eitaa logo
°•♡‌کافه‌عشق♡•°
6.6هزار دنبال‌کننده
3.8هزار عکس
357 ویدیو
1 فایل
مشاهده در ایتا
دانلود
تو مغناطیسِ دنیامی دلم دور تو می‌گرده... 😍😘💕
‌ ‌ ᣳ ᣕᵉᵉᒄ ᐡ ᕐᐤᣴ ᵉᘁᵉᣴ ᵎ' ⸼ ᷝⷮ▿!♡💍 من برای همیشه به ط نیاز دارم !♥😍😘🧡
همیشه یک نفر هست که بودنش ؛ صداش ؛ نفس کشیدنش اصلا سکوتش هم عشق است خنده هایش که دیگر جای خود غوغا میکند ؛دل و جان میبرد تو همان یک نفری عشق جان زیباترین اتفاق ؛ شیرین ترین احساس دوستت دارم بسیار 😍😘❤️
°•♡‌کافه‌عشق♡•°
🍃🍂🍃🍂🍃🍂🍃 🍂🍃🍂🍃🍂🍃 🍃🍂🍃🍂🍃 🍂🍃🍂🍃 🍃🍂🍃 🍂🍃 🍃 #دلبر_من😍 #جلد_دوم_استاد_مغرور_من #قسمت_32 با دلهره رفتم بالاسرش
🍃🍂🍃🍂🍃🍂🍃 🍂🍃🍂🍃🍂🍃 🍃🍂🍃🍂🍃 🍂🍃🍂🍃 🍃🍂🍃 🍂🍃 🍃 😍 ساعت از 1 شب میگذشت که بالاخره مهمونی تموم شد و تونستم نفس راحتی بکشم. سخت بود نقش بازی کردن، سخت بود تلقین کنی کسی هستی که نیستی! با رفتن مهمونا قبل از شاهرخ راهی طبقه بالا شدم و رفتم تو اتاق و لباسام و عوض کردم و آرایشم و پاککردم و تو روشویی اتاق صورتم و شستم و اومدم بیرون که صدای مامان بزرگ شاهرخ و پشت در شنیدم: _عروس خانم اینجایی؟ دیگه واقعا حوصله خودمم نداشتم و دلم میخواست زودتر بخوابم که پوفی کشیدم و با یه لبخند زورکی در و باز کردم: _جانم موشکافانه نگاهم کرد و بعد چشمی تو اتاق چرخوند: _برو کنار ببینم! با این حرفش متعجب شدم و کنار در اتاق وایسادم که اومد تو و بعد چند لحظه دست به سینه روبه روم وایساد: _پس شاهرخ کو؟ هوش و حواس واسم نمونده بود که جواب دادم: _تو اتاقه خودشه دیگه! با این حرفم قیافه متفکرانه ای به خودش گرفت: _یعنی چی؟ یعنی شما تازه عروس دوماد، جدا از هم میخوابید؟ تازه فهمیدم چه گندی زدم و به من من کردن افتادم که ادامه داد: _نکنه با هم قهرین؟ از جایی که چاره ای نبود و فکر میکردم اینطوری خلاص میشم زرتی جواب دادم: _آره یه کمی قهریم! لب و لوچش آویزون شد: _بیخود!بیا بریم تو اتاق شاهرخ ببینم! و همینطور که زیر لب غر میزد دستم و گرفت و خواست از اتاق ببرتم بیرون که یهو وایساد و نیمرخ صورتش و چرخوند سمتم و نگاهی به سر تا پام انداخت: _نه، تو بمون تو همین اتاق یکی از اون لباس خوشگلاتم بپوش من میرم شاهرخ و میارم! با این حرفش آب دهنم و به سختی قورت دادم و گفتم: _نه، من بیام بهتره! و یه لبخند ضایع تحویلش دادم که در اتاق و بست و ابرویی بالا انداخت: _یه کم عرضه داشته باش دختر جون!یه لباس خوشگل تنت کن و منتظر اومدن شوهرت باش! حتی از تصور حرفشم پشت گردنم عرق میکرد و حسابی خجالت میکشیدم اما مگه میشد این پیر زن و قانع کرد؟ وقتی دید مثل ماست وایسادم و هیچ عکس العملی نشون نمیدم چپ چپ نگاهم کرد و بعد سری به نشونه تاسف واسم تکون داد و رفت سمت کمدا! یکی یکی در کمدهارو باز میکرد و من هرثانیه تو دلم فحش نثار شاهرخی میکردم که حتی تو این کمدها لباس خوابم گذاشته بود! با شنیدن صدای مادر بزرگ از فحش دادن به شاهرخ دست کشیدم: _به نظرم این خیلی جذابه! این و که بپوشی قهرتون به آشتی تبدیل میشه مردا رو که میشناسی؟ این و گفت و شروع کرد به ریز ریز خندیدن و من بیچاره با حال زار خیره مونده بودم به لباس تو دستش، یه لباس حریر مشکی رنگ که نپوشیده معلوم بود چیه و چقدر جلب توجه کننده. 🍁🍁🍁🍁🍁🍁🍁🍁🍁🍁
فعلا قابلیت پخش رسانه در مرورگر فراهم نیست
مشاهده در پیام رسان ایتا
کس و کار منی تو عشقم دار و ندار منی عشقم 😍😘❤️💜
فعلا قابلیت پخش رسانه در مرورگر فراهم نیست
مشاهده در پیام رسان ایتا
یه جوری میخوامت که مجنون لیلی شو نمیخواست 😍😘❤️
°•♡‌کافه‌عشق♡•°
🌸🌸🌸🌸🌸🌸 🌼🌼🌼🌼🌼 🌸🌸🌸🌸 🌼🌼🌼 🌸🌸 🌼 #پارت_460 -یجوری جواب مهتاب بیچاره رو دادی که فکر کنم یلداتا اخر عمر ق
🌸🌸🌸🌸🌸🌸 🌼🌼🌼🌼🌼 🌸🌸🌸🌸 🌼🌼🌼 🌸🌸 🌼 حالا من موفق نشدم بعد مراسم عروسیم بچه دار بشم و قبلش این اتفاق افتاده اونا باید اینطور یه کاره به روم میاوردن و مسخره بازیاشون گل میکرد؟ اخ که چقدر بدم میومد از این خصومتهای پیچیده و مبهم بعضی ادما! با شنیدن صدای پونه که کنارم نشسته بود از فکر به اون دونفر بیرون امدم: -ای وای یلدا دلم میخواد بخورمشون! مثل قدیما که اصلا ممکن نبود بدون شوخی و سربه سر گذاشتن جواب همدیگه رو بدیم،جواب دادم: -باشه فقط قبلش مای بیبیاشون و چک کن... دستش گذاشت جلو دهنم حرفم نصفه موند وپونه تکرار کرد: -خفه شو ،خفه شو! دستشو پس زدم و خودم و زدم کوچه علی چپ وگفتم: -میخواستم بگم مای بیبیاشون باز کنی،نکنه میخوایی با مای بیبی بخوریشون؟ با چشای ریز شدش نگاهم کرد: -خر خودتی! من که میدونم چه حرفی میخو استی بزنی! چشمی تو کاسه چرخوندم: -ممکنه ولی خب حتی اگه اونم بود باید با جون و دل گوش میکردی! -اون وقت چرا؟ لبخندی تحویلش دادم: -چون بچه های منن،یلدا جونت! -از خنده وا رفت: - عتیقه پر اعتماد به سقف! شیما که از حرفای ما به خنده افتاده بود سری تکون داد: -شما دوتا دیونه اید! 🌸 🌼🌼 🌸🌸🌸 🌼🌼🌼🌼 🌸🌸🌸🌸🌸 🌼🌼🌼🌼🌼🌼
5.57M حجم رسانه بالاست
مشاهده در ایتا
آخ دلم فداته عاشق نگاته این دیوونه عاشق خنده هاته ❤️😍😘
°•♡‌کافه‌عشق♡•°
