38.78M حجم رسانه بالاست
مشاهده در ایتا
࿐🌸🍃○✨﷽✨○🍃🌸࿐
📺
#کارتون_دورت_بگردم_ایران(قسمت شانزدهم)
#رسانه_ی_تنهامسیر
لینک کانال۸ تا۱۴سال جهت نشر🔰
✿○○••••••══
@farzandetanhamasiry8_14
═══••••••○○✿
🔚1502🔜
فعلا قابلیت پخش رسانه در مرورگر فراهم نیست
مشاهده در پیام رسان ایتا
#ارسالی_کاربر
آقاامیر مهدی و آقا امیر علی نوروزی ۱۱ و ۸ ساله
#رسانه_ی_تنهامسیر
لینک کانال۸ تا۱۴سال جهت نشر🔰
✿○○••••••══
@farzandetanhamasiry8_14
═══••••••○○✿
┄┅─✵💝✵─┅┄
#بسم_الله_الرحمن_الرحیم
خدایا شروع سـخن نامِ توست
وجودم به هر لحظه آرامِ توست
دل از نام و یادت بگـیرد قـرار
خوشم چون که باشی مرا در کنار
سلاااام
الهی به امیدتو
صبحتون بخیر💖
┄┅─✵💝✵─┅┄
بنده امین من
🤓😬👳♂👨🏫🤦♂ 🔸✨احکام به بیان طنز .....مکلف به کسی می گن که به سن بلوغ رسیده باشه👱♂ پرسیدم آقا اجا
😂😳😎😡🤦♂👨🏫
🔹بیان احکام درقالب طنز
#داستان
☺️بچه ها سلام. ✋
چاکرتون نشاطی هستم نخبه ی قرن بیست و یکم
تا اینجا گفتم که معلم پرورشی سن بلوغ و تکلیف و مجتهد رو برامون توضیح داد اما هنوز شرایط مجتهد و تقلید رو توضیح نداده بود فقط گفته بود تقلید یعنی پیروی کردن از گفتار و رفتار یک شخص☺️
با خودم گفتم تقلید تقلیده دیگه. چه لزومی داره حتما از مجتهد باشه 😧 بایستی توی خونه نشون می دادم که چه پسر با استعدادیم و توی مدرسه چه چیزهای خوب خوب دارم یاد می گیرم🙄
شب وقتی که بابام از سر کار اومد خونه. خودم رفتم در رو براش باز کردم با یک ژست😌 علمی در مقابل بابا ایستادم. پدرم گفت :به به چطوری هوشنگ خان امروز دیگه کدوم بی چاره رو فرستادی پیش روان پزشک 🤨 من هم مثل پدرم صدام رو کلفت کردم و گفتم :به به چطوری هوشنگ خان امروز دیگه کدوم بی چاره رو فرستادی روان پزشک. 😜
بابام یک لحظه ایستاد یه نگاهی کرد و سری تکان داد و رفت 😇 توی هال و سلام کرد و داد زد :حاج خانم! خانم! آی زن! زن! آهای! 🗣
تا به هوی و ضعیفه گفتن نرسیده ننه از ته آشپزخانه گفت :چیه چته چرا داد می زنی؟ از جنگ فرار کردی؟ بابام در حالی که خودش رو روی مبل ولو کرده بود🛋 گفت :خسته ام زود باش یه لیوان آب بده بی زحمت🚰.
من هم عینهو باباخودم رو ولو کردم روی مبل و داد زدم :حاج خانم! خانم! آی زن! زن! آهای! :خسته ام زود باش یه لیوان آب بی زحمت.🗣
🤦♂🙅♂🙇♂😂
#آموزش_احکام_درقالب_طنز
#قسمت_چهارم
#نویسنده_جناب_مسعوداسدی
#رسانه_ی_تنهامسیر
لینک کانال۸ تا۱۴سال جهت نشر🔰
✿○○••••••══
@farzandetanhamasiry8_14
═══••••••○○✿
🔚1503🔜
برخی اعمال شب و روز اول رجب
#أین_الرجبیون 🌜
#رسانه_ی_تنهامسیر
لینک کانال۸ تا۱۴سال جهت نشر🔰
✿○○••••••══
@farzandetanhamasiry8_14
═══••••••○○✿
🔚1504🔜
فعلا قابلیت پخش رسانه در مرورگر فراهم نیست
مشاهده در پیام رسان ایتا
#ارسالی_کاربر
خودرو پیمایی ۲۲ بهمن اصفهان
#رسانه_ی_تنهامسیر
لینک کانال۸ تا۱۴سال جهت نشر🔰
✿○○••••••══
@farzandetanhamasiry8_14
═══••••••○○✿
فعلا قابلیت پخش رسانه در مرورگر فراهم نیست
مشاهده در پیام رسان ایتا
🍃🌸
#خلاقیت
#نقاشی
آموزش نقاشی اسب
🎨🎉👌🏽
#رسانه_ی_تنهامسیر
لینک کانال۸ تا۱۴سال جهت نشر🔰
✿○○••••••══
@farzandetanhamasiry8_14
═══••••••○○✿
🔚1505🔜
#ازشنبه ۳
به برنامهریزیهایتان با دقت عمل کنید...
