فعلا قابلیت پخش رسانه در مرورگر فراهم نیست
مشاهده در پیام رسان ایتا
࿐🌸🍃○✨﷽✨○🍃🌸࿐
📺
#کارتون_پلاک (قسمت سوم)
#رسانه_ی_تنهامسیر
لینک کانال۸ تا۱۴سال جهت نشر🔰
✿○○••••••══
@farzandetanhamasiry8_14
═══••••••○○✿
🔚1791🔜
🐥🏡لنگه جوراب 🏡🐥
لنگه جوراب قرمز تنهایی روی بند نشسته بود. حوصلهاش سر رفته بود. آهی کشید. نسیم، آه او را شنید و گفت: «چی شده؟ چرا آه میکشی؟» لنگه جوراب گفت: «خسته شدم. پس کی خشک میشوم؟» نسیم گفت: «اینکه غصه ندارد. الان خودم تو را خشک میکنم!» نسیم لنگه جوراب را برداشت و به این طرف و آن طرف برد. بچهی همسایه لنگه جوراب را دید. با خوشحالی فریاد زد: «لنگه جورابم پیدا شد!» لنگه جوراب گفت: «من که مال تو نیستم، من مال علی هستم.» بچهی همسایه داد زد: «نه، تو مال من هستی. جوراب من هم مثل تو قرمز بود.»
لنگه جوراب گفت: «نه. من مال علی هستم.» بچهی همسایه داد زد:«مال من هستی...» بچههای توی کوچه، صدای آنها را شنیدند.لنگه جوراب را دیدند. دست از بازی کشیدند و با خوشحالی گفتند: «لنگه جورابم پیدا شد! لنگه جورابم پیدا شد!» لنگهی جوراب گمشدهی آنها هم قرمز بود. نسیم تندتر وزید و لنگه جوراب را برد آن دورتر. اما بچهها هم تندتر دویدند. نسیم، های و هوی کرد و باد شد. باد لنگه جوراب را با سرعت از بچهها دور کرد. اما بچهها سوار دوچرخههایشان شدند و تند تند پا زدند. چیزی نمانده بود که بچهها به لنگه جوراب برسند که باد، هایی کرد و هویی کرد و توفان شد. گرد و خاکی شد که نگو! بچهها لنگه جوراب را گم کردند. لنگه جوراب از بس که چرخیده بود، گیج و ویج شده بود. توفان نمیدانست از کدام طرف برود. یک دفعه یک لنگه جوراب قرمز را دید که در هوا تکان میخورد. توفان به آن طرف رفت. علی کوچولو، لنگه جوراب قرمزش را در هوا تکان میداد و میگفت: «از این طرف... از این طرف...»
توفان، های و هوی خندید و لنگه جوراب را انداخت پایین. لنگه جوراب افتاد روی کلهی علی. علی از خوشحالی خندید و داد زد: «مامان ! لنگه جورابم پیدا شد!» لنگه جورابها که به هم رسیدند، از خوشی خندیدند.
#داستان
🐥
🏡🐥
🐥🏡🐥
🏡🐥🏡🐥
#رسانه_ی_تنهامسیر
لینک کانال۸ تا۱۴سال جهت نشر🔰
✿○○••••••══
@farzandetanhamasiry8_14
═══••••••○○✿
🔚1792🔜
بنده امین من
زنگ شیرین احڪـოـام حاج آقا به اوستا مراد گفته که موقع وضو حواسش باشه که آب مظهر لطافت و رحمته...
سلاااام✋
این آقا پسرا و دختر خانم های گلم 🌹 دیروز و امروز به سؤال احکاممون جواب دادن:
💢 محمد مهیار شهامتی9ساله از اردبیل: اوستا مراد به الاغش آب زیاد می داده
💢 یکتا باباخانی از شیراز: بخاطره اینکه او ثواب کرده بود وخوبی به دیگران یاد داده بود خدا جواب بهش داد.
💢 اسما شریفی زاده: چون خر اوستا مراد رام نشده.
💢 حنانه سادات: اوستا مراد حواسش نبوده، شیر آب را باز گذاشته، شیر آبکه چکه میکرده ، الاغ هم میفهمه.
