eitaa logo
بنده امین من
2.9هزار دنبال‌کننده
4هزار عکس
3.5هزار ویدیو
61 فایل
✨بسم الله الرحمن الرحیم✨ 🔹ان شاالله در این کانال، مفاهیم تربیتی هفت سال دوم، یعنی دوران بندگی را تقدیم خواهیم کرد. 🔹اجرای جدول فعالیتی جهت نهادینه کردن رفتار صحیح در فرزند و ... ✔️کانال اصلی👇 @Javaher_Alhayat
مشاهده در ایتا
دانلود
فعلا قابلیت پخش رسانه در مرورگر فراهم نیست
نمایش در ایتا
❇️ سوال و جواب ساده: 🔻 برهنه شدن در عزاداری چه حکمی دارد⁉️ ✔️ لینک کانال۸ تا۱۴سال جهت نشر🔰 ✿○○••••••══ @farzandetanhamasiry8_14 ═══••••••○○✿ 🔚2500🔜
فعلا قابلیت پخش رسانه در مرورگر فراهم نیست
نمایش در ایتا
فعلا قابلیت پخش رسانه در مرورگر فراهم نیست
مشاهده در پیام رسان ایتا
تزیین شمع بدون هیج هزینه ای لینک کانال۸ تا۱۴سال جهت نشر🔰 ✿○○••••••══ @farzandetanhamasiry8_14 ═══••••••○○✿ 🔚2501🔜
فعلا قابلیت پخش رسانه در مرورگر فراهم نیست
نمایش در ایتا
فعلا قابلیت پخش رسانه در مرورگر فراهم نیست
مشاهده در پیام رسان ایتا
࿐🌸🍃○✨﷽✨○🍃🌸࿐ 📺 (قسمت یازدهم) لینک کانال۸ تا۱۴سال جهت نشر🔰 ✿○○••••••══ @farzandetanhamasiry8_14 ═══••••••○○✿ 🔚2502🔜
فعلا قابلیت پخش رسانه در مرورگر فراهم نیست
نمایش در ایتا
بسم‌ الله الرحمن الرحیم🍃
فعلا قابلیت پخش رسانه در مرورگر فراهم نیست
مشاهده در پیام رسان ایتا
به رسم ادب روزمونو با سلام بر سرور و سالار شهیدان اقا اباعبدالله الحسین ع شروع میکنیم اَلسلامُ علی الحُسین وعلی علی بن الحُسین وَعلی اُولاد الـحسین وعَلی اصحاب الحسین
فعلا قابلیت پخش رسانه در مرورگر فراهم نیست
نمایش در ایتا
1_1144334773.mp3
36.16M
به مناسبت روز پزشک 🌸🍂🍃🌸 لینک کانال۸ تا۱۴سال جهت نشر🔰 ✿○○••••••══ @farzandetanhamasiry8_14 ═══••••••○○✿ 🔚2503🔜
فعلا قابلیت پخش رسانه در مرورگر فراهم نیست
نمایش در ایتا
فعلا قابلیت پخش رسانه در مرورگر فراهم نیست
مشاهده در پیام رسان ایتا
📺انیمیشن انیمیشنی زیبا در مورد واقعه کربلا🌹 «ناسور» راوی جراحتی است که از شهادت مظلومانه امام حسین (ع) و یارانش در دل همه آزادی خواهان جهان ایجاد شده است🖤 لینک کانال۸ تا۱۴سال جهت نشر🔰 ✿○○••••••══ @farzandetanhamasiry8_14 ═══••••••○○✿ 🔚2504🔜
فعلا قابلیت پخش رسانه در مرورگر فراهم نیست
نمایش در ایتا
احکام خوشمزه:😋 بسم الله الرحمن الرحیم سلام به بچه های گل گلاب🌸 امروز بین آق قربون و اوستا مراد یه بگو مگوی سخت و جانانه در گرفته🤼‍♂ 🏴 اوستا میگه: نیت نمازو بلند بگیم.... الله اکبر تکبیره الاحرام رو یواش بگیم! 🏳 آق قربون میگه: نیت نماز رو میشه تو دلمون بگیم ولی الله اکبرو بلند بگیم! ❓ حالا شما بگید کدومشون درست میگه؟ 🏴 اوستامراد یا 🏳 آق قربون؟؟؟؟!!!! *⏰ تا فردا، منتظر نظرات خوب شما قند نباتها هستییم. لینک کانال۸ تا۱۴سال جهت نشر🔰 ✿○○••••••══ @farzandetanhamasiry8_14 ═══••••••○○✿ 🔚2505🔜
