eitaa logo
بُت شناسی
2.3هزار دنبال‌کننده
466 عکس
490 ویدیو
24 فایل
🖎نقد و آگاهی در زمینه فِرق انحرافی از ثقلین، نقد تصوف و غلات، نقد مخربین اعتقادی شیعه. بدون خط قرمز در چهارچوب ثقلین instageram.com/botshenasi↩ ❎برای حمایت از کانال خارج نشید.❎
مشاهده در ایتا
دانلود
| درگیری امیرالمومنین و عمر روايت شده: شبي كه بدن مطهر صدیقه طاهره سلام الله علیها را دفن كردند، در قبرستان بقيع صورت چهل قبر تازه احداث كردند. و وقتي كه مسلمانان از وفات فاطمه آگاه شدند به قبرستان بقيع رفتند، در آنجا چهل قبر تازه يافتند، قبر فاطمه را پيدا نكردند، صداي ضجّه و گريه از آنها برخاست، همديگر را سرزنش مي‌كردند، و مي‌گفتند: پيامبر شما جز يك دختر در ميان شما نگذاشت، ولي او از دنيا رفت و به خاك سپرده شد و در مراسم نماز و دفن او حاضر نشديد، و قبر او را نمي شناسيد. سران قوم گفتند: برويد عدّه اي از زنان با ايمان را بياوريد تا اين قبرها را نبش كنند، تا بدن فاطمه را پيدا كنيم و بر او نماز بخوانیم و قبرش را زیارت کنیم. امیرالمومنین علیه السلام‌ از موضوع آگاه شد. خشمگين از خانه بيرون آمد، آنچنان خشمگين بود كه چشمهايش سرخ شده بود و رگهاي گردنش پر از خون گشته بود، و قباي زردي كه هنگام ناگواريها مي‌پوشيد، پوشيده بود، و بر شمشير ذوالفقارش تكيه نموده بود تا به قبرستان بقيع آمد، و مردم را از نبش قبرها ترسانيد. مردم گفتند: اين علي بن ابيطالب است كه مي‌آيد در حالي كه سوگند ياد كرده كه اگر يك سنگ از اين قبرها جابجا شود، تمام شما را خواهد گشت. در اين هنگام، عمر با جمعي از اصحابش با امیرالمومنین علیه السلام ملاقات كردند، عمر گفت: «اي ابوالحسن! اين چه كاري است كه انجام داده اي، سوگند به خدا قطعاً قبر زهرا را نبش مي‌كنيم، و بر او نماز مي‌خوانيم». امیرالمومنین علیه السلام دست بر دامن او زد و آن را پيچيد و به زمين كشيد، عمر به زمين افتاد، امیرالمومنین به او فرمود: «اي پسر سوداي حبشيّه! من از حق خودم گذشتم از بيم آنكه مردم از دين خارج نگردند، امّا در مورد نبش قبر فاطمه ، سوگند به خدائي كه جانم در اختيار او است، اگر چنين كنيد، زمين را از خون شما سيراب مي‌كنم، چنين نكنيد تا جان سالمي از ميان بدر بريد». ابوبكر به حضور امیرالمومنین آمد و عرض كرد: ترا به حق رسول خدا و به حق آن كسي كه بالاي عرش است (يعني خدا) سوگند مي‌دهم، عمر را رها كن، ما چيزي را كه شما نپسنديد، انجام نمي دهيم. آنگاه امیرالمومنین، عمر را رها كرد، و مردم متفرّق شدند و از فكر نبش قبر منصرف گرديدند. در كتاب علل الشّرايع (تأليف شيخ صدوق) آمده: شخصي از امام صادق علیه السلام درباره ي تصيم بر نبش قبر فاطمه سؤال كرد، آن حضرت در پاسخ فرمود: علي شبانه جنازه را از خانه بيرون آورد، چند چوب از درخت خرما را با آتش روشن كرد، و از نور روشنائي آنها به راه افتاد، تا آنكه بر آن نماز خواند و آن را شبانه به خاك سپرد، صبح آن شب، ابوبكر و عمر، مردي از قريش را ملاقات كردند و از او پرسيدند: از كجا مي‌آئي؟ او گفت: از خانه ي علي مي‌آيم، رفته بودم در مورد وفات فاطمه به علي تسليت بگويم. آنها پرسيدند: مگر فاطمه از دنيا رفت؟ او گفت: آري، در نيمه شب او را دفن كردند. آن دو نفر، سخت پريشان شدند و از خوف سرزنش مردم، بسيار هراسان گشتند، به حضور علي آمدند و عرض كردند: «سوگند به خدا از حيله و دشمني با ما هيچ فروگذار ننمودي، اينها همه بر اثر كينه هائي است كه در دل، نسبت به ما داري، اين عمل شما نظير آنست كه پيامبر را تنها غسل دادي و به ما خبر ندادي، و به پسرت حسن ياد دادي كه به مسجد بيايد و خطاب به ابوبكر فرياد بزند كه از منبر پدرم، پائين بيا». امیرالمومنین به آنها فرمود: اگر سوگند ياد كنم حرف مرا تصديق مي‌كنيد؟ ابوبكر گفت: آري. امیرالمومنین فرمود: پيامبر به من وصيّت كرد كه ديگري را در غسل دادن او شريك نكنم و فرمود: كسي جز پسر عمويم علي به بدن من نگاه نكند، من آن حضرت را غسل مي‌دادم، فرشتگان بدن او را مي‌گردانيدند، و فضل بن عبّاس آب به من مي‌داد، در حالي كه چشمهايش بسته بود، و چون خواستم كه پيراهن آن حضرت را از تنش بيرون آورم، صدائي از هاتفي شنيدم ولي خود او را نديدم كه مي‌گفت: پيراهن آن حضرت را از تنش بيرون نياور، من مكرّر صداي او را مي‌شنيدم ولي خودش را نمي ديدم، از اين رو آن حضرت را در درون پيراهن، غسل دادم سپس كفن آن حضرت را نزد من آوردند، او را كفن كردم و پس از كفن كردن، پيراهن او را از تنش بيرون آوردم». @BotShenasi
