eitaa logo
آفتابگردان‌ها
527 دنبال‌کننده
180 عکس
34 ویدیو
1 فایل
«ما همه آفتابگردانیم» محلی برای نشر آثار شاعران جوان انقلاب اسلامی اعضای محترم دوره‌های آفتابگردان‌ها پل ارتباطی ما جهت ارسال شعر، پیشنهادات و انتقادات: https://eitaa.com/office4poem موسسه فرهنگی هنری شهرستان ادب @Aftabgardan_ha
مشاهده در ایتا
دانلود
زیر نور آفتاب یک چنار مهربان برگ برگ می‌نوشت چند شعر و داستان با صدای های و هو باد، شادمان رسید هر چه برگ سبز و زرد روی شاخه بود، چید چند برگ سبز را باد ریخت توی آب قصه‌های تازه‌ای خواند چشمه وقت خواب ماند لای سنگ‌ها برگ زرد کوچکی گاز زد به گوشه‌اش بچه کفشدوزکی برگ آخر درخت سهم یک کلاغ شد آن چنار مهربان قصه‌گوی باغ شد @Aftab_gardan_ha
ما شبیه قایقی هستیم و دریا زندگی می‌برد با موج‌های خویش ما را زندگی گرچه طوفانی‌ست اما ناخدا وقتی خداست مثل یک دریاچه آرام است و زیبا زندگی غم نخور روزی اگر بر گل نشستی، دم به دم شکل موجی می‌رود پایین و بالا زندگی مثل دریا دست‌هایی مهربان دارد اگر مثل دریا نیز بی رحم است اما زندگی گاه می‌آید به ساحل پا به پای ما و گاه می‌کشد ما را میان سیل غم‌ها زندگی عاقبت یک روز غرقت می‌کند در خود ولی مرگ کشتی نجات توست، امضا؛ زندگی... @Aftab_gardan_ha
با نگاه روشنت پلک سحر وا می‌شود تا تبسم می‌کنی خورشید پیدا می‌شود خط به خطّ صفحه‌ی پیشانی‌ات اشراقی است صبح صادق در همین تصویر معنا می‌شود فیلسوفان را اشارات تو عاشق می‌کند آرزومند شفایت ابن سینا می‌شود مست از یاقوت سرشار کلامت می‌شویم با جواهرهای نابت فقه پویا می‌شود از حدیثت عالمان اعجاز را آموختند هر که یک دم با تو بنشیند مسیحا می‌شود احسن‌الصدق است هر بیتی که در وصف شماست شعرهای صادقانه بهترین‌ها می‌شود @Aftab_gardan_ha
دل خواستی که بی سر و سامان بیاورم اینک تو جان بخواه که من جان بیاورم پیغمبری! به معجزه هم احتیاج نیست باید به چشم های تو ایمان بیاورم آن‌گاه از زلال نگاه تو آیه‌ای از آیه‌های سوره‌ی انسان بیاورم جان را که تشنه‌ی نفس مهربان توست تا زمزم تلاوت قرآن بیاورم باید به شک بیفتم و از تار و پود خویش ابلیس های تازه مسلمان بیاورم اصلا طبیب و مرهم زخم و دوا تویی من هر چقدر حال پریشان بیاورم ای منکران نور خدا دم فرو برید تا هل اتی بخوانم و برهان بیاورم باید برای وصف تو از بین واژه‌ها آن را که یافت می‌نشود، آن بیاورم مدح تو بر زبان خدا جاری است و من شاعر شدم که زیره به کرمان بیاورم @Aftab_gardan_ha
