eitaa logo
نهال❤
6.6هزار دنبال‌کننده
18.4هزار عکس
7.9هزار ویدیو
3 فایل
زهرا می‌نویسد.. غیر از هنر که تاج سر آفرینش است، دوران هیچ منزلتی پایدار نیست.⚘ ✍کانال شخصی نویسنده خانم: #زهرابانشی 🚫اسکرین، فوروارد، ریشات، کپی حتی با ذکر نام نویسنده و لینک و تگ کانال #حرام است🚫 تبلیغات ارزان https://eitaa.com/tablighattarzan
مشاهده در ایتا
دانلود
حکایت زندگی ما شده مثل دکمه ی پیرهن، اولی رو که اشتباه بستی، تا آخرش اشتباه میری. بدبختی اینه که زمانی به اشتباهت پی می بری که رسیدی به آخرش.
فعلا قابلیت پخش رسانه در مرورگر فراهم نیست
مشاهده در پیام رسان ایتا
🌸در این شب تابستانی ✨براتون آرزو می کنم 🌸آسایش روح ✨آرامش دل 🌸تقدیر بلند ✨و هرآنچه لطف خداست ✨شب بخیر همراهان همیشگی🌸
نهال❤
❤️ ❤️ ❤️ ❤️ ❤️ ❤️ قسمت 525 وارد عمارت میشوم. امیرعلی وسهیل ومسیح کنار ماشین امیرعلی ایستادن. ب
❤️ ❤️ ❤️ ❤️ ❤️ ❤️ قسمت 526 برای ادامه ندادن بحث بامادرم شب بخیری میگویم. دراتاقمومیبندم به تختم میرم. اولین گزینه برای خاموش کردن اتش این عشق ببخیال شدنه. بیخیال دلتنگی هامون،احساساتمون دوستداشتنامون. مهرمان که به دل هم نشسته وعشق شدید بینمون. نمیدونم امیرعلی از پسش برمیاد یا ته حتی نمیدونم که خودمم از پسش بر میام یانه. ولی خوب میدونم که هردومون باید سعی کنیم بیخیال شیم. به خواب میروم تااینکه دوباره صبحی دیگر آغاز میشود. صبح هایم را شب میکنم. تقریبا چهار پنج روزی میشود که پایم راازاین خانه بیرون نگزاشته ام که حتی بخواهم به حیاط بروم. بیست و چهارم، بیست و پنجم، بیست و ششم، بیستو هفتم وبیستو هشتمین روزماه را پشت سرمیگزرانم و بهر بیستو نهمین روز از شهریور ماه میرسم. روزی که قراره منومحسن برای ابد به هم محرم شویم. بااینکه میخواهم شوهر اینده خودم بدونمش حتی سعی کنم دوستش داشته باشم ولی بازهم ازش فرار میکنم. تنها دلگرمیم این است که بی صبرانه منتظررسیدن پاییز هستم که یکی دوروز تاامدنش نمانده. لباس سفیدرنگی که محسن برایم گرفته است را پوشیده ام. بایک جفت کفش سفید که مختص به عروس است. ویک روسری ابریشمی شیری رنگ به سردارم. جلو آیینه اتاقم نشسته ام و مهشید موهایم راکمی توی صورتم ریخته وبا یه رژ ملایم صورتی رنگ که کاملا رنگ لبم است وکمی ارایش چشمها که به کل عوضم کرده به عنوان عروس منتظر محسن هستم . منومهشید توی اتاقیم. مادرم وخاله زهراهم که خیلی شوق وذوق این وصلت رادارند به همراه عمواصغر توی سالن هستند. مادرم برای امروز از سارا واقاکورش مرخصی گرفته. مهشید همچنان جلو ایینه درحال درست کردن موهایم است که کلافه میشومو میگویم :کافیه دیگه مهشید. مهشید :تموم شددیگه، فقط یه تومویی بده من این قسمت موهاتو باید با به چیزی گیرش کنم. از روی صندلی جلو ایینه بلندمیشمو زیرتشکم دنبال تومویی که قبلا اونجا گزاشتم میگردم. _:قبلا یه موگیر گزاشتم. اینجا، ببینم پیداش میکنم یانه. همچنان زیر تشک تخت در جستجوی تومویی هستم که دستم به چیزی بر میخورد. با کنچکاویه این که چی هست بیرونش میارم. همون گردنبند اول اسم امیرعلی که توی کافه بهم دادو میبینم که به خاطر اتفاقات اخیر کاملا ازیاد برده بودمش. مهشید :پیداش کردی. ازترس این که مهشید گردنبندو توی دستم ببینه فورا زیر تشک. تختمم میزارمش. وتومویی رو پیدا نمیکنم. مادرم یکدفعه ای و یهویی وارداتاقم میشودو میگوید : محسن اومد. مهشید :ولی هنوز جلوموهای نهالو درست نکردم. توی ایینه نگاهی می اندازمو خودم دستی به موهایم میکشمومیگویم :نمیخواد، باباخوبه. به طرف در اتاقم راه می افتم. بوی اسفندی که خاله دودکرده به مشامم میرسد. ازاتاق خارج میشوم. در ورودی خانه باز است محسن رامنتظر میبینم. کت و شلوار گران قیمت نپوشیده اما تا توانسته شیک وپیک کرده. مهشید خاله مامانم وعمواصغر پشت سرم راه می افتند ودست میزنندوخوشحالیشان را ازتبریک هایی که به هم میگویند ابراز میکنند. به درورودی نزدیک میشوم نگاهم را ازمحسن به دسته گل توی دستش