| جسارت به مقدسات شیعه از شعبى و أبو مخنف و يزيد بن ابى حبيب مصرى نقل است كه ايشان همگى گفتند: در اسلام هيچ روزى در باب منازعه و مشاجره و مبالغه در كلام قومى مجتمع در يك مكان بپاى آن روز نمى رسد كه: عمرو بن عثمان بن عفّان و عمرو بن عاص و عتبة بن- أبى سفيان، و وليد بن عقبة بن أبي معيط، و مغيرة بن شعبه گفتند نزد حسن بفرست تا بیاید و در باب پدرش با او سخن بگوییم. معاويه به ايشان گفت: من ترس آن دارم كه حسن در اين مناظره آنچنان قلّاده اى به گردن شما بيندازد كه تا دم مرگ عار و ننگ آن گريبان شما را بگيرد، بخدا قسم كه من پيوسته از ديدار او كراهت داشته و از هيبتش ترسيده ام، و من اگر در پى او فرستم شيوه عدل و انصاف را در حقّ او از جانب شما رعايت نمايم. عمرو عاص گفت: آيا بيم آن دارى كه باطل او بر حقّ ما و بيمارى اش بر صحّت و سلامتى ما رفعت گيرد؟ معاويه گفت: نه، گفت: پس همين الآن پى او بفرست. عتبه گفت: اين رأى شما را صلاح نمى دانم، و بخدا سوگند كه همگى شما نيز قادر نخواهيد بود بيشتر و عظيمتر از آنچه با شما است با او روبرو شويد، و او نيز بيش از آنچه دارد با شما روبرو نخواهد شد، زيرا او از خاندانى است كه در مبارزه و جدال سرسختند. پس همگى دنبال امام حسن عليه السّلام فرستادند، وقتى فرستاده نزد آن حضرت رسيد بدو عرض كرد: معاويه شما را فراخوانده است، فرمود: چه كسانى نزد اويند؟ گفت: نزد او فلانى و فلانى- و تا آخر نام يكايكشان را برد-. آن حضرت عليه السّلام فرمود: چه شده كه سقف بر سرشان نريخته و عذاب از آنجا كه فكرش را نمى كنند بر ايشان نازل نمى شود؟ سپس گفت: اى جاريه لباسهايم را بده! و گفت: «اللّهمّ إنّي أدرأ بك في نحورهم، و أعوذ بك من شرورهم، و أستعين بك عليهم، فاكفنيهم بما شئت، و أنّى شئت، من حولك و قوّتك، يا أرحم الرّاحمين» و به آن فرستاده گفت: اينها كه گفتم كلام فرج و گشايش بود. و چون داخل مجلس ايشان شد معاويه از جاى برخاسته و از وى استقبال نموده و تحيّت و مرحبا گفت و با وى مصافحه نمود. فرمود: اين تحيّتى كه بمن نمودى نشانه سلامتى و مصافحه علامت امن و امان است. معاويه گفت: آرى، اين جماعت بدون اجازه من بدنبال شما فرستادند كه شما افتراى ايشان را در اينكه عثمان مظلومانه بقتل رسيده استماع نماييد، و اينكه پدرت او را كشته، پس كلامشان گوش دار و همان طور كه مى پرسند جوابشان را بده، و حضور من شما را از پاسخ به ايشان منع نكند. امام عليه السّلام فرمود: سبحان اللَّه! خانه خانه تو است و اجازه همه در اينجا نزد تو است، بخدا سوگند اگر جوابى كه ايشان مى خواهند بدهم از گفتن فحش نزد تو حيا مى كنم، و چنانچه بر تو غالب آيم از ضعف و ناتوانى تو شرم كنم، پس كداميك از آن دو را قبول دارى و از كدامشان معذورى؟ و اين را بدان كه اگر من از اين اجتماعشان با خبر بودم به تعدادشان از بنى هاشم مى آوردم، هر چند كه ايشان با تمام جمعشان از من ترسانترند، زيرا خداوند در حال و آينده سرپرست و ولىّ من است پس ايشان را رخصت ده تا سخن آغاز كنند و من هم گوش مى دهم، و لا حول و لا قوّة إلّا باللَّه العليّ العظيم پس ابتدا عمرو بن عثمان بن عفّان شروع به سخن كرده و گفت: رضا ندارم همچو امروز پس از قتل خليفه عثمان بن عفّان فردى از قبيله بنى عبد المطّلب بر روى زمين باقى مانده باشد، حال اينكه او خواهرزاده اينان بود، و منزلتش در اسلام افضل همه بود و در شرافت اختصاص به رسول خدا داشت، اى بدا به اين كرامت الهى! تا اينكه خون او را- از سر كينه و فتنه گرى و حسد و طلب آنچه أهل آن نبودند- ريختند، با اينكه سابقه و منزلت او در نزد خدا و رسول و اسلام بر هيچ كس پوشيده نبود، واى بر خوارى و بى گناهى او! كه حسن و ساير افراد بنى عبد المطّلب زنده بر روى زمين باشند و عثمان بخون خود رنگين و دفين باشد، با اينكه ما دعوى نوزده خون ديگر از بزرگان بنى اميّه از كشته شدگان جنگ بدر بر شما بنى عبد المطّلب داريم. سپس عمرو عاص پس از حمد و ثناى الهى گفت: پسر أبو تراب! ما بدنبالت فرستاديم تا همگى اقرار كنيم كه در موردى دروغ بسته و در باطل زياده روى كرده ايم، و خلاف حقّ بر تو ادّعا نموده ايم حرف بزن، و گر نه اين را بدان كه تو و پدرت شرّ خلق خداييد، و خداوند شرّ پدرت را با قتل او از ما دور ساخت، و تو اكنون در دست ما گرفتارى، اگر خواهيم تو را بكشيم مختاريم، كه در اين كار نه نزد خدا گناهكار و نه نزد مردم عيبى داريم. سپس عتبة بن ابى سفيان سخن آغاز كرده و أوّل سخنى كه گفت اين بود كه: اى حسن، پدرت بدترين فرد قریشى براى قبيله قريش بود، پيوند فاميلى را بريد، و خونشان را ريخت، و تو از قاتلين عثمان هستى، و حقّ اين است كه تو را بكشيم، ريختند، حال اينكه عثمان؛ دايى شما بود و خوب دايى بود، وى داماد شما و خوب دامادى برايتان بود، شما همانها بوديد كه پيش از همه بر او حسد برده و بر او طعن زديد. @BotShenasi