به همسایه‌ی دیوار به دیوار وطنم؛ افغانستان پوشیده‌اند رخت عزا دخترانتان همسایه! غم دوباره شده میهمانتان؟ گنجشککان به مرگ پر و بال داده‌اند دردا که شعله‌ور شده باز آشیانتان نامهربانی از همه عالم چشیده‌اید ای من فدای داغ دل مهربانتان سر رفته است از لب دیوارتان غروب در خون تپیده باز افق آسمانتان کو فرصت درخشش ماه و ستاره‌ها؟ کو چشم‌روشنی شب بامیانتان؟ کو گونه‌های سرخ و سفید زنان شهر؟ کو خنده‌ی عروسکی کودکانتان؟ دستش به آبیاری گل‌ها نمی‌رود همدست خارهاست مگر باغبانتان؟ این بی‌بهار ماندن گل‌خانه تا کجا؟ تا کی ادامه داشته باشد خزانتان؟ عمری ببارد آه که طغیان کند مگر یک روز رودخانه‌ی اشک روانتان ما غم‌شریک حادثه‌هایی پر از دریغ ما در مرور ثانیه‌ها هم‌زبانتان بعد از هزار و یک شب رنجی که برده‌اید آخر کجاست فصل خوش داستانتان؟ ای کاش سرنوشت کمی ساده می‌گرفت تا سخت‌تر از این نشود امتحانتان @Aftab_gardan_ha
هزار دور در این چرخ روزگار زدند به دور باطل خود مهر اعتبار زدند سیاه‌سکه‌ی خود را شبانه بخشیدند اذان صبح نگفته به کوچه جار زدند نمازشان که قضا شد کمی ورق برگشت دو دست بعد سحر با وضو قمار زدند هوای سرد خزان را بهای زر دادند حراج مفت به گلخانه‌ی بهار زدند شبیه آتش دین داغ دستشان بودم به جرم کفر مرا یخ‌زده به دار زدند به اسم اینکه به نور خدا نگاه کنند هرآنکه مانعشان بود را کنار زدند @Aftab_gardan_ha
به بهانهء زخم تازهء کابل شعر کهنه، به افغانستان عزیزم: یک کوه درد با تو برابر نمی‌شود آری، بخند، زخم تو بهتر نمی‌شود   از روزگار تلخ خودت شکوه کن، وطن! هرگز نترس، گوش فلک کر نمی‌شود   تاریخ، باز مرثیه‌ات را مرور کرد با روضه‌ی تو، چشم کسی تَر نمی‌شود   وقتی جهان به پیش دو چشم تو تار شد کابل، دوباره آینه‌ای از غبار شد   این روزها نمی‌رود از یاد دِهمزنگ لعنت به زخمِ دوم مرداد دِهمزنگ   در راه روشنایی شب‌های بامیان خاموش می‌شوند چرا این ستارگان؟   تو درد می‌کشیدی و درمان نداشتی پاییز می‌شدی و بهاران نداشتی   تو آبِ دیده‌ی خود از آمو گرفته‌ای وقت قیام، دست به زانو گرفته‌ای   من عهد می‌کنم که بیایم به کشورم یک روز می‌رسد که در آغوش مادرم...   آن روز ناله کن به زبان دَریِ خود آرام گریه کن به تَی چادَریِ خود   @Aftab_gardan_ha
از ناله و اشک بی‌صدا پر شده بود سجاده سراسر از دعا پر شده بود ذکر تو مدام می‌چکید از دستم عطر صلوات در هوا پر شده بود @Aftab_gardan_ha
توی کوچه قدم زدم یک شب کوچه‌ای با دلی پر از فریاد کوچه‌ای که قدم قدم با آه خبر از خاطرات من می‌داد مرد همسایه‌مان تَهِ کوچه باغ زیبا و باصفایی داشت باغ در خانه‌ها قدم می‌زد شاخ و برگش برو بیایی داشت زندگی در حیاط ما می‌زیست با درختان کاج و توت و انار حوض و ماهی‌گلی، کبوتر و مرغ با گلستانی از تبار بهار با دوچرخه‌سواری و لِی لِی تیله و هفت‌سنگ و گل‌کوچک کودکی‌های من ورق می‌خورد با مجلات رشد یا پوپک درد دل را برای همسایه که غریبه نبود می‌بردند پای لبخند و اشک، آن دوران شاد بودند و غصه می‌خوردند مرد بقالِ کوچه با نسیه نقد می‌کرد مهربانی را پدرم در کلاس قرآنش یاد می‌داد زندگانی را زندگی می‌گذشت مثل قطار که سر کوچه رفت و آمد داشت یاد دارم که ذوق می‌کردیم لحظاتی که بوق ممتد داشت تا رسیدم به خانه فهمیدم خاطراتم... گذشت... ویران شد هر کسی رفت توی لاک خودش باغ هم عاقبت خیابان شد @Aftab_gardan_ha
