#امام_حسین_ع_مناجات
#شب_جمعه
ما بعد از آنکه بر غم تو مبتلا شدیم
بــا راه بندگـی خـدا آشــنا شدیم
هرکس وسیله داشت برای هدایتش
ما با نســیم روضـهی تو با خــدا شدیم
وقتی که جاه و مال و هوس راهمان گرفت
با رمز یاحسین ز شیطان جدا شدیم
ذکر حسین اشرف اذکار عالم است
گفتیــم و همـدم همهی انبیــا شدیم
مسکین و مستکین و فقیر آمدیم و بعد
با کیمیـای مهر شمــا پر بها شدیم
اشکی چکید و آتش دوزخ فرو نشست
تأثیـر گریـه است اگـر بـا حیــا شدیم
ما را خدا برای غمت برگزیده است
با دست مادرت ز بقیّه سوا شدیم
شبهای جمعه مادرتان روضهخوان ماست
با نالههای دل شکنش هم نوا شدیم
شبهای جمعه هیئت ما مثل کربلاست
با یک سلام، راهی کرب و بلا شدیم
#مصطفی_هاشمی_نسب
.
📋 گوشهی خیمه شور و حالی داشت
#شب_ششم_محرم
#روضه_حضرت_قاسم
#گریز_به_روضه_حضرت_زهرا
سید رضا نریمانی
ــــــــــــــــــــــــــــــــــــــ
گوشهی خیمه شور و حالی داشت
دیده اش اشک لایزالی داشت
دائماً از خودش سؤالی داشت:
دیشب او مژدهی وصالی داشت
پس چرا راه رفتنم سد شد؟
التماس پریدنم رد شد؟
من که از عاشقان او هستم
دست پروردهی عمو هستم
حال که غرقِ آرزو هستم
تشنهی جنگ با عدو هستم
کاش می شد مرا خطاب کند
روی جانبازیام حساب کند
کُنج بستر که جای ماندن نیست
میزنم پر که جای ماندن نیست
خیمه دیگر که جای ماندن نیست
بعد اکبر که جای ماندن نیست
گر بمانم ز غصه میمیرم
آخر اذن جهاد میگیرم
دست خطی اگر که رو بشود
از برادر که گفت و گو بشود
ذکر مادر که پیش او بشود
زیر و رو سینهی عمو بشود
آه، انگار پَر در آوردم
من هم از عشق سر درآوردم
وقت، وقتِ فدا شدن شده است
نوبت جنگِ تن به تن شده است
وقت رزم یلِ حسن شده است
دشمن انگشت بر دهن شده است
جای جوشن به تن کفن دارم
ارث بسیار از حسن دارم
گفته بابا به من که قاسم جان
گرچه من نیستم ولی تو بمان
پیش پای عمو برو میدان
جان خود کن برای او قربان
سینهات را سپر برایش کن
هرچه را داشتی فدایش کن
گفت اگر نیزه خورد پهلویت
زیر سمها شکست ابرویت
یا اگر خون گرفت گیسویت
جان که دیگر نداشت زانویت
زیر لب روضهی مدینه بخوان
روضهای از شکسته سینه بخوان
آه عمو وقت خواهش آمده است
تیغ و نیزه به بارش آمده است
لحظههای نوازش آمده است
قامتم را ببین کش آمده است
مست "احلی من العسل" هستم
تشنهی جرعهای بغل هستم
نالهاش در هوارها گم شد
بین گرد و غبارها گم شد
وسط نیزه دارها گم شد
زیر سمّ سوارها گم شد
مقتلش روضهی مگو شده است
قدش اندازهی عمو شده است
نیزهها بر تنش مقیم شدند
سبب روضهای عظیم شدند
همه از سفرهاش سهیم شدند
قاتل زادهی کریم شدند
پیکرش دشت را معطر کرد
کربلا را بقیع دیگر کرد
#مصطفی_هاشمی_نسب✍
...