| جسارت به مقدسات شیعه (۲) سپس عهده دار قتل او شديد، پنداريد خداوند با شما چه خواهد كرد؟! سپس مغيرة بن شعبه آغاز به سخن كرده- و نيش حرفهايش تماماً متوجّه حضرت أمير عليه السّلام بود- و گفت: اى حسن، عثمان مظلومانه بقتل رسيد، و در اين رابطه هيچ عذرى براى پدرت باقى نمانده كه تبرئه شود، و گناهكار بهانه و عذرى ندارد، جز اينكه اى حسن ما گمان آن داريم كه پدرت با تمام كارهايى كه به نفع عثمان كرد در نهايت به قتل او راضى بود، و بخدا سوگند كه او شمشيرى طويل و زبانى گويا داشت، زنده را مى كشت و مرده را معيوب مى ساخت، و بنو اميّه براى بنى هاشم بهتر بودند تا بنى هاشم براى بنى اميّه، و معاويه براى تو بهتر بود تا تو براى معاويه، و پدرت در زمان حيات رسول خدا بدو در دل بد بود، و پيش از فوت آن حضرت براى خود جلب سود مى نمود و قصد قتل او را داشت، و اين را آن حضرت دريافته بود، سپس از بيعت با أبو بكر كراهت داشت تا اينكه بنوعى تلافى كرد، سپس در فكر قتل أبو بكر بود تا اينكه سمّى به او نوشانده و او را كشت، سپس با عمر به منازعه پرداخته تا اينكه خواست گردن او را بزند، ولى او در قتل عمر ساعى بود تا او را كشت، و در خلافت عثمان آنقدر بر او طعن زد تا وى را به قتل رساند، و در تمامى اين كشتار او شركت داشت، با اين همه ديگر پدرت نزد خدا چه منزلتى دارد اى حسن؟ و خداوند در قرآن اختيار را به اولياى مقتول سپرده است. و معاويه ولىّ مقتولى است كه ناحقّ كشته شده، و حقّ اين است كه تو و برادرت را بكشيم، و قسم به خدا كه خون علی از خون عثمان بالاتر نيست، و شما فرزندان عبد المطّلب اين را بدانيد كه خداوند بنا ندارد كه حكومت و نبوّت را در شما گرد آورد. سپس ساكت شد. پس آن امام همام؛ حضرت مجتبى؛ كريم أهل بيت عليهم السّلام سخن آغاز كرده و فرمود: حمد و ستايش خداوندى را سزا است كه أوّل شما را به أوّل ما هدايت نمود، و آخرتان را به آخر ما رهنمون شد، و صلوات و سلام خداوند بر جدّم محمّد نبىّ و بر آل او باد گفتارم را گوش داريد و علم و فهمتان را تا پايان آن نزد من بعاريت گذاريد. و ابتداى سخنم را به تو آغاز مى كنم اى معاويه. سپس آن حضرت به معاويه فرمود: بخدا قسم اى ازرق كسى جز تو مرا شتم نكرد و اين ناسزا از جانب اين گروه نبود، و جز تو مرا دشنام نكرد و اين از جانب ايشان نبود، بلكه تنها تو مرا شتم گفته و دشنام دادى، و اين از بدى رأى و بغى و حسد توست نسبت به ما و عداوت و دشمنى با حضرت محمّد رسول خدا صلّى اللَّه عليه و آله، بغض قديم و جديد كه تو را با آن حضرت است. و اين را بدان اى ازرق اگر اين گروه در مسجد رسول خدا و در حضور مهاجر و انصار با من روبرو مى شدند هرگز قادر نبودند كلمه اى بر زبان رانده و اين گونه با من روبرو شوند. پس اى گروهى كه عليه من متّحد شده ايد خوب گوش دهيد، و هيچ حقّى را كه بدان واقفيد بر من كتمان نكنيد، و هيچ باطلى كه از زبانم جارى شد تصديق نكنيد، و به تو آغاز مى كنم اى معاويه، و البتّه كمتر از آنچه لايق توست خواهم گفت. شما را بخدا سوگند آيا هيچ مى دانيد آن مردى كه دشنامش داديد هموست كه با رسول خدا بر دو قبله نماز گزارده و تو خود به چشم خود آن منظره را ديده اى در حالى كه در گمراهى بوده و «لات» و «عزّى» را مى پرستيدى؟ همان شخصيّتى كه در دو بيعت شركت جسته: بيعت رضوان و بيعت فتح، و تو اى معاويه در بيعت نخست كافر، و در بيعت دوم ناكث و عهدشكن بودى؟ سپس فرمود: شما را بخدا سوگند آيا مى دانيد- آنچه من مى گويم حقّ است- علىّ عليه السّلام در روز بدر با شما روبرو شد در حالى كه رايت و پرچم رسول خدا و أهل ايمان در دست داشت، و با تو اى معاويه رايت مشركان بود و تو در آن روز مشغول پرستش لات و عزّى بودى، و جنگ با رسول خدا را فرض و واجب مى پنداشتى؟ و آن حضرت در روز احد در حالى با شما روبرو شد كه در دستش رايت رسول خدا بود و در دست تو اى معاويه رايت مشركين؟ و در روز احزاب (جنگ خندق) نيز رايت رسول خدا صلّى اللَّه عليه و آله در دست او بود و رايت مشركان در دست تو؟ هر كدام اين موارد حجّت او را غالب نموده و دعوتش را آشكار ساخته و پيروز ميدانش مى سازد، و در تمامى اين موارد اظهار رضايت در رخسار مبارك پيامبر از وى هويدا، و اظهار نارضايتى و غضبش بر تو آشكار بود. سپس همه تان را بخدا سوگند مى دهم كه آيا بخاطر مى آوريد وقتى رسول خدا بنى قريظه و بنى نضير را محاصره كرد؛ عمر بن خطّاب را با رايت مهاجرين و سعد بن- معاذ را با رايت انصار مبعوث فرمود؟. احتجاج ج ۲ ص ۱۸ @BotShenasi
| اهل تصوف و کرامت تراشی سید عباس کاشانی به نقل از اقای بهجت میگوید: چه کنم که قلمی آن قدر قدرتمند نیست که بتواند هر چه را در مورد قاضی بوده بنویسد، آقای قاضی کرامت و مقامات بالایی داشتند و این جریان را بسیار نقل میکنند که: یک شب آمدیم صحن، دیدیم که اقای قاضی به نماز جماعت مشغولند و از سرشان نوری بالا میرود که تمام صحن را روشن کرده است. ما خوشحال شدیم که ایشان بالاخره قبول کردند که نماز جماعت اقامه کنند بعد از نماز خدمتشان رفتیم و گفتیم: آقا الحمدالله! آقا خندیدند. و هیچی نگفتند. و بعدها با رفقا آمدیم منزل آقای قاضی، دیدیم که ایشان در همان منزلشان بودند و مشغول اقامه نماز! پ.ن: در کرامت سازی همین بس که در حرم امیرالمومنین علیه السلام که محل نزول ملائک است. و آن بارگاه مقدس امیرالمومنین علیه السلام باید از نور شخص دیگری روشن شود؟ نور چگونه از سر قاضی بالا میرفته؟ اگر او را در حرم دیدند بعد چگونه به خانهء او رفتند؟ دروغگو کم حافظه است. اقلیم وجود ص ۲۸ @BotShenasi