دلم برای تو تنگ است یا برای خودم؟ خودم که با تو سفر می‌کند ورای خودم به جای توست اگر قاه‌قاه می‌خندم و گاه‌گاه که تب می‌کنم، به جای خودم و با صدای تو تا صبح منزوی خواندم گرفته بود از این بغض‌ها صدای خودم بیا به حال خوشِ آفتابی‌ات برویم که سخت ابری‌ام امروز در هوای خودم چقدر جای تو آغوش وا کنم؟ تا کی به گریه سر بگذارم به شانه‌های خودم؟ دوباره آینه عکس تو را نشانم داد دلم برای تو تنگ است یا برای خودم؟ @Aftab_gardan_ha
تصویر ماه در شب تنهایی درخت خواب است روی شاخه کلاغ سیاه‌بخت بی‌چتر با تو چندشبی را قدم زدم در کوچه‌های خیس و مه‌آلود پایتخت خوشبختی خیالی این خواب‌ها مرا رد می‌کنند بی تو از این روزهای سخت؟ عریانی جهان که را گریه می‌کنند هر شب لباس‌های عزا روی بند رخت؟ دور از تو باز خواب مرا تکه‌پاره کرد امشب پلنگ زخمی افتاده روی تخت @Aftab_gardan_ha
تقدیم به حضرت معصومه سلام الله علیها حس می‌کنم وقتی که دلتنگم جهانی رو به پایانم از خانه بیرون می‌زنم، دیوانه‌ام یک جا نمی‌مانم از خانه بیرون می‌زنم، سلول دنیا انفرادی نیست همپای مردم در پی راه نجات از قلب زندانم پیچید عطر یاس و من را برد تا باغِ ارم با خود یک آن نمی‌دانم چه شد دیدم در آغوش شبستانم دیدم که نور از چلچراغِ صحن آیینه فرو می‌ریخت دیدم که نستعلیقِ کاشی‌ها چه نقشی بسته در جانم بانو! بگو همسایه‌ی خوبی برایت بوده‌ام اصلا؟من ظاهرا نزدیکم اما دورم از تو، خوب می‌دانم یک گوشه از ایوانِ آیینه برای شاعرت کافی‌ست هر روز می‌آیم همین گوشه برایت شعر می‌خوانم @Aftab_gardan_ha
تقدیم به هر کس که دلش در آسمان جا مانده نور احدی را به زمین تابانده یک روز شهادتش خبر خواهد شد آن کس که شهادتین خود را خوانده @Aftab_gardan_ha
آفتابگردان‌ها
بسم رب الشهداء و الصدیقین مِنَ الْمُؤْمِنِينَ رِجَالٌ صَدَقُوا مَا عَاهَدُوا اللَّهَ عَلَيْهِ فَمِنْهُم مَّن قَضَىٰ نَحْبَهُ وَمِنْهُم مَّن يَنتَظِرُ ۖ وَمَا بَدَّلُوا تَبْدِيلًا اشعار خود را با موضوع شهادت مظلومانه دانشمند هسته‌ای برای ما به آیدی @office4poem بفرستید. @Aftab_gardan_ha
تقدیم به از چشم‌های تارمان اشک است جاری ای آسمان حق داری این‌گونه بباری هی داغ پشت داغ مهمان دل ماست هی زخم پشت زخم، ما و بیقراری قد راست کن ای میهنِ در خون نشسته هر چند آزرده تو را این زخم کاری از دست رفت امروز فرزند تو؟ هرگز او را به دست آورده‌ای امروز آری! چشم تو روشن احمدی! بزمی به پا شد مهمان رسید آغوش وا کن شهریاری @Aftab_gardan_ha
تقدیم به روز و شب چشم‌انتظارانند ما را جاده‌ها جا نمی‌مانند هرگز از سفر، آماده‌ها وادی عشق است و می‌دانیم کم می‌آورند پیش سرمستی مردان خدایی باده‌ها آتش و خون‌ها بهانه‌ست و سبک‌بالان ما نیمه‌شب پر می‌کشند از خلوت سجاده‌ها گاه در بالای نیزه، گاه زیر تیر و تیغ سربلندانند آری هر زمان آزاده‌ها میهنم! هرگز نبینند از نفس‌افتادنت دشمنان تو... همین از اسب و اصل افتاده‌ها این‌طرف هستند مردانی که از جان بگذرند آن‌طرف بگذار خوش باشند آقازاده‌ها خاک ایران است اینجا بشنوید ای دشمنان رفته فخری‌زاده و هستند فخری‌زاده‌ها @Aftab_gardan_ha