💢 شهریار بحرانی ۱۱ ساله از تهران: اوستا مراد وقتی وضو می گیره نمی ذاره آب روی زمین بریزه و آب رو توی سطلی می ریزه و می ده به الاغش تا بخوره.
💢 علی کده هستم از زاهدان ۱۲ ساله: ممکن است اوستا ظرفی می گذاشت تا آب وضو بریزد در آن از از آن آب استفاده کنند.
💢 تسنیم بخشی 9 ساله از تهران : شاید قبلا اوستا مراد با الاغش بد رفتاری می کرد. بعد الاغش هم تنبلی می کرد ولی بعد اون روز اوستا مراد با الاغش خوش رفتاری می کرد بعد الاغش هم دیگه تنبلی را کنار گذاشت🐎🐎
۵تا دسته گل💐صلوات💐 تقدیمشون کنیم که خدا برای پدر و مادرشون حفظشون کنه که اینقدر خلاقند و احکام نمازشون را خوب بلدند😊
مرحبا بندهی خوب خدا👏👏👏👏
هفتهی بعد منتظر سؤال بعدی احکام اوستا مراد باشید😊
🍃
#احکام
اوستا مراد مشغول کار و بار بود که متوجه شد نزدیک اذان هست وضو گرفت تا به 🕌 برود.
طبق معمول بارهای سنگین پشت 🐴گذاشت به طوری که زانوهای 🐴 خم شد و همش عرعر میکرد. معلوم بود که خسته شده 🐴. در همین حال حاج آقا اونها رو دید. حاج آقا گفت اوستا چقدر بار!!!! این زبون بسته گناه داره. اوستا گفت 🐴کارش بار بردن هست دیگه.
حاج آقا گفت اوستا مگه الان وضو نگرفتی؟اوستا گفت بله حاج آقا!
حاج آقا: اوستا موقع وضو به آب💦 دقت نکردی؟
اوستا با تعجب جواب داد: نه به آب💦 برای چی فکر کنم؟ به عنبرنساهای امروز فکر میکردم.
حاج آقا گفت هر چیز و کار وضو برای ما درس داره که باید بهش توجه کنیم. ببین چقدر آب زلاله و پاکه، پس وقتی ما در وضو با آب دست و صورتمان را می شوییم یعنی ما هم می خواهیم مثل آب پاک باشیم.
اوستا گفت من تازه حموم🚿 بودم حاج آقا.
حاج آقا لبخندی زد و گفت خیلی عالیه ولی منظور من این هست که فرد با دست و صورت و پاهاش کارهای خوب انجام بده و و کارهایی که خدا گفته بده رو انجام نده، اینطوری فرد پاک میشه. 💦آب مظهر لطافت و رحمت هم است پس ما هم باید با دیگران با لطافت و مهربانی بیشتری برخورد کنیم. الان این 🐴 بیچاره گناه داره، باید بار کمتری روی الاغ بگذاری و با مهربانی بیشتری باهاش رفتار کنی...
استا مراد با این قیافه 😳 به همه حرفای حاج آقا گوش داد و بهشون قول داد که مهربانی و خوب بودن را با هر وضو گرفتن به خودش یادآوری کنه و بار سنگین روی 🐴نگذاره تا خسته بشه و با مهربونی با اون برخورد کنه. اینطوری شد که 🐴 خسته و نالان اوستا مراد، شاد و قبراق و سرحال شد. 🎊
#رسانه_ی_تنهامسیر
لینک کانال۸ تا۱۴سال جهت نشر🔰
✿○○••••••══
@farzandetanhamasiry8_14
═══••••••○○✿
🔚1793🔜
39.76M حجم رسانه بالاست
مشاهده در ایتا
࿐🌸🍃○✨﷽✨○🍃🌸࿐
📺
#کارتون_حنا_دختری_در_مزرعه(قسمت پنجم)
#رسانه_ی_تنهامسیر
لینک کانال۸ تا۱۴سال جهت نشر🔰
✿○○••••••══
@farzandetanhamasiry8_14
═══••••••○○✿
🔚1794 🔜
فعلا قابلیت پخش رسانه در مرورگر فراهم نیست
مشاهده در پیام رسان ایتا
#خلاقیت
پاکت هدیه 🌹🌹
#رسانه_ی_تنهامسیر
لینک کانال۸ تا۱۴سال جهت نشر🔰
✿○○••••••══
@farzandetanhamasiry8_14
═══••••••○○✿
🔚1795🔜
#مبصرخونه ۱
در کارهاتون نظم و ترتیب داشته باشید...
