بصیـــــــــرت
🖤🍃🖤 🍃🖤 🖤 #فنجـانی_چـاے_بـا_خـدا #قسمت_شصت_و_یکم ✍پرستار که حالا میدانستم اکبر نام دارد به میان حرفش
💐🍃❤️
🍃❤️
❤️
#فنجـانی_چـاے_بـا_خـدا
#قسمت_شصت_و_دوم
✍ آن شب در هم آغوشیِ درد و آیات وصل شده به حنجره ی حسام،به خواب رفتم.
با بلند شدن زمزمه ی #اذان از جایی دور و بیرون از پنجره ی اتاقم،چشم به دوباره دیدن گشودم.
آسمان صبح،هنوز هم تاریک بود...
و که حسامی با قرآنی در آغوش و
سری تکیه زده به صندلی در اوج خواب زدگی،
آرامشش را دست و دلبازانه،فخرفروشی میکرد.
به صورت خفته در متانتش خیره شدم.
تمام شب را روی همان صندلی به خواب رفته بود؟
حالا بزرگ ترین تنفر زندگیم در لباس حسام،دلبری میکرد محض خجالت دادنم.
اسلامی که یک عمر آن را کثیف و ترسو و وحشی شناختم،در کالبد این جوان لبخند میزد بر حماقت سارا.
زمزمه ی اذانِ صبح در گوشم،طلوعی جدید را متذکر میشد،
طلوعی که دهن کجی میکرد.
کم شدن یک روز دیگر ازفرصت نفس کشیدن،
و چند در قدمی بودنم با مرگ را
و من چقدر ته دلم خالی میشد وقتی که ترس مثل آبی یخ زده، سیل وار آوار میکرد ته مانده زندگیم را.
آستینِ لباسش را به دست گرفتم و چند تکان کوچک به آن دادم.
سراسیمه در جایش نشست. نگاهش کردم.
این جوان مسلمان،چرا انقدر خوب بود؟
- نماز صبحه
دستی به صورت کشید و نفسی راحت حواله ی دنیا کرد
- الان خوبین؟
سوالش بی جواب ماند،
سالهاست که مزه ی حال خوب را فراموش کردم.
- دیشب اینجا خوابیدین؟
قرآن را روی میز گذاشت:
- دیشب حالتون خیلی بد بود، نگرانتون شدیم.
منم اینجا انقدر قرآن خوندم، نفهمیدم کی خوابم برد.
ممنون که بیدارم کردین
@khamenei_shohada
بصیـــــــــرت
💐🍃❤️ 🍃❤️ ❤️ #فنجـانی_چـاے_بـا_خـدا #قسمت_شصت_و_دوم ✍ آن شب در هم آغوشیِ درد و آیات وصل شده به حنجر
من برم واسه نماز،شما استراحت کنید،
قبل ناهار میام بقیه داستانو براتون تعریف میکنم.
البته اگه حالتون خوب بود.
دوست نداشتم فرصتهای مانده را از دست بدهم.
فرصتی برای خلاء.
سری تکان دادم.
- من خوبم همینجا نماز بخونید، بعد هم ادامه ماجرا رو بگین.
بعد از کمی مکث،پیشنهادم را قبول کرد.
بعد از وضو و پهن کردن سجاده به نماز ایستاد.
طنین تلفظ آیات،آنقدر زیبا بود که میل به لحظه ای چشم پوشی نداشتم.
زمانی نماز، احمقانه ترین واکنش فرد در برابر خدایی بود که نیستی اش را ملکه ی روحم کرده بودم و حالا حریصانه در آن،
پیِ جرعه ای رهایی،کنکاش میکردم.
بعد از اتمام نماز،
نشسته بر سجاده کتابی کوچک به دست گرفت و چیزی را زیر لب زمزمه کرد.
با دست به سینه گیِ خاص و حالتی ارادتمندانه انگار که در مقابلِ پادشاهی عظیم،کرنش کرده باشد و من باز فقط نگاهش کردم.