#رسانه_ی_تنهامسیر
لینک کانال۸ تا۱۴سال جهت نشر🔰
✿○○••••••══
@farzandetanhamasiry8_14
═══••••••○○✿
🔚1506🔜
43.4M حجم رسانه بالاست
مشاهده در ایتا
࿐🌸🍃○✨﷽✨○🍃🌸࿐
📺
#کارتون_پهلوانان (پوریای ولی : قسمت پنجاه و سوم : وصیت خاجه سهیل)
#رسانه_ی_تنهامسیر
لینک کانال ۸تا۱۴سال جهت نشر🔰
✿○○••••••══
@farzandetanhamasiry8_14
═══••••••○○✿
🔚 1507 🔜
🤚#سلام_امام_زمانم ♥🌸♥
🌞خورشید من از دیار شب کرده عبور...
ای کاش کند ز مشرق عشق ظهور...
🌺هر لحظه در انتظار آنم برسد...
با خود ببرد مرا به مهمانی نور....
سلام به روی ماهتون 🤚☺️💕
#صبحتون_به_خیروشادی💖
💕💕💕💕💕
#قصه
مورچه_شکمو
🐜🐜🐜🐜🐜🐜🐜🐜🐜🐜🐜🐜
یکی بود یکی نبود غیر از خدای مهربون هیچکس نبود.
روزی روزگاری ، یک مورچه برای جمع کردن دانه های جو از از راهی عبور می کرد که نزدیک کندوی عسل رسید. از بوی عسل دهانش آب افتاد ولی کندو بر بالای سنگ بزرگی قرار داشت. مورچه هر چه سعی کرد از دیواره سنگی بالا رود و به کندو برسد نشد که نشد. دست و پایش لیز می خورد و می افتاد.
هوس عسل او را به صدا درآورد و فریاد زد:«ای مردم، من عسل می خواهم، اگر یک جوانمرد پیدا شود و مرا به کندوی عسل برساند یک دانه جو به او پاداش می دهم.»
یک مورچه بالدار در هوا پرواز می کرد. صدای مورچه را شنید و به او گفت:«نبادا بروی ... کندو خیلی خطر دارد!»
مورچه گفت:«نگران نباش، من می دانم که چه باید کرد.»
مورچه بالدار گفت:«اگر به کندو بروی ممکن است زنبورها نیشت بزنند»
مورچه گفت:«من از زنبور نمی ترسم، من عسل می خواهم.»
بالدار گفت:«عسل چسبناک است، دست و پایت گیر می کند.»
مورچه گفت:«اگر دست و پا گیر می کرد هیچ کس عسل نمی خورد.»
بالدار گفت:«خودت می دانی، ولی بیا و از من بشنو و از این هوس دست بردار، من بالدارم، سالدارم و تجربه دارم، به کندو رفتن برایت گران تمام می شود و ممکن است خودت را به دردسر بیندازی.»
مورچه گفت:«اگر می توانی مزدت را بگیر و مرا برسان، اگر هم نمی توانی جوش زیادی نزن. من بزرگتر لازم ندارم و از کسی که نصیحت می کند خوشم نمی آید.»
بالدار گفت:«ممکن است کسی پیدا شود و ترا برساند ولی من صلاح نمی دانم و در کاری که عاقبتش خوب نیست کمک نمی کنم.»
مورچه گفت:«پس بیهوده خودت را خسته نکن. من امروز به هر قیمتی شده به کندو خواهم رفت.»
بالدار رفت و مورچه دوباره داد کشید:«یک جوانمرد می خواهم که مرا به کندو برساند و یک جو پاداش بگیرد.»
مگسی سر رسید و گفت:«بیچاره مورچه، عسل می خواهی ؟ حق داری، من تو را به آرزویت می رسانم.»
مورچه گفت:«ممنونم ، خدا عمرت بدهد. به تو می گویند «جانور خیرخواه!»
مگس مورچه را از زمین بلند کرد و او را به بالای سنگ نزدیک کندو رساند و رفت.
مورچه خیلی خوشحال شد و گفت:«به به، چه سعادتی، چه کندویی، چه بویی، چه عسلی، چه مزه یی، خوشبختی از این بالاتر نمی شود، چقدر مورچه ها بدبختند که جو و گندم جمع می کنند و هیچ وقت به کندوی عسل نمی آیند.»
مورچه قدری از اینجا و آنجا عسل را چشید و جلو رفت. تا اینکه دید ای دل غافل میان حوضچه عسل رسیده و دست و پایش به عسل چسبیده و دیگر نمی تواند از جایش حرکت کند.
هرچه برای نجات خود کوشش کرد نتیجه ای نداشت. آن وقت فریاد زد:«عجب گیری افتادم، بدبختی از این بدتر نمی شود، ای مردم، مرا نجات بدهید. اگر یک جوانمرد پیدا شود و مرا از این کندو بیرون ببرد دو عدد جو به او پاداش می دهم.»
مورچه بالدار که در راه بازگشت به خانه بود، ناگهان صدای مورچه را شنید و با عجله خودش را به کندوی بالای سنگ رساند و دید مورچه میان کندوی عسل گرفتار شده است. دلش به حال او سوخت و او را نجات داد و گفت: «نمی خواهم تو را سرزنش کنم اما هوسهای زیادی مایه گرفتاری است. این بار بختت بلند بود که من سر رسیدم ولی بعد از این مواظب باش پیش از گرفتاری نصیحت گوش کنی و از مگس کمک نگیری. مگس همدرد مورچه نیست و نمی تواند دوست خیرخواه او باشد.
🌸🍂🍃🌸
#داستان
#رسانه_ی_تنهامسیر
لینک کانال۸ تا۱۴سال جهت نشر🔰
✿○○••••••══
@farzandetanhamasiry8_14
═══••••••○○✿
🔚1508🔜