#پیسپیس ۲
اگر اصرار دارید، تقلب کنید، حداقل در انتخاب کسی که میخواهید ازش تقلب بگیرید، دقت کنید...
#رسانه_ی_تنهامسیر
لینک کانال۸ تا۱۴سال جهت نشر🔰
✿○○••••••══
@farzandetanhamasiry8_14
═══••••••○○✿
🔚2053🔜
فعلا قابلیت پخش رسانه در مرورگر فراهم نیست
مشاهده در پیام رسان ایتا
☕️صبح است بیا کینه بشوییم از دل
💐نیکو شود ار قصه بگوییم از دل
☕️باز آ که دوباره دل بهم بسپاریم
💐بنشین که مراد هم بجوییم از دل
☕️سلام....
💐صبحتون بخیـر
☕️الهی دراین روز و همه روز
💐یه دل خوش، یه لب خندون
☕️یه دنیا آرزوی خوب
💐براتون رقم بخوره و ثبت بشه
.
بنده امین من
#ادامه_داستان گنبد فیروزهای امامزاده ارسلان ایستاد و پرسید:«چه کاری بهتر از این صندلی چرخدار که
#ادامه_داستان
گنبد فیروزهای امامزاده
علی از جا پرید و گفت: «عرفان یک هواپیمای کنترلی کوچک دارد، عمویش از شهر برایش خریده است»
ارسلان با چوب روی خاک باغچه چندتا خط کشید و گفت:«فکر نمیکنم کنترلش را به ما بدهد شما که عرفان را میشناسید
او...»
آقا معلم حرف ارسلان را قطع کرد و گفت:«در مورد دوستت حرف بد نزن! بروید و از او بخواهید شاید قبول کرد»
بچهها تا خانهٔ عرفان دویدند؛ عرفان توی کوچه با توپ بادی جدیدش بازی میکرد. بچهها را که دید سلام داد و گفت
: «توپم قشنگ است؟ عمویم دیروز از شهر برایم آورده»
ارسلان که تازه نفسش جا آمده بود گفت:«بله خیلی قشنگ است، عرفان تو هنوز هواپیمایت را داری؟»
عرفان توپش را به دیوار گلی کوبید گفت:«معلوم است که دارم»
مهدی ماجرای صندلی چرخدار را برای عرفان تعریف کرد، عرفان اخم کرد گفت:«میخواهید هواپیمای قشنگم را خراب
کنید؟ نه من کنترلش را نمیدهم»
علی سرش را پایین انداخت، اما مهدی ناامید نشد و گفت:«در عوض به تو اجازه میدهیم اولین نفری باشی که سوار
صندلی چرخدار ما میشوی هر روز هم میتوانی نیمساعت سوارش شوی»
علی و ارسلان از پیشنهاد مهدی خیلی راضی نبودند اما چارهای نبود عرفان کمی فکر کرد و گفت: «قبول است، صبر کنید
الان میآیم»
عرفان خیلی زود با کنترل برگشت.
بچهها همراه عرفان به مدرسه رفتند. اقا معلم کنترل را باز کرد چند سیم محکم و قطعات ریز تویش قرار داد. آن را روی
دستهٔ کوچکی که برای صندلی درست کرده بودند، چسباندند.
آقا معلم کمی دورتر ایستاد نگاهی به صندلی کرد و گفت: «خسته نباشید بچهها حالا وقت این است که صندلی را امتحان
کنیم»
عرفان جلو رفت و گفت:«قرار است من اول رویش بنشینم»
روی صندلی نشست آقا معلم گفت:«بسم الله راه بیفت»
عرفان دکمه حرکت به جلو را زد اما صندلی حرکت نکرد! بچهها با حسرت به صندلی نگاه کردند آقا معلم خندید و
گفت: «هنوز روشنش نکردیم چرا ترسیدید؟» همه خندیدند.
صندلی روشن شد، عرفان با کمک کنترل توانست توی حیاط چرخ
بزند. بچهها با شادی بالا و پایین پریدند و همدیگر را بغل کردند.
حالا مشدی ظفر میتوانست هر روز به امامزاده برود و برای آنها دعای خیر کند.