عبادتش عطر عبادتهای روزهای تازه مسلمانیِ دانیال را می داد.
سر به زیر و محجوب رویِ صندلی اش نشست و حالم را جویا شد...
اما من سوال داشتم:
- چی تو اون کتاب نوشته بود که اونجوری میخوندینش؟
در یک کلمه پاسخ داد:
- #زیارت_عاشورا
اسمش را قبلا هم شنیده بودم.
زیارتی مخصوصِ شیعیان.
زیارتی که حتی نامش هم،پدرم را به رنگ لبو در می آورد.
نوبت به سوال دوم رسید:
چرا به مهر سجده میکنی؟
یعنی شما یه تیکه خاک و گِلِ خشک شده رو به خدایی قبول دارین؟
با کف دست،محاسنش را مرتب کرد.
- ما “به ” مهر سجده نمیکنیم ما “روی”مهر سجده میکنیم.
منظورش را متوجه نشدم.
- یعنی چی؟مگه فرقی داره؟
⏪ #ادامہ_دارد...
@khamenei_shohada
🔻 سرلشکر قاسم سلیمانی:
هر كس به مدار مغناطيسی علیبنابیطالب (علیهالسلام) نزدیکتر شد، اين مدار بر او اثر میگذارد؛ او کمیلبنزیاد میشود، او ابوذر غفاری میشود، او سلمان پاک میشود.
۹۵/۲/۱۴
ــــــــــــــــ🕊🖤ــــــــــــــــ
@khamenei_shohada
عاشقانہ هاےیڪ مادر
مادر
فقط جوانت نہ،
جوانیت رفت!
مادر شهید #مرتضی_کارور
در دو نما
از
بدرقہ
تا
دلتنگے
#شبتون_شهدایی
ــــــــــــــــــ🕊🖤ـــــــــــــــــــ
@khamenei_shohada
گردهمایی همسران و دختران شهدای مدافع حرم در قطعه سرداران بی پلاک
#ما_ملت_امام_حسینیم
ــــــــــــــــ🕊🖤ــــــــــــــــــ
@khamenei_shohada
#مولا_جانم ❤️
دعا پشتِ دعا برای آمدنت 🤲
گناه پشتِ گناه دلیل نیامدنت😔
دل درگیر ، میان این دو انتخاب💔
کدام آخر؟ آمدنت یا نیامدنت؟!😔
💚الّلهُـمَّ عَجِّــلْ لِوَلِیِّکَـــ الْفَـــرَج💚
#التماس_دعای_فرج
ـــــــــــــــــــ🕊🖤ـــــــــــــــــــ
@khamenei_shohada
دلم رفاقتے مےخواهد
کہ سربند یا زهرایم ببندد
کہ دلم را حسینـے ڪند
کہ خاڪی باشـد
دلم رفاقتے مےخواهد
کہ شهـــیدم ڪند...
رفاقتی_تابهشت
شادی روح شهدا صلوات
اللهم صل علی محمد و آل محمد و عجل فرجهم
#صبحتون_شهدایی
ـــــــــــــــ🕊🖤ـــــــــــــــــ
@khamenei_shohada
بصیـــــــــرت
#خاطرات_شهدا #شهید_محمدرضا_تورجی_زاده 👇👇 ـــــــــــــــــ🕊🖤ـــــــــــــــ @khamenei_shohada
ــــــــــــــــ🕊🖤ـــــــــــــــــ
✅آمدم چادر فرماندهی گروهان، تورجی نشسته بود.طبق معمول به احترام #سادات بلند شد.
🔺گفتم: شرمنده محمد آقا! من با یکی از دوستام قرار دارم. باید برم #مرخصی و تا عصر برمیگردم.
بی مقدمه گفت: نه! نمیشه!
🔺گفتم: رفیقم منتظر منه.
دوباره با جدیت گفت: همین که شنیدی. با تمام احترامی که برای #سادات داشت اما در فرماندهی خیلی جدی بود.
