•●❥-🌤﷽🌤-❥●•
سلام ✋
✅معمای بیست وچهارم خدمت شما
شما میدونیداولين پيغمبري كه در روز قيامت شفاعت مي كند كيست؟
#سرگرمی
#معما
#بنده_امین_من
#هشت_تا_چهارده_سال
@Bandeyeamin_man
─━━━✣✦━❤️━✦✣━━━─
فعلا قابلیت پخش رسانه در مرورگر فراهم نیست
مشاهده در پیام رسان ایتا
هلیم
مواد لازم:🍱
گوشت گوسفندی ۶۰۰ گرم 🥓
بلغور گندم سه لیوان🌾
نمک🧂
کره صد گرم🧈
پیاز 🧅و چوب دارچین
دارچین
روغن
شکر🍚
#روش_طبخ👩🍳
گوشت وچوب دارچین و پیاز 🧅رو بزارید بپزه
بلغور از قبل خیسانده رو با اب فراون بزارید بپزه وکفشو بگیرید و کره 🧈اضافه کنید و با گوشت کوب برقی یا غذاساز میکس کنید...
با شعله کم بزارید خوب لعاب بده
گوشت و بکوبید و به بلغور اضافه کنید و هم بزنید تا کش دار و جا بیفته...
(خیلی نباید سفت بردارید چون بعد از خنک شدن کمی جمع میشه)
با دارچین و روغن ک تفت دادین تزیین کنید...
طبع:
#گرم_و_تر
#هلیم
#آشپزی
#بدون_گوجه
#بدون_رب_گوجه
#بنده_امین_من
#هشت_تا_چهارده_سال
@Bandeyeamin_man
─━━━✣✦━♥️━✦✣━━━─
┄━━•●❥-🌤﷽🌤-❥●•━━┄
#رمان
#گردان_قاطرچیها
🔶گردان قاطرچی ها
🔹داوود امیریان
◾️قسمت۵
روز بعد سیاوش تبریزی بعد از یک قشقرق اساسی و جنجال و بلوا با برگه ی انتقالی ساکش را برداشت تا به ستاد لشکر برود.
دوستان همگردانی سابقش جمع شدند برای بدرقه و خداحافظی.
اما سیاوش با خشم و غضب نگاهشان کرد و گفت: کوه به کوه نمیرسه، اما آدم به آدم چرا.
قول میدم یه روز جبران کنم اگر هم نتونستم اون دنیا کاری میکنم که جای همه تون تضمینی بغل دست صدام و یزید کنار موتورخونه جهنم باشه. حلالتون نمیکنم اگر شهید بشم هر شب میام به خوابتون و عذابتون میدم، این خط اینم نشون، بی معرفتها!»
بعد هم ناغافل برگشت و یک حلقه ضامن نارنجک نشان داد و فریاد زد: اینم هدیه من به شما! و نارنجک را به طرفشان پرت کرد، همه با هول و ولا چسبیدند به زمین؛ اما هرچه منتظر ماندند خبری از انفجار نارنجک نشد، وقتی سربلند کردند دیدند سیاوش رفته و نارنجک سالم روی زمین افتاده است، سیاوش برای آخرین بار آنها را سر کار گذاشته بود، نارنجک چاشنی نداشت!...
ادامه دارد ⏪
#رمان📖
#بنده_امین_من
#هشت_تا_چهارده_سال
@Bandeyeamin_man
─━━━✣✦━♥️━✦✣━━━─
┄━━•●❥-🌤﷽🌤-❥●•━━┄
🕌🤲🕌🤲🕌
اللهم عجل لولیک الفرج
به زودی باهم نماز جمعه را در قدس می خوانیم.
#نماز_جمعه
#فلسطین
#بنده_امین_من
#هشت_تا_چهارده_سال
@Bandeyeamin_man
─━━━✣✦━♥️━✦✣━━━─
فعلا قابلیت پخش رسانه در مرورگر فراهم نیست
مشاهده در پیام رسان ایتا
┄━━•●❥-🌤﷽🌤-❥●•━━┄
#داستان
#امام_زمان
در روزهای ابری، بچهها دور هم جمع شدند و از غم بزرگشان صحبت کردند؛ نبود امام زمان (عج) که دلهایشان را پر از غم کرده بود. یکی از آنها گفت: «ما باید دعا کنیم و منتظر باشیم تا امید و شادی به قلبهامان برگردد.»
آنها تصمیم گرفتند هر روز با هم دعا کنند و قصههای نیکو از امام زمان بگویند.
با هر دعا، احساس کردند که غم کمکم از دلشان دور میشود و امید در آنها جوانه میزند.