| خطر تصوف و لمپنیسم در هیئات امروزه یکی از خطرهای جدی که جوانان ما کاملا به آن آغشته شده اند، نفوذ تصوف در اعتقادات آنها است. خیلی از مبانی تصوف امروزه در جامعه ما خریدار دارد و اصلا آگاه نیستند که این مبانی خلاف ثقلین است. یکی از دلایل آن مداح محوریِ مجالس است. در گذشته مردم به عشق اباعبدالله علیه السلام و کسب معارف اصیل شیعه پای در مجالس عزاداری میگذاشتند. مجالس برپایهء روحانیت بود‌‌. مردم وارد مجالس میشدند. روحانی بر منبر اعتقادات و احکام را میگفت. مردم کسب دانش میکردند و روضه خوانده میشد، مردم در مصائب اهل بیت علیهم السلام اشک میریختند. اما حدود دو دهه است که مجالس مداح محور شده است! مبنای حضور در جلسات مداح است. اگر شما به رفیقت بگویی بیا به مجلس روضه برویم اولین سوال او این است که مداح کیست؟ هر چی مداح معروفتر، جلسات شلوغتر! مادحین در گذشته افراد پا به سن گذاشته و مسلط به روضه به خوانی بودند. مادحین کتاب تاریخ معصومین علیهم السلام و مقاتل را مطالعه میکردند. اما امروز یک جوان کم سن، بدون مطالعه، بدون استاد، با یک تی شرت میرود بالا، هم در اشعارش فساد عقیدتی دیده میشود، هم شان معصومین علیهم السلام را پایین می آورند. هم غلو میکنند. معجونی ساخته اند که خود نمیدانند! اگر شخصی هم از سر دلسوزی بیاید و تذکری بدهد، سریع ژست عالم پنداری میگیرد و میگوید: تو چه میفهمی؟ تو عشق میدانی؟ وادی عشق جای فقه نیست؟ امام حسین (علیه السلام) در فقه و احکام نمیگنجد! این مادحین با گسترش شبکه های اجتماعی تبدیل به سلطان و ارباب و عشق و حضرت جان و... ملقب شده اند! عده ای صفحات اینستاگرام هم تولید شده اند که با تیترهای جنجالی که قم را لرزاند! امشب ترکوند! چه میکنه این پسر؟ سلطان وارد میشود؟ پدر شور، پدر شیرین و... تبلیغات آنها را میکند، روز به روز مشهور تر میشوند و روز به روز مجالس را آغشته به انحراف! ان شاء الله به تک تک موارد آنها میپردازیم و انحراف را بدون ذکر نامی میگوییم. باید با کمک یکدیگر مجالس را مطابق امر معصومین سلام الله علیهم برگزارکنیم. مجالس بر پایه فرمایشات معصومین علیهم السلام و بدون انحراف برگزار شود! @BotShenasi
| دیوانگی ما به کسی ربط ندارد... یکی از شعرهایی که وِرد زبان مادحین شده است اشعاری است که از دیوانگی و جنون میگوید. اغلب این اشعار بعد از مِی و مستی سراغ دیوانگی میرود! جدیداً هم مادحین اگر انتقادی از آنها بشود پشت تریبون میگویند: " بارها گفته ام و بار دگر میگویم دیوانگیِ ما به کسی ربط ندارد! " اولا که دیوانگی و جنون در دستگاه عظیم سید الشهدا علیه السلام جایی ندارد. زیرا با عقل سلیم و نگاه به روایاتِ اهل بیت علیهم السلام و قبول آنها عزاداری بر سیدالشهدا علیه السلام را انجام میدهیم. این دیوانگی و جنون برای اهل تصوف است که هنگام سماع خود را مجنون و دیوانه میدانند. این نفوذ تصوف را نشان میدهد و عده ای از مادحین که بیسواد هستند به خورد مستمعین داده اند.‌ اشعاری که دیوانگی و مستی را بیان میکند همه خلاف ثقلین است و از چرندیات تصوف است. که متاسفانه به دستگاه اباعبدالله علیه السلام چسبانده شده است. زیرا شیعیان همه در کمال صحت عقل هستند. انچه روایات ائمه طاهرین سلام الله علیهم از ما خواستند جزع، اشک، ناله، فزع، گریبان چاک زدن، لطمه و... است. هیچ روایاتی از ما مستی و دیوانگی نخواسته است. هر کس که مایل است دیوانه شود بداند که خلاف ثقلین عمل کرده است. این سخن که زبان شعر است و... از اساس باطل است زیرا شعر باید مطابق با روایات و ایات باشد. از مادحین می و مستی و دیوانگی و ترکوندن نخواهید، از مادحین مصائب خوانی بخواهید، اشعار در شان ذوات مقدسه معصومین بخواهید، اشعار مطابق ایات و روایات بخواهید. @BotShenasi
🔍 پاسخ بر قاسمیان | قسمت (۱) اقای قاسمیان در مقام نقد حکومت امیرالمومنین علیه السلام گفت: حکومت امیرالمومنین علیه السلام هم گل و بلبل نبود! مردم خیال میکنند همه چیز ایده ال بوده! پر از فساده بود! خیال میکنند سریع حکام فاسد را عوض میکرد! همه چیز بین مردم مساوی بود! ✍ نقد: وقتی تمام وقت خود را رویِ آواز خوانی بگذارید این گونه میشود. اینکه دائم وِرد زبان نهج البلاغه، نهج البلاغه کنی، ولی نگاهی بر نهج البلاغه نکنید، اینگونه میشود که هر چه میخواهد دلتنگت میگویی! ✍ یکی از شروط امیرالمومنین علیه السلام این بود که اگر حکومت را به دست بگیرند اموالی که از بیت المال به قول امروزی ها اختلاس شده باشد را پس میگیرند، اگر کابین زنان شده باشد! این امر اتفاق افتاده و بازستاندند.‌ از پولی که پس گرفتند دختران بی جهاز را به خانه بخت فرستادند و پسران را زن دادند. ✍ اینکه میگویند حکام بد را سریع عوض نمیکردند و فساد بوده، اشعث یکی از افرادی بود که عوض شد! (https://t.me/botshenasi/7294) این هم یکی از برخورد با مفسدان! دومین برخورد: پس از احضار و عزل منذربن جارود عبدی، وی را 000/30 ـ دینار یا درهم ـ غرامت و جریمه نقدی کرد. اما چون با سماجت او در نپرداختن این جریمه نقدی مواجه شد، دستور داد تا او را به زندان ببرند. منذر در زندان بود تا زمانی که صعصعة بن صوحان عبدی بیمار شد و حضرت علی علیه السلام که به ملاقات وی رفت و صعصعه از امام خواست تا منذر را آزاد کند و سی هزار را خود ضمانت خواهد کرد که بپردازد. یعقوبی می نویسد: غیات گفت: پس صعصعه به او گفت: ای امیرمؤمنان! این دختر جارود است که هر روز برای آن که برادرش، منذر را حبس کرده ای، اشک می ریزد. پس او را از زندان آزاد کن و من ضامن آنچه که در اموال ربیعه تصرف کرده است، می باشم. پس امیرالمومنین علیه السلام به او فرمود: تو چرا ضامن او شوی با این که خودش به ما می گوید که من آن را نبرده ام! پس باید سوگند بخورد تا که او را آزاد نمایم. صعصعه گفت: به خدا قسم! گمان می کنم که سوگند می خورد. حضرت فرمود: و من نیز چنین گمان می کنم... پس منذر سوگند یاد کرد و آزادش فرمود. 📗تاریخ یعقوبی ج ۲ ص ۲۰۴ @BotShenasi
🔍 پاسخ بر قاسمیان | قسمت (۲) ✍برخی از کارگزاران مغرور و خودپسند با تخطی از خط مشی و سیاست امیرالمومنین علیه السلام ، گاهی به قدری خلاف و کجروی هایشان بالا می گرفت که به هیچ وجه حاضر نبودند با نصایح و تهدید آن حضرت دست از خلافشان بردارند و طبق مصالح امت اسلامی عمل کنند. امیرالمومنین علیه السلام در این موارد با کمال قدرت وارد عمل می شد و با صدور حکمی عزل او را یا در محل کار خود و یا پس از احضار به مرکز ـصادر می فرمود. منذر بن جارود عبدی که از طرف امیرمؤمنان علیه السلام بر «اصطخر» حکومت داشت، کارهای خلافی از او دیده شد و به حضرت گزارش رسید. آن حضرت پس از ارسال نامه ای شدیداللحن، او را به کوفه احضار فرمود و اولین تصمیمی که درباره اش اتخاذ نمود، عزل و برکناری او بود. ✍ دومین مورد، عزل یکی از مسؤولان جمع آوری صدقه و زکات است که براثر شکایت سوده، دختر عماره همدانیه در نزد امیرالمومینین علیه السلام صورت گرفت. علی بن عیسی اربلی آورده است که روزی سوده برمعاویه وارد شد و این ماجرا را چنین تعریف کرد: به خدا سوگند! روزی نزد او (امیرالمومنین علیه السلام ) رفتم و درباره فردی که از طرف او متولی صدقات ما بود و به ما ظلم کرده بود، به امام شکایت کردم. تصادفاً آن حضرت در وقت ورود من مشغول نماز بود، تا مرا دید، نماز را تمام کرد و با رویی گشاده، همراه با لطف و بزرگواری که از خود نشان داد، به من روی کرد و فرمود: آیا حاجتی داری؟ عرض کردم: آری. خبر ظلم کردن آن متولی را به حضرت گزارش کردم. امیرالمومنین علیه السلام در حالی که گریه اش گرفته بود، رو به آسمان کرد و فرمود: ✍«اللّهمّ انت الشاهد علیّ و علیهم و انّی لم آمرهم بظلم خلقک و لابترک حقک»؛ خدایا! تو برمن و برآنان شاهدی که من هرگز دستورشان نداده ام که به بندگانت ظلم کرده و یا حقی از حقوقت را ترک کنند. سپس یک قطعه پوست را بیرون آورد و در آن چنین نوشت: «بسم اللّه الرحمن الرحیم، قدجاءتکم بینة من ربّکم فاوفوا الکیل و المیزان و لا تبخسوا الناس أشیاء هم و لا تفسدوا فی الأرض بعد اصلاحها، ذلکم خیرلکم ان کنتم مؤمنین»؛ دلیل روشنی از طرف پروردگارتان برای شما آمده است. ✍ بنابراین حق پیمانه و وزن را ادا کنید و از اموال مردم چیزی نکاهید و در روی زمین بعد از آن که اصلاح شده است، فساد نکنید. این برای شما بهتر است، اگر با ایمان هستید. پس اگر نامه مرا خواندی، آنچه در اختیارداری، نگهداری کن تا کسی بیاید و از تو تحویل بگیرد. والسلام.» سوده می گوید: امیرالمومنین علیه السلام آن نامه را بدون آن که لاک و مهر کند، به دست من سپرد تا به وی برسانم. من نیز چنین کردم. آن والی از نزد ما در حالی که برکنار شده بود، بیرون رفت. امیرالمومنین علیه السلام ابوالاسود دوئلی را برای عدم رعایت برخی از مسائل قضاوت، عزل می کند و وقتی که ابوالاسود اعتراض می کند، آن حضرت در پاسخ می فرماید: دیدم که سخنت بلندتر از سخن طرف دعوا در دادگاه می باشد. 📗 تاریخ یعقوبی ج ۲ ص ۲۰۴ 📗سوره اعراف آیه ۸۵ 📗السیاسه من واقع الاسلام ص ۱۲۸ 📗سفینه البحار ج۱ ص ۶۶۹ 📗 مستدرک الوسائل ج ۱۷ ص ۳۵۹ @BotShenasi
🔍 پاسخ بر قاسمیان | قسمت (۳) ✍چند نفر از کارگزاران امیرالمومنین علیه السلام می دانستند که امیرمؤمنان علیه السلام سخت مراقب عملکرد آنان می باشد. اما برخی به خیال این که فاصله زیاد محل فرمانروایی آنان با مرکز حکومت اسلامی مانع رسیدن اخبار به امیرالمومنین علیه السلام می شود، به حیف و میل و اختلاس در اموال مسلمانان می پرداختند. ✍ اما بلافاصله با نامه شدید اللحن امیرالمومنین علیه السلام مواجه می شدند. زیرا پس از این که گزارشی از عملکرد ناصواب برخی کارگزاران می رسیده حضرت علی علیه السلام با فرستادن نامه ای از آن ها می خواست تا فوراً آخرین وضعیت مالی خود را ارسال نمایند و دریافتی های بیت المال و مقدار هزینه ها و موجودی فعلی آن را مشخص کنند ✍امیرالمومنین علیه السلام به یکی از والیان خود نامه ای می نگارد و از او درخواست فرستادن تراز مالی می نماید، آن حضرت پس از حمد و درود بر رسول خدا صلی الله علیه و آله می نویسد: ✍ درباره تو به من جریانی گزارش شده است که اگر انجام داده باشی، پروردگارت را به خشم آورده ای، امامت را عصیان کرده ای و امانت (فرمانداری) خود را به رسوایی کشیده ای. به من خبر رسیده که تو زمین های آباد را برهنه و ویران کرده ای و آنچه توانسته ای تصاحب نموده ای و از بیت المال که زیر دستت بوده است به خیانت خورده ای، فوراً حساب خویش را برایم بفرست و بدان که حساب خداوند از حساب مردم سخت تر است. والسلام. ✍دومین برنامه ای که امیرالمومنین علیه السلام در راستای سیستم نظارتی برکارگزاران به کار برد، گماشتن نمایندگان ویژه ای بود که به عنوان هیئت های بازرسی نظارت برکار والیان، به بعضی مناطق اعزام می فرمود. امام علی علیه السلام به کعب بن مالک که از والیان آن حضرت بود، مأموریت می دهد تا به کورة السواد و بهقیاذات برود و کارگزاران را از نزدیک بررسی و رسیدگی کند. در حکم امیرالمؤمنین علیه السلام به وی چنین آمده است: ✍شخص دیگری را به جای خود بگمار و به همراه جمعی از یارانت از محل خود خارج شو تا به سرزمین کورة السواد برسی. پس در آن جا از گماشتگانم که ما بین دجله و عذیب هستند، بپرس و نیز در روش وکردار آنان بنگر و تحقیق نما. ✍ سپس به بهقیاذات برگرد و اداره امور آن جا را به عهده بگیر و به طاعت و فرمان پروردگار خود عمل کن. البته در آنچه که او به تو ولایت داده است. و بدان که هریک از اعمال فرزند آدم برای او ذخیره شده و در برابرش، جزا و پاداش داده خواهد شد. پس تا می توانی کارخیر انجام بده تا خداوند برای ما و شما خیر بخواهد و در پایان این بازرسی نتیجه تلاش با صداقت خودت را برایم گزارش کن. در نامه دیگر حضرت فرمودند: ✍ آیا تو به معاد و بازگشت ایمان نداری؟ یا از موشکافی در حساب و بازپرسی نمی ترسی؟ ای آن که نزد ما از خردمندان به شمار می آمدی، چگونه آشامیدن و خوردن (آن مال) را جایز و گوارا می دانی با این که می دانی حرام می خوری و حرام می آشامی، چگونه با اموال ایتام و مساکین و مؤمنان و مجاهدان راه خدا کنیز می خری و زنان را به همسری می گیری در حالی که می دانی این اموال را خداوند به آنان اختصاص داده که این شهرها را به وسیله آن ها محافظت ونگاهداری نموده است. پس از خدا بترس و مال های این گروه را به خود بازگردان، که اگر این کار نکرده باشی و خدا مرا به تو توانا گرداند، درباره (به کیفر رساندن) تو نزد خدا عذر بیاورم و تو را به شمشیرم که کسی را به آن نزده ام، مگر آن که در آتش دوزخ داخل شده است، بزنم! و به خدا سوگند! اگر حسن و حسین این کار را کرده بودند، هیچ پشتیبانی و هوا خواهی از ناحیه من دریافت نمی کردند و در اراده من اثر نمی گذارد تا آن گاه که حق آن ها را بستانم... ✍امیرالمومنین علیه السلام به نعمان بن عجلان که اموال بحرین را به غارت برده بود و به مصقلة بن هبیره شیبانی، فرمانروای امام بر «ارد شیر خُرّه» نیز نامه نوشت و از عملکردشان اشکال گرفت و آن ها را تهدید به تنبیه نمود. 📗 شرح نهج البلاغه، امامی آشتیانی ج ۳ ص ۱۱۳، شرح نهج البلاغه ابن ابی الحدید ج ۱۶ ص ۱۶۴، السیاسه من واقع الاسلام ص ۱۳۱ 📗شرح نهج البلاغه فیض، نامه ۷۱ ص ۱۰۶۵ 📗تاریخ یعقوبی ج ۲ ص ۲۰۴ 📗کامل ابن اثیر ج۳ ص ۱۷۸ 📗نهج البلاغه نامه ۴۱ @BotShenasi
🔍پاسخی بر قاسمیان | قسمت (۴) ✍امیرالمومنین علیه السلام از طریق نظام مخفی و دقیقی مسئولان حکومتی را تحت کنترل شدید داشته و عملکرد آنها را به طور دقیق رصد می کردند. در تاریخ اشاره نشده که شیوه نظارت امیرالمومنین علیه السلام چگونه بوده، اما مشخص است ایشان از طریق افرادی که از آنها به عنوان «عیون» یاد می شود به صورت غیرمحسوس به کنترل و مراقبت از مراکز اقتصادی، بازار، کارگزاران حکومتی، قضات‏ و استانداران و فرمانداران می پرداختند. ✍امیرالمومنین علیه السلام، به طور خاص کارگزاران حکومت را تحت نظارت داشتند و نه تنها تخلفات آنها را بررسی و با قاطعیت برخورد می کردند بلکه اگر احساسی می کردند مسئولی در معرض تخلف است، هشدارهای لازم را نیز می دادند. ✍در نهج البلاغه موارد متعددی از مکاتبات امیرالمومنین علیه السلام با کارگزاران و استانداران و فرمانداران وجود دارد که با عبارت «و لقد بلغنی» (یعنی به من خبر رسیده است) به آنها هشدارهای لازم را می دادند. ✍ امیرالمومنین علیه السلام حاکمان را از نظر مالی و اقتصادی، عملکرد و نوع مدیریت و برخورد با مردم تحت نظارت شدید داشتند.  