🔺عصبانی شدم. وقتی داشتم از چادر بیرون می آمدم، با ناراحتی گفتم:
👈"شکایت شما رو به مادرم میکنم"
هنوز چند قدمی از چادر دور نشده بودم، با پای برهنه دوید دنبال من. دستم را گرفت و گفت: "این چی بود گفتی؟"
🔺به صورتش نگاه کردم. خیس اشک بود.
بعد ادامه داد: این برگه مرخصی! ، سفید امضا کردم. هر چقدر دوست داری بنویس اما حرفت رو پس بگیر.
🔺گفتم: به خدا شوخی کردم، اصلا منظوری نداشتم. با دیدن حال و گریه ی او، خودم هم بغضم گرفت.
🔰راوی : سید احمد نواب
🌷 #شهید_محمد_رضا_تورجی_زاده
🕊شهادت : ۶۶/۵/۲ - ارتفاعات بانه
📚کتاب #یا_زهرا اثر گروه فرهنگی #شهید_ابراهیم_هادی
ــــــــــــــ🕊🖤ـــــــــــــــ
@khamenei_shohada
شهید مدافع حرم
محسن حیدری
صبح ۲۸ مرداد ۹۲ محسن برای دیده بانی جلو رفته بود. نیروهای خودی متوجه تحرکات دشمن شدند. محسن پشت بیسیم گفت "دارند دورمان میزنند شروع کنید دور منطقه ای که ما هستیم را بزنید". حالا توپخانه خودی دور تا دور تپه را میزد. مسئول آتشبار نگران نیروهای خودی بود و از محسن میخواست حواسش را بیشتر جمع کند. محسن در جواب پشت بی سیم گفت: "دوربینم را زدند، جایم بد است". قرار شد جایش را عوض کند تا بتوانند اجرای آتش کنند. کنار خاکریز بود که با اصابت ترکش خمپاره از ناحیه پا مجروح شد. در آن شرایط که خیلی ها دنبال جان پناه میگردند محسن باز به دنبال انجام وظیفه اش بود، به هوای پانسمان پایش لنگان لنگان به سنگر بهداری رفت ولی وقتی وضعیت دیگر مجروحان را دید به مسئول بهداری گفت "من خوبم به دیگران برس" و برگشت
حالا تانکهای زرهی خودی هم به منطقه رسیده بودند و میخواستند تک دشمن را جواب دهند. محسن که دوربینش را زده بودند کنار یکی از تانک ها جلو میرفت تا دیدبانی کند. مسئول آتش بار بی سیم زد، محسن جواب داد "دارند ما را میزنند... من کنار تانک هستم". داشت گرای محل خودش را میداد که در این حین تیربار روی تانکی که محسن کنار آن قرار داشت مورد اصابت قرار گرفت. محسن در بی سیم گفت:" دارند ما را میزنند ... زدنمون ... یا حسین
روحش شاد🌷
ـــــــــــــــ🕊🖤ــــــــــــــــــ
@khamenei_shohada
👆👆👆👆
وصیت تکان دهندهنده ی
شهیدسعید زقاقی به مادرش
ــــــــــــــــــ🕊🖤ـــــــــــــــــ
@khamenei_shohada
🌿💐🌾
🌾🌿
💐
💐پیرزن عراقی که
برای شهدا مادری کرد.💐
راوی:حسین عشقی" فرمانده قرار گاه عملیاتی کمیته جستجوی ستاد کل نیروهای مسلح"
بسم الله الرحمن الرحیم
روز ۲۹ اسفند ماه سال ۹۳ که روز جمعه بود ، ما با گروه تفحص از الاماره راه افتادیم به سمت منطقه زبیدات. همین که به اصطلاح تفریحی باشه برای بچه ها و هم اگر شد کاری را هم انجام داده باشیم. وارد منطقه ای شدیم که میدان مین وسیعی بود، در قسمتی که به اصطلاح کمتر آلوده بود پیاده و مستقر شدیم ، تعدادی از بچه ها شروع کردند به آماده کردن ناهار و غذا و من و بقیه در میدان مین و اطراف شروع کردیم به گشت زنی برای شناسایی. الحمدلله اون روز با توسل به آقامون امام زمان (عج) که روز جمعه، روز خاص ایشان است دو شهید پیدا کردیم جالب اینکه یکی از این دو شهید پیشانی بند یا مهدی ادرکنی (عج) داشت و شهید دیگر هم پشت پیراهنش یا بقیه الله (عج) نوشته بود.