بچهها فهمیدند که انتظار، نه تنها غم را کم میکند، بلکه آنها را به یکدیگر نزدیکتر میکند.
به این ترتیب، آنها هر روز با عشق و امید، برای آمدن امام دعا کردند و زندگیشان رنگ و بویی تازه گرفت.
#انتظار
#امام_مهدی_عج
#بنده_امین_من
#هشت_تا_چهارده_سال
@Bandeyeamin_man
─━━━✣✦━♥️━✦✣━━━─
25.78M حجم رسانه بالاست
مشاهده در ایتا
┄━━•●❥-🌤﷽🌤-❥●•━━┄
مهدی یاوران عزیز،
بیاید باهم برای
سلامتی امام زمانمون (عجّل الله فرجه)
خیلی دعا کنیم🤲
#دعای_سلامتی_امام_زمان
#دعای_فرج
#امام_زمان
#بنده_امین_من
#هشت_تا_چهارده_سال
@Bandeyeamin_man
─━━━✣✦━♥️━✦✣━━━─
فعلا قابلیت پخش رسانه در مرورگر فراهم نیست
مشاهده در پیام رسان ایتا
┄━━•●❥-🌤﷽🌤-❥●•━━┄
#بخندیم😂
بچه حرف گوش کنی بودش ها😁😂
#بنده_امین_من
#هشت_تا_چهارده_سال
@Bandeyeamin_man
─━━━✣✦━♥️━✦✣━━━─
┄━━•●❥-🌤﷽🌤-❥●•━━┄
#رمان
#گردان_قاطرچیها
🔹داوود امیریان
◾️قسمت 6
يوسف شصت و هفت کیلو و چهارصد و پنجاه گرم وزن داشت که در مرحله ی آخر عملیات آزادسازی خرمشهر شرکت کرد! شب سوم خرداد ۱۳۶۱
بود.
چند ساعت بعد، نزدیک سپیده دم وقتی دو امدادگر میخواستند زیر آتش گلوله های دیوانه وار بعثی ها یوسف را با بدن مجروح و خونی روی برانکارد بگذارند و به آمبولانس برسانند وزن، یوسف هفتاد و دو کیلو و ششصد و ده گرم شده بود!
بچه ها با شور و هیجان آماده میشدند تا در تاریکی شب سوار ماشینها شوند و به خط نبرد بروند دل تو دل هیچ کدامشان نبود، اضطراب عجیبی در دل همه بود؛ اما هیچ کس به روی خودش نمی آورد. برعکس، همه سعی میکردند بخندند و با مزه پرانی و شوخی به هم روحیه بدهند.
سلاح ها را برای آخرین بار بازبینی میکردند. خشاب گلوله ها را در جاخشابی و نارنجکهای چدنی چهل تیکه را در جای مقرر روی سوراخ فانسقه کنار قمقمه ی آب بند میکردند. بعضیها جوگیر شده بودند و به پیشانی خود یا دوستانشان سربندهای سرخ و سبز گره میزدند.
چند نفر چفیه هایشان را به کمر بسته بودند. چند نفری هم بهترین لباس نظامیشان را که تمیز و اتو کشیده بود پوشیده بودند و پوتینهای مشکی شان را واکس می زدند؛ انگار به جشن و عروسی میرفتند میخواستند خوشتیپ و مرتب باشند.
این وسط یوسف بود که بیشتر از همه هیجان زده شده بود و یک جا بند نمی شد در میان سروصدای همهمه و بگو و بخند و سرودهای حماسی، صدای یوسف از همه بلندتر بود که به این و آن بند می کرد و در کار هرکس اظهار نظر می کرد.
در منطقه ی حمله آسمان از منورهای سرخ و زرد روشن شده بود. انگار در آسمان چلچراغ های عظیم و پر نوری نصب کرده بودند که نورش روی زمین میرقصید و یکدم خاموش نمیشد. منورها پشت سر هم روشن می شدند و اجازه نمیدادند زمین زیر شنل تاریکی فرو برود. اما یوسف اصلا توجهی به آن منطقه نداشت و فقط و فقط به بچه های هم گردانی اش بند کرده بود و آقابالا سری میکرد.
گاهی به جوان خنده روی تیربارچی امر و نهی میکرد که حواست به نوار گلوله ها باشد، خاکی و گلی نشود و در لوله ی سلاحت گیر کند بعد به عاقله مردی که راکت انداز آرپیچی در دستش بود هشدار میداد که موقع شلیک حواست به پشت سرت هم باشد، یک وقت آتش عقب آرپیچی افراد پشت سرت را شلوپل نکند و مصیبت به بار بیاورد!
