eitaa logo
ܭَߊ‌ࡅ߭ܥ‌‌ࡐ‌ࡅ࡙ܨ ܣߊ
805 دنبال‌کننده
795 عکس
523 ویدیو
22 فایل
✿ بسم اللـہ الرحماט الرحیم ✿ ٖؒگانـבویی‌ ها🙃 رماט اورבم براتوט چـہ رمانی •٠•٠•٠•٠•٠•٠•٠•٠•٠•٠•٠•٠•٠•٠•٠•٠•٠•٠•٠•٠•٠•٠•٠•٠•٠•٠•٠ از نوع: ترس هیجاט یزیـבبازے عاشقانـہ امنیتے راستے کلے ؋ـیلم و عکس اבیت بکگرانـב از گانـבو کپی؟ممنوع
مشاهده در ایتا
دانلود
سه نفر دیگه🥺
فردا هم پارت طولانی میدم😉
سلااام
ب‍‌س‍‌م‍‌ ال‍‌ل‍‌ه‍‌ ال‍‌رح‍‌م‍‌ن‍‌ ال‍‌رح‍‌ی‍‌م ♡ܝ‌ܦ‌ߊ‌ܧࡅ߳ߺߺܙ ࡅ߳ߊ ܢܚ݅ܣߊ‌ܥ‌‌ࡅ߳♡ رسول: ولی محمد..... -ولی محمد نداریم... پاشو پاشو به این حرفا بریم پیشش. راه افتادیم رفتیم به بخشی که داوود بود خودم حالم از رسول بدتر بود ولی خودمو خوب جلوه میدادم ولی تو دلم غوغا بود..... خدایااا خودت بهمون برش گردون... رسول: رسیدیم به همون بخشی که داوود توش بود.... با دیدن داوود تو اون وضع بین اون همه دستگا..... نفسم گرفت........ 🥺💔 دیگه واقعا نمی تونستم تحمل کنم نمی تونستم خوب باشم.... اقا محمد دستم رو گرفت و اروم روی صندلی نشستیم.. -با دیدن داوود دیگه به رسول به رسول نمی گفتم اروم باش.. چون خودمم با دیدنش حالم بد شد... نگاهی به رسول کردم رنگ روش پریده بود.... اروم دستش رو گرفتم و روی صندلی ها نشستیم.. لب زدم رسول؟؟؟ رسول: ج.انم ا.قا -من بهت قول میدم داوود بهوش میاد.. رسول اون که نمی خواد ما رو تنها بزاره؟؟ می خواد؟؟ نه.. رسول: بله اقا💔 محمد؟؟ -جان محمد رسول: میشه برم پیشش؟! -اره فقط قول بده حالت بد نشه... باشه؟؟ رسول: چشم اقا.. اینو گفتم و بلند شدم و راه افتادم به سمت اتاق.. لباس مخصوصی پوشیدم و در اتاق رو باز کردم... لبو گاز گرفتم تا جلو بغضم رو بگیرم... به سمتش رفتم و روی صندلی نشستم.. بمیرم الهی😭💔 داوود تو اون وضع.... لب زدم.... داداش داوود... داداشی🥺 نمی خوای بیدار بشی؟؟ داوود تو چشاتو باز کن بد تو هم بزن، بزن تو صورتم داداش.. فقط یه وقت فکر رفتن نکن.. باشه؟؟ چون بری داغون میشم ن تنها من بلکه هممون داغون میشیم 😭 داداش میدونی چقدر پشیمونم میدونی محمد الان پشت در نشسته؟؟ میدونی بچها تو سایت وقتی خبر دار شدن که بیمارستانی چه حالی شدن؟؟ داوود😭💔 تو چشاتو باز کن من اصن اگه تو بخوای من از سایت میرم اگه بخوای نبینیم میرم... فقط تو الان چشاتو باز کن من متوجه شم حالت خوبه.. همون لحظه انگشت داوود تکون خورد.. نگاهی بهش کردم چشاشو داشت باز می کرد🥺 از اتاق بیرون اومدم... و لب زدم ـ... م.حمدددد😭 -پشت شیشه میشه شد فهمید رسول داره گریه می کنه... لرزیدن شونه هاش یکی از نشونه هاش بود.... همون لحظه اومد بیرون و بلند اسمم رو صدا زد.. لب زدم.. -جانم چیشده؟؟ رسول: محمدد.. بهوش اومدد😭 •••••••••••••••••••••••••••• پ ن: بهوش اومد🥺😭
خب خب😌 فردا دو پارت داریممم لطفا لف ندید.
فردا فعالیت هم می کنم😉