ظهربچه ها (جا تون خالی) مرغ کباب کرده بودند و یک مقداری از غذا باقی موند. در واقع مقداری از گوشت اضافه اومد که هنوز کباب نشده بود. آشپزمون گفت که این گوشت رو کباب نکنیم ببریم الاماره برای شام. یک دفعه به ذهنم رسید که شاید یکی رو تو جاده پیدا کردیم که گرسنه باشه ،گفتم کباب کنیم بذاریم تو ماشین تو راه به یک نفر میدیم. رفتیم در روستای زبیدات یک بنده خدا بود که بر اثر انفجار مین هم انگشتان دستش قطع شده بود و هم نابینا شده بود. غذا رو به ایشون دادیم همین که غذا رو بهشون دادیم به ما گفت : حالا که غذا رو دادید یه خبری رو به شما میگم ما رو کشید بیرون از مغازه و جایی خلوت. گفت، خانم سالخورده ای اومده اینجا مهمونی خانه ی شیخ عشیره . یک اطلاعاتی در مورد شهدا دارد. رفتیم این خانم را پیدا کردیم این خانم گفتند ، بله این قضیه درست است سوار ماشین شد و ما رو به جایی برد که شهدا آن جا بودند. این خانم خودش شهدا رو در زمین کشاورزی اش تدفین کرده بود ، خوب شاید در حالت عادی ما هیچ وقت اونجا نمی رفتیم چون منطقه ای بود خارج از مناطق عملیاتی ، حالا این شهدا شاید اسیر شده بود و بردن اونجا دفنشون کردن شاید هم اتفاق دیگری افتاده، من نمی دونم چطوری منتقل شدند اون جا.
اون خانم تعریف می کرد وقتی من این شهدا پیدا کردم پراکنده بودند من همون جور که اینها رو جمع می کردم گریه می کردم و یاد مادرشون افتادم و گفتم که من براتون مادری می کنم و میگفت من چند شب شام نذری دادم برای این شهدا.
وقتی پیکر شهدا را بیرون آوردیم آن زن مدام خدا رو شکر می کرد و می گفت: بالاخره امانتی بود نزد من و این امانت رو دارم به ایرانیان بر می گردونم و تحویلشان می دم
ـــــــــــــــــ🕊🖤ــــــــــــــــــــ
@khamenei_shohada
📣📣📣📣📣📣📣📣📣📣📣📣📣📣📢📢📢📢📢📢📢🔊🔊🔊🔊🔊🔊🔊
💠همراهان گرامی کانال
🌷ختم دسته جمعی ذکر (اللَّهُمَّ ارْزُقْنِی شَفَاعَةَ الْحُسَیْنِ یَوْمَ الْوُرُودِ) در کانال برگزار میشود
یک استاد حوزه علمیه با اشاره به سجده زیارت عاشورا که بیان میکنیم «اللَّهُمَّ ارْزُقْنِی شَفَاعَةَ الْحُسَیْنِ یَوْمَ الْوُرُودِ» در معنای یومالورود، اظهار کرد: مقصود از یومالورود از لسان اهل بیت(ع)، دستگیری هم در قیامت و هم شب اول قبر از سوی امام حسین علیه السلام است.
