فعلا قابلیت پخش رسانه در مرورگر فراهم نیست
مشاهده در پیام رسان ایتا
#کلیپ
⭕️ شهیدی که ۳۰سال بعد را میدید / قبل از هر بار رای دادن این صحبتها را خوب گوش کنید / #حمید_دیالمه دو روز پس از این سخنرانی توسط #منافقین در دفتر حزب جمهوری به شهادت رسید
حرف حساب
@khamenei_shohada
🌷پاسدار رشید اسلام سروان حامد سیفی از رزمندگان سپاه سردشت طی درگیری با گروهک های تروریستی تجزیه طلب کُرد منطقه ،در محور سردشت به مهاباد به شهادت رسیده است.
@khamenei_shohada
فعلا قابلیت پخش رسانه در مرورگر فراهم نیست
مشاهده در پیام رسان ایتا
فڪر ڪردید امر ظهور و رخدادهاے آن قرار است بدون جنگ و خود به خودے جور بشود؟؟؟؟
#مقدمه_سازی_فرج
#زمینه_سازی_ظهور
ﷺ الّلهُمَّ عَجِّلْ لِوَلِیِّڪَـ الْفَرَج ﷺ
@khamenei_shohada
راحت کلمه ی…🌹
…دوستت دارم…
…عاشقتم…
رو بیان میکرد…🌹
روزی که میخواست بره گفت…
“من جلو دوستام، پشت تلفن نمی تونم بگم…🌹
…دوستت دارم…
میتونم بگم…🌹
…دلم برات تنگ شده…
ولی نمیتونم بگم دوستت دارم…
چیکار کنم…؟🌹
گفتم…
“تو بگو یادت باشه…من یادم میفته…”
از پله ها که میرفت پایین…
بلند بلند داد میزد…🌹
…یادت باشه…یادت باشه …
منم می خندیدم و می گفتم…
…یادم هسسست…یادم هسسست…
این کلمات رمز بین ما بود!🌹
ـــــــــــــ🕊🌹ـــــــــــــــــــ
@khamenei_shohada
🔻 قاتل تولید...
رهبر معظم انقلاب:
🔹️ «آن کسی که برای منافع حقیر خودش از واردات، جنسی را که در داخل تولید میشود، میرود از خارج میآورد و کارخانه داخلی را به خاک سیاه مینشاند، خیانت میکند.» ۹۸/۵/۱۰
ــــــــــــــــ🕊🌹ـــــــــــــــــــ
@khamenei_shohada
فعلا قابلیت پخش رسانه در مرورگر فراهم نیست
مشاهده در پیام رسان ایتا
🎥دلتنگ سلیمانی|«قاسم سلیمانی» پای ثابت سخنان رهبری
🔹رهبر انقلاب پس از شهادت حاج قاسم سلیمانی در اکثر سخنرانیهای خود یاد ایشان را زنده نگه داشته است.
ـــــــــــــــ🕊🌹ـــــــــــــ
@khamenei_shohada
🔴 این عکس در جبهه جنوب و در سال ۶۲ (پیش از عملیات خیبر) برداشته شده است.
🔹افراد حاضر در این عکس که در فجازی دست به دست می شود: ایستاده از چپ: شهید احمد کاظمی، شهید مهدی باکری، سردار حسین علایی، سردار محمد باقری، شهید سید علی حسینی ابراهیم آبادی
نسشته: سردار شهید قاسم سلیمانی و شهید داود شهپری روحشان شاد
🔹۲نفر کمتر شناخته شده در این عکس، شهیدان حسینی و شهپری هستند که اولی شناسایی های عملیات طریق القدس را انجام داد و دومی از معاونان شجاع شهید کاظمی در لشکر نجف بود. (روح همه شان شاد)
ــــــــــــــــ🕊🌹ـــــــــــــــــــــ
@khamenei_shohada
بصیـــــــــرت
💐🍃🌺 🍃🌺 🌺 #فنجـانی_چـاے_بـا_خـدا #قسمت_پنجاه ✍عثمان کلافه در اتاق راه میرفت. رو به صوفی کرد. - ارن
💐🍃🌺
🍃🌺
🌺
#فنجـانی_چـاے_بـا_خـدا
#قسمت_پنجاه_و_یک
✍سکوتی عجیب...
چیزی محکم به زمین کوبیده شد.
جرأتی محض باز کردن چشمانم نبود.
نفس راحت حسام کُمکم کرد تا بدانم هنوز زنده ام.
چشمانم را باز کردم.
همه جا تار بود.
برخورد مایه ای گرم با صورتِ به زمین چسبیده ام،هشیارترم کرد.
کمی سرم را چرخاندم.
صوفی با صورتی غرق خون و متلاشی،
چند سانت آن طرف تر پخش زمین بود.
تقریبا هیچ نقشی از آن بوم زیبا و عرب مسلک در چهره اش دیده نمیشد.
زبانم بند آمده بود...هراسان و هیستیریک،به عقب پریدم.
دیدن آن صحنه ی مشمئز کننده از هر چیزی وحشتناکتر بود.
شوک زده،برای جرعه ای نفس دست و پا میزدم.
صدای عثمانِ اسلحه به دست بلند شد.
- مهره ی سوخته بود داشت کار دستمون میداد.
و با آرامش از اتاق بیرون رفت.
تلاش برای نفس کشیدن بی فایده بود.
دوست داشتم جیغ بکشم اما آن هم محال بود.
حسام به زور خود را از زمین کند.
شال آویزان از گردنِ صوفی نگون بخت را رویِ صورت له شده اش انداخت.
سپس خود را به من رساند.
روبه رویم نشست.
- نفس بکش،
آروم آروم نفس بکش.
نمیتواستم...
چهره ی نگرانش،مضطرب تر شد.
ناگهان فریاد زد:
- بهت میگم نفس بکش
و ضربه ای محکم بین دو کتفم نشاند.
ریه هایم هوا را به کام کشید.
چشهایم به جسد صوفی و رد خون مانده روی زمین،چسبیده بود.
ادامه.👇👇
بصیـــــــــرت
💐🍃🌺 🍃🌺 🌺 #فنجـانی_چـاے_بـا_خـدا #قسمت_پنجاه_و_یک ✍سکوتی عجیب... چیزی محکم به زمین کوبیده شد. جرأتی
حسام رو به روی صورتم قرار گرفت،دستانش را بلند کرد.
- سارا فقط به من نگاه کن.
اونورو نگاه نکن، سارا
حالا فقط در تیررس نگاهم،جوانی بود که نمیدانستم در واقع کیست؟
از فرط ترس،لرزشی محسوس به بدنم هجوم آورد.
اگر دست این لاشخورها به برادرم میرسید،حتی جسدش هم سهم من نمیشد.
چانه ام به شدت میلرزید و زیر لب نام دانیال را زمزمه میکردم.
مدام و پی در پی...
حسام آستین مانتویم را گرفت و مرا به جهتی،مخالف صوفی چرخاند.
- آروم باش،میدونم خدارو قبول نداری اما یه بار امتحانش کن...
خدا؟
همان خدایی که همیشه وجودش را انکار کردم؟
در آن لحظه حکم تک دیواری کاهگلی را داشتم که در دشتی پهناور و در مسیرِ تاخت و تاز طوفان قرار گرفته،
بی هیچ ستونی،
بی هیچ پایه ای و هر آن امکان آوار شدن دارد.
نیاز...
نیاز به خواستن،
نیاز به قدرتی برتر،قلبم را خالی کرد.
من پناهی فرا زمینی میخواستم تا هیچ نیرویی،یارای مقابله با آن را نداشته باشد
و حسام،مادر،دانیال حتی تمام آدمهای روی زمین؛
آن که باید، نبودند...
برای اولین بار خدا را صدا زدم با تک تک مویرگهای وجودم.
خواستم بودنش را ثابت کند.
من دانیال را سالم میخواستم پس اعتماد کردم،
به خدای حسام...
مهر را از جیبم بیرون آوردم و عطر خاک را به جان کشیدم.
حسام لبهای بی رنگ شده اش را نزدیک گوشم گرفت.
- دانیال حالش خوبه،
خیلی خوب...