#رسانه_ی_تنهامسیر
لینک کانال۸ تا۱۴سال جهت نشر🔰
✿○○••••••══
@farzandetanhamasiry8_14
═══••••••○○✿
🔚1796🔜
فعلا قابلیت پخش رسانه در مرورگر فراهم نیست
مشاهده در پیام رسان ایتا
🎥 #تماشایی | استعدادت رو پیدا کن
🔑 یک نکتهکلیدی برای شما که میخواهید مثل ابوعلیسینا یا زکریایرازی شوید
🙄 شما برای کشف استعدادهای واقعیتون چکار کردید؟
#رسانه_ی_تنهامسیر
لینک کانال۸ تا۱۴سال جهت نشر🔰
✿○○••••••══
@farzandetanhamasiry8_14
═══••••••○○✿
🔚1797🔜
فعلا قابلیت پخش رسانه در مرورگر فراهم نیست
مشاهده در پیام رسان ایتا
با☀️طلوع خورشید☀️
صبح درنهایت طراوت🌸🍃
قدمیڪشد
روزے دیڪَرآغازميشود
نفس بڪش
ویڪ باردیڪَر،براے
بیدارے خودخداراشاڪرباش
وبامهرومحبت قدرنعمت هارابه جا آور🌸
سلام صبحتون بخیرو شادی❤️
.
#داستان
🐧 لانه پَر سیاه 🐧
یک روز بلوطک، بچه سنجاب، به دوستش کلاغ گفت: چقدر لانه ات کوچک است پَر سیاه! الان توی درخت بلوط این وری، یک لانه کلاغ دیدم که از لانه تو خیلی بزرگ تر بود!
پَر سیاه با کنجکاوی دنبال بلوطک از این شاخه به آن شاخه پرید و به لانه بزرگ تر سرک کشید.
بعد به لانه خودش برگشت و فریاد کشید: وای خدا! چه قدر لانه خودم کوچک و تنگ است! چه طور تا حالا توی آن راحت و خوش حال بودم؟
پَر سیاه از این طرف و آن طرف شاخه نازک جمع کرد و مشغول ساختن یک لانه بزرگ تر در کنار لانه اش شد. وقتی دوستانش آمدند دنبالش برای بازی، پَر سیاه گفت: نه نه، امروز نمی آیم، کار مهم تری دارم! و بلوطک هم نرفت.
پَر سیاه لانه جدیدش را این قدر بزرگ ساخت که از لانه درخت بلوط هم بزرگ تر باشد. آن وقت بلوطک پیشش برگشت و گفت: آخ، چه قدر لانه ات زشت است پَر سیاه! الان توی درخت کاج آن وری، یک لانه کلاغ دیدم که خیلی قشنگ تر بود!
پَر سیاه با کنجکاوی دنبال بلوطک از این شاخه به آن شاخه پرید و به لانه درخت کاج سرک کشید. بعد به لانه خودش برگشت و فریاد کشید: وای خدا! چه قدر لانه خودم ساده و بی رنگ است! چه طور تا حالا توی آن راحت و خوش حال بودم؟
پَر سیاه به این طرف و آن طرف پر کشید و یک عالم چیز میز جمع کرد: چند پر زرد و آبی، یک دکمه طلایی، چند کاغذ شکلات براق و خیلی چیزهای دیگر.
این قدر از این چیزها دورتادور لانه اش چید تا از لانه درخت کاج رنگارنگ تر باشد. بلوطک برگشت و گفت: آخ، چه قدر لانه ات خالی است پَر سیاه! الان توی درخت چنار پشت تپه، یک لانه کلاغ دیدم که پر از غذا بود!