✅ تعداد ثبت مجموعه یا ضامن آهو میشود و توسط متصدی آمار در حرم مطهر
🍃🍂آقا علی بن موسی الرضا 🍂 🍃
از طرف شما عزیزان ثبت میشود و نزد ولی نعمتمان به امانت سپرده میشود
❇️ فرصت خواندن و اعلام تا آخر هفته جمعه شب ، 21
شهریور
✳️ به نیابت از امام زمان (عج )هدیه به امام حسین علیه السلام و یاران با فوایش و برآورده شدن حاجات افراد شرکت کننده
📣لطفا تعداد ذکر (اللَّهُمَّ ارْزُقْنِی شَفَاعَةَ الْحُسَیْنِ یَوْمَ الْوُرُودِ) را که می خوانید ،به آیدی زیر بفرمایید تا جمع آمار در حرم مطهر امام رضا ( ع ) مطهر ثبت شود
تشکر و عاقبت بخیری از حضور پر رنگتون 🌹
⬅️آیدی جهت پیام دادن برای اعلام تعداد ذکر درختم دسته جمعی👇👇
🆔 @ZZ3362
🔻به یاد ۱۳ تکاور شهید گردان صابرین سپاه که کابوس تروریست های پژاک بودند
🔹قله «جاسوسان» در ارتفاعات مرزی بین جمهوری اسلامی ایران و عراق قرار دارد که مدتها به محل شرارت گروهکهای ضدانقلاب و خصوصاً گروهک تروریستی پژاک تبدیل شده بود. در سال ۹۰ جمهوری اسلامی ایران تصمیم بر آزادسازی این ارتفاعات گرفت که این مأموریت بهعهده یگان ویژه صابرین نیروی زمین سپاه پاسداران انقلاب اسلامی که اکنون به تیپ ویژه صابرین تبدیل شده, گذاشته شد.
🔹طی این عملیات که در شهریور سال ۹۰ انجام شد، دلاورمردان این یگان در اوج مجاهدت و گمنامی و تحمل سختترین شرایط اقلیمی و جوی، موفق به رسیدن به آخرین سنگر این عناصر تروریستی شده و در ۱۳ شهریور سال ۹۰، ۱۳ نفر از نیروهای این یگان طی درگیری با عناصر پژاک ضمن از بین بردن بقایای این گروهک تروریستی به درجه رفیع شهادت نائل شدند.
🌷روحشان شاد و یادشان گرامی...
ــــــــــــــــ🕊🖤ــــــــــــــــــ
@khamenei_shohada
فعلا قابلیت پخش رسانه در مرورگر فراهم نیست
مشاهده در پیام رسان ایتا
🔻 تقدیر رهبر معظم انقلاب از دو شعر عاشورایی
🔹️ رهبر انقلاب در پیامی شفاهی که از طریق دفتر به شاعر ابلاغ شد، از دو شعر عاشورایی آقای سعید بیابانکی تقدیر کردند. متن پیام بدین شرح بود: «شعرهای بسیار خوبی است و از ایشان تشکر کنید».
ـــــــــــــــــ🕊🖤ــــــــــــــــــ
@khamenei_shohada
بصیـــــــــرت
💐🍃❤️ 🍃❤️ ❤️ #فنجـانی_چـاے_بـا_خـدا #قسمت_شصت_و_دوم ✍ آن شب در هم آغوشیِ درد و آیات وصل شده به حنجر
💐🍃🎉
🍃🎉
🎉
#فنجـانی_چـاے_بـا_خـدا
#قسمت_شصت_و_سوم
✍لبخندِ مخصوصش نشست بر دلم.
- فرق داره..اساسی هم فرق داره.
وقتی “به ” مهر سجده کنی، میشی بت_پرست
اما وقتی ” روی” مهر سجده کنی اون هم برای خدا،میشی یکتا_پرست .
خاک، نشانه ی خاکساری و بی مقداریه بنده ی خداست.
پنج وعده در شبانه روز پیشونی شو رویِ خاک میذاره تا در کمال خضوع به خدا سجود کنه و بگه خاک کجا و پروردگار افلاک کجا
ما “رویِ” مهر “به” خدای آفریننده ی خاک و افلاک سجده میکنیم،در کمال خضوع و خاکساری.
تعبیری عجیب اما قانع کننده!
هیچ وقت فکرش را هم نمیکردم که تفاوت باشد بین “به” و “روی”
اسلامِ حسام همه چیزش اصولی بود.
حتی سجده کردنش بر خدا
اسلام و خدایِ این جوان،زیادی مَلَس و دوست داشتنی بودند و من دلم نرم میشد به حرفهایش...
بی مقدمه به صورتش خیره شدم:
- دلم چای شیرین میخواد با لقمه ی نون و پنیر.
هر چند که لحنم بی حال و بی رمق بود.
اما لبخندش عمیقتر شد:
- چشم الان به اکبر میگم واستون بیاره.
دیشب شیفت بود.
مدتی بعد اکبر سینی به دست وارد اتاق شد و با همان کل کل های بامزه و دوستانه اش اتاق را ترک کرد.
و باز من ماندم و حسامی که با دقت از تکه های نان،
لقمه هایی یک دست میساخت و در سینی با نظمی خاص کنار یکدیگر میچید.
باز هم چای شیرین شده به دستش، طعم_خدا را می داد...
روسری را روی سرم محکم کردم.
- من میخواستم وارد داعش بشم اما عثمان نذاشت..چرا؟
صدایی صاف کرد.
خیلی سادست،
اونا با نگه داشتن طعمه وسط تله،میخواستن دانیال رو گیر بندازن.
پس اول به وسیله ی عثمان مطمئن شدن که شما هیچ خبری ازش ندارین.
ادامه دارد،،،،
@khamenei_shohada
بصیـــــــــرت
💐🍃🎉 🍃🎉 🎉 #فنجـانی_چـاے_بـا_خـدا #قسمت_شصت_و_سوم ✍لبخندِ مخصوصش نشست بر دلم. - فرق داره..اساسی هم فر
تو قدم دوم نوعی امنیت ایجاد کردن که اگر دانیال شما رو زیر نظر داشت، یقین پیدا کنه که هیچ خطری اون و خانوادشو تهدید نمیکنه و درواقع نمایشِ اینکه سازمان و داعش بی خیالش شده.
اینجوری راحت تر میتونستن دانیالو به سمت تله یعنی شما بکشن.
از طرفی با ورود شما به اون گروه،اتفاق خوبی انتظارشونو نمی کشید.
حالا چرا؟
اونا میدونستن که اطلاعات به دست نیروهای ایرانی رسیده.
پس اگه شما عضو این گروه میشدین، یقینا دانیال واسه برگردوندن خواهرش به ما متوسل میشد و اونوقت موضوع،شکل دیگه ای به خودش میگرفت.
یعنی رسانه ای!
اونا میدونستن که اگه ما جریان رو رسانه ای کنیم خیلی خیلی واسه وجهه ی خودشون و قدرتشون تو منطقه در برابر ابر قدرتها،گرون تموم میشه.
اینکه تو تمام اخبارها از نفوذ ایران در زنجیره ی اصلی داعش و جمع آوری اطلاعات سری و نظامیشون گفته بشه،
نوعی شکست بزرگ و فاجعه محسوب میشد.
پس سعی کردن بی صدا پیش برن.
و من حیران مانده بودم از این همه سادگی خودم...
بعد از حرفهایِ حسام،تازه متوجه دلیل مخالفتهای عثمان با ورودم به داعش شدم.
و من چقدر خوش خیال،او را مردی مهربان فرض میکردم.
پرسیدم:
- اون دختر آلمانی! اونم بازیگر بود؟
حسام آهی کشید:
- نه یکی از قربانی های داعش بود و اصلا نمیدونست که عثمان هم یکی از همونهاست و واقعا میخواست کمکت کنه تا به اون سمت نری.
مشتاقانه و جمع شده در خود باقی ماجرا را طلب کردم:
- و نقش یان تو این ماجرا چی بود؟
لبانش را جمع کرد:
- خب شما باید میومدین ایران به دو دلیل.
یکی حفظ امنیتتون و قولی که به دانیال داده بودیم دوم دستگیری ارنست یه دو رگه ی ایرانی انگلیسیه،
و مامور خرابکاری تو ایران.