به امدادگرها بند کرده بود، واقعاً کارشان را بلدند اصلاً درست و
درمان آموزش امدادگری دیده اند یا همین طوری امدادگر شده اند، ببینم دستاتون رو استرلیزه کردید؟ به وقت مجروحی، خونی، نبینید غش کنیدها باریک الله کارتون رو خوب انجام بدید.
سید علی، معاون اول فرمانده گردان از دست یوسف، عصبی شده بود...
ادامه دارد ⏪
#رمان📖
#بنده_امین_من
#هشت_تا_چهارده_سال
@Bandeyeamin_man
─━━━✣✦━♥️━✦✣━━━─
┄━━•●❥-🌤﷽🌤-❥●•━━┄
#انس_با_قران
مَا أَصَابَكَ مِنْ حَسَنَةٍ فَمِنَ اللَّه
هر چه از نیکویی به تو رسد
از جانب خداست
🕊نسا ۷۹
#بنده_امین_من
#هشت_تا_چهارده_سال
@Bandeyeamin_man
─━━━✣✦━♥️━✦✣━━━─
فعلا قابلیت پخش رسانه در مرورگر فراهم نیست
مشاهده در پیام رسان ایتا
┄━━•●❥-🌤﷽🌤-❥●•━━┄
بزرگترین نخلستان ایران در آبپخش در استان بوشهر. حدود دو میلیون نخل در این منطقه وجود دارد.
#بنده_امین_من
#هشت_تا_چهارده_سال
@Bandeyeamin_man
─━━━✣✦━♥️━✦✣━━━─
20.75M حجم رسانه بالاست
مشاهده در ایتا
┄━━•●❥-🌤﷽🌤-❥●•━━┄
#امام_خامنهای
🟡 رهبر انقلاب، در دیدار زنان و دختران: حضرت زهرا سلاماللهعلیها، الگوی جاودان زن مسلمان در عبادت، سیاست، تربیت و زندگی است.
#بنده_امین_من
#هشت_تا_چهارده_سال
@Bandeyeamin_man
─━━━✣✦━♥️━✦✣━━━─
🍬
💓 با درمان ناباروری، فصل جدید زندگی خود را در کنار ما با آرامش آغاز کنید...
💥⚡️با فوروارد این پست، کانال "طبیبِجان" رو به ۱۲۰ کا برسونید، تا دوره درمان (انواع) ناباروری رو بهصورت رایگان در همین کانال برگزار کنیم...
☄ ارتباط اسیدی و قلیایی بودن بدن با جنسیت فرزند...
☄ تشریح درمان(انواع) ناباروری، در طبسنتی بهصورت رایگان...
🔗 برای دریافت مطالب:
🍃 وارد کانال رسمی طبیبِجان بشوید 👇
https://eitaa.com/joinchat/3658612752C778c1803ba
فعلا قابلیت پخش رسانه در مرورگر فراهم نیست
مشاهده در پیام رسان ایتا
━━•●❥-🌤﷽🌤-❥●•━━
بازی جالبیه😅🤩
#بنده_امین_من
#هشت_تا_چهارده_سال
@Bandeyeamin_man
─━━━✣✦━♥️━✦✣━━━─
┄━━•●❥-🌤﷽🌤-❥●•━━┄
#گردان_قاطرچیها
🔹داوود امیریان
◾️قسمت ٧
هر چه قدر سعی می کرد اظهار فضل و الدرم بلدرم های یوسف را نشنیده بگیرد، نتوانست که نتوانست صدای یوسف سوهان اعصابش شده بود. یوسف کار را به جایی رساند که به خود سید علی هم بند کرد و حق به جانب گفت: «ببینم آسید علی خوب نقشه منطقه عملیاتی رو نگاه کردی؟ میدونی چه طوری و از کجا بچه ها رو ببری جلو تا کمتر تلفات بدیم و بهتر حساب عراقی ها رو برسیم!؟»
سیدعلی لب گزید و به یوسف چشم غرّه رفت بی توجه به پوزخند دیگران با صدای گرفته و جوری که فقط یوسف بشنود، گفت: «سربه سر من نذار پسر برو ردّ کارت!»
یوسف از رو نرفت، سر تکان داد و محکمتر از قبل گفت: «اگه من بهت هشدار بدم بهتره تا یه وقت زبونم لال گند بالا بیاری ببین علی جان! از دست من ناراحت بشی اما یادت بیفته جلوی اشتباهت رو بگیری بهتره تا زبونم لال بچههای مردم رو ببری زیرتیغ و گلوله دشمن و خونشون بیفته گردنت من خیر و صلاحت رو میخوام.