فعلا قابلیت پخش رسانه در مرورگر فراهم نیست
نمایش در ایتا
فعلا قابلیت پخش رسانه در مرورگر فراهم نیست
مشاهده در پیام رسان ایتا
جالب😎😎 لینک کانال۸ تا۱۴سال جهت نشر🔰 ✿○○••••••══ @farzandetanhamasiry8_14 ═══••••••○○✿ 🔚2506🔜
فعلا قابلیت پخش رسانه در مرورگر فراهم نیست
نمایش در ایتا
فعلا قابلیت پخش رسانه در مرورگر فراهم نیست
مشاهده در پیام رسان ایتا
࿐🌸🍃○✨﷽✨○🍃🌸࿐ 📺 (قسمت دوم) این انیمیشن درباره ی شهید محمود کاوه است که از سال 1359 تا هنگام شهادت (1365)  در غرب کشور و به ویژه کردستان و آذربایجان‌غربی بر علیه ضدانقلاب جنگید و در پاکسازی و آزادسازی مناطق عملیاتی به همراه همرزمانش نقش بسزایی به عهده داشته است. لینک کانال۸ تا۱۴سال جهت نشر🔰 ✿○○••••••══ @farzandetanhamasiry8_14 ═══••••••○○✿ 🔚2507🔜
فعلا قابلیت پخش رسانه در مرورگر فراهم نیست
نمایش در ایتا
بسم‌ الله الرحمن الرحیم🍃
سلام اقای من مولایم از عاشورا تا زمان آمدنتان هر روز روزهای مصیبت است ... اسارت رأس‌های خونینِ بر نیزه پاهای زخمی و آبله خورده دلتنگیِ یتیمانِ بی پدر دست‌هایِ بسته و پاهایِ در زنجیر آوارگی و دربدری و شادیِ هلهله بی امانِ حرامیان !! مولای من حق دارید که بجای اشک خون گریه کنید ... ▪️خدایا به یتیمی آل محمد ▫️به یتیمی ما خاتمه عنایت فرما 🍃
فعلا قابلیت پخش رسانه در مرورگر فراهم نیست
نمایش در ایتا
🌸خدایا خودت درستش کن🍃 محمد چند بار پولهای قلکش را شمرد. عصبانی شد و پول ها را روی زمین گذاشت ، مادر کنارش نشست و گفت:« چه شده پسرم؟ میخواهی چیزی بخری؟» محمد سر روی زانو گذاشت و گفت:« می‌خواهیم برای تکیه پارچه مشکی بخریم اما پولمان کم است» مادر کمی فکر کرد، به اتاق رفت؛ چند دقیقه بعد با پارچه مشکی برگشت و گفت :«این چادر مشکی کهنه شده دیگر لازمش ندارم به دردتان می خورد؟» محمد از جا پرید و گفت:« خیلی ممنونم مامان» چادر را از مادر گرفت و دوید توی کوچه. ایلیا و یاسین گوشه ای نشسته بودند امیر هم کنارشان ایستاده بود. محمد جلو رفت و گفت :«بچه ها زود باشید دیگر وقتی نمانده ها این هم پارچه مشکی» بچه ها با خوشحالی به هم نگاه کردند، ایلیا با دیدن چادر مشکی گفت:« چه فکر خوبی کردی ولی یک چادر کم است» یاسین گفت:« برویم بپرسیم مامان های ما هم شاید چادر مشکی کهنه داشته باشند.» ایلیا گفت:« فکر خوبی است پس همه برویم قرارمان یک ساعت دیگر همینجا» بچه‌ها که رفته‌اند محمد مشغول وصل کردن چادر مادرش روی دیوار تکیه شد، چند دقیقه بعد