eitaa logo
نهال❤
6.6هزار دنبال‌کننده
18.4هزار عکس
7.9هزار ویدیو
3 فایل
زهرا می‌نویسد.. غیر از هنر که تاج سر آفرینش است، دوران هیچ منزلتی پایدار نیست.⚘ ✍کانال شخصی نویسنده خانم: #زهرابانشی 🚫اسکرین، فوروارد، ریشات، کپی حتی با ذکر نام نویسنده و لینک و تگ کانال #حرام است🚫 تبلیغات ارزان https://eitaa.com/tablighattarzan
مشاهده در ایتا
دانلود
فعلا قابلیت پخش رسانه در مرورگر فراهم نیست
مشاهده در پیام رسان ایتا
🌹 💚🙏 تشنگان عشق را با مُشٺ آبی جان بده🙏 کربلا دور اسٺ مارا با سرابی جان بده🙏 زندگی یعنی سلام ساده‌ای سمٺ شما💚🙏 ایها الارباب💚 مارا باجوابی جان بده🙏 💚 السَّلاَمُ عَلَیْکَ یَا مَوْلاَیَ یَا 💚 أَبَاعَبْدِ اللَّهِ وَ رَحْمَهُ اللَّهِ وَبَرَکَاتُهُ‏
نهال❤
❤️ ❤️ ❤️ ❤️ ❤️ ❤️ قسمت 544 اقاکورش :منظورم از نمک نریز این بود که کم بریز نه اصلا نریز.ساراجون ی
❤️ ❤️ ❤️ قسمت545 سارا:کورش، مژده بده سارا دوان دوان از پله ها پایین آمد وبه طرف اقاکورش رفت. اقاکورش متعجب میپرسد :چیه؟ چی شده؟ _:عزیزم دکترم زنگ. زد. گفت یه مورد خوب همونجوری که میخواستیم پیداشده. یه دختره جوونه، تازه ازدواج کرده و چون به پولش احتیاج داشته میخواد این کارو. برامون انجام بده. آقاکورش با خوشحالی میگوید :خب خدارو شکر. دیدی گفتم آدم قحط نیومده که. سارا :خداروشکر.اقای دکتر گفت تا یکی دوساعت دیگه باهم میان اینجا. اقا کورش :چه خوب. مادرم که توی آشپزخانه نشسته روبه من میگوید :خدارو. شکر نهال، بالاخره یکی پیداشد. درهمین لحظه متوجه صدای مهیب شکسته شدن چیزی میشویم که از انتهای سالن پشتی به گوش میرسد. سارا:این صدای چی بود؟ اقاکورش :نمیدونم. ساراواقاکورش به طرف سالن پشتی میروند. کمی نزدیک. میشوو. متوجه خرابکاری پاتریک در انتهای سالن پشتی میشوم که یک. مجسمه نسبتا بزرگ عطیقه رو شکسته. سارا به طرف پاتریک میرودو بغلش میکند. _:پاتریک، این عطیقه خیلی گرون شده بود، اشکالی نداره فدای سرت. پاتریک رابغل میکندوبه اتفاق آقاکورش به سالن اصلی برمیگردند وروی مبل به تماشای تلویزیون مینشینند. سارا :نهال برو اون تکه های مجسمه رو جمع کن. به سالن پشتی میرم. تکه های مجسمه که اندازه متوسطی دارد را جمع میکنم.به شپزخانه میروم. _:مامان من اینارو. بزارم کجا؟ _سگشون اینو شکسته؟ _:اره. _:خب سطل آشغال توی آشپزخونه پره، بقیه سطل آشغالام. کوچیکن بهتره ببری بندازیش توی سطل آشغالی که توی حیاط نزدیکه دره. بعدم برگردو سالن پشتی رو یه جارو بزن چیزی نمونه بره تو پای کسی. _:باشه. باتکه های مجسمه ازعمارت بیرون میزنم. در حیاط توسط نگهبان عمارت باز میشود. ویک ماشین مشکی رنگ. وارد حیاط میشود. به سطل آشغال میرسم. تکه های شکسته شده مجسمه را توی سطل آشغال می اندازم . متوجه پیاده شدن دکتر همراه یک خانم از ماشین میشوم که وارد عمارت میشوند. حتما همون سوژه مورد نظر برای رحم. اجاره ایه که باآقای دکتر وارد عمارت شد. به طرف عمارت راه می افتم. داخل میشوم. توی سالن آقای دکتر وخانمی که همراهش بود، کنار سارا وآقا کورش نشسته اند. نزدیک میشوم به مهمان ها سلام میکنم. وجوابی میشنوم. جارو برقی را برمیدارم به سالن پشتی میبرم. شروع میکنم به جارو زدن و نگاهم را به سالن اصلی میبرم. از آنجا که ساراخانم وٱقاکورش ازروی خوشحالی با آقای دکتر حرف میزنند، مطمعن میشوم که مشکلشون حل شده وبه توافق رسیدند که خانومی که به همراه آقای دکتر اومده بچه شون رو به دنیا بیاره. جارو کشیدنم. تمام میشودوجارو رو به سر جاش بر میگردونم. به آشپزخانه میروم و روی صندلی مینشینم. مادرم برایشان چای ومیوه وشیرینی برده است. سارا ‌:بهترازاین نمیشه. بفرمایید دهنتون رو شیرین کنید. خانم مولایی شما از فردا همه چیزتو جمع کن بیا اینجا. خانمی که همراه دکتر بودو الان فاملیش برام روشن شده میگوید :باشه. آقا کورش :همین فردام قرارداد رو مینویسیم. آقای دکتر :پس فردا هم کار های عمل ivf رو انجام میدیم. سارا وآقا کورش توی سالن خیلی خوشحال به نظر میرسند. آقای دکتر توضیحاتی راجب عمل میدهدو بعداز مدتی به همراه خانم. مولایی خداحافظی میکنندو میروند. سارا وآقا کورش بدرقه اشان میکنند. همه پارت های فصل اول آماده شده😍دوستانی که میخوان زودتر رمان رو بخونن وارد لینک زیر بشن وی ای پی 👇👇👇 https://eitaa.com/joinchat/4114546821C209335af48 .... 🚫 ✍نویسنده:
『اگه دوسش داری بهش بگو،ᰔᩚ بگو که واست از هرچیز دیگه ای تو این دنیاقشنگتره و اینکه وقتی میخنده دنیای خاکستریت رنگی‌رنگی میشه، بگو بهش وقتی که صدات میزنه قند تو دلت آب میشه و عاشق اسمت میشی، اینکه کارت شده شبانه روز بهش فکر کردن، کاش بهش بگی چقد بغلشو میخوای، نکنه یوقت به خودت بیای و دیر شده باشه!! ᯓ 』 🧚‍♀💞 ◇ ⃟◇ @Asheghanehhayman
- نگاهم کن! [ نگاهِ تو برایم خانه می‌سازد🤍🫂 ] 🧚‍♀💞 ◇ ⃟◇ @Asheghanehhayman
من بہ عطــرِ حضورٺ دُچارم❤️‍🔥🫂🖇 🧚‍♀💞 ◇ ⃟◇ @Asheghanehhayman
- مرا بہ غیرِ ٺوُ رغبٺے نیسټ...♥️ [ڪہ ٺمامِ آرزوهایم در ٺوخلاصہ مےشَود!🕊] 🧚‍♀💞 ◇ ⃟◇ @Asheghanehhayman
⸔معشوقہ‌ے ٺو بودن💍⸕ 『‏آن حالٺے از خوشبخٺےسٺ ڪه نہ در درام عاشقانہ و نہ در شعر یافٺمش. معشوقہ‌ے ٺو بودن،💕 حس خوب امنیٺ اسٺ... حس دویدن زیر باران. مثل زیباٺرین رویایے ڪه در سر دارے.』 ⸕معشوقہ‌ے ٺو بودن.. شبیہ بوسه‌اے میان ابرهاسٺ⸔♥️🥢💕 🧚‍♀💞 ◇ ⃟◇ @Asheghanehhayman
ݦیۅݩ ٺݦأݦ ݦࢪدݦ دݩیأ ٺۅ دݩیأی ݦݩ ۺدے*´ㅅ`)゙♥ 🧚‍♀💞 ◇ ⃟◇ @Asheghanehhayman
♡شاملو یه‌جایی به آیدا میگه : کیستی که من اینگونه با اعتماد نام خود را به تو میگویم ، کلید خانه‌ام را در دستت میگذارم ، نان شادی هایم را با تو قسمت میکنم ، کنارت مینشینم و بر زانوی تو چنین آرام به خواب میروم...᭕ 🧚‍♀💞 ◇ ⃟◇ @Asheghanehhayman
فعلا قابلیت پخش رسانه در مرورگر فراهم نیست
مشاهده در پیام رسان ایتا
🍃❤🍃 بزرگترین دلیل آرامش من ... خدایا شکرت❤️
لیلے شدنم باز در آغوش ٺو♡︎حٺمے سٺ... مجنـون شو ودر ڪوه و بیابان بغلم ڪن !!𖡻🫂😍𖡻 🧚‍♀💞 ◇ ⃟◇ @Asheghanehhayman
❀به دنبال لبخند ناب تو هستم چنین عمرم را می‌گذرانم مرا نه شکوه است نه گلایه برای زیستن هنوز بهانه دارم من هنوز می‌توانم به قلبم که فرسوده است فرمان دهم که تو را دوست داشته باشد...ঞ 🧚‍♀💞 ◇ ⃟◇ @Asheghanehhayman