🇮🇷بہ تو از دوࢪ سلام🇮🇷
🌸بسم رب الشهداوصدیقین🌸 ✍🏻داستان: حقایق پنهان📖 #قسمت_چهل وهفتم7⃣4⃣ روزهاو ماهها گذشت دیدم محمدرضات
🌸بسم رب الشهداءوالصدیقین🌸
✍داستان:حقایق پنهان📖
#قسمت-چهل وهشتم8⃣4⃣
وقتی محمدرضارا تواون تیپ وقیافه دیدم همون لحظه اول کلابهم ریختم وباخودم گفتم نه دیگه کلااین نمیخوادکه به راه بیاد واگرهم کمی تصمیم برعوض شدن گرفته بود بعداین مطمئن هستم که بارفتن به تهران دیگه امیدی نیست یعنی حالاحالا امیدی نیست که عوض بشه مگر بازهم سالهابگذره واین مدل رفتاروتیپ زدنهادلشوبزنه وببینه بااین کارهاش هم بجایی نرسیدخسته بشه وبازسعی بربهترشدن کنه
خلاصه محمدرضاتا اومدداخل واقعااینقدر حالم بدشدبخاطر طرزلباس پوشیدن وکش مو بستنش که بعدسلام بلافاصله باعصبانیت گفتم محمدرضااین چه طرزتیپ زدنه دیگه
گفت اوووآبجی مگه چشه بازعصبی شدی که
گفتم اول کش مورابازکن بعدبروبشین تامن مطمئن بشم که باخودمحمدرضادارم صحبت میکنم نه یک نفردیگه
کش مورابرداشت ونشست بهش گفتم محمدرضاکمی هم اگه بهت امیدداشتم کلاامیدم راناامیدکردی ازطرف خودت وبنظرمن بعداین فکرکنم که من هیچ مسئولیتی درقبال تونداشته باشم وبقول شهیدمحمدرضاکه توخواب یباربه یک آقایی اشاره کرده بوداون بیاد و درستت کنه حسابی من که فقط چنددرصدتونستم کمکت باشم تاازاون روحیه بدوافسردگی هادورت کنم تابیشتربه خودت لطمه نزنی وبی عقلی نکنی وروپابمونی،وهمین هم جای شکرش باقیه
پرسیدم خب چه خبرازخانواده وآیاسرکارهم میری یانه گفت شکرهمه خوبن وسرکارهم آره میرم وفعلامرخصی گرفتم اومدم؛کارش هم کیف وکفش فروشی بودبه عنوان شاگرددریک مغازه،سوال کردم گفتم خب گفتی باهام حرف داری بگومیشنوم،گفت آبجی بایک دخترآشناشدم تاگفت خندیدم وگفتم وااای محمدرضابازهم صحبت ازدخترکه گفت خب حالاآبجی اول گوش بده گفتم بفرما
گفت بایک دختره آشناشدم اله بله فلانه گفتم خب؟!گفت هیچی دیگه گفتم بهت بگم درجریان باشی واگه راضی هستی باهاش آشنات کنم ببینی چه طوردختری هست اگرخوب بودواسه ازدواج میخوامش،گفتم بله ازدواج هنوزخدمت سربازی نرفته
گفت من خدمت نمیرم بروباباکی حوصله خدمت ودولتی هاراداره
دوباره مثل همیشه کلی نصیحتش کردم خواهرانه و امرونهی گفتم ببین محمدرضاتاشمانری خدمت سربازی ومن بیام واسه ازدواجت یک دخترراراضی کنم باهات ازدواج کنه یااصلا راضی هم نه،کلابراش ازتوبگم وتعریف کنم محاله بعدش هم اصلاچی بگم درموردت وقتی خودم هم کاملاهنوزخوب نشناختمت وهرروزیک مدل ویجوره رفتارهات
پس تانرفتی خدمت سربازی پیش من ازازدواج وحتی دخترهای مردم صحبت نکن
واز امروزبه بعدهم بزار رُک بهت بگم که واقعاتا واقعی نخوای عوض بشی وکمک به خودت نکنی وحتی طرزصحبت کردنهاتوعوض نکنی من کلادیگه این بار واسه همیشه اززندگیت میرم وحتی دیگه بهت زنگ نمیزنم زنگ هم نزن بهم وخواهروبرداری هم تمام
واگربودم تواین مدت دلیلش راگفته بودم چرا بودم وقبول کردم کمکت کنم ولی خودت هیچ تلاشی نکردی جزچندقدم
پوزخندزد وازناراحتی گفت هه عجب یعنی حتی نمیخوای بهت هم زنگ بزنم گفتم نه دلیلی نمیبینم،باناراحتی گفت باشه وبازمثل دیونه هاخندیدوگفت توزنگ نزن ولی میزنم آبجی
