eitaa logo
°•♡‌کافه‌عشق♡•°
6.8هزار دنبال‌کننده
3.7هزار عکس
341 ویدیو
1 فایل
مشاهده در ایتا
دانلود
همیشه باهاتم ...💕 قسم میخورم ...♥️💕❣💕 ┄•●❥ @Cafe_Lave
خانومم حواست هست ؛❣💕❣ که دلم یه جایی 💕 بین خنده هات و چشات جامونده ؟!❣💕❣ ┄•●❥ @Cafe_Lave
حس قشنگیه ❣💕❣ زن بودن واسه مردی که کل دنیاته ...❣💕❣ ┄•●❥ @Cafe_Lave
°•♡‌کافه‌عشق♡•°
🌸🌸🌸🌸🌸🌸 🌼🌼🌼🌼🌼 🌸🌸🌸🌸 🌼🌼🌼 🌸🌸 🌼 #استاد_مغرور_من #پارت_30 وارد اتاق كه شد با يه لبخند مرموز نگاهش كردم ك
🌸🌸🌸🌸🌸🌸 🌼🌼🌼🌼🌼 🌸🌸🌸🌸 🌼🌼🌼 🌸🌸 🌼 با چشم هاي گشاد شده نگاهش كردم: _دختره ي چي؟ با حرص نگاهم كرد و گفت: _ تو ديوونه اي پوزخند زدم: _تقصير خودت بود..من فقط لطف كردم قهوه ات رو برات آوردم ! با حرص كوبيد روي ميزش و گفت: _ اگه من گذاشتم تو اين ترم پاس شي ! با اين حرفش بدجوري زورم گرفت و تو دلم گفتم ' تو كه ميخواي من و بندازي پس بزار حسابي تلافي كنم' صداي گرفته اش به گوشم رسيد : _ديگه ميتوني بري! چهرم و مظلوم كردم و زل زدم تو چشم هاش ،بماند كه چقدر به خودم فشار آوردم كه چشم هام فقط يكم تر بشه و البته نتيجه گرفتم. كم كم داشت خام ميشد اما با ديدن چهرش كه داشت به يه موجود چهار پا تبديل ميشد گند زدم به همه تلاش هام و لبخند ضايعي روي لبم نشست عادتم بود هميشه وقتي ميخنديدم كه نبايد ميخنديدم! با ديدن لبخندم يهو تبديل به يه گاو عصبي شد وضعيت حسابي قرمز بود و به خوبي نم و توي شلوارم حس ميكردم... همنيجوري كه توي چشم هاش زل زده بودم گفتم : _خب با اجازتون من ديگه برم استاد...كاري چيزي؟ يه قدم اومد سمتم و تا حدودي فاصله ي بينمون و از بين برد دهنم خشكِ خشك شده بود و به روبه روم كه دكمه ي پيراهنش بود خيره شده بودم... يكمي قهوه زير گلوش ريخته بود و لاي ته ريشش مونده بود و بدجوري رو مخم بود! بايد يه جوري از شرش خلاص ميشدم... 🌸 🌼🌼 🌸🌸🌸 🌼🌼🌼🌼 🌸🌸🌸🌸🌸 🌼🌼🌼🌼🌼🌼
دستم را بگیر ...❣ بدون تو تمام دنیا را هم💞 که داشته باشم ...❣ تهی دستم ...💞 ┄•●❥ @Cafe_Lave
جوری دوستش داشته باشین ❣ که حتی وقتی هم بهتون 💕 بد و بیراه میگه 💕 تو دلتون واسش ضعف برید ...❣ ┄•●❥ @Cafe_Lave
عشق ماندن میخواهد ...❣ یک نفر که پای دلت بماند ...💕 نه حرف هایت ❣ ┄•●❥ @Cafe_Lave
°•♡‌کافه‌عشق♡•°
🌸🌸🌸🌸🌸🌸 🌼🌼🌼🌼🌼 🌸🌸🌸🌸 🌼🌼🌼 🌸🌸 🌼 #استاد_مغرور_من #پارت_31 با چشم هاي گشاد شده نگاهش كردم: _دختره ي چي؟
🌸🌸🌸🌸🌸🌸 🌼🌼🌼🌼🌼 🌸🌸🌸🌸 🌼🌼🌼 🌸🌸 🌼 نفس هاي عميق و عصبيش رو روي موهام حس ميكردم و انقدر پر قدرت و شدت بودن كه هر لحظه ممكن بود شالم رو باد ببره! البته اين ساخته ي ذهنِ من بود! دوباره نگاهم افتاد به لكه ي قهوه ي زير گردنش و ناخودآگاه دستم رو به سمت گردنش بردم و انگشتم رو روي لكه كشيدم كه حس كردم نفسش براي يه ثانيه قطع شد كه ديگه صداي نفس هاش رو نميشنيدم! حواسم پرت شد و به سرعت سرم رو بالا گرفتم كه سرم محكم به چونه اش خورد و داد دوتامون در اومد! يكم عقب رفتم و چشم هاي سرخش به چشم هاي وحشت زدم دوخته شد و يه دفعه فرياد زد: _ چقدر