پایان
#باران
🌸🍂🍃🌸
#رسانه_ی_تنهامسیر
لینک کانال۸ تا۱۴سال جهت نشر🔰
✿○○••••••══
@farzandetanhamasiry8_14
═══••••••○○✿
🔚2054🔜
فعلا قابلیت پخش رسانه در مرورگر فراهم نیست
مشاهده در پیام رسان ایتا
انیمیشن "هم آب میشود هم نان" را نوجوانان ببینند. 😍
#میشهمیشه 1
#انتخابات
#نوجوان
#من_رای_میدهم
#ما_همه_اثر_گذاریم
#رسانه_ی_تنهامسیر
لینک کانال۸ تا۱۴سال جهت نشر🔰
✿○○••••••══
@farzandetanhamasiry8_14
═══••••••○○✿
🔚2055🔜
🌷 شبیه معجزه
⁉️ انقدر کپ کرده بودن که یکی دو روز بعد تونستن خبرش رو برن!
#رسانه_ی_تنهامسیر
لینک کانال۸ تا۱۴سال جهت نشر🔰
✿○○••••••══
@farzandetanhamasiry8_14
═══••••••○○✿
🔚2056🔜
فعلا قابلیت پخش رسانه در مرورگر فراهم نیست
مشاهده در پیام رسان ایتا
#خلاقیت زیبا با جعبه کبریت 😍👌
#رسانه_ی_تنهامسیر
لینک کانال۸ تا۱۴سال جهت نشر🔰
✿○○••••••══
@farzandetanhamasiry8_14
═══••••••○○✿
🔚2057🔜
#پیسپیس ۳
اگر درست درس نخوانید، باور کنید سرجلیه تقلب هم به دردتان نمیخورد...
#رسانه_ی_تنهامسیر
لینک کانال۸ تا۱۴سال جهت نشر🔰
✿○○••••••══
@farzandetanhamasiry8_14
═══••••••○○✿
🔚2058🔜
#داستان
💜🔮بدیها با کار خوب پاک میشود 🔮💜
محسن با عجله وارد خانه شد و با سرعت رفت در اطاق و كیفش را جوری به گوشه اطاق پرت كرد كه مثل اینكه توش مار لانه كرده. خیلی زود لباسش را درآورد و بعد از شستن دست و صورتش رفت یه گوشه نشست. مادر محسن كه رفتار پسرش برایش خیلی عجیب بود با چشمهایی متعجب و با لحنی آرام گفت: «علیك سلام.» ولی مثل اینكه محسن نشنیده باشد با صدای بلندتر دوباره گفت: «آقا محسن علیك سلام.»
محسن یک دفعه به خودش آمد و گفت: «ببخشید مامان جون، سلام.» مادر یه نگاهی به محسن انداخت و با تعجبی بیشتر گفت: «چیزی شده؟» باز مثل اینكه محسن نشنیده باشه با صدایی بلندتر گفت: « آقا محسن با شما هستم، چیزی شده؟ تو مدرسه اتفاقی افتاده؟ این محسنی كه اینجا نشسته، اون محسن همیشه نیست، بگو ببینم چی شده؟» محسن یک نگاه طولانی به مادرش كرد و بعد از اینكه آب دهنش را قورت داد گفت: «مامان جون امروز یه كاری تو مدرسه كردم كه هرچی بهش فكر می كنم بیشتر پشیمون میشم و روم نمیشه كه بهت بگم.»