خنده بر لبهایم جا خشک کرد.
چقدر زود خدایی را در حقم شروع کرده بود.
پس حسام از دانیال خبر داشت و چیزی نمیگفت.
سرو صدایی عجیب از بیرون اتاق بلند شد.
حسام با چهره ای ضعف رفته اما مطمئن به دیوار تکیه داد.
صدایش از ته چاه به گوش میرسید.
- شروع شد
ناگهان در با لگد محکمی باز و عثمان با چشمانی به خون نشسته وارد اتاق شد.
⏪ #ادامہ_دارد...
@khamenei_shohada
هدایت شده از <<[Story abovesal]>>
فعلا قابلیت پخش رسانه در مرورگر فراهم نیست
مشاهده در پیام رسان ایتا
ــــــــــــــــــــــــ🕊🌹ــــــــــــــــــــــــــــ
میزنہ قلبم....
دوباره باز داره میاد...
بوے محــــــ🕊🖤ـــــرم...😔💔
#محرم
#ما_ملت_امام_حسینیم
#استوری
@abovesale
ـــــــــــــــــــــــــ🌹🕊ـــــــــــــــــــــــــــ
بصیـــــــــرت
ــــــــــــــــــــــــ🕊🌹ــــــــــــــــــــــــــــ میزنہ قلبم.... دوباره باز داره میاد... بوے م
✨💫سعی کن حرص و طمع خانه خرابت نکند.
✨💫غافل از واقعه روز حسابت نکند.
✨💫ای که دم می زنی از عشق حسین بن علی.
✨💫 آنچنان باش که ارباب جوابت نکند.
#صبحتون_حسینی
#ما_ملت_امام_حسینیم
ـــــــــــــــــ🕊🌹ــــــــــــــــ
@khamenei_shohada
#خاطراتشهدا❤️
یادم مےآید مادرم به سختے مریض و دربیمارستان بستری بود. بہ اصرار مصطفے تا آخرین روز در ڪنار مادرم و در بیمارستان ماندم.🌹🍀
او هر روز برای عیادت بہ بیمارستان مےآمد!🌹🍀
مادرم به مصطفے مےگفت: همسرت را بہ خانہ ببر. ولے او قبول نمےڪرد و مےگفت: باید پیش شما بماند و از شما پرستاری ڪند.🌹🍀
بعد از مرخص شدن مادرم از بیمارستان، وقتے مصطفے بہ دنبالم آمد و سوار ماشین شدم تا به خانہ خودمان برویم، مصطفے دستهای مرا گرفت و بوسید و گریہ ڪرد و گفت:🌹🍀
از تو بسیار ممنون هستم ڪہ از مادرت مراقبت ڪردی!🌹🍀
با تعجب به او گفتم: ڪسے ڪہ از او مراقبت ڪردم مادر من بود نہ مادر شما … چرا تشڪر مےڪنے🌹🍀
او در جواب گفت: این دستها ڪہ بہ مادر خدمت مےڪنند برای من مقدس است. دستے ڪہ برای مادر خیر نداشتہ باشد، برای هیچ ڪس خیر ندارد و احسان به پدر و مادر دستور خداوند است.😇💚
🔹راوی: همسرشهیـد
⚠️ارتباط با نامحرم👆👆
#شهیدابراهیم_هادی
🔴تک تک حرف ها و شکلک هایی که تو حرف زدن با نامحرم میزاریم، رو قلبش اثر میزاره..
باعث نابودی خودمون و دیگران نشیم..
بفرستید تو گروهاتون...واجبه که همه ی دختر پسرا بدونن..
