بنده امین من
یک مراسم مهم #قسمتچهارم محمد صبح ماسکش را به صورت زد، به آشپزخانه رفت، به مادر گفت:« مامان می شود
یک مراسم مهم
#قسمتپنجم
پدر که به خانه آمد بچه ها کنارش نشستند، مادر با یک لیوان شربت از پدر پذیرایی کرد. محمد من و من کنان گفت:«پدر... بد قولی کردن گناه دارد؟» پدر ابرویش را بالا داد و گفت:«ادم باید سر حرفی که زده بایستد»
محمد سرش را پایین انداخت و چیزی نگفت. پدر ادامه داد:«اما اگر لازم باشد برای رفع مشکل باید با یک بزرگتر صحبت کرد»
محمد به چشمان پدر نگاه کرد و گفت:«من باید با شما صحبت کنم»
پدر لبخند زد و گفت:«لازم است تنها باشیم؟» محمد سری تکان داد و همراه پدر به حیاط رفت.
گوشه ی ایوان نشستند. پدر دستش را روی شانه ی محمد گذاشت و گفت:«من سراپا گوشم، پسرم بگو چه شده؟»
محمد زانوهایش را بغل کرد کمی فکر کرد و گفت:«پدر یکی از دوستانم بیکار است و مشکلات زیادی دارند» پدر ساکت ماند تا محمد حرفش را تمام کند. محمد ادامه داد:« امروز سری به خانه شان زدم، فهمیدم مادرش بیماری قلبی دارد و باید هرچه زودتر جراحی شود»
پدر سرش را تکان داد و با غم گفت:«چه بد! حتما دوستت خیلی ناراحت است.»
محمد به آسمان پر ستاره نگاه کرد و گفت:«من امروز سعید را ندیدم این ها را همسایه شان به من گفت»
پدر دست روی چانه گذاشت و گفت:« سعید؟او را می شناسم! پدرش را هم میشناسم مرد آبرو دار و محترمی است.»
محمد دستش را روی دهانش گذاشت و گفت:«نمیخواستم اسمش را بگویم از دهانم پرید»
پدر لبخندی زد و گفت:«اشکالی ندارد من به کسی نمی گویم اما می توانیم به آن ها کمک کنیم.»
محمد که چشمانش از خوشحالی برق می زد گفت:«راست می گویی پدر؟ یعنی می شود؟»
پدر دستی بر سر محمد کشید و گفت:«فردا ظهر به خانه می آیم با هم به مسجد می رویم »
بعد هم از جایش بلند شد و گفت:«من به تو افتخار می کنم» دست محمد را گرفت و گفت:«حالا وقت هیئت است، برویم؟»
محمد که اشک خوشحالی در چشمانش جمع شده بود، همراه پدر به خانه رفت، آن ها مراسم شب دوم محرم را برگذار کردند.
ادامه دارد.....
#باران
#داستان
#رسانه_ی_تنهامسیر
لینک کانال۸ تا۱۴سال جهت نشر🔰
✿○○••••••══
@farzandetanhamasiry8_14
═══••••••○○✿
🔚2545🔜
بنده امین من
#داستان بهترین جا هرچه میگشتیم دیدنیها تمام نمیشد! آقای دلشاد هم یکییکی همه جا را به بچهها م
#داستان
محبوبترین خانهها
آخر زنگ بود.
آقای حکیمی گفت: « زمین ۵قاره دارد. هر قاره پر از شهر و روستا است و شهرها و روستاها هم پر از خانه!😊
فکر میکنید چندتا خانه در سراسر زمین هست؟ و خدا کدام خانه را از همه بیشتر دوست دارد؟»🤔
بچهها مشغول فکرکردن شدند.
هرکسی چیزی گفت. آقای حکیمی رفت کنار تابلو و چهار تصویر کشید.⬜️
تصویر کعبه🕋، قدس، قرآن📖 و یک گنبد بزرگ🕌.
حمید گفت:«اقا ما جوابش را بگوییم؛ کعبه، بیتالمقدس، خانهای که در آن قرآن خوانده میشود و مسجد!»
اقای حکیمی لبخند زد:☺️
_ درست گفتی! روزی پیامبر خدا فرمودند: « گرامیترین خانهها در سراسر زمین چهارتا هستند.» و بعد نام این چهار مکان را گفتند.❤️
حمید گفت: « آقا جایزهی ما چیه؟»🤔
اقای حکیمی روی تابلو ، عکس یک هواپیما را کشید:
_ این هم جایرهی شما.😁
بفرما سوار شو و هر جای دنیا دوست داری برو!✈️
#قسمتپنجم
نویسنده سیدمحمدمهاجرانی
#رسانه_ی_تنهامسیر
لینک کانال۸ تا۱۴سال جهت نشر🔰
✿○○••••••══
@farzandetanhamasiry8_14
═══••••••○○✿
🔚2578🔜