بعداون روزوخداحافظی وبخاطریک اتفاقی که پیش اومده بوددرمورد دوست صمیمی محمدرضاکه ازخودش هم بزرگتربود،واون اتفاق هم بازربط پیداکرده بودبه خوابهای من؛محمدرضا ازدستم کمی دلخوربود ومیگفت چراخودتو درگیرمردم میکنی واینطوری اذیت ونابودمیشی آبجی،گفتم من سرخود تو زندگی مردم نرفتم ونمیرم خودت هم تاحدی متوجه شدی تواین دوسال که من حتی واردزندگی هایی که شدم اصلااون اشخاص رانمی شناختمشون ازقبل،یاحتی تویک شهردیگه بودن
والانم این قضیه دوستت خودش مقصره که ازمحمدرضاخواست تابخوابم بیادوجواب سوالشو بده وبه منم گفت من همچین درخواستی کردم ازمحمدرضا وازشماهم خواهش میکنم بهش فکرکنین وازمحمدرضابخوایین که جواب منو بدن توخواب؛
حالاکه محمدرضاجوابشو داده واونم واقعی بود ومنم فهمیدم کارش یاهمون نیتش ویافکرکردن بهش هم درست نیست حالا چیه بهش برخورده وفرارمیکنه ونمیخوادحرفهای منوبشنوه،مدتهاگذشت دقیق نمیدونم چندماه محمدرضایبارتماس گرفت واین بارواقعی وحتی بالحن تندی گفتم محمدرضادیگه لطفاتماس نگیروپیام هم نده واگراین کاررابکنی بلاکت میکنم وتوردتماسهاهم میزارمت ومن واقعی بخاطرتووزندگیت تاتونستم تلاشموکردم ولی خودت همت وتلاش واقعی نداشتی واینقدربی جنبه بودی که حتی یک شهردیگه هم رفتی تیپ وقیافت ورفتارهات بدترشد پس ببین خودت عمدانمیخوای تلاش کنی که خوب باشی وحالاهم که دیدم حتی این دوستت که خودش اصرارداشت محمدرضاجوابشوبده وراهنماییش کنه واینطور زود هم جواب سوالشوگرفت ازمحمدرضاولی بعد واسه اینکه خودشوگناهکارندونه ویاشایدهم خجالت کشید تاحرفهای من راکامل گوش بده منوبلاک کرد،وگرنه من فقط میخواستم بهش راهنمایی بدم ورازاون بین خودمو خودش بود نه جایی بازگوکنم که خودمحمدرضای شهیدهم اصلاراضی به این کارهانبوده ونیست واگرپیغامهایی داده ازسردلسوزی بودوراهنمایی
ومنووسیله این کارهاکرده تامتوجه گناهاشون
🇮🇷بہ تو از دوࢪ سلام🇮🇷
🌸بسم رب الشهداءوالصدیقین🌸 ✍داستان:حقایق پنهان📖 #قسمت-چهل وهشتم8⃣4⃣ وقتی محمدرضارا تواون تیپ وقیاف
ویااشتباهاتشون بکنم که ادامه اون راه گناه یااشتباه رانرن...
تادردنیاو اون شهرویاخانواده آبروشون نره
ومحمدرضاوکل شهدا بارفتنشون بازهم نگران این مملکت وآدمهاش هستن ومحمدرضاهم جزشهدایی بودکه امام زمانی واقعی بود وبیشترین تلاشش درخودسازی خودش ومردم بود چون باتمام وجودبه این درک رسیده بودکه تامردم خودشان رانسازن نمی تونن بقیه وجامعه رابسازن که دروصیت نامش هم چندین باربه خودسازی وامام زمان اشاره کرده
ودرآخر ماجرای تماس اون روزوصحبت هام بامحمدرضا واسه همیشه هم ازش خداحافظی کردم...
#خادم الشهداءنوشت
#ادامه دارد...
🇮🇷بہ تو از دوࢪ سلام🇮🇷
ویااشتباهاتشون بکنم که ادامه اون راه گناه یااشتباه رانرن... تادردنیاو اون شهرویاخانواده آبروشون نره
🌸بسم رب الشهداوصدیقین🌸
✍🏻داستان: حقایق پنهان📖
#قسمت-چهل ونهم 9⃣4⃣
ودرآخر ماجرای تماس اون روزوصحبت هام بامحمدرضا واسه همیشه هم ازش خداحافظی کردم...