#رفاقت_با_شهدا
ــــــــــــــــــ🕊🌹ـــــــــــــــ
@khamenei_shohada
📱اسراف در خرید تلفن همراه
✍رهبرانقلاب: باید خودمان را اصلاح کنیم باید الگوی مصرف کشور و جامعه اصلاح شود. ما الگوی مصرفمان غلط است. چه جوری بخوریم؟ چه بخوریم؟ چه بپوشیم؟ تلفن همراه توی جیبمان گذاشتهایم؛ به مجرد اینکه یک مدل بالاتر وارد بازار میشود، این را دور میاندازیم و آن مدل جدید را باید بخریم؛چرا!؟ این چه هوسبازی است که ما به آن دچار هستیم
۸۸/۶/۱
ـــــــــــــــــ🕊🌹ــــــــــــــــــــ
@khamenei_shohada
محمدعلی صدرزاده فرزند شهید #مصطفی_صدرزاده در آغوش شهید #مرتضی_عطایی در کنار مزار شهید #حمیدرضا_اسداللهی
ـــــــــــــ🕊🌹ــــــــــــــــ
@khamenei_shohada
فعلا قابلیت پخش رسانه در مرورگر فراهم نیست
مشاهده در پیام رسان ایتا
🔴 #سید_حسن_نصرالله : هزار بار هم سوزانده شوم پسر حسین ( #امام_خامنه_ای ) را ترک نخواهم کرد
فرزند_صالح_سیدالشهدا
منتظر_واقعی
#ما_ملت_امام_حسینیم
ـــــــــــــــــــ🕊🌹ـــــــــــــــــــ
@khamenei_shohada
🔸من میخواهم به آمریکا این را بگویم که همهی عوامل شکست، در درون خود توست و هرگز نمیتوانی از این افکار شیطانی و این سطوحی که جزو عوامل شکست تو هست عقب نشینی کنی.
💬 حاج قاسم سلیمانی
#ما_ملت_امام_حسینیم
ــــــــــــــــ🕊🌹ــــــــــــــ
@khamenei_shohada
بصیـــــــــرت
💐🍃🌺 🍃🌺 🌺 #فنجـانی_چـاے_بـا_خـدا #قسمت_پنجاه_و_یک ✍سکوتی عجیب... چیزی محکم به زمین کوبیده شد. جرأتی
💐🍃💖
🍃💖
💖
#فنجـانی_چـاے_بـا_خـدا
#قسمت_پنجاه_و_دوم
✍سرو صداهای بیرون از اتاق کمی غیرعادی بود.
حسام با نفسی راحت،سرش را به دیوار تکیه داد.
- شروع شد...
جمله ی زیر لبی اش،وحشتم را چند برابر کرد.
چه چیزی شروع شده بود؟
لرزشی که به گِل نشسته بود،دوباره به چهار ستون بدنم مشت زد.
انقدر که صدای بهم خوردن دندانهایم را به وضوح میشنیدم.
نمیدانم هوا آنقدر سرد بود یا من احساس انجماد میکردم؟
صدایِ فریادهایِ عثمان به گوش میرسید.
- مدارکو اون مدارکو از بین ببرید.
ناگهان با لگد زدن به در،وارد اتاق شد.
چشمانش از فرط خشم به خون نشسته بود.
بی معطلی به سراغ من آمد.
با خشونتی وصف ناپذیر بازویم را گرفت و بلندم کرد.
حسام با چهره ای بی رنگ،و صدایی پرصلابت فریاد زد
- بهش دست نزن😡
و قنداق اسحله ی عثمان بود که روی صورتش نشست.
اما حسام فقط لبخند زد
- چی فکر کردی؟
که اینجا تگزاسه و تو میتونی از بین این همه مامور فرار کنی؟
عثمان با دندانهایی گره خورده به سمتش هجوم برد و با فشردن گلویش،از زمین جدایش کرد.
- ببند دهنتو،اینجا تگزاس نیست اما من بلدم تگزاسی عمل کنم.
جفتتونو با خودم می برم.
حسام خندید
- من اگه جای تو بودم،تنهایی در میرفتم.
ما رو جایی نمیتونی ببری.
ارنست دستگیر شده پس خوش خدمتی فایده ای نداره.
تو هم الان یه مهره ی سوخته ای، عین صوفی.
خوب بهش نگاه کن،
آینده ی نه چندان دورت جلو چشمات پخش زمینه...
بصیـــــــــرت
💐🍃💖 🍃💖 💖 #فنجـانی_چـاے_بـا_خـدا #قسمت_پنجاه_و_دوم ✍سرو صداهای بیرون از اتاق کمی غیرعادی بود. حسام ب
عثمان با بهتی وحشیانه حسام را با دیوار کوبید
- دروغه!