📋 اذن میدان گرفتن حضرت قاسم از ابی عبدالله
#حضرت_قاسم
ــــــــــــــــــــــــــــــــــــــ
«ثُمَّ خَرَجَ مِنْ بَعْدَ القاسِمُ بنُ الحَسَنِ وهُوَ غُلامٌ صَغيرٌ لَم يَبلُغِ الحُلمَ» انقدر کوچیک بود هم قد و قوارهش هم سنش «فَلَمّا نَظَرَ إلَيهِ الحُسَينُ عليه السلام» یه نگاهی ابی عبدالله بهش کرد« اعتَنَقَهُ، وجَعَلا يَبكِيانِ حَتّى غُشِيَ عَلَيهِما، ثُمَّ استَأذَنَ الغُلامُ لِلحَربِ» ابی عبدالله بغلش کرد انقدر گریه کرد «فَأَبى عَمُّهُ الحُسَينُ عليه السلام أن يَأذَنَ لَهُ» بهش اجازه نداد گفت:« نه قاسمم نمیشه، تو امانت برادرم حسنی داداشت خیلی سفارش تو رو به من کرده« فَلَم يَزَلِ الغُلامُ يُقَبِّلُ يَدَيهِ ورِجلَيهِ » افتاد به دست و پای ابی عبدالله انقدر دست و پای ابی عبدالله رو بوسید» وَ هُوَ يَقُولُ: رُوحی لروحِکَ الْفِداءُ وَ نَفْسی لِنَفْسِکَ الْوِقا» عموجون قربونت برم، دورت بگردم نمیخوای به من اجازه بدی برم .
«حتی اذن له» تا این کار و کرد ابی عبدالله بلندش کرد بهش اجازه داد «فخرج ودموعُه تسيل على خَدَّيه، و هو يقول» انقدر قاسم گریه کرد، با چشمان گریان وارد میدان شد.
ابی عبدالله هرچی گشت این خیمه به اون خیمه یه زرهایقد و قوارهی قاسم پیدا بشه نشد،
- چی کار کنم خدایا؟! زره نداریم برای قد و قوارهش. ابی عبدالله نوشتن عمامه رو از سر برداشت دوتیکه کرد یه تیکهش و برا قاسم کفن کرد...
همه چیش و ابی عبدالله بخشید به این و اون، همه چیش و حراج کرد.
یه تیکهش و به سر و صورت قاسم بست چون مثل ماه میدرخشه. عمو جان چشمت میزنند اینجوری بری میدان بد میشه، چشم میخوری...
ــــــــــــــــــــــــــــــــــــــ
📋 ای یادگار مجتبی افتادی بینِ دست و پا
#روضه_حضرت_قاسم (ع)
#روضه_حضرت_زهرا (س)
ــــــــــــــــــــــــــــــــــــــ
اومد جلو ضربهای به سر قاسم زد، با صورت زمین خورد. صداش بلند شد عمو جون!
یک نیزهای اون نانجیب شبیت بن سعد برداشت به پشتش زد، این نیزه رو که فرو کرد از سینهی قاسم بیرون زد، نالهی قاسم بلند شد...
همهی اخل کوفه حملهور شدند. میخواستن عمر و نجات بدن، کسی که ضربه به سر قاسم زده بود ابی عبدالله داشت باهاش میجنگید، اینا خیلشون، همهشون حملهور شدند. میخوان عمرو نجات بدن. این اسبا وقتی حملهور شدن عمرو زیر دست و پاها به هلاکت رسید. دیگه وقتی گرد و خاکا بالا رفت چیزی مشخص نبود «و القاسم ایضا» قاسمم زیر سم مرکبا قرار گرفت...
استخونای قاسم زیر سم مرکبها خورد شد...
مدینه هم همینجور شد، مدینه هم وقتی اون نامرد اومد پشت در، انقدر با این پا به این در زد؛ در شکست.مادرِ ما پشتِ دره....
قاسم و بغل گرفت به سینه چسبانید. روایت میگه همینجور که این قاسم رو توو بغل گرفته بود. داشت حرکت میکرد، سینه به سینه قاسم و چسبوند همینجور که راه میره، پاهای قاسم رو زمین میکشید...
#مناجات_با_خدا
#وداع_با_ماه_رمضان
مناجات و گریز به امام رضا علیه السلام
بتکان سفره و رزق سحرم را برسان
نیمه شب روزی چشمان ترم را برسان
سفره را جمع نکن تازه من عادت کردم
وقت رفتن شده بارِ سفرم را برسان
می دهی در رمضان توشهٔ یک ساله من
برکتِ کاسبیِ بی ضررم را برسان
کمِ من را تو کریمانه زیادش کردی
سودِ این سائلی مختصرم را برسان
روزهٔ ناقص من را به علی کامل کن
جلوی آتش دوزخ سپرم را برسان
هر سحر یاد سحرهای نجف افتادم
جان زهرا دمِ آخر پدرم را برسان
از ازل کار مرا دست حسن جان دادی
پس به فریادِ من ارباب کرم را برسان
غم ندارم که پناهم ابی عبدالله است
فطرس سوخته ام، بال و پرم را برسان
دل من تنگ شده کرببلا می خواهد
بر مشامم سحری بوی حرم را برسان
بارها خانهٔ سلطان خراسان رفتم
وقت جان دادن من تاج سرم را برسان
وسط حجره غریبانه به خود میپیچید
ناله می کرد خدایا پسرم را برسان
دست و پا می زد و می گفت جوادم بابا
با لبت چارهٔ درد جگرم را برسان
.