چند مورد سوءاستفاده اقتصادی کارگزاران حکومت از سوی امیرالمومنین علیه السلام صورت گرفت؛ فردی به نام «یزید بن حجیه» فرماندار ری بود که در بیت المال اختلاس کرد؛ هنگامی که امیرالمومنین علیه السلام متوجه اختلاس شدند سریعا «یزید بن حجیه» را احضار کردند، اما وی که می دانست امیرالمومنین علیه السلام نسبت به مفاسد اقتصادی حساسیت خاصی دارند از قلمروی ایشان گریخت و به معاویه پناه برد و از آنجا که امیرالمومنین علیه السلام بر وی دست نیافتند و اموالی نیز از این حاکم خائن به سراغ نداشتند، او را لعن و نفرین کردند. ✍همچنین «مصقلة بن هبیره شیبانی» از جانب امیرالمومنین علیه السلام به کارگزاری اردشیر خُرّه (از شهرهای فارس - فیروزآباد) برگزیده شد؛ وی در ازای آزادی گروهی از اهل کتاب که پیمان ذمه را شکسته و شورش کرده بودند، 1 میلیون درهم تقبل کرد که به فرمانده اعزامی امیرالمومنین علیه السلام پرداخت کند. ✍«مصقله» 500 هزار درهم داده بود و تصورش بر این بود که امیرالمومنین علیه السلام به سبب اشتغال به بحران ها بدهی 500 هزار درهمی را فراموش کرده است؛ هنگامی که زمان پرداخت پول فرا رسید و او به بیت المال واریز نکرد، امیرالمومنین علیه السلام او را احضار کرد و از حساب دقیق امیرالمومنین علیه السلام شگفت زده شد. این کارگزار حکومت، اعلام کرد که توانایی پرداخت 500 هزار درهمی به بیت المال مسلمین را ندارد و به همین علت امیرالمومنین علیه السلام، وی را به زندان انداختند و از آنجا که فکر می کرد برخورد سختی در انتظارش است، لذا به هرحیله ای بود از زندان گریخت و به نزد معاویه رفت اما امیرالمومنین علیه السلام که می دانستند وی در کوفه املاکی دارد، به سراغ آنها رفت و خانه او را به سبب این خیانت ویران کرد. ✍در خطبه ای از نهج البلاغه تصریح شده که امیرالمومنین علیه السلام در عبارتی می فرمایند «قبح الله مصقلة»(خداوند مصقله را تقبیح نماید) چرا که او در آغاز کاری همچون آزادگان کرد اما چون بردگان گریخت. امیرالمومنین علیه السلام با مفاسد اقتصادی به شدت برخورد می کردند و حتی به کارگزارانی که در معرض فساد اقتصادی نیز بودند، هشدارهای جدی و صریحی می دادند. ✍امیرالمومنین علیه السلام طی نامه ای به «زیاد بن ابیه» حاکم فارس هشدار می دهند « همانا من، به راستى به خدا سوگند مى‏خورم، اگر به من گزارش کنند که در اموال عمومى خیانت کردى، کم یا زیاد، چنان بر تو سخت گیرم که اندک مال گشته، و در هزینه خانواده درمانده و خوار و سرگردان شوى». لحن تند و هشدارهای امیرالمومنین علیه السلام برای حاکمان به نوعی بازدارندگی از فساد نیز داشت و موید این مسئله است که تحت نظارت هستند و در صورت تخلف با برخورد و سخت مواجه خواهند شد. جالب است که زیاد بن ابیه (پدر ابن زیاد از قاتلین کربلا) حاکم دوران امیرالمومنین علیه السلام در فارس بوده است.   ✍زیاد بن ابیه در دوران امیرالمومنین علیه السلام شیعه نبود، اما با امیرالمومنین علیه السلام بیعت کرد و کار خلافی در کارنامه وی وجود نداشت؛ وی در عهد عثمان مسئولیت کوچکی داشت و دبیر فرمانروای بصره بود، اما توانمندی بالایی داشت. اگرچه نسل او مشخص نبود و به او، زیاد پسر پدرش می گفتند اما خود او که در این قضیه نقشی نداشته است. زیاد بن ابیه علاوه بر توانمندی بالا در عرصه مدیریت، کار خلاف شرعی هم نکرده بود و به امیرالمومنین علیه السلام نیز وفادار بود و به همین دلیل حضرت از توان او استفاده می کرد. الحق و الانصاف در تمام دوران خلافت امیرالمومنین علیه السلام به خوبی عمل کرد. @BotShenasi
🔍پاسخی بر قاسمیان | قسمت (۵) ✍هنگامی که معاویه از وی می خواهد امیرالمومنین علیه السلام را رها کرده و به او بپیوندد، طی سخنرانی به معاویه حمله کرد و وفاداری خود را به امیرالمومنین علیه السلام اعلام می کند که حضرت نیز طی نامه ای از مواضع وی تقدیر کرده اند. ✍جالب اینجاست که «زیاد بن ابیه» با حفظ سمت، قائم مقام فرمانروای بصره نیز بود و هنگامی که فرمانروای بصره خیانت کرد و بیت المال بصره را برداشت و فرار کرد. وی وضعیت بصره را مدیریت کرد و نگذاشت بصره از قلمرو امیرالمومنین علیه السلام خارج شود، همچنین در هنگام فتنه انگیزی « عبدالله حضرمی» یکی از جانیان اموی در بصره، به خوبی مقاومت و بصره را حفظ کرد. ✍دلیلی نداشت که امیرالمومنین علیه السلام فردی را که علاوه بر توان مدیریتی، به ایشان نیز وفادار مانده و خیانت نکرده را عزل کند. ✍«زیاد بن ابیه» حتی بعد از شهادت امیرالمومنین علیه السلام