یوسف شانس آورد که همان لحظه آقا تراب فرماندهی گردان، سیدعلی را صدا کرد چون سیدعلی تصمیم گرفته بود سه ثانیه ی بعد با قنداق تفنگش به فرق سر یوسف بکوبد و خیال خودش و دیگران را راحت کند، آقا تراب در نور کمی که از درز چادر فرماندهی روی صورت سیدعلی افتاده بود، دید که سیدعلی حسابی برزخ و اخمو شده، لبخند زد و پرسید: «چی شده؟
سیدعلی، حسابی تو لبی؟»
سید علی که تیک عصبی اش عود کرده بود و پلک چشم چپش بی اراده می پرید، گفت: اقبالش بلند بود که شما صدام کردید، میخواستم همچین بزنم تو سرش که رب و روبش یکی بشه.»
کی رو میخواستی بزنی؟
همین عتیقه ی سازمان ملل رو ! همین یوسف خان بی ریای درب و داغون رو. آقا تراب این مصیبت رو از کجا پیدا کردی؟ به عالم و آدم گیر میده و داره استغفر الله.... این لحظه های آخری که معلوم نیست شهید بشیم یا نه، چنان اعصابمو خط خطی کرده که دهنم به گلاب باز میشه.
آقا تراب، آخه این کیه؟ بدجوری خالی میبنده! چپ میره و راست می آد پُز میده تو عملیات قبلی کم مونده بود صدام حسین رو تک و تنها اسیر کنه که یک لشکر بعثی به داد صدام رسیدن و از دست اون نجاتش دادن الآنم به من پیله کرده. آخه من چی کارش کنم؟ آقا تراب قمقمه اش را از بند فانسقه جدا کرد درش را باز کرد و به زور به سیدعلی داد و گفت: کمی آب بخور خلقت باز شه. بخور سید جان.
آخه عزیزم تو چرا؟ تو که پنج ماهه میشناسیش و میدونی خصلتش اینه که قپی بیاد و بیخود و با خود، از خودش تعریف کنه و هی تو چشم باشه. الآنم جو گرفتدش و بیشتر داره هنرنمایی میکنه. انصافا جوون خوبیه و کار راه اندازه کی اندازه ی یوسف کار و تلاش میکنه؟ کی آچار فرانسه ی گردانه و تو هر گیروگرفتاری داوطلب میشد تا کمک کنه؟ از اینام که بگذریم امشب همه مون خوشحال و سرحالیم اگر خدا بخواد پس از دو سال داریم خرمشهر و از دست بعثی ها آزاد میکنیم.
قول میدم اگر زنده بمونیم، فردا
شب توی مسجد جامع خرمشهر، یوسف رو بغل میکنی و از خوشحالی به گریه میافتی. وقت رفتنه به بچه ها بگو جمع بشن توی سوله بزرگه برای آخرین خداحافظی، برو قربون جدت، برو!»
ادامه دارد ⏪
#رمان📖
#بنده_امین_من
#هشت_تا_چهارده_سال
@Bandeyeamin_man
─━━━✣✦━♥️━✦✣━━━─
┄━━•●❥-🌤﷽🌤-❥●•━━┄
#حدیث
مولا امیرالمومنین(ع):
هرکس بدون عاقبت اندیشی در کارها دست به کاری زند، خود را گرفتار سختیها و مصائب می کند.
(میزان الحکمه،ج3،ص52)
#بنده_امین_من
#هشت_تا_چهارده_سال
@Bandeyeamin_man
─━━━✣✦━♥️━✦✣━━━─
┄━━•●❥-🌤﷽🌤-❥●•━━┄
🤔 کمک الهی را کجا میشود دید؟
🌷 بعضی وقتها فکر میکنی نمیشه، اما خدا بخواد ممکنه
💫 #نو_جوان
#بنده_امین_من
#هشت_تا_چهارده_سال
@Bandeyeamin_man
─━━━✣✦━♥️━✦✣━━━─
┄━━•●❥-🌤﷽🌤-❥●•━━┄
#سرگرمی
در میان این ماگ های رنگی و پر از نوشیدنی یه ماگ خالی پنهان شده
کی میتونه پیداش کنه؟☺️☕️
🐬🌸🐬🌸🐬🌸🐬🌸🐬🌸
#تست_هوش🧠✨
#بنده_امین_من
#هشت_تا_چهارده_سال
@Bandeyeamin_man
─━━━✣✦━♥️━✦✣━━━─