از خیلی وقت پیش دنبالش بودم اما خب اون زرنگتر از این حرفا بود که دم به تله بده.
پس از طریق شما اقدام کردیم چون جریان رابط و دانیال انقدر مهم بود که به خاطرش وارد کشور بشه.
به همین خاطر یان رو وارد بازی کردیم.
اون و عثمان چندین سال پیش تو دانشگاه با هم دوست و همکلاسی بودن.
اما همون سالها،عثمان با عضویت تو گروههای سیاسی قید دانشگاه رو زد و تقریبا دیگه همدیگه رو ندیدن.
یان هم بعد از مدتی عضو یکی از گروههای محلی حمایت از حقوق بشر شده بود و به عنوان روانشناس برای درمان مهاجران جنگ زده،توی این انجمن ها فعالیت میکرد...
⏪ #ادامہ_دارد...
@khamenei_shohada
🌹 شهید سید حمید میرافضلی
تو سرما و گرما همیشه پابرهنہ بود ،
بهش میگفتن چرا پا برهنہ اے ؟
میگفت چون تو جبهہ خون پاڪ
شهدا ریختہ شده .
معروف بود بہ سید پا برهنہ .
#شبتون_شهدایی
#ما_ملت_امام_حسینیم
ـــــــــــــــــــ🕊🖤ــــــــــــــــــ
@khamenei_shohada
خوشا آنان که با ایمان و اخلاص
حریم دوست بوسیدند و رفتند
خوشا آنان که در میزان و وجدان
حساب خویش سنجیدند و رفتند
خوشا آنان که پا در وادی حق
نهادند و نلغزیدند و رفتند
خوشا آنان که با عزت ز گیتی
بساط خویش برچیدند و رفتند
ز کالاهای این آشفته بازارشهــ🌷ــادت را پسندیدند و رفتند
#صبحتون_شهدایی
ــــــــــــــــــ🕊🖤ـــــــــــــــــــ
@khamenei_shohada
💔شهیدی که دوست داشت حرّ امام حسین علیه السلام باشد....
#شهید_محمدتقی_شمس🌹
ـــــــــــــــــــــ🕊🖤ـــــــــــــــــ
بصیـــــــــرت
💔شهیدی که دوست داشت حرّ امام حسین علیه السلام باشد.... #شهید_محمدتقی_شمس🌹 ـــــــــــــــــــــ🕊🖤ـ
شهید #محمدتقی_شمس🌹
خواندن #زیارت_عاشورا شده بود کار هر روزش... شلمچه بود که چشماش مجروح شد.😔
کم کم بیناییش رو از دست داد، با این حال زیارت عاشورا خواندنش ترک نشد.. باضبط صوت هم زیارت عاشورا گوش می داد هم روضه.... توی ماه محرم حالش خراب شد.😔
پدرش می گفت : « هرروز می نشستم کنار تخت برایش زیارت عاشورا می خواندم...
اما روز عاشورا یه جور دیگه زیارت عاشورا خواندیم... 10 صبح بود که از من پرسید: بابا! حرّ چه روزی شهید شد؟گفتم: روزعاشورا...
گفت : دعاکن من هم امروز حٌرّ امام حسین بشم...
ظهرکه شد.گفت: بابا! بی قرارم... بگو مادر بیاد...
بعدهم گفت :برایم سوره ی فجر بخون، سوره ی امام حسین(علیه السلام)...
شروع کردم به خوندن ... به آیه «یا ایتهاالنفس المطمئنه ارجعی الی ربک راضیه مرضیه» که رسیدم، خیلی گریه کرد..
گفت: دوباره بخوان... 13 یا 14 بار براش خواندم... همین جورگریه می کرد...
هنوز سیر نشده بود، خجالت کشید دوباره اصرار کنه...
گفت: بابا! مادر نیومد؟ گفتم: نه هنوز
گفت:پس خداحافظ
قرآن روگذاشتم روی میز برگشتم
انگار سالها بود که جون داده
ــــــــــــــــــ🕊🖤ــــــــــــــــــــ