه احساس می کرد او لیاقت این جواهر را ندارد. صدای ترنج جادوی نگاهش را شکست:
-برای من سبزیجات بگیر.
ارشیا سری تکان داد و به سمت پیشخوان رفت.
🌻
🌼🌻
🌻🌼🌻
🌼🌻🌼🌻
🌻🌼🌻🌼🌻
🌼🌻🌼🌻🌼🌻
🌻🌼🌻🌼🌻🌼🌻
🌼🌻🌼🌻🌼🌻🌼🌻
🌻🌼🌻🌼🌻🌼🌻🌼🌻
فعلا قابلیت پخش رسانه در مرورگر فراهم نیست
مشاهده در پیام رسان ایتا
🎥 کلیپ بسیار زیبای دعای فرج☝️🏻
🕊بِسْمِ اللَّهِ الرَّحْمَٰنِ الرَّحِيمِ🕊
اِلـهي عَظُمَ الْبَلاءُ ، وَبَرِحَ الْخَفاءُ ، وَانْكَشَفَ الْغِطاءُ ، وَانْقَطَعَ الرَّجاءُوَضاقَتِ الاْرْضُ ، وَمُنِعَتِ السَّماءُ واَنْتَ الْمُسْتَعانُ ، وَاِلَيْكَ الْمُشْتَكى ، وَعَلَيْكَ الْمُعَوَّلُ فِي الشِّدَّةِ والرَّخاءِ ؛ اَللّـهُمَّ صَلِّ عَلى مُحَمَّد وَآلِ مُحَمَّد ، اُولِي الاْمْرِ الَّذينَ فَرَضْتَ عَلَيْنا طاعَتَهُمْ ، وَعَرَّفْتَنا بِذلِكَ مَنْزِلَتَهُم فَفَرِّجْ عَنا بِحَقِّهِمْ فَرَجاً عاجِلاً قَريباً كَلَمْحِ الْبَصَرِ اَوْ هُوَ اَقْرَبُ ؛يا مُحَمَّدُ يا عَلِيُّ يا عَلِيُّ يا مُحَمَّدُ اِكْفِياني فَاِنَّكُما كافِيان وَانْصُراني فَاِنَّكُما ناصِرانِ؛يا مَوْلاناياصاحِبَ الزَّمانِ ؛الْغَوْثَ الْغَوْثَ الْغَوْثَ ، اَدْرِكْني اَدْرِكْني اَدْرِكْني ، السّاعَةَ السّاعَةَ السّاعَةَ ،الْعَجَلَ الْعَجَلَ الْعَجَل ؛يا اَرْحَمَ الرّاحِمينَ ، بِحَقِّ مُحَمَّد وَآلِهِ الطّاهِرينَ
@Abbasse_Kardani
⚡﷽⚡
سلامایغایببینشان
ای بهانه ی تمام گریه هایم
ای آقای ندیده ام...✋
تمام هستي ام را خاك قدمت مي كنم
تا شايد نظرى به جاده دلم بيندازى ،❤
چرا كه تو آفتاب☀️ يقينى، كه اميد فرداها هستى...
تو بهار رؤيايى كه مانند طراوت
گل سرخ 🌹مي مانى و نرم و سبز و لطيفى ...
تو معنى كلمات آسمانى هستي كه
دستهايش براى آمدنت به زمين دعا مي كند.💚
اى تجسّم مهربانى
غيرت آفتاب☀️ و جلوه زيبايى ماه 🌙تو را توصيف مي كنند
و نفس آب تو رامعنى مي كند
و نبض خورشيد تو را وصف مي كند.
خوب مي دانم كه تو مي آيى؛
آرى تو مي آيى همانطور كه وعده كرده اى و آنگاه است....
كه كلمه انتظار را از لغتنامه ها پاك خواهيم كرد.
پس اى تمام زيبايى!
بيا تا براى هميشه فريادرس عاشقان موعود باشى.
🌼یا ابا صالح المهدی ادرکنی🌼
💚اللهُــــــمَّ عَجِّــــــلْ لِوَلِیِّکَــــــ الْفَـــــــــرَجْ 💚
🌹تعجیل_درامر_فرج_صلوات
اللهم_صل_علي_محمدﷺو_آل_محمدﷺو_عجل_فرجهم🌼
#دعای_هفتم_صحیفه_سجادیه
سفارش حضرت آقا به خواندن هر روز این دعا
@Abbasse_Kardani
فعلا قابلیت پخش رسانه در مرورگر فراهم نیست
مشاهده در پیام رسان ایتا
🎬 #کلیپ «هدفت از زندگی چیه؟ _ قسمت دوم و پایانی»
👤 استاد #رائفی_پور
⁉️ قبل از هر کاری از خودت بپرس؛ که چی؟
_____•﷽•____
🌀امامصادق(ع)فرمودند:
ایمان خودرا قبل از ظهور
تکمیل کنید، چون درلحظات ظهور
ایمان ها به سختی مورد
امتحان و ابتلا قرار می گیرند..!!
_📚اصولکافی؛ج۶؛ص۳۶۰؛ح۱_
_________🌫️⃟❄️_________
🐾قدم هایی برای خودسازی یاران امام زمان (عج)
💎قدم اول: نماز اول وقت
💎قدم دوم:احترام به پدرومادر
💎قدم سوم:قرائت دعای عهد
💎قدم چهارم: صبر در تمام امور
💎قدم پنجم:وفای به عهدباامام زمان(عج)
💎قدم ششم:قرائت روزانه قرآن همراه بامعنی
💎قدم هفتم:جلوگیری ازپرخوری وپرخوابی
💎قدم هشتم: پرداخت روزانه صدقه
💎قدم نهم:غیبت نکردن
💎قدم دهم:فرو بردن خشم
💎قدم یازدهم:ترک حسادت
💎قدم دوازدهم:ترک دروغ
💎قدم سیزدهم:کنترل چشم
💎قدم چهاردهم:دائم الوضو
💎برای تعجیل در امرفرج سه صلوات بفرستید
@Abbasse_Kardani