پَر سیاه با کنجکاوی دنبال بلوطک از این شاخه به آن شاخه پرید و به لانه پر از غذا سرک کشید. بعد به لانه خودش برگشت و فریاد کشید: وای خدا! چه قدر لانه خودم خالی است! چه طور تا حالا توی آن راحت و خوش حال بودم؟
پَر سیاه مشغول پیدا کردن غذا شد. این قدر گردو وفندق و بلوط توی لانه اش چپاند که یک دفعه.... تلپی! لانه افتاد پایین و هر چه توی آن بود پخش شد روی زمین.
پَر سیاه با ناراحتی فریاد کشید: وای خدا! دیدی لانه بزرگ رنگارنگ پر از غذای من چه شد؟
بلوطک پیشش برگشت و گفت: غصه نخور پَر سیاه! لانه قبلی ات هم خیلی خوب است. بعد سرش را پایین انداخت و با مِن و مِن گفت: الکی گفتم کوچک و زشت است. آخه چشم و همچشمی بین سنجاب ها زیاد است و از آن خوشم نمی آید. فقط می خواستم ببینم کلاغ ها هم چشم و همچشمی دارند؟
پَر سیاه با تعجب به بلوطک نگاه کرد و یک دفعه زد زیر خنده. بالش را دور گردن بلوطک انداخت و گفت: پس بیا خوراکی ها را جمع کنیم، دوستان که برگشتند، دور هم بخوریم، بعد برویم بازی. از این همه جمع کردن چیز میز خسته شدم.
#رسانه_ی_تنهامسیر
لینک کانال۸ تا۱۴سال جهت نشر🔰
✿○○••••••══
@farzandetanhamasiry8_14
═══••••••○○✿
🔚1798🔜
🌺 کودکی شهید چمران
پدر شهید چمران یک کارگاهی داشت که در آن جوراب میبافتند. برای دوختن جوراب، یک دستگاه های مخصوصی داشتند، ولی این دستگاه شان یک پیچی داشت که خیلی زود خراب می شد. وقتی خراب می شد باعث می شد که دیگر نتوانند جوراب جدید ببافند و کارشان تعطیل می شد و پول در نمیاوردند.
چون آن قطعه گران بود و از خارج میخریدند، نمی توانستند به این راحتی ها تهیه اش کنند.
مصطفی و داداشش که در کارگاه به پدرشان کمک می کردند، کمی فکر کردن و تلاش کردن شبیه آن قطعه را خودشان درست کنند.
اتفاقا موفق شدند و توانستند دوباره دستگاه جوراب بافی شان را راه بیندازند.
کارگاه های دیگر که همین مشکل را داشتند خیلی خوشحال شدند. وقتی فهمیدن می شود آن قطعه اینجا هم درست شود، پیش بابای مصطفی رفتند و از او خواستند که مصطفی برای آنها هم قطعه درست کند تا بتوانند بخرند.
یواش یواش آنقدر کارشان گرفته بود و کارگاه های مختلف می خواستند از آنها قطعه بخرند که کارگاه شان را عوض کردند و یک کارگاه تولید لوازم یدکی راه انداختند و در کارشان خیلی هم موفق شدند و دیگر از این راه پول در می آوردند.
#رسانه_ی_تنهامسیر
لینک کانال۸ تا۱۴سال جهت نشر🔰
✿○○••••••══
@farzandetanhamasiry8_14
═══••••••○○✿
🔚1799🔜
فعلا قابلیت پخش رسانه در مرورگر فراهم نیست
مشاهده در پیام رسان ایتا
#خلاقیت_ساخت پاکت نامه زیبا
✂️#کاردستی
🎈🎉🎈🎉🎈
🌺🦋یاسمن های زیبا و خلاق شماها میتونید نامه ها 💌ونقاشی های🎨 قشنگتون رو با این خلاقیت زیبا برای هدیه دادن🎁 آماده کنید.
🔆عصرشاد و پراز خلاقیت رو کنار خانواده داشته باشید 😉
#رسانه_ی_تنهامسیر
لینک کانال۸ تا۱۴سال جهت نشر🔰
✿○○••••••══
@farzandetanhamasiry8_14
═══••••••○○✿
🔚1800🔜