تقریبا اواخر سال95باهم آشنا شدیم و اواخر سال97وقتی دیدم خودمحمدرضاکم کاری میکنه توخودسازی واونم یه جورایی به خاطر لج ولج بازی بادنیاواتفاقهاش واطرافیانش هست دیگه به این نتیجه رسیدم که موندن من درزندگیش فایده ای نداره..واین آشناشدن من ومحمدرضایه جور بگم اتفاق الهی بود که خانواده هاهم،هم دیگررابشناسن واون همه اتفاق که درموردش گفتم...وهم اینکه یک نگاه شهیدبه محمدرضاواسه کمک بهش ولی هرچقدربراش توضیح دادم این نگاه ها قسمت هرکسی نمیشه ومثل یک معجزس وقدربدون،که متاسفانه قدرش راندونست،بعداینکه کلاازمحمدرضاخداحافظی کردم حدودیکسال ونیم شایدگذشته بودکه دقیق یادم نیست تماس گرفت وبعداحوال پرسی گفت آبجی نمیخواستم مزاحمت بشم فقط خواستم یک خبری بهت بدم شایدخوشحال بشی پرسیدم چه خبری نکنه ازدواج کردی
گفت نه بابابیاتلگرام متوجه میشی،رفتم تلگرام برام چندتاعکس فرستاد
اصلاباورم نمیشدکه محمدرضا رفته باشه خدمت سربازی
نه تنهامن بلکه هیچکس باورش نمیشدکه محمدرضارفته باشه خدمت و واسه ثبت نام هم اصلابه خانواده اش چیزی نگفته بودتازمان اعزام
بهش تبریک گفتم وگفتم محمدرضا بهترین خبربودبرام وخیلی خوشحالم کردی وممنونم ازت که خبردادی
وبعدپرسیدم دلیل اصلی رفتنت به خدمت رامیگی برام مثل همیشه جواب درستی ازش نشنیدم وگفت دلیل خاصی نداشت ازبیکاری بود والا
وبعدهم گفت فکرکن به خاطرخوشحالی شماواصرارهات
بوده که دیپلم گرفتم،،خدمت هم اومدم وبعدهم خداحافظی کرد
چندروزی گذشت که پدرمحمدرضاپیام دادبهم به خاطرحال واحوال پرسیدن ازخودم وخانواده بیشتر پدرم
که تواین دوسالی که بامحمدرضادرتماس نبودم هرازگاهی حالش راازپدرش میپرسیدم ولی چندین ماه بودبی خبر بودم به همین دلیل خبرنداشتم که محمدرضارفته خدمت سربازی
واون روزبه پدرمحمدرضاهم تبریک گفتم به خاطر رفتن محمدرضا به خدمت سربازی که بعدپدرش گفت ماهم خبرنداشتیم ویهویی متوجه شدیم بعدتماس اون روزمحمدرضادیگه نه به من پیامی دادونه تماسی گرفت ومن هم همینطور
تارسیدیم به هفته اول سال1400که یکشب خواب دیدم که محمدرضا تو پادگان خیلی حالش بده وواسه اولین باربودکه خوابش رامیدیدم بعدبیدارشدن ازخواب واقعانگرانش شدم چون بیشتراوقات ازبچگی خوابهای من واقعیت میشدن حدودا ساعت یک یا دو همان روزبودکه باهاش تماس گرفتم ومحمدرضابه خاطراینکه قبلابهش گفته بودم دیگه نمیخوام باشم توزندگیت ونمیدونم شایدهم کمی منت روسرش گذاشته بودم که من به خاطرتو کلی تلاش کردم ویاقضاوت شدم ولی خودت انگارنه انگارکه به خودت کمکی بکنی به همین دلیل که دیگه مزاحمم نشه کلاشماره همراهم راهم ازگوشیش حذف کرده بود،که وقتی تماس گرفتم نشناخت وگفت شما؟گفتم کمی فکرکن شایدبشناسی گفت صداتون آشناس ولی الان به جانمیارم فقط گفتم آب یهویی گفت هااا آبجی شمایی
گفتم بله یعنی واقعانشناختی محمدرضا یعنی شمارمونداشتی گفت نه به خدا
پرسیدچی شده یادم کردی واقعیت رابهش گفتم که خواب دیدم حالت خیلی بده گفت آره خیلی بدبودم ولی بهترشدم کمی پرسیدم چی شده بود گفت هیچی یک سرماخوردگی شدید
که راست نگفته بودبهم،گفتم محمدرضابعدهشت سال داستانهای من وشهیدمحمدرضاکه خوابش رامیبینم راداریم کانال خودمحمدرضامیزاریم واگه اجازه بدی میخوام داستان توراهم بنویسم که یکی ازشاهدهاهم هستی گفت هرطورصلاحه فقط آبجی طوری باشه که منوکاملامعرفی نکنیا و اسم اون دخترمشهدی راهم نیاری
گفتم حتماومطمئن باش حتی اسم شهرخودت راهم نمیگم واگرهم به اسمت اشاره کنم فقط به خاطراینکه هم اسم خودشهیدمحمدرضاهستی
وبعدکمی تعریف ازخودش وخدمت سربازی ومثل همیشه ازسربه سرگذاشتن هم خدمتی هاش گفت وبعدهم خداحافظی کرد،ومن درهمان روزهاقسمت داستانهام ازسال94وقبلش بودکه بعداتمام داستانهای سال94میرسیدم به داستانهای سال95وداستان محمدرضا
که وقتی یکی دونفرمتوجه شدند میخوام به داستان محمدرضاهم اشاره کنم گفتن که به خاطرهمین بحس های محرم ونامحرمی واینکه منم بایک شهیدارتباط دارم اگربه این داستان اشاره کنم صددرصدقضاوتهایی درموردم خواهدشد واین داستان راحذف کنم بهتره
ومن هم واقعاتوروزهایی بودم که خیلی فکرم مشغول بودومشکلاتی داشتم واصلاتحمل حتی سوال وجواب بقیه رانداشتم تصمیم گرفتم به حرفشون گوش کنم وکلاداستان محمدرضای جوان راحذف کنم
که درست شبی که من بایدداستان سال95راکه مربوط به محمدرضا میشداشاره میکردم راحذف وبی خیال شدم ووارد داستانهای سال96شدم اما اتفاقی افتاد...
#خادمالشهدانوشت❤️
#ادامهدارد...
🇮🇷بہ تو از دوࢪ سلام🇮🇷
🌸بسم رب الشهداوصدیقین🌸 ✍🏻داستان: حقایق پنهان📖 #قسمت-چهل ونهم 9⃣4⃣ ودرآخر ماجرای تماس اون روزوصحبت
🌸بسم رب الشهداءوالصدیقین🌸
✍داستان:حقایق پنهان📖
#قسمت-پنجاهم0⃣5⃣
شبی که من بایدبه داستان سال95که مربوط به محمدرضا میشداشاره میکردم راحذف وبی خیال شدم.و وارد داستانهای سال96شدم که درهمان شب اتفاقی افتاد....
که به تاریخ میشد،روز30سال1400 که شب محمدرضا چندباری بامن تماس گرفته بودومن خواب بودم بعدپیام برام گذاشته بود،آبجی سحری بیدارشدی توروخدابامن تماس بگیرحتما
وقتی سحری بیدارشدم گفتم شایدپادگان سر پستش ویاخواب باشه فقط پیام دادم وپرسیدم محمدرضابیداری که تماس بگیرم؟خواب بودوصبح خودش تماس گرفت وگفت آبجی یادته تواون دوسال اول آشناییمون یه باربهم گفتی که شهید محمدرضا گفته یک روزی هم یک آقامیادتوزندگی من واون شایدبتونه رومتحول شدن من بیشترتاثیربزاره؟! گفتم بله یادمه چه خودت هم اقرارمیکنی وقبول داری به قول خودت آدم نشدنت را و محمدرضا گفت که شهید محمدرضا گفته بود اگرمحمدرضا این بارقدر دونست وبه این درک رسیدکه واقعانگاه شهدابهش هست که برده وموفق میشه وراه درست راپیدامیکنه واگر بازهم بچگی کنه خیلی ازفرصت های خوب وخودسازی وحتی موقعیت های خوبی درزندگیش راازدست میده گفتم بله یادمه همش ودرادامه گفتم محمدرضا خداراشکرمیکنم که این پیغام من وخواب من بازهم درست وبهت ثابت شد درمورداومدن یک آقا به زندگیت
پس حالابیشترباورم کردی حرفهای چندسال پیش من را راجب خودت،وفوری یادت اومده وباهام تماس گرفتی..
محمدرضا کمی سکوت کردوبعدگفت آره یادمه همش من ازش پرسیدم که حالاازکجامطمئن هستی که این همون آقاباشه؟!گفت آخه وقتی باهم صحبت کردیم به چیزایی اشاره کردکه توخواب دیده بود وتواون خوابش یکیو درچهره وقیافه من هم دیده بود
ووقتی برام تعریف کرد من یهویی قلبم به تپش افتادوفوری یادشماوخوابهات وپیغامهای شهیدمحمدرضاافتادم وپیغام داده بودازیک آقاتوزندگی من
گفتم محمدرضاپس توروخداقدربدون وکمی بیشتربه این اتفاقها فکرکن ازسال95تابه الان وبدون خدمت سربازی رفتنت هم خواست خداوشهدابوده که بااین آقای محترم آشنابشی وبعدمحمدرضا بهم گفت
آبجی من به ایشون گفتم که شماکانالی درموردشهید محمدرضا تاسیس کردین وخواب وداستان هارادرموردخودتون و محمدرضارادرکانال ارسال میکنید
واگربخوان ومایل باشن میتونن عضوکانال بشن وداستانهای خودمن راهم بخونن درکانال تادقیق متوجه بشن قضیه ازکجاشروع شده وآشناییت من وشما
بعدصحبت های محمدرضا بهش گفتم واقعیت رابدونی من همون دیشب داستانهای توراکلاحذف کردم ازکانال یعنی تصمیم گرفتم کلاداستانهای تو ناگفته بمونه به دلایلی..
وهمین دیشب هم بعداین کاروتصمیمم شماتماس گرفته بودی به خاطراین اتفاق وآشناشدنت بااین آقا
وحالانمیدونم بایدچیکارکنم ودودل شدم به خاطرگفتن داستانها که مربوط به شماس،گفت آبجی خودت بهترمیدونی هرطورصلاحه
وواقعاگیج بودم ونمیدونستم بایدچیکارکنم آیاداستان محمدرضا راکانال بزارم یانه
شایدپنج شش روزی گذشت ازتماس اول محمدرضا
که بازتماس گرفت وگفت آبجی اسم دقیق کانالتون چیه آقای.....میخوادعضوکانالتون بشه گفتم میتونن شماره همراه بدن تالینگ براشون بفرستم محمدرضاگفت نه میخوادخودش سرچ کنه ازاینترنت وعضوبشه گفتم باشه واسم دقیق کانال راگفتم براش
وبعدهم به محمدرضاگفتم که شرمنده من فعلاهنوزداستانهای توراکانال نذاشتم وهمینطورکه گفتم شایدکلااشاره به داستانهای شمانکنم واین قضیه رابه آقای.....بگوتامنتظرداستانهای شمانباشه
نمیدونم حکمت وقسمت درچه چیزی بودکه من درست بعدچندروزی که ازعضوشدن این آقادرکانال می گذشت ومن اصلانمیدونستم اکانت این آقاکدوم یکی هست درکانال؟!!!شبی خواب دیدم که یک صدایی توخواب دوسه باربهم گفت متن پی وی اون آقا(وربی الهی من لی غیرک)هست،،بعدبیدارشدن فوری رفتم کانال راچک کردم دیدم بله این متن روپروفایل یکی ازعضوهاهست
صبح به محمدرضاپیام دادم وگفتم محمدرضامن دیشب همچین خوابی دیدم اگردوستات گوشی هوشمنددارن شماره این آقاراذخیره کنین وببینین که آیامتن روعکس پی وی این آقاهمین آیه وکلمات هست یانه
گفت باشه..ولی خب این کاررانکرده بود ومستقیم ازخودآقای.....پرسیده بودکه آیامتن پی ویت همین کلمات هست یانه؟وآبجیم دیشب همچین خوابی دیده.ایشون گفته بودبه آبجیت بگوخوابش رابرات پیامک کنه کامل وبرام بفرست،تابرات بگم درسته خوابش یانه
که بعدمن پیامک کردم وفرستادم براش که درجواب گفته بود بله خوابش درسته ومتن پی وی من همین متنی هست که توخواب بهش گفتن.
وبازهم یه باردیگه تعبیریکی ازخوابهام برای محمدرضای داستان ماثابت و واقعیت شدخداراشکر
واون روزبعداین اتفاق به این نتیجه رسیدم که حتمابایدداستانهای محمدرضا هم درکانال گفته بشه
وبا این خوابی هم که درموردپی وی این آقاومعرفیش دیده بودم به این نتیجه رسیدم که شایدخداو یا شهید محمدرضا می خواست ازاول خواندن داستانهادرکانال ازطرف این آقا بهش ثابت بشه تاشکی به خواب های من نداشته باشن
🇮🇷بہ تو از دوࢪ سلام🇮🇷
🌸بسم رب الشهداءوالصدیقین🌸 ✍داستان:حقایق پنهان📖 #قسمت-پنجاهم0⃣5⃣ شبی که من بایدبه داستان سال95که م
که حتی بایکی ازاین شاهدهاهم که خود محمدرضابودوحالایکی ازسربازهای خودش ازنزدیک آشنابشن
قمست داستانهای محمدرضا حدودا به نصفه رسیده بودکه محمدرضا به مرخصی رفته بودوبامن تماس گرفت وگفت آبجی اگه میشه بی زحمت داستانهاراهرشب درکانال بزارین تامن درمرخصی هستم حداقل داستانهایی که مربوط به خودم میشه راکامل بتونم بخونم
گفتم باشه حتما ان شاءالله به امیدخدا
لحظه ای که محمدرضاتماس گرفت من امام زاده بودم ویکباردیگه بامحمدرضا کلی صحبت کردم وامرونهی کردم بهش به خاطرهمه چیز تاشایداینبارحرفهام تاثیرگذارترازقبل باشه
بهش گفتم محمدرضاواقعا واقعاقدربدون وخیلی ها آرزوشون اینکه یک شهیدحتی یک نگاه کوچیک به زندگی هاشون بندازه وبعدتویی که پیغام هم چندبارگرفتی ازشهیدمحمدرضاوکلی داستانهای دیگه به چشم دیدی درموردآشناییت ماوخانوادهامون وپیغام واسه دوستت که واقعیت شد
وحالاهم اومدن آقای.....توزندگیت
نمیخوای هنوزهم بیداربشی وبه خودت بیای وراه درست واصلی رابری؟؟
توروخدابشین وکمی به این چندسال فکرکن وببین گوش به حرفهای من ندادی واقعاچی نصیبت شده جزخطاواشتباه
وحرفهای امروزمن راهیچ وقت یادت نره وروش خوب فکرکن
وبه اینم فکرکن که شایدیک روزی من مثل اون دوسال ونیم که رفتم اززندگیت ونبودم بعداین هم دیگه نباشم
وحتی آقای.....هم نباشه
پس قدربدون واستفاده کن ازاین نگاه شهدابه خودت واین دوست خوبی که برات پیداشده درخدمت سربازی...
#خادم الشهداءنوشت🥰
#ادامه دارد...
#تلنگر
هیچ وقت نگو:
محیط خرابه، منم خراب شدم
👈هر چه هوا سردتر باشد،
لباست را بیشتر میکنی!!!
✅پس هر چه جامعه فاسدتر شد،
تو لباس تقوایت را بیشتر کن
#ܝߺ̈ߺߺࡋܢߺ߭ࡏަܝߊܢߺ߭ܣ
#اَلَّلهُمـّ_عجِّللِوَلیِڪَالفَرَج
در محـضر خُــدا گنـاه نکنیم 📗🖇
#برای_ترک_گناه_هیچ_وقت_دیر_نیست
#از_همین_الان_شروع_ڪن💥💪
‹بِٮـــمِاللّٰھالرَّحمٰـنِْالرَّحیـٓم›
#اَلسَـلآمُعَلَیڪَیـٰآحُـسیٖنبنعَـلۍ🖐🏻!
5714915861.mp3
2.75M
↵دعاےعھـد . . ♥️!
میوناشڪهاودعاهاے . . .
قشنگتونماروفراموشنڪنیدᵕ.ᵕ🌱
🇮🇷بہ تو از دوࢪ سلام🇮🇷
🌸تجدید بیعت روزانه با امام زمان (عج)🌸
🌱دعای عهد 🤲🌤
🌺 بِسْمِ اللّٰهِ الرَّحْمٰنِ الرَّحیمْ 🌺
🔹 اَللّهُمَّ رَبَّ النُّورِ الْعَظیمِ
🔹 وَ رَبَّ الْکُرْسِىِّ الرَّفیعِ
🔹 وَ رَبَّ الْبَحْرِ الْمَسْجُورِ
🔹 وَ مُنْزِلَ التَّوْراةِ وَالْإِنْجیلِ وَالزَّبُورِ
🔹 وَ رَبَّ الظِّلِّ وَالْحَرُورِ
🔹 وَ مُنْزِلَ الْقُرْآنِ الْعَظیمِ
🔹 وَ رَبَّ الْمَلائِکَةِ الْمُقَرَّبینَ
🔹 وَالْأَنْبِیاءِ وَالْمُرْسَلینَ
🔹 اَللّهُمَّ إِنّى أَسْأَلُکَ بوَجْهِکَ الْکَریمِ
🔹 وَ بِنُورِ وَجْهِکَ الْمُنیرِ
🔹 وَ مُلْکِکَ الْقَدیمِ
🔹 یا حَىُّ یا قَیُّومُ
🔹 أَسْأَلُکَ بِاسْمِکَ الَّذى
🔹 أَشْرَقَتْ بِهِ السَّمواتُ وَالْأَرَضُونَ
🔹 وَ بِاسْمِکَ الَّذى یَصْلَحُ بِهِ الْأَوَّلُونَ وَالْآخِرُونَ
🔹 یا حَیّاً قَبْلَ کُلِّ حَىٍّ
🔹 وَ یا حَیّاً بَعْدَ کُلِّ حَىٍّ
🔹 وَ یا حَیّاً حینَ لا حَىَّ
🔹 یا مُحْیِىَ الْمَوْتى
🔹 وَ مُمیتَ الْأَحْیاءِ
🔹 یا حَىُّ لا إِلهَ إِلّا أَنْتَ
🔹 اَللّهُمَّ بَلِّغْ مَوْلانَا الْإِمامَ الْهادِىَ الْمَهْدِىَّ
🔹 الْقائِمَ بِأَمْرِکَ
🔹 صَلَواتُ اللَّهِ عَلَیْهِ وَ عَلى آبائِهِ الطّاهِرینَ
🔹 عَنْ جَمیعِ الْمُؤْمِنینَ وَالْمُؤْمِناتِ
🔹 فى مَشارِقِ الْأَرْضِ وَ مَغارِبِها
🔹 سَهْلِها وَ جَبَلِها وَ بَرِّها وَ بَحْرِها
🔹 وَ عَنّى وَ عَنْ والِدَىَّ
🔹 مِنَ الصَّلَواتِ زِنَةَ عَرْشِ اللَّهِ
🔹 وَ مِدادَ کَلِماتِهِ
🔹 وَ ما أَحْصاهُ عِلْمُهُ
🔹 وَ أَحاطَ بِهِ کِتابُهُ
🔹 أَللّهُمِّ إِنّى أُجَدِّدُ لَهُ
🔹 فى صَبیحَةِ یَوْمى هذا
🔹 وَ ما عِشْتُ مِنْ أَیّامى
🔹 عَهْداً وَ عَقْداً وَ بَیْعَةً لَهُ فى عُنُقى
🔹 لا أَحُولُ عَنْها وَ لا أَزُولُ أَبَداً
🔹 اَللّهُمَّ اجْعَلْنى مِنْ أَنْصارِهِ وَ أَعَوانِهِ
🔹 وَالذّابّینَ عَنْهُ
🔹 وَالْمُسارِعینَ إِلَیْهِ فى قَضاءِ حَوائِجِهِ
🔹 وَالْمُمْتَثِلینَ لِأَوامِرِهِ
🔹 وَالْمُحامینَ عَنْهُ
🔹 وَالسّابِقینَ إِلى إِرادَتِهِ
🔹 وَالْمُسْتَشْهَدینَ بَیْنَ یَدَیْهِ
🔹 اَللّهُمَّ إِنْ حالَ بَیْنى وَ بَیْنَهُ الْمَوْتُ
🔹 الَّذى جَعَلْتَهُ عَلى عِبادِکَ حَتْماً مَقْضِیّاً
🔹 فَأَخْرِجْنى مِنْ قَبْرى
🔹 مُؤْتَزِراً کَفَنى
🔹 شاهِراً سَیْفى
🔹 مُجَرِّداً قَناتى
🔹 مُلَبِّیاً دَعْوَةَ الدّاعى
🔹 فِى الْحاضِرِ وَالْبادى
🔹 اَللّهُمَّ أَرِنِى الطَّلْعَةَ الرَّشیدَةَ
🔹 وَالْغُرَّةَ الْحَمیدَةَ