حسام با چشمانی آرام و صورتی متبسم،عثمان را خطاب قرار داد.
- واقعا شماها چی در مورد ایران فکر کردن؟
که مثه عراق و الی آخره؟
که میاین و میزنینو میدزدینو تخلیه اطلاعات میکنید و میرین؟
کسی هم کاری به کارتون نداره؟
نه دیگه، اشتباه میکنید.
از لحظه ای که اولین جرقه ی استفاده از #دانیال به سرتون خورد،
تا قدم زدن کنار رودخونه و خوردن #قهوه تو کافه های آلمان،
تا دادن موبایل تو بیمارستان به سارا و فراری دادنش زیر نظر ما بودین.
اینجا، ایراااانِ ایراااااااان
باورم نمیشد،یعنی تمام مدت،زیر نگاه حسام و دوستانش بودم؟
اما دلیل این همه بازی چه بود؟
صدای ساییده شدن دندانهای عثمان روی یکدیگر به راحتی قابل شنیدن بود.
با صدایی خفه شده از فرط خشم،حسام را زیر مشت و لگدش زندانی کرد.
- لعنتی!میکشمت آشغال
بی اختیار شروع به جیغ زدن کردم.
نمیدانستم دلیلش چیست؟
مظلومیت حسام یا ترس بی حد و حساب خودم؟
چند مردی که از همراهان عثمان بودند از پنجره به بیرون پریدند.
صدای تیراندازی در نقاط مختلف شنیده میشد.
عثمان دستانش را بر گوشهایش فشار داد و به سمتم هجوم آورد
- خفه شو دهنتو ببند
آنقدر ترسیده بودم که مخلوطی از درد و وحشت،معجونی بی توقف از جیغهای بی اراده تحویلم داده بود.
عثمان گلویم را فشار میداد و من نفس به نفس کبودتر میشدم.
ناگهان حسام با تمام توان تحلیل رفته اش با او درگیر شد.
عثمان محکوم به مرگ بود چه دستگیر میشد،چه فرار میکرد،
پس حسودانه همراه می طلبید برای سفر آخرتش.
تازه نفسی عثمان بر تن زخمی حسام چربید و نا امید از بردن منِ جنازه شده از ترس،با خود، فرار را بر قرار ترجیح داد.
حسام نیمه هوشیار بر زمین میخ شده بود.
کشان کشان خود را بالای سرش رساندم.
شرایطش اگر بدتر از من نبود،یقین داشتم که بهتر نیست.
نفسهایم به شماره افتاده بود.
صدای فریادها و تیراندازی ها،مبهم به گوشم میرسید.
صورت به خون نشسته ی حسام ثانیه به ثانیه مقابل چشمانم تار و تارتر میشد.
چشمان بسته اش،هنوز هم مهربان بود.
ناخواسته در کنارش نقش زمین شدم...
تاریک و بی صدا...
⏪ #ادامہ_دارد...
@khamenei_shohada
•﷽•
#ڪلامشهدا |💛|
همیشه مےگفت :
باید صددرصد وجودٺ را
براے امام زماݩ|عج|خرج ڪنے
ڪه او یار نیمه تمام نمےپسندد
همیشه سختترین ڪارها را برمیگزیند.
#شهید_حسینصحرایے♥️
ـــــــــــــــ🕊🌹ــــــــــــــــــ
@khamenei_shohada
🥀 در اولین #محرم پس از شهادت حاج قاسم سلیمانی، کمپین سراسری با شعار #ما_ملت_امام_حسینیم در شبکههای اجتماعی آغاز به کار کرد.
روحمان با یادش شاد
ــــــــــــــــ🕊🌹ـــــــــــــــــــ
@khamenei_shohada
•••
با این دلم به درد مُحرم نمیخورم ....
باید خودت تمامِ دلم را عوض کنی💔
#امام_حسین❀•°
#محرم🏴...
#شبتون_حسینی
ــــــــــــــــ🕊🌹ـــــــــــــــ
@khamenei_shohada