تقدیم به سر به زیر سرفراز، این نشان مردهاست خاک سرخ این دیار آشیان مرد‌هاست با سلاح علم و خون، در مصاف جهل و ظلم این جهادها فقط در توان مردهاست در سکوت سرد کوه، لاله‌ای جوانه زد لاله‌ای که ریشه‌اش در خزان مردهاست آرشی دوباره رفت سوی بی‌کرانگی هرچه سرو دیده‌ام، قد‌کمان مردهاست از شهادتی عظیم بی‌نصیب مانده‌ایم بی خبر که انتخاب از میان مردهاست @Aftab_gardan_ha
تقدیم به ای مام وطن، این چه بها، این چه بهانه‌ست؟ هر روز تو را نعش گلی بر سر شانه‌ست بر پشت تو تیغ و تبر و تیر نشسته این داغ کجا قصّه و افسون و فسانه‌ست؟ از کوه سرازیر شده خون گلی سرخ پاییز کجا فصل شکوفه‌ست و جوانه‌ست؟ ای کوه دماوند تو واگو که چه دیدی چون سنگ به سنگ تو گدازه‌ست و زبانه‌ست آتش به جگر می‌زند و شعله‌ی روح است این بیرق خون‌رنگ که بر سردرِ خانه‌ست شعر تَرِ ما، اشکِ چِکان از سر چانه لالایی ما، مویه‌رجزهای شبانه‌ست از آه گدازنده‌ی ما سخت بترسید وقتی نفس شهر پر از نوحه ترانه‌ست ما تاج شهادت به سر و روی‌سفیدیم چون《تیر غمش را دل عشاق نشانه‌ست》 《از خون عزیزان وطن لاله دمیده》 افسوس که دست تو به دامانِ خزان است @Aftab_gardan_ha
تقدیم به غمت چه پنجره‌ها رو به صبح وا کرده غروب کوه، به خون تو اقتدا کرده نسیم عطر تو را کوچه کوچه گردانده عقیق سرخ تو را چشمه گریه‌ها کرده کسی از آن طرف آسمان تو را خوانده کسی از آن سوی عالم تو را صدا کرده رسیده بودی و چشمان باغبان به تو بود عجیب نیست که از شاخه‌ات جدا کرده چقدر با همه از حسن عاقبت گفتی؟ چقدر مادرت این راز را دعا کرده؟ چه زود رفتی و در آسمان ستاره شدی چه دیر نام تو را عشق برملا کرده به دلشکستگی آینه چه جای دریغ؟ که قطعه قطعه تماشا به ما عطا کرده تویی تو کاشف خورشید در دل ذره تویی تو آنکه به خون، خاک کیمیا کرده تویی تو زخمی پیوند دوست با دشمن تویی تو آنکه جفا دیده و وفا کرده چقدر روضه‌ی بازی‌ست چشم بسته‌ی تو که هر که دیده تو را یاد کربلا کرده بگو بگو که چه کرده‌ست با تو بیگانه بگو بگو که چه‌ها با تو آشنا کرده نه اینکه باز شده باب خون‌فروشی‌ها؟ نه اینکه ترس به تهدید اتکا کرده؟ ولی به سیل و به طوفان فرو نخواهد ریخت کسی که روز خطر تکیه بر خدا کرده @Aftab_gardan_ha
لب‌های او خشک است و دریا در نگاهش یک ناخدا و هر دو عالم در پناهش کشتی شکسته، خسته و تنهای تنهاست با این که صف در صف مَلَک دارد سپاهش هر چند کشتی در بیابان مانده، اما بارانِ اشک‌ از نو می‌اندازد به راهش اینجا پریشان نیست الا گیسوی او اینجا چراغی نیست غیر از روی ماهش هر کس بیاید جا برایش هست آری چیزی نمی‌پرسند از بار گناهش @Aftab_gardan_ha