مادرش با چشمانی مهربان به محسن نگاه كرد و گفت: «اگه میخواهی نگی نگو ولی شاید من بتونم بهت كمك كنم.» با این جمله مادر، دل محسن كمی آرام گرفت و با صدایی لرزان گفت: «امروز تو كلاس داشتیم درسهامون را می نوشتیم و وسایلم رو روی میز گذاشته بودم. جعفر هم كه كنار من میشینه، وسایلش رو روی میز گذاشته بود، یه دفعه چشم به روان نویسی كه تازه خریده بود افتاد؛ دلم خواست كه روان نویسش رو بردارم و باهاش بنویسم و رنگش رو امتحان كنم. بدون اجازه جعفر، روان نویس رو برداشتم و باهاش نوشتم، خیلی خوش رنگ بود و دلم خواست که باهاش بیشتر بنویسم؛ همین موقع زنگ مدرسه خورد و روان نویس جعفر اشتباهی رفت توی وسایلم و سریع اومدم بیرون مدرسه، ولی توی راه خونه متوجه شدم روان نویس توی کیفمه و الان ناراحتم! به نظرت من باید چی كار كنم؟»
مادر محسن گفت: «اولا اینكه از روی قصد این کار را نکردی و انسان باید اول فكر كنه و بعد كاری رو انجام بده. ثانیا جبران اشتباهت خیلی راحته و نباید نگران باشی. فردا با شجاعت روان نویس رو به جعفر برگردون و از این کارت عذرخواهی کن و برای اینکه دل جعفر رو بدست بیاری میتونی یه شاخه گل هم بهش هدیه بدی.» محسن که داشت به حرفهای مادرش فکر می کرد پرسید: « خب آیا خدا هم کار بدم رو پاک میکنه؟» مادر محسن کمی مکث کرد و گفت:«مطمئن باش که سیاهی هر کار بدی میتونه با سفیدی کار خوب پاک بشه. این چیزیه که خدا در قرآن گفته که کارهای خوب میتونه کارهای بد رو پاک کنه. و باید به خودت و خدای مهربون قول بدی که دیگه تکرار نکنی».
خداوند در سوره هود آیه 114 می فرماید: «إِنَّ الْحَسَناتِ یُذْهِبْنَ السَّیِّئات» كارهاى پسندیده اعمال زشت را نابود مىكند.
#داستان
🔮
💜🔮
#رسانه_ی_تنهامسیر
لینک کانال۸ تا۱۴سال جهت نشر🔰
✿○○••••••══
@farzandetanhamasiry8_14
═══••••••○○✿
🔚2059🔜
احکام خوشمزه😋
اوستا مراد رفته مشهد. ما هم دلمون برای امام رضا علیه السلام تنگ شده بود...گفتیم چی بهتر از این که ما هم راهی مشهد بشیم و امام رضای بهتر از جانمون رو زیارت کنیم و اوستا مراد هم پیدا کنیم...
توی راه حرم، قبل از اذان اوستا مراد رو دیدیم که یه دستش سجاده است و یه دستش تبر😳. ازش پرسیدیم مگه نمیخوای بری نماز؟ تبر برای چی میبری؟ مگه میخوای هیزم بشکنی؟ اوستا مراد بادی به غبغب انداخت و گفت نخیر! نمیخوام هیزم بشکنم یه چیز دیگه باید بشکنه! ما که هنگ کردیم از این جواب...🤪
❓به نظرتون اوستا مراد تبر رو برای چی موقع نماز برداشته بود؟
⏰ تا فردا، منتظر جوابهای خلاقانه بچه های مومن و دانامون هستیم.
#احکام
#رسانه_ی_تنهامسیر
لینک کانال۸ تا۱۴سال جهت نشر🔰
✿○○••••••══
@farzandetanhamasiry8_14
═══••••••○○✿
🔚2060🔜
فعلا قابلیت پخش رسانه در مرورگر فراهم نیست
مشاهده در پیام رسان ایتا
رای ندید، اوضاع آدامسی میشه... 😥
این کارتون زیبا رو از دست ندید. 😄
#میشهمیشه 2
#انتخابات
#من_رای_میدهم
#رسانه_ی_تنهامسیر
لینک کانال۸ تا۱۴سال جهت نشر🔰
✿○○••••••══
@farzandetanhamasiry8_14
═══••••••○○✿
🔚2061🔜
✌️ شهر مقاوم
✨ یادگاری قهرمانانه از مردم دزفول در تاریخ دفاع مقدس
🌺 به مناسبت روز دزفول و روز مقاومت و پایداری 🌺
#رسانه_ی_تنهامسیر
لینک کانال۸ تا۱۴سال جهت نشر🔰
✿○○••••••══
@farzandetanhamasiry8_14
═══••••••○○✿
🔚2062🔜