تو احمقي آخه دختر! دهن باز كردم كه جوابش رو بدم اما روبه روم ايستاد و دستش رو گذاشت روي لبم و بهم نزديك تر شد... صداي ضربان قلبم رو به وضوح ميشنيدم... سرش رو آورد پايين... با خوردن نفس هاش به روي صورتم بي اختيار چشم هام و بستم و توي ذهنم منتظر يه اتفاق هيجان انگيز و رويايي شدم... درست مثل عاشقانه اي بين يه پرنسس و شاهزاده اما با كشيده شدن موهاي بافته شده ي پشت سرم جيغ فرا بنفشي كشيدم و صداي خنده ي تو مخيش تو گوشم پيچيد... لعنتي موهام از ريشه كنده شد... چشم هام رو كه باز كردم لبش و به گوشم نزديك كرد و گفت: _من تو يكي رو آدمت ميكنم! و بعد نفسش و فوت كردم تو گردنم كه با ناله عين لاك پشت گردنم و جمع كردم و داد زدم: _ موهام و ول كن لعنتي... كه دندوناش رو محكم روي هم فشار داد و همزمان با ريز كردن چشم هاش با حرص موهام رو ول كرد... 🌸 🌼🌼 🌸🌸🌸 🌼🌼🌼🌼 🌸🌸🌸🌸🌸 🌼🌼🌼🌼🌼🌼
عشق یعنی : جز آغوش اَمنش مرهم نداری !💞❤️💞 ┄•●❥ @Cafe_Lave
جَهانـ کوچـیکهـ وَقتیکهـ🐾🦄 تو قَلبِتـ جایهـ مَنـ باشهـ❤️ بِـزار آغــوشـــهـ آرومِتـــ🙈 فَقـَطـ رویایِـ مَـنـ بـاشـهـ💞 ┄•●❥ @Cafe_Lave
°•♡‌کافه‌عشق♡•°
🌸🌸🌸🌸🌸🌸 🌼🌼🌼🌼🌼 🌸🌸🌸🌸 🌼🌼🌼 🌸🌸 🌼 #استاد_مغرور_من #پارت_32 نفس هاي عميق و عصبيش رو روي موهام حس ميكردم و
🌸🌸🌸🌸🌸🌸 🌼🌼🌼🌼🌼 🌸🌸🌸🌸 🌼🌼🌼 🌸🌸 🌼 چشم هام و باز و بسته كردم... مردتيكه ي وحشي كاري كرده بود كه پوست سرم درد ميكرد و مثل بچه هاي دوساله بغضم گرفته بود! با دلخوري رو ازش برگردوندم و كيفم رو برداشتم و بي هيچ حرفي راه افتادم سمت بيرون. تموم امروز اون حال من رو گرفته بود و حالا من بازنده تر از هر وقتي جلوي در كافه ايستاده بودم و با التماس به ماشينم نگاه ميكردم... اي كاش كه روشن بشه و يه جورايي با دور شدن از اين خراب مونده من رو نجات بده! نفس عميقي كشيدم و به سمت ماشين رفتم. از ته دل آرزو كردم كه روشن شه و بعد پشت فرمون نشستم و استارت زدم كه در عين ناباوري روشن شد! با حرص روي فرمون كوبيدم و با خودم غر زدم 'ميمردي همون اول روشن شي؟' و كلافه پوفي كشيدم و حركت كردم... انقدر حالم وخيم بود كه اگه ميرفتم خونه با هزار قسم و آيه هم كسي باور نميكرد كه من رفتم به ديدن استادم و هركي نميدونست فكر ميكرد من با يه غول بيابوني قرار داشتم كه به اين حال و روز افتادم! صداي ضبط رو باز كردم تا افكارم خالي از اون مردتيكه بشه و يه كم روحيه بگيرم و بعد گوشيم رو با ضبط ماشين شارژ كردم تا بتونم پونه رو بكشونم بيرون و از اين حال در بيام... 🌸 🌼🌼 🌸🌸🌸 🌼🌼🌼🌼 🌸🌸🌸🌸🌸 🌼🌼🌼🌼🌼🌼
کاش میشد؛ آدمایی که واسه تو نیستن از همون اول وارد زندگیت نشن... ┄•●❥ @Cafe_Lave
‏" دلتنگی " هیچوقت از بین نمیره .... فقط از شبی به ... شبِ دیگه ای منتقل میشه💞💕💞 ┄•●❥ @Cafe_Lave
°•♡‌کافه‌عشق♡•°
🌸🌸🌸🌸🌸🌸 🌼🌼🌼🌼🌼 🌸🌸🌸🌸 🌼🌼🌼 🌸🌸 🌼 #استاد_مغرور_من #پارت_33 چشم هام و باز و بسته كردم... مردتيكه ي وحشي كا
🌸🌸🌸🌸🌸🌸 🌼🌼🌼🌼🌼 🌸🌸🌸🌸 🌼🌼🌼 🌸🌸 🌼 تو شلوغي عصر،يك ساعتي طول كشيد تا رفتم دنبال پونه تