eitaa logo
بهار🌱
19.6هزار دنبال‌کننده
4.3هزار عکس
626 ویدیو
26 فایل
کد شامد1-1-811064-64-0-1 من آسیه‌علی‌کرم هستم‌ودراین‌کانال‌آثار‌من‌رو‌می‌خونید. آثارمن‌👇 بهار فراتر از خسوف سایه و ابریشم خوشه‌های نارس گندم عروس افغان پارازیت(در حال نگارش) راضی به فایل شدنشون و خوندنشون از روی فایل نیستم. تعطیلات‌پارت‌نداریم.
مشاهده در ایتا
دانلود
دوستان خوبم تمام تلاش ما بر اینه که با رمان های پاک در خدمتون باشیم 😍🌹 چون ذهن و نگاه شما برای ما باارزشه🌹
ابراز لطف یکی از کاربران😍😍😍 @baharstory ما به پشتوانه ی شما به فعالیت خودمون در ایتا ادامه میدیم❤️
بهار🌱
#پارت2 💕اوج نفرت💕 صبحانه ای که اماده کرده بود رو خوردم. _نگار، زود تر حاضر شو ببرمت دانشگاه دیرت
💕اوج نفرت💕 از ماشین پیاده شدم و چند قدم فاصله گرفتم. دستم رو بالا اوروم و براش تکون دادم. لبخندی زد و رفت. این جمله رو هر روز بهم میگه، "یادت باشه که موقعیتت چیه" گفتن این جمله اونم هر روز چه ضرورتی داره. طبق سفارشش سرم رو پایین انداختم و وارد سالن شدم. پروانه گوشه ی سالن ایستاده بود و تند تند سرش رو روی کتاب بالا و پایین می کرد. جلو رفتم. _سلام سریع نگاهم کرد و دوباره به کند و کاو تو کتاب مشغول شد و گفت: _سلام بدبخت شدم. دستم رو روی کتابش گذاشتم تا نگاهم کنه به هدف رسیدم و با لبخند بهش گفتم: _چرا? درمونده نگاهم کرد. _امروز امتحان داریم اونم با کی? امینی. _خب، تو چرا همیشه قبل از هر امتحان با استاد امینی هول می کنی. _چون گیره، آدم ضایع کنه، اونم تو جمع جلوی اون همه دختر و پسر. _مخصوصا جلوی مهرداد ناصری. کتابش رو بست و طلبکار نگاهم کرد. _نه خیر، به اون ربطی نداره. نگاهم رو به پشت سرش دادم استاد امینی از انتهای سالن به سمت ما می اومد. الکی گفتم. _به به، چه حلال زاده، تا اسمش اومد پیداش شد. پروانه فوری خودش رو مرتب کرد. سعی کرد خودش رو طبیعی نشون بده. اروم برگشت به پشت سرش نگاه کرد. چهرش رو مشمعز کرد و برگشت. _خیلی بی مزه شدی. لبخنده لج دراری زدم. _اخه گفتی مهم نیست. دستم رو گرفت و با هم سمت کلاس رفتیم. زیر لب گفت: _امروزم خراب شد. _چرا? _ادم اول صبحی اینو ببینه، انگار کلاغ دیده، انقدر نحسه. _کجاش نحسه بیچاره? فقط خیلی مقرراتیه. _تو دیگه چرا اینو میگی? الان از در کلاس میاد تو میگه، صداش رو کلفت کرد _ خانم صولتی تنها امتحان می ده. درمونده گفتم: _اره، دیدی؟ فقط از من می پرسه! _پس کم دفاعش رو بکن. _دفاع نمی کنم، میگم نحس نیست. فقط به قول خودت گیره. اروم خندیدیم و وارد کلاس شدیم. تو تمام کلاس ها با پروانه پیش هم میشینیم، به جز کلاس استاد امینی که ممنوع کرده. با فاصله از هم نشستیم. دانشجو ها با سرعت وارد کلاس میشدن، چون اگه خودش می اومد داخل، دیگه کسی رو راه نمی داد. نفر اخر اقای نوعی بود که از شدت سرعتش، وسط کلاس زمین خورد. فوری خودش رو جمع کرد توجهی به خنده های ریز دختر ها و قهقه ی پسر ها نداد و سر جاش نشست. استاد امینی وارد شد. مثل همیشه با صدای بلند سلامی گفت. با قدم های محکم سمت میزش رفت. کیفش رو روی صندلی گذاشت. کتش رو دراورد، به پشتی صندلی آویزون کرد. روبه روی دانشجو ها ایستاد و آستین هاش رو با حوصله بالا داد. نگاهی به ساعت توی دستش کرد. از کلاس صدا در نمی اومد. جذبش همیشه کل کلاس رو می گرفت. _خانم صولتی. با اوردن اسمم انگار اب یخ رو روی سرم ریختن. ای خدا چرا همش من رو صدا می کنه! این همه دانشجو اصلا مگه امتحان نداریم. ایستادم و اب دهنم رو