صورتم و خاکی و چشمان ترم تار شده
در سیاهی نگاهم قمرم را برسان
#قاسم_نعمتی ✍
.........
#وداع_با_رمضان
ماه خوب عاشقی دارد به پایان میرسد
لحظهی تودیع مهماندار و مهمان میرسد
آسمان چشمهای عاشقان ابری شده
مثل این سی شب، دوباره بوی باران میرسد
پشت پایش از دو چشمم رودی از خون میرود
از هراس دوریاش دارد به لب جان میرسد
گوئیا دیروز بود این سفره را انداختند
طرفة العینی گذشت و وقت هجران میرسد
با مجیر و با ابوحمزه چه حالی داشتیم
زود دارد افتتاح ما به پایان میرسد
بی سر و پا آمدم، حالا سراپا ثروتم
آری آری بر فقیران لطف سلطان میرسد
مثل من بی آبرویی را به کویش راه داد
این فقط از خُلق نیکوی کریمان میرسد
آنقَدَر بخشید از خیل گناه آلودهگان
تا که آوای فغان از بند شیطان میرسد
تا به قدر ذرهای مژگان من نمناک شد
دیدم از دریای رحمت، موج غفران میرسد
تا که گفتم "بالحسین العفو"، دستم را گرفت
لطف او بر ما پس از ذکر "حسین جان" میرسد
هرشب اینجا پا به پای ما، خدا هم روضه خواند
نالهی واویلتا از عرش رحمان میرسد
::
در میان نهری از خون، جان زینب بی سلاح
چکمه پوشی سنگ دل با تیغ برّان میرسد
عطر سیب پیکرش گودال را پُر کرد و بعد
بویی از پیراهن یوسف به کنعان میرسد
::
وعدهی ما اربعین، پای پیاده از نجف
کربلا! آغوش خود بگشا! که مهمان میرسد
#مصطفی_هاشمی_نسب ✍
.
.
#وداع_با_ماه_رمضان
این آخرین شبیست که بیدار بودهام
چشم انتظار لحظهی دیدار بودهام
این آخرین دقایق مهمانی است و من
تا صبح، پای صحبت دلدار بودهام
شکرخدا که سی شب اگر خواب ماندهام
وقت نماز صبح خبردار بودهام
سی روز گوش من به اذان بود و نام تو
سی مغرب از اهالی افطار بودهام
یک سال من اسیر دل خویش بودم و
یک ماه را به دوست بدهکار بودهام
بر من گذشت یک رمضان دگر! بگو
آیا پسند چشم تو اینبار بودهام؟!
ای ماه! یک نظر کن و شرمنده کن مرا
شرمندهی نگاه تو بسیار بودهام...
#سعید_تاج_محمدی ✍
..................
#وداع_با_ماه_مبارک_رمضان
ماه خوب عاشقی دارد به پایان میرسد
لحظهی تودیع مهماندار و مهمان میرسد
آسمان چشمهای عاشقان ابری شده
مثل این سی شب، دوباره بوی باران میرسد
پشت پایش از دو چشمم رودی از خون میرود
از هراس دوریاش دارد به لب جان میرسد
گوئیا دیروز بود این سفره را انداختند
طرفة العینی گذشت و وقت هجران میرسد
با مجیر و با ابوحمزه چه حالی داشتیم
زود دارد افتتاح ما به پایان میرسد
بی سر و پا آمدم، حالا سراپا ثروتم
آری آری بر فقیران لطف سلطان میرسد
مثل من بی آبرویی را به کویش راه داد
این فقط از خُلق نیکوی کریمان میرسد
آنقَدَر بخشید از خیل گناه آلودهگان
تا که آوای فغان از بند شیطان میرسد
تا به قدر ذرهای مژگان من نمناک شد
دیدم از دریای رحمت، موج غفران میرسد
تا که گفتم "بالحسین العفو"، دستم را گرفت
لطف او بر ما پس از ذکر "حسین جان" میرسد
هرشب اینجا پا به پای ما، خدا هم روضه خواند
نالهی واویلتا از عرش رحمان میرسد
::
در میان نهری از خون، جان زینب بی سلاح
چکمه پوشی سنگ دل با تیغ برّان میرسد
عطر سیب پیکرش گودال را پُر کرد و بعد
بویی از پیراهن یوسف به کنعان میرسد
::
وعدهی ما اربعین، پای پیاده از نجف
کربلا! آغوش خود بگشا! که مهمان میرسد
#مصطفی_هاشمی_نسب ✍
#وداع_با_رمضان
.