میبرم. محسن دسته گل را به طرفم دراز میکندو میگوید :سلام، بفرما خانوم. دسته گل را از دستش میگیرم نگاه محسن به من استباهم راه میرویم. خاله اسپندبه دست وماد رم ومهشیدوعمواصغر پشت سرمان راه می افتند. از حیاط پشتی حیاط جلویی را میبینم که محسن ماشینش را دم در عمارت پارک کرده و تا توانسته بهش بادکنک آویزوون کرده. به حیاط جلویی ونزدیک ماشین عروس میرسیم. با سروصدایی که خاله ومامانم گهشید توی حیاط راه انواختن د مطمئنم سارا واقاکورش باخبراز ما میشوند. اما حتی کوچکترین زحمتی هم به خودشان نمیدهنده حتی برای بدرقه امان به پشت پنجره عمارت بیایند. امیرعلی هم از انجا که ماشینش توی حیاط نیست مشخصه که خوشبختانه خونه نیست. محسن درجلو ماشین رابرایم باز میکندو من دسته گل به دست سوار ماشین میشوم. مهشید صندلی عقب مینشیندو محسن سوار میشودوراه می افتدو خاله و مامانم وعمواصغر هم بایه ماشین دیگه پشت سرمان راه می افتند. تمام مسیررا تا محضر با اهنگ شادی طی میکنیم ومهشیددسته گلم را ازمن میگیرد. همه پارت های فصل اول آماده شده😍دوستانی که میخوان زودتر رمان رو بخونن وارد لینک زیر بشن وی ای پی 👇👇👇 https://eitaa.com/joinchat/4114546821C209335af48 .... 🚫 ✍نویسنده:
فعلا قابلیت پخش رسانه در مرورگر فراهم نیست
مشاهده در پیام رسان ایتا
▪شهــادت 🕯امام کاروان اسرای کربلا ▪️نگین آرامش قلب اهل حرم 🕯یعقوب دشت کربلا ▪️پسرحضرت ارباب 🕯بزرگ مرد مناجات و دعا ▪️حضرت امام سجاد(ع) 🕯بر امام زمان(عج)و همه عاشقانش تسلیت باد🏴
یه روز همه‌ی ما از هم جدا می‌شیم، قول‌ها : شکسته می‌شن ،عکس‌ها : گم می‌شن ، شماره‌ها : پاک می‌شن ،تنها چیزی که تاابد باقی می‌مونه خاطراته:)
فعلا قابلیت پخش رسانه در مرورگر فراهم نیست
مشاهده در پیام رسان ایتا
کوتاه بگویم:❕ •کمتر اهمیت بدی بهتر زندگی میکنی•💯 🧚‍♀💞 ◇ ⃟◇ @Asheghanehhayman
9.31M حجم رسانه بالاست
مشاهده در ایتا
خدای خووووبم تو نجاتی برای تموم لحظاتی که بغض نفس کشیدن رو سخت میکنه برای تموم روزهای تلخ روزگار برای حرفهای تو سینه مونده تو نجاتی برای تموم خستگی هایی که جون رو نیمه جون میکنن برای همه شکست هایی که درد رو به استخون میرسونن تو نجاتی برای تموم فکر و خیالهایی که مغز رو نشونه میگیرن برای تموم روزهایی که آرامش ، رویایی دور و دراز میشه تو نجاتی برای امروز و فردا و همه ی عمر چقدر خوشبختم با تو خداااا☺️ مهربانم صدهزار مرتبه برای تک تکِ لحظه های زندگیم که همیشه حضورت و حس کردم 😍🤲        💞🍃 🧚‍♀💞 ◇ ⃟◇ @Asheghanehhayman
فعلا قابلیت پخش رسانه در مرورگر فراهم نیست
مشاهده در پیام رسان ایتا
نه زخم ها نه آدمهایی که باعث سقوطت میشن نمیتونن از درخششِ تویی که بارها و بارها خودت و به تنهایی از نو ساختی کم کنن به نورِ خودت ایمان داشته باش 😇          🧚‍♀💞 ◇ ⃟◇ @Asheghanehhayman
فعلا قابلیت پخش رسانه در مرورگر فراهم نیست
مشاهده در پیام رسان ایتا
بفرست به عشق زندگیت 😍😘 گاهی دوستت دارم . . .❣ و گاهی دوست ترت میدارم❣ میانگین را که در نظر بگیری ❣ دیوانه ات هستم عشق جانم 😍😘 🧚‍♀💞 ◇ ⃟◇ @Asheghanehhayman
8.28M حجم رسانه بالاست
مشاهده در ایتا
این غرور لعنتی همیشه چوب لای چرخ زندگی‌هایمان انداخت... گوش ندادیم به حرف کسی که دلسوزمان بود، انجام ندادیم کاری را که می‌دانستیم باید، پیام ندادیم به کسی که دل‌تنگمان بود، نگاه نکردیم به کسی که برای دیدنش لحظه‌شماری می‌کردیم، نرفتیم، نخواستیم، نپرسیدیم، چرا؟ چون مثلا غرورمان خدشه‌دار می‌شد، می‌رفت زیر سوال، لگدمال می‌شد! ولی اصل ماجرا چه بود؟ یک لج‌بازی کودکانه‌ی مضحک که خیلی چیزها را از ما گرفت! 🍃   💕 🧚‍♀💞 ◇ ⃟◇ @Asheghanehhayman
بیرون ز تو نیست آنچه می‌خواسته‌ام فهرست تمام آرزوهای منی ...♡ 🧚‍♀💞 ◇ ⃟◇ @Asheghanehhayman
هر یک از لحظات زندگی ما همچون گوهری 💎 بی نهایت ارزشمند است که به هیچ وجہ نمی شود روی آن قیمت گذاشت قدر لحظاتتون رو در کنار عزیزانتون بدونید عصرتون بخیر و خوشی☕️🌷😊