تقدیم به خبر رسید و خبر داغ بود و داغ نبود که این ستاره‌ی ما اولین چراغ نبود چراغ‌ها که شکستند و چلچراغ شدند و لاله‌ها که شکوفا شدند و باغ شدند چه باغ‌ها که پر از دانه‌ی انار شدند انارها ترکیدند و لاله‌زار شدند چقدر لاله در این باغ سبز رویید و... چقدر چشمه در این کوهسار جوشید و... و چشمه‌ها همه دریا شدند و طوفان شد چنان که خواب اساطیر هم پریشان شد کسی که در دل افسانه‌ها قدم می‌زد و صفحه صفحه‌ی تاریخ را رقم می‌زد پیاده آمد و با قطره‌هاش دریا شد چقدر قطره که در چشم‌های او جا شد و قطره‌ها همه آتشفشان سجّیل‌اند کبوترانِ دهِ ما همه ابابیل‌اند شبی اگر طولانی، شبی اگر تاریک خطر اگر وهم‌آلود و مرگ اگر نزدیک کبوتران دهِ ما کبوتر حرم‌اند و کوچه‌ها همه با آفتاب هم‌قدم‌اند حیات در رگ گلبرگ‌ها جوانه زده‌ست به گوش باغچه صد حرف عاشقانه زده‌ست و حرف‌ها همه چون شعر در گلو مانده‌ست و چشم‌ها همگی گرم گفتگو مانده‌ست گلوله، راز گل سرخ را هویدا کرد در آن غروب که چشم ستاره را وا کرد و نور بود و به زخم ستاره مرهم شد که ناگهان ضربان زمین منظم شد خجسته باد گلویی که غرق فریاد است خجسته باد صدای کسی که در باد است صدای باد به دریا وزید و طوفان شد و آسمان غرق اشتیاق باران شد و قطره‌ها همه تابان شدند و باریدند و سایه‌های زمین را یکی یکی چیدند و عشق بود که از بوی خاکِ نم رویید و خاک بود که از قلب آن قلم رویید قلم به دست من و ماست این زمان؛ آری! بیا که وقت رسیدن رسید و بیداری بیا که در دل ظلمت سپید بنویسیم بیا شهید شویم و شهید بنویسیم @Aftab_gardan_ha
نه! زبانم لال اگر گفتم نگاهت باده است باده هم پیش نگاهت از دهن افتاده است هیچ فکرش را نمی‌کردم که عاشق می‌شوم مهربانی‌هایت آخر کار دستم داده است چشم‌هایت اعتباری تازه می‌بخشد به عشق هر کسی تسلیم چشمانت شود آزاده است می‌شود لختی مرا مهمانت چشمانت کنی؟ با من ابراز محبت در همین حد ساده است اول راه است و با من سردی اما عاقبت گرمی دست تو پایان خوش این جاده است ای که از هر خنده‌ات قند و شکر سر می‌رود قدر یک حبه بخندی، شعر من آماده است @Aftab_gardan_ha
حق است اگر خوانده شود سوره‌ی امید این آیه که بر ظلمت شب یک‌تنه خندید صبر است که بر نام بلندش زده تکیه شایسته‌تر از قامت زینب نتوان دید این گل شده سیراب از آغوش پیمبر در دامن آیینه و در سایه‌ی خورشید با خود به جز از تلخیِ ایام نیاورد هر میوه که از شاخه‌ی پربار دلش چید خم شد به سخندانی او قامت تزویر گم شد به رجزخوانی‌اش افسانه‌ی تردید هر چند که خاموش شد آن شعله به ظاهر اما رگ این داغِ به جامانده نخشکید @Aftab_gardan_ha
نيمی هنوز روشن و نيمی كبود، ماه دارد هلال می‌شود اما چه زود ماه آن شب، پرِ ملائكه آتش گرفت و سوخت آن شب، شبی كه ديده نشد پشت دود، ماه از آن به بعد، کوچه به کوچه، تمام شهر تاریک بود و در پس ابری حسود، ماه با آب چاه، غسل برايش چه سود داشت؟ پاكيزه بود، پاك‌تر از هرچه رود، ماه بی‌تاب بود در تب شب‌های آخرش آخر شبی رسيد كه ديگر نبود ماه @Aftab_gardan_ha