eitaa logo
اَنارستــــــون
28.5هزار دنبال‌کننده
4.8هزار عکس
248 ویدیو
2 فایل
[خدا مرا برای تو انــــــار آفریده است🌱] شروط 👈 @shorutAnarestun تبلیغات 👈 @TarefeAnarestun
مشاهده در ایتا
دانلود
‏گر سَر برود زِ سَر، هوایت نرود...!
اردیبهشت از اسمش مشخص است که رسمش بغل دارد فراوان و پر بوسه...
اَنارستــــــون
اردیبهشت از اسمش مشخص است که رسمش بغل دارد فراوان و پر بوسه... #برایِ_تو
اگر معلم شیمی شدید راستگو باشید و گرماده‌ترین واکنش رو " بغل "معرفی کنید...
منتظر آسانسور ایستاده بودیم، سلام و احوالپرسی که کردم انگار حواسش پرت شد و موبایل از دستش افتاد. تازه متوجه شدم دو تا گوشی دارد، آن که بزرگتر بود و جدیدتر به نظر می‌آمد، سفت و محکم بین انگشتانش خودنمایی می‌کرد، آن یکی که کوچکتر بود و قدیمی‌تر، روی زمین افتاده بود و بند بندش از هم جدا شده بود؛ باتری‌اش یک طرف، در و پیکرش طرف دیگر. از افتادن گوشی ناراحت نشد، خونسرد خم شد و اجزای جدا شده را از روی زمین جمع کرد، لبخند به لب باتری را سر جایش گذاشت و گفت: «خیلی موبایل خوبی است، تا به حال هزار بار از دستم افتاده و آخ نگفته.» موبایل جدید را سمتم گرفت و ادامه داد: «اگر این یکی بود همان دفعه‌ی اول سقط شده بود... این یکی اما سگ جان است.» دوباره موبایل قدیمی را نشانم داد. گفتم: «توی زندگی هم همین کار را می‌کنیم، همیشه مراقب آدم‌های حساس زندگی‌مان هستیم، مواظب رفتارمان، حرف زدنمان، چه بگویم چه نگویم‌هایمان، نکند چیزی بگوییم و دلخورش کنیم، اما آن آدمی که نجیب است، آن که اهل مدارا است و مراعات، یادمان می‌رود رگ دارد، حس دارد، غرور دارد، آدم است. حرفمان، رفتارمان، حرکت‌مان چه خطی می‌اندازد روی دلش.» چیزی نگفت، فقط نگاهم کرد. سوار آسانسور که شدیم حس کردم موبایل قدیمی را محکم توی مشتش فشار می‌دهد...
اَنارستــــــون
حواست به حرفایی که نمی‌زنم هست؟! #همانقدر_که_نمی‌دانی
یه سکوتی هم هست که مال بعد از شنیدن یه سری از حرفاییه که نباید می‌شنیدی! ببین حس عجیبیه! بیرونش سکوته ولی از درونت هی صدای شکستن میاد!
روغن به روی آب ندارد فضیلتی با ما به جای چرب‌زبانی زلال باش...
13.9M حجم رسانه بالاست
مشاهده در ایتا
در بینِ ذکرهای شفابخشِ دردِ عشق الحق که "یا امام رضا" چیز دیگریست... ♥️
مطمئن باش صفر ضرب در هر چی مساوی ميشه با صفر! حالا هی تو بگو "اما من خيلی دوستش دارم"!
معلم انشا پرسیده بود چه شغلی؟ همه داد زدیم: خلبان آقا و از پرواز نوشتیم رضا اما عاشق بود گفت: کار می‌کنم آقا نان می‌برم خانه برای ملیحه النگو می‌خرم آقا ملیحه قشنگ می‌خندد امروز بعد از سال‌ها من نان می‌برم خانه و فکر می‌کنم فقط رضا می‌دانست پرواز واقعا چه شکلی دارد...!