قورت دادم. _بله استاد. _برنامه ی امروز چیه? کمی سرفه کردم تا صدام که از استرس گرفته باز شه. _استاد گفته بودید امتحان میگیرید. سرش رو تکون داد،پشتش رو به کلاس کرد ماژیک رو برداشت روی تخته نوشت: "امروز بحث آزاد" صدای به به و ایول استاد از سمت پسر ها بلند شد، که با برگشتش سمت کلاس همه ساکت شدن. نگاه کلی به کلاس انداخت صندلیش رو وسط گذاشت. روبه روی ما نشست. پاش رو روی پاش انداخت. و به من که هنوز ایستاده بودم گفت: _می تونید بشینید. خیلی حرصم دراومد، بدون تشکر نشستم. نگاهی به پروانه انداختم از این که امتحان نداشتیم خوشحال بود. دستش رو مشت کردو به نشونه ی پیروزی تکون داد لبخند زدم، دوباره به استاد نگاه کردم. _امروز میخوام همه خودشون رو معرفی کنن، کلا یه بیو گرافی از خودتون بگید. اسم،فامیل، وضعیت تاهل، علاقه مندی هاتون. خیلی مختصر و مفید. یه نفر از ته کلاس گفت: _استاد نمره داره? نیم نگاهی به من کرد و دوباره نگاهش رو توی کلاس چرخوند. _برای همه نه. _استاد خودتون هم می گید? _بستگی به اخرش داره. _اخر چی استاد? _حرف نامربوط اخراج از کلاس. رو به اولین نفر از پسر ها کرد. _از همینجا شروع کنید. _استاد، مجید خاقانی ، متاهل عاشق دخترم. 💕💕💕💕💕💕💕💕💕💕💕💕💕💕
بهار🌱
#پارت3 💕اوج نفرت💕 از ماشین پیاده شدم و چند قدم فاصله گرفتم. دستم رو بالا اوروم و براش تکون دادم. ل
💕اوج نفرت💕 یکی یکی خودشون رو معرفی کردن. من چی باید بگم. اون صیغه ی محرمیت، چند سال باید دنبال من باشه. کاش نمی زاشتم نود و نه ساله بخونن. کاش عقلم می رسید و حق فسخ رو اون موقعی که عاقد ازم پرسید، می گرفتم، که الان اینجوری درگیر نباشم. اصلا به من که نمی گن متاهل، خدایا چی باید بگم. به اصل مجرد بودنم تکیه کنم یا به وضعیت افتضاح زندگیم اقرار کنم. _خانم صولتی. از فکر بیرون اومدم و به استاد امینی که من رو مخاطب قرار داده بود نگاه کردم. _بله استاد. _نوبت شماستّ _من استاد...م...ن، نگار صولتی، فقط هم پدرم رو دوست دارم. همین. _اینکه فقط پدرتون رو دوست دارید یعنی مجردید؟ احساس می کنم اگه بگم مجردم، گناه بزرگی رو مرتکب شدم. پروانه متوجه حال خرابم شد به کمکم اومد. _استاد کیا با پدرشون زندگی می کنن، اونایی که هنوز متاهل نشدن دیگه. از بالای چشم نگاهی به پروانه انداخت. _شما مونده تا نوبت بشه، خانم خانم افشار! پروانه تو این جور مساعل خیلی پرو بود. _استاد نوبت چی? _چند بار گفتم تو این کلاس باید به قوانین احترام بزارید. الان هم قانون نوبته. که شما بی قانونی کردی. _اخ، ببخشید استاد، یه لحظه فکر کردم دادگاهه، من هم از بچگی دوست داشتم وکیل بشم. گفتم حالا که پیش اومده یکم از موکلم دفاع کنم. پروانه به استاد کنایه اومد که داره فصولی می کنه. چهره ی استاد سرخ شد. بی تفاوت به نفر بعداز من گفت: _شما بفرمایید. 💕💕💕💕💕💕💕💕💕💕💕💕💕💕
پارت 1 نگار بعد از پدر و مادرش مجبوره تو خونه ای کنه که اونجا بودن غافل از اینکه احمدرضا اون خونه بهش 💯 داره ولی مادش که شدیدا به اصالت خانوادگی🚫 اهمیت میده مخالفه تا اینکه متوجه میشه برادرش رامین♨️ هم به نگار علاقه داره.... https://eitaa.com/Baharstory/18878
شما برای رمان 💕اوج نفرت💕 به این کانال دعوت شدید پارت اول https://eitaa.com/Baharstory/18878
فعلا قابلیت پخش رسانه در مرورگر فراهم نیست
نمایش در ایتا
پارت دوم رو با پارت شب میزارم🌹
فعلا قابلیت پخش رسانه در مرورگر فراهم نیست
نمایش در ایتا
دوستان پارت رمان اوج نفرت فعلا هر روز ساعت 4 گذاشته میشه