🍃🍂🍃🍂🍃🍂🍃 🍂🍃🍂🍃🍂🍃 🍃🍂🍃🍂🍃 🍂🍃🍂🍃 🍃🍂🍃 🍂🍃 🍃 #دلبر_من😍 #جلد_دوم_استاد_مغرور_من #قسمت_33 ساعت از 1 شب میگذشت ک
🍃🍂🍃🍂🍃🍂🍃 🍂🍃🍂🍃🍂🍃 🍃🍂🍃🍂🍃 🍂🍃🍂🍃 🍃🍂🍃 🍂🍃 🍃 😍 مادر بزرگ خوب واسمون خواب دیده بود و فکر همه جاشم کرده بود که لباس و داد دستم: _یالا بپوشش،منم میرم شاهرخ و بفرستم اینجا! و از اتاق زد بیرون. دو دل بودم بین پوشیدن یا نپوشیدن لباس اما از جایی که این پیرزن پیش بینی نشدنی بود و ممکن بود همراه شاهرخ بیاد تو اتاق، لباس و پوشیدم. تو آینه نگاهی به خودم انداختم، با اینکه صورتم خالی از هر آرایشی بود اما بی رنگ و رو نبودم و چشمای گیرا و لب های درشتم مثل همیشه به قیافم جون بخشیده بودن! موهای تیره مو آزادانه رها کردم و لباس و تو تنم دید زدم. به طور وحشتناکی به تنم نشسته بود و البته همه چیمم ریخته بود بیرون و دلم نمیخواست شاهرخ تو این حال ببینتم که تصمیم گرفتم یه شالی چیزی بندازم رو خودم به نظرم بهترین کار بود و نهایتش اگه مادربزرگ همراهمش بود شال و مینداختم رو تخت! خوشحال از فکری که به سرم زده بود خواستم یه شال از کمد بردارم که تو همون لحظه صدای دستگیره در اومد و فهمیدم وقت این کارا نیست و فقط تونستم سریع خودم و برسونم به تخت و بعدشم زیر پتو قایم شم! در که باز شد شاهرخ به تنهایی تو چهار چوب در وایساد و با تعجب به منی که رو تخت دراز کشیده بودم و تا گردن زیر پتو بودم چشم دوخت و پرسید: _امشب تو این خونه چه خبره؟! و اومد تو و در و پشت سرش بست: _اون از مامان بزرگ که اومده میگه بیا برو با زنت آشتی کن و من و فرستاده اینجا، اینم از تو که خوابیدی رو تخت و حرفی نمیزنی! حرفش که تموم شد جواب دادم: _فکر میکرد باهم قهریم که تو یه اتاق نخوابیدیم بخاطر همینم اومده دنبال تو! با خنده سری تکون داد: _از دست این مامان مهین! بالا سرم وایساده بود که بین خنده هاش یهو جدی نگاهم کرد د پرسید: _حالا تو چرا خوابیدی؟ نکنه چیزیت شده؟ به تته پته افتاده بودم و نمیدونستم چی باید بگم که انگار صبرش سر اومد و دست آورد سمتم و یهو پتو رو از روم برداشت: _شایدم سرما... با دیدن من تو لباس مشکی رنگ که پخش بودم رو تخت انگار ادامه حرفش و یادش رفت که شوکه شده یه قدم عقب رفت و ناباورانه نگاهم کرد که با خجالت رو ازش گرفتم و خواستم دوباره خودم و با پتو بپوشونم که پشتش و کرد بهم و گفت... 🍁🍁🍁🍁🍁🍁🍁🍁🍁🍁
براے رسیدن بہ تو❣ هر چقدرم سخت باشہ و طول بڪشہ❣ صبر میڪنم چون این عشق❣ ارزش موندن و داره...❣ چون من فقط با تو خوشبخت‌ترینم😍😘🧡💕❣💕