ایلیا و یاسین چادر مشکی بدست آمدند. چادرها را روی دیوار تکیه زدند و منتظر امیر نشستند. امیر نفس زنان از راه رسید محمد گفت:« دیرکردی» امیر نفس محکمی کشید و گفت :«دو تا چادر آوردم یکی را هم رفتم از مادر بزرگم گرفتم» ایلیا گفت:« زود باشید دیگر بچه ها این دو تا را هم بزنیم تکیه آماده می شود» تکیه آماده شد بچه ها توی تکیه نشستند، امیر به دور و بر نگاه کرد و گفت:« خیلی خوب شده » محمد گفت:« بله حالا می توانیم از امشب عزاداری را شروع کنیم» ایلیا دست روی چانه گذاشت و گفت:« بچه‌ها ما که مداح نداریم!» یاسین با کف دست بر پیشانی اش زد و گفت:« اصلاً فکر اینجایش را نکرده بودیم» محمد با لب و لوچه آویزان گفت :«حالا چه کار کنیم؟» امیر از جا بلند شد و گفت:« ما باید از یک مداح دعوت کنیم» ایلیا بلند خندید و گفت:« با پول قلکهای مان؟ مگر چقدر پول داریم؟» یاسین سری تکان داد و گفت :«کدام مداح می آید توی هیئت چهار نفره ما؟ آن هم تکیه چادری؟» امیر سرش را پایین انداخت و از تکیه بیرون رفت، روی جدول کنار جوی نشست، نگاهی به تکیه چادری کرد، یاد حرف پدربزرگ افتاد:« شما شروع کنید خدا باقی کارها را جور میکند» چشمانش را بست و در دلش گفت :«خدایا خودت جور کن!» دستی روی شانه‌اش حس کرد، چشمانش را باز کرد مرد جوانی کنارش نشسته بود. چهره مرد جوان خیلی آشنا بود امیر گفت:«ببخشید من شما را دیدم اما یادم نیست کجا» مرد جوان لبخند زد و گفت:«این تکیه مال شماست؟» امیر نگاهی به تکیه کرد و گفت:«بله اما چه فایده؟» مرد جوان ابرویش را بالا داد و گفت:«تکیه امام حسین(علیه السلام) بی فایده نمی شود » امیر سر به زیر انداخت و گفت:«مداح نداریم» مرد جوان لبخند زد و گفت:«من برایتان مداح می آورم خوب است؟» امیر با چشمانی گرد به مرد جوان نگاه کرد و گفت:«کدام مداح حاضر می شود در تکیه ی چادری ما مداحی کند؟ تعدادمان هم کم است!پول هم نداریم!» مرد جوان گفت:«مهدی رسولی » امیر لبش را گزید و گفت:«مسخره ام می کنید؟ راستی یادم امد شما شبیه حاج مهدی هستید» مرد جوان خندید و گفت:«من مهدی هستم مهدی رسولی برویم در تکیه تان عزاداری کنیم؟» امیر از جا بلند شد و گفت:«باورم نمی شود واقعا شما حاج مهدی هستید؟» حاج مهدی لبخندی زد، دست امیر را گرفت و به تکیه برد بچها با دیدن امیر و حاج مهدی از جا بلند شدند. ایلیا سرش را خاراند و گفت:«امیر رفتی حاج مهدی را اوردی؟» یاسین و محمد به هم نگاه کردند، حاج مهدی نشست و شروع کرد به مداحی کردن:«حسین اگر شفا دهد…» 🖤🖤🖤🖤🖤 لینک کانال۸ تا۱۴سال جهت نشر🔰 ✿○○••••••══ @farzandetanhamasiry8_14 ═══••••••○○✿ 🔚2508🔜
فعلا قابلیت پخش رسانه در مرورگر فراهم نیست
نمایش در ایتا