در آن شش ماه خلافت امام مجتبی علیه السلام به ایشان وفادار بود و از آنجا که بعد از صلح نیز حاضر به بیعت با معاویه نبود، در «قلعه استخر فارس» تحصن کرد و معاویه نیز با توجه به وفاداری وی به اهلبیت علیهم السلام، فرزندان او را گروگان گرفت تا تسلیم شود که در نهایت با وساطت «مغیره بن شعبه»، زیاد بن ابیه از مقاومت دست کشید، به معاویه پیوست و خباثت طینت خود را که به خاطر همان ناپاکی نطفه اش بود نشان داد و در حاکمیت معاویه دشمن اهل بیت علیهم السلام شد اما در حاکمیت اهل بیت علیهم السلام عملکرد درستی داشت. ✍ امیرالمومنین علیه السلام در برخورد با مفاسد با شدت و قدرت عمل میکردند، فرد خاطی را توبیخ، زندان و عزل میکردند، هیچگونه مصلحت اندیشی نداشت، در پرداخت بیت المال تمام افراد را یکسان میدیدند. در حالی که به حضرت اعتراض شد که قبل از شما به صحابه بیش از دیگران پرداختی داشتند، که حضرت در جواب فرمود: اجرتان را از خدا بخواهید نه بیت المال! ✍سخنان اقای قاسمیان در یک کلام خزعبلاتی بیش نبود! ✍استفاده از افراد پولدار هم تا زمانی که مالشان مشروع باشد منع شرعی ندارد. امیرالمومنین علیه السلام با سرمایه داران نامشروع برخورد میکردند، نه با کسی که از راه کسب حلال به سرمایه رسیده است. @BotShenasi
🔍 لسان الغیب یا صوفیِ شیاد؟ | ✍ حافظ کیست؟ و کتابش چیست؟ اولین ﺑﺤﺚ ﺩﺭ ﺍﻃﺮﺍﻑ ﺧﻮﺩ ﺣﺎﻓﻆ ﻭ ﺷﺨﺼﻴﺖ ﺍﻭ ﺍﺯ ﺩﻭ ﺭﺍﻩ ﺍﺳﺖ ﻳﻜﻰ ﺍﺯ ﻧﻈﺮ ﺗﺎﺭﻳﺦ ﻭ ﻣﻮﺭﺧﻴﻦ ﻳﻌﻨﻰ ﮔﻮﻳﻨﺪﮔﺎﻥ ﻭ ﻳﻜﻰ ﺍﺯ ﻧﻈﺮ ﺩﻳﻮﺍﻧﺶ ﻳﻌﻨﻰ ﺁﻧﭽﻪ ﺍﺯ ﺩﻳﻮﺍﻧﺶ ﻣﻴﺘﻮﺍﻥ ﺍﺳﺘﻔﺎﺩﻩ ﻧﻤﻮﺩ ﻭ ﺩﺭﺑﺎﺭﻩ ﺍﻭ ﻣﻴﺘﻮﺍﻥ ﻗﻀﺎﻭﺕ ﻧﻤﻮﺩ. ✍ﺷﺨﺼﻴﺖ ﺣﺎﻓﻆ ﺍﺯ ﻧﻈﺮ ﮔﻮﻳﻨﺪﮔﺎﻥ ﻭ ﻣﻮﺭﺧﻴﻦ: ﺣﺎﻓﻆ ﺩﺭ ﺍﻳﻦ ﺩﻭﺭﻩ ﺍﺧﻴﺮ ﺑﺨﺼﻮﺹ ﺩﺭ ﺍﻳﻦ ﺯﻣﺎﻥ ﺩﺭ ﻣﺎﺑﻴﻦ ﻣﺘﺼﻮﻓﻪ ﻭ ﺍﻫﻞ ﻋﺮﻓﺎﻥ ﺑﻠﻜﻪ ﺟﻬﺎﻝ ﻭ ﻋﻮﺍﻡ ﺍﻟﻨﺎﺱ ﻛﻪ ﺍﺯ ﻏﻴﺮ ﺍﻳﻦ ﻃﺎﻳﻔﻪ ﺍﻧﺪ ﻧﻴﺰ ﺩﺭ ﺍﺛﺮ ﺗﺒﻠﻴﻐﺎﺕ ﻭ ﺗﺰﺭﻳﻘﺎﺕ ﻭﺟﻬﻪ ﺑﺰﺭﮔﻰ ﭘﻴﺪﺍ ﻛﺮﺩﻩ ﻭ ﻣﻮﻗﻌﻴﺖ ﻋﻈﻴﻤﻰ ﺩﺭ ﻧﻔﻮﺱ ﻳﺎﻓﺘﻪ ﻗﺒﺮﺵ ﻣﺰﺍﺭ ﺍﺳﺖ ﻛﺘﺎﺑﺶ ﻓﺎﻟﻨﺎﻣﻪ ﺍﺳﺖ، ﺯﺑﻮﺭ ﺍﻟﻌﺮﻓﺎﺀ ﺍﺳﺖ ﺧﻮﺩﺵ ﻳﮕﺎﻧﻪ ﻋﺎﺷﻖ ﺣﻖ، ﻭﻟﻰ ﺍﻟﻠّﻪ ﺍﺳﺖ، ﻭﻟﻰ ﺩﺭ ﻋﺼﺮ ﺧﻮﺩ ﻭ ﻣﺎ ﺑﻌﺪ ﻋﺼﺮ ﺧﻮﺩ ﭼﻨﻴﻦ ﻭﺟﻬﻪ ﻭ ﻣﻮﻗﻌﻴﺖ ﺭﺍ ﺑﻠﻜﻪ ﻳک هزﺍﺭﻡ ﺍﺯ ﺁﻥ ﺭﺍ ﻫﻢ ﻧﺪﺍﺷﺘﻪ. ﺍﮔﺮﭼﻪ ﺍﻳﻦ ﺍﻣﺮ ﻣﺴﺘﺒﻌﺪﻯ ﻧﻴﺴﺖ ﺑﻠﻜﻪ ﻣﻘﺘﻀﺎﻯ ﻃﺒﻊ ﻭ ﻋﺎﺩﺕ ﻫﻤﻴﻦ ﺍﺳﺖ ﻛﻪ ﻫﺮ ﻛﺲ ﺍﺯ ﺑﺮﺟﺴﺘﻪ ﮔﺎﻥ ﺑﺸﺮ ﭼﻪ ﺍﺯ ﻋﻠﻤﺎ ﻭ ﭼﻪ ﺍﺯ ﺍﻧﺒﻴﺎﺀ ﻭ ﺍﻭﺻﻴﺎﺀ ﻣﻮﻗﻌﻴﺖ ﺑﻌﺪ ﺍﺯ ﻓﻮﺕ ﺧﻮﺩ ﺭﺍ ﺩﺭ ﺯﻣﺎﻥ ﺣﻴﺎﺕ ﺧﻮﺩ ﻧﺪﺍﺷﺘﻨﺪ ﻭﻟﻰ ﭘﻮﺷﻴﺪﻩ ﻧﻴﺴﺖ ﻛﻪ ﻭﺟﻬﻪ ﻫﺎﻯ ﺑﺰﺭﮔﻰ ﻛﻪ ﺑﺮﺍﻯ ﻫﺮ ﻛﺲ ﺑﻌﺪ ﺍﺯ ﻓﻮﺕ ﺍﻭ ﺣﺎﺻﻞ ﺷﺪﻩ ﻳﺎ ﻭﺟﻬﻪ ﻫﺎﻯ ﻣﻠﻰ ﻭ ﺍﺟﺘﻤﺎﻋﻰ ﺍﺳﺖ ﻭ ﻳﺎ ﻭﺟﻪ ﻫﺎﻯ ﺩﻳﻨﻰ ﺍﺳﺖ ﻭ ﺍﻟﺒﺘﻪ ﻫﺮ ﻳﻚ ﺩﺭ ﺍﺛﺮ ﻗﺪﻣﻬﺎﻯ ﺑﺰﺭگ ﻭ ﻣﺠﺎﻫﺪﺍﺕ ﻋﻈﻴﻤﻰ ﺍﺳﺖ ﻛﻪ ﺩﺭ ﺳﺒﻴﻞ ﺁﻥ ﺧﺪﻣﺖ ﺑﺮﺩﺍﺷﺘﻪ ﻭ ﺭﻧﺞ ﺑﺮﺩﻩ ﻭ ﺁﺛﺎﺭ ﻧﻔﻴﺴﻪ ﺍﻯ ﻛﻪ ﺍﺯ ﺧﻮﺩ به یاﺩﮔﺎﺭ ﮔﺬﺍﺷﺘﻪ ﺍﮔﺮ ﺩﺭ ﺭﺍﻩ ﺩﻳﻦ ﺑﻮﺩﻩ ﺍﻫﻞ ﺩﻳﻦ ﺍﺯ ﺍﻭ ﺗﻘﺪﻳﺮ ﻛﻨﻨﺪ ﻭ ﺍﮔﺮ ﺩﺭ ﺭﺍﻩ ﺍﺟﺘﻤﺎﻉ ﺍﻫﻞ ﺍﺟﺘﻤﺎﻉ ﺍﺯ ﺍﻭ ﺗﻮﻗﻴﺮ ﻛﻨﻨﺪ ﻣﺘﺄﺳﻔﺎﻧﻪ ﺣﺎﻓﻆ ﺑﺎ ﺍﻳﻨﻬﻤﻪ ﻭﺟﻬﻪ ﺍﻯ ﻛﻪ ﻳﺎﻓﺘﻪ ﻫﻴﭻ ﻳﻚ ﺍﺯ ﺍﻳن دﻭ ﺭﺍ ﻧﺪﺍﺭﺩ ﻧﻪ ﺩﺭ ﺍﺟﺘﻤﺎﻉ ﺍﺛﺮ ﻣﻬﻤﻰ ﺑﻠﻜﻪ ﻏﻴﺮ ﻣﻬﻢ ﻧﻴﺰ ﺍﺯ ﺍﻭ ﺑﺎﻗﻰ ﻣﺎﻧﺪﻩ ﻛﻪ ﺷﺎﻳﺴﺘﻪ ﻭﺟﻬﻪ ﻣﻠﻰ ﺑﺎﺷﺪ ﻭ ﻧﻪ ﺩﺭ ﺩﻳﻦ ﺍﺯ ﺍﻭ ﺁﺛﺎﺭ ﺩﻳﻨﻰ ﺑﺎﻗﻰ ﻣﺎﻧﺪﻩ ﻏﻴﺮ ﻳﻚ ﺩﻳﻮﺍﻥ ﭘﺮ ﺍﺯ ﻟﺎﻃﺎﺋﻞ ﻛﻪ ﺁﻧﻬﻢ ﻣﺮﺑﻮﻁ ﺑﺪﻳﻦ ﻧﻴﺴﺖ ﺑﻠﻜﻪ ﺑﺮ ﺿﺪ ﺩﻳﻦ ﺍﺳﺖ ﺑﻠﻰ ﺑﺮﺍﻯ ﺻﻮﻓﻴﺎﻥ ﺧﺮﺍﺑﺎﺗﻰ ﻣﻔﻴﺪ ﺍﺳﺖ ﻛﻪ ﺑﺎ ﻣﺬﺍﻕ ﺍﻳﺸﺎﻥ ﻣﻮﺍﻓﻖ ﺍﺳﺖ ﺣﺘﻰ ﺁﻧﻜﻪ ﻋﻠﻤﻰ ﻫﻢ ﻧﻴﺴﺖ ﻛﻪ ﺑﮕﻮﺋﻴﻢ ﺍﺯ ﻋﻠﻤﻴﺎﺗﺶ ﻛﺴﻰ ﺍﺳﺘﻔﺎﺩﻩ ﻛﻨﺪ ﻓﻘﻂ ﺍﺯ ﺟﻨﺒﻪ ﺷﻌﺮﻳﺖ ﻭ ﺍﺩﺑﻴﺖ ﺑﺮﺍﻯ ﺷﻌﺮﺍﺀ ﻭ ﺍﺩﺑﺎﺀ ﺑﺪ ﻧﻴﺴﺖ، ﺑﺠﺰ ﺍﻳﻦ ﺩﻳﻮﺍﻥ ﻫﻢ ﺣﺎﻓﻆ ﺭﺍ ﻛﺘﺎﺏ ﺩﻳﮕﺮ ﻧﻴﺴﺖ ﺭﺍﺳﺘﻰ ﻭ ﻭﺍﻗﻌﺎ ﻣﺼﺪﺍﻕ ﺍﻳﻦ ﻛﻠﻤﻪ ﺍﺳﺖ (ﻋﺰﻳﺰ ﺑﻰ ﺟﻬﺖ). ﺑﻠﻰ ﺍﻳﻦ ﻭﺟﻬﻪ ﺍﻣﺮﻭﺯ ﻓﻘﻂ ﺩﺭ ﺍﺛﺮ ﺗﺒﻠﻴﻐﺎﺕ ﻭ ﺗﺬﺭﻳﻘﺎﺕ ﻭ ﻧﻘﻞ ﻛﺮﺍﻣﺎﺕ ﺟﻌﻠﻰ ﺍﺳﺖ ﻛﻪ ﻫﺮ ﺭﻭﺯ ﺑﺮﺍﻯ ﺍﻭ ﻭﺿﻊ ﻣﻰ ﻛﻨﻨﺪ ﻛﻪ ﺍﮔﺮ ﺍﻳﻦ ﻛﺮﺍﻣﺎﺕ ﺭﺍ ﺳﻨﺪ ﺻﺤﻴﺤﻰ ﺑﻮﺩﻯ ﺑﺎﺯ ﻫﻢ ﻧﺰﺩ ﻣﺎ ﺍﻋﺘﺒﺎﺭﻯ ﻧﺪﺍﺷﺖ ﭼﻪ ﺭﺳﺪ ﺑﻜﺴﻰ ﻛﻪ ﻣﻰ ﮔﻮﻳﺪ ﺣﺎﻓﻆ ﭼﻨﻴﻦ ﻭ ﭼﻨﺎﻥ ﺑﻮﺩ، ﺑﺎ ﺍﻳﻨﻜﻪ ﺑﻌﺪ ﺍﺯ ﺍﻭ ﺑﭽﻨﺪﻳﻦ ﻗﺮﻥ ﻣﺘﺄﺧﺮ ﺍﺳﺖ ﻳﻌﻨﻰ ﺍﮔﺮ ﺑﺴﻨﺪ ﻣﺘﺼﻞ ﺗﺎ ﺯﻣﺎﻥ ﺧﻮﺩ ﺣﺎﻓﻆ، ﻧﻘﻞ ﺭﺍ ﺑﺮﺳﺎﻧﺪ ﻣﺎ ﺁﻥ ﻛﺮﺍﻣﺖ ﺭﺍ ﻧﺨﻮﺍﻫﻴﻢ ﭘﺬﻳﺮﻓﺖ ﻭ ﻗﺒﻮﻝ ﻧﺨﻮﺍﻫﻴﻢ ﻛﺮﺩ ﺯﻳﺮﺍ ﻛﻪ ﺻﻮﻓﻰ ﻭ ﺷﻴﺨﻰ ﻭ ﺳﻨﻰ ﻧﺰﺩ ﻣﺎ ﻗﺎﺑﻞ ﻛﺮﺍﻣﺖ ﻧﻴﺴﺖ ﭼﻪ ﺭﺳﺪ ﺑﺎﻳﻨﻜﻪ ﻧﻘﻞ ﺍﻳﻦ ﻛﺮﺍﻣﺎﺕ ﺑﺠﺎﺋﻰ ﺑﻨﺪ ﻧﻴﺴﺖ ﺑﻠﻜﻪ ﻫﻤﻪ ﺍﺵ ﺑﺴﺘﻪ ﺍﺳﺖ ﺑﮕﻔﺘﻪ ﺍﻧﺪﻭ ﻣﻴﮕﻮﻳﻨﺪﻭ ﺁﻭﺭﺩﻩ ﺍﻧﺪ ﻭ ﻣﺸﻬﻮﺭ ﺍﺳﺖ ﻭ ﻣﻌﺮﻭﻑ ﺍﺳﺖ ﻭ ﻣﻨﻘﻮﻝ ﺍﺳﺖ، ﺍﻳﻦ ﺍﺯ ﻧﻈﺮ ﮔﻮﻳﻨﺪﮔﺎﻥ ﻓﻌﻠﻰ ﻛﻪ ﺗﻘﺮﻳﺒﺎ ﺣﺪﻭﺩ ﭘﻨﺠﺎﻩ ﻳﺎ ﺷﺼﺖ ﺳﺎﻝ ﺍﺳﺖ ﻳﺎ ﺍﻧﺪﻛﻰ ﺑﻴﺶ ﻛﻪ ﺭﻭﺯ ﺑﺮﻭﺯ ﻭﺟﻬﻪ ﺣﺎﻓﻆ ﺩﺭ ﺗﺮﻗﻰ ﺍﺳﺖ ﻛﻪ ﻫﻤﻪ ﺍﺵ ﺍﻓﻮﺍﻫﻰ ﺍﺳﺖ ﻣﺴﺘﻨﺪ ﺑﺠﺎﺋﻰ ﻧﻴﺴﺖ ﻭ ﻭ ﻋﺠﺐ ﺍﻳﻨﺴﺖ ﻛﻪ ﻧﻮﻳﺴﻨﺪﮔﺎﻥ ﻫﻢ ﻛﻪ ﺷﺮﺡ ﻣﻔﺼﻠﻰ ﺩﺭﺑﺎﺭﻩ ﺍﺵ ﻧﻮﺷﺘﻪ ﺍﻧﺪ ﺑﻴﺶ ﺍﺯ ﺁﻧﭽﻪ ﺩﺭ ﺗﻮﺍﺭﻳﺦ ﺍﺳﺖ، ﻣﺴﺘﻨﺪﺵ ﻫﻤﺎﻥ ﺍﻓﻮﺍﻫﻰ ﻣﺮﺩﻡ ﺍﺳﺖ ﻛﺘﺎﺏ ﺭﺍ ﭘﺮ ﻛﺮﺩﻩ ﺍﻧﺪ ﺍﺯ ﮔﻮﻳﻨﺪ ﻭ ﻣﻰ ﮔﻮﻳﻨﺪ، ﺭﺍﺳﺘﻰ ﺷﮕﻔﺖ ﺁﻭﺭ ﺍﺳﺖ ﻋﺠﺐ ﺗﺮ ﺁﻧﻜﻪ ﺑﺎﺯ ﭼﻨﺪ ﺭﻭﺯ ﺩﻳﮕﺮ ﻫﻤﻴﻨﻬﺎ ﺗﺎﺭﻳﺦ ﻣﻰ ﺷﻮﺩ، ﺗﺎﺭﻳﺦ ﻣﺴﺘﻨﺪ ﺑﮕﻮﻳﻨﺪ ﻭ ﺍﻓﻮﺍﻫﻰ ﻫﺎﻯ ﻣﺮﺩﻡ، ﮔﻮﻳﻨﺪ ﻭ ﺍﻓﻮﺍﻫﻴﻬﺎﻯ ﻣﺮﺩﻡ ﻣﺴﺘﻨﺪ ﺑﺘﺎﺭﻳﺦ، ﺍﮔﺮ ﻫﻤﻪ ﺩﻳﻨﻬﺎ ﻭ ﻋﻘﻴﺪﻩ‌ﻫﺎ ﻫﻤﻴﻦ ﻃﻮﺭ ﺑﺎﺷﺪ ﺣﻖ ﺑﺎ ﺁﻧﻬﺎ ﺍﺳﺖ ﻛﻪ ﺑﻜﻠﻰ ﻃﺒﻴﻌﻰ ﻭ ﺑﻰ ﺩﻳﻦ ﻣﻰ ﺷﻮﻧﺪ، ﺣﺎﺷﺎ ﻭ ﻛﻠﺎ، ﺍﻫﻞ ﺍﺩﻳﺎﻥ ﻏﻴﺮ ﺍﺯ ﺻﻮﻓﻴﺎﻧﻨﺪ ﻛﻪ ﺍﺳﺎﺳﺸﺎﻥ ﺭﺍ ﺑﺮ ﻭﺿﻊ ﻭ ﺟﻌﻞ ﻗﺮﺍﺭ ﻣﻰ ﺩﻫﻨﺪ، ﺧﺮﻗﻪ ﺷﺎﻥ ﺟﻌﻠﻰ ﺍﺳﺖ ﺫﻛﺮﺷﺎﻥ ﺟﻌﻠﻰ ﺍﺳﺖ ﻣﺮﺷﺪﺍﻧﺸﺎﻥ ﺟﻌﻠﻰ ﺍﺳﺖ ﻛﺮﺍﻣﺘﻬﺎﺷﺎﻥ ﺟﻌﻠﻰ ﺍﺳﺖ 📚ﺍﻟﺒﺪﻋﺔ ﻭ ﺍﻟﺘﺤﺮﻑ، ﺭﺿﻮﺍﻥ ﺍﻛﺒﺮﺁﻟﻪ، ﺹ: ۲۶ و ۲۷ @BotShenasi