🔹 وَاکْحَُلْ ناظِرى بِنَظْرَةٍ مِنّى إِلَیْهِ
🔹 وَ عَجِّلْ فَرَجَهُ
🔹 وَ سَهِّلْ مَخْرَجَهُ
🔹 وَ أَوْسِعْ مَنْهَجَهُ
🔹 وَاسْلُکْ بى مَحَجَّتَهُ
🔹 وَ أَنْفِذْ أَمْرَهُ
🔹 وَاشْدُدْ أَزْرَهُ
🔹 وَاعْمُرِ اللّهُمَّ بِهِ بِلادَکَ
🔹 وَ أَحْىِ بِهِ عِبادَکَ
🔹 فَإِنَّکَ قُلْتَ وَ قَوْلُکَ الْحَقُّ
🔹 ظَهَرَ الْفَسادُ فِى الْبَرِّ وَالْبَحْرِ
🔹 بِما کَسَبَتْ أَیْدِى النّاسِ
🔹 فَأَظْهِرِ اللّهُمَّ لَنا وَلِیَّکَ
🔹 وَابْنَ بِنْتِ نَبِیِّکَ الْمُسَمّى بِاسْمِ رَسُولِک
🔹 َحَتّى لا یَظْفَرَ بِشَىْءٍ مِنَ الْباطِلِ إِلّا مَزَّقَهُ
🔹 وَ یُحِقَّ الْحَقَّ وَ یُحَقِّقَهُ
🔹 وَاجْعَلْهُ اللّهُمَّ مَفْزَعاً لِمَظْلُومِ عِبادِکَ
🔹 وَ ناصِراً لِمَنْ لا یَجِدُ لَهُ ناصِراً غَیْرَکَ
🔹 وَ مُجَدِّداً لِما عُطِّلَ مِنْ أَحْکامِ کِتابِکَ
🔹 وَ مُشَیِّداً لِما وَرَدَ مِنْ أَعْلامِ دینِکَ
🔹 وَ سُنَنِ نَبِیِّکَ صَلَّى اللَّهُ عَلَیْهِ وَ آلِهِ
🔹 وَاجْعَلْهُ اللّهُمَّ مِمَّنْ حَصَّنْتَهُ
🔹 مِنْ بَأْسِ الْمُعْتَدینَ
🔹 اَللّهُمَّ وَ سُرَّ نَبِیَّکَ مُحَمَّداً
🔹 صَلَّى اللَّهُ عَلَیْهِ وَ آلِهِ بِرُؤْیَتِهِ
🔹 وَ مَنْ تَبِعَهُ عَلى دَعْوَتِهِ
🔹 وَارْحَمِ اسْتِکانَتَنا بَعْدَهُ
🔹 اللّهُمَّ اکْشِفْ هذِهِ الْغُمَّةَ
🔹 عَنْ هذِهِ الْأُمَّةِ بِحُضُورِهِ
🔹 وَ عَجِّلْ لَنا ظُهُورَهُ
🔹 إِنَّهُمْ یَرَوْنَهُ بَعیداً
🔹 وَ نَراهُ قَریباً
🔹 بِرَحْمَتِکَ یا أَرْحَمَ الرّاحِمینَ
🔺 آنگاه سه بار بر ران خود دست میزنی و در هر مرتبه میگویی:
🔹 اَلْعَجَلَ اَلْعَجَلَ ، یا مَولای یا صاحِبَ الزَّمان
🔹 اَلْعَجَلَ اَلْعَجَلَ ، یا مَولای یا صاحِبَ الزَّمان
🔹 اَلْعَجَلَ اَلْعَجَلَ ، یا مَولای یا صاحِبَ الزَّمان
#دعای_عهد🌱
#امـام_زمـان♥
الـٰلّهُمَ؏َجــِّلِلوَلــیِّڪَاَلْفــَرَجْبحق حضࢪٺزینبڪبرۍسلاماللهعلیها🤲🏻🕊
🌻💕❤️💕💎💕🌸💕🌹💕
💕💎💕🌻💕🦋💕💛
🌹💕💛💕🌸💕
⛈🌸دمے با مادر پهلو شکسته
🖤🌹صلوات حضࢪت زهرا👇👇
🌸🌸اللهُمَّ صَلِّ عَلے فاطِمَةَ وَ أَبیها
✨✨وَ بَعلِها وَ بَنیها
💦💦وَالسِّࢪِّ المُستَودَعِ فیها
🌹🌹 بَعَدَدِ ما أَحاطَ بهِ عِلمُکَ
☑️👈 پیامبر درباره ے ثواب صلوات بر حضرت زهࢪا فرمود :اے فاطمه❤️
✅✨ هرکس براے تو صلوات بفرستد
✅✨خداوند اوࢪا می آمرزد
✅✨و در هر کجاے بهشت🏞️ که من باشم
✅✨اوࢪا به من ملحق خواهد ساخت😍🍂
😍الـٰلّهُمَ؏َجــِّلِلوَلــیِّڪَاَلْفــَرَجْبحق حضࢪٺزینبڪبرۍسلاماللهعلیها🤲🏻🌤️
🌻💕❤️💕💎💕🌸💕🌹💕
💕💎💕🌻💕🦋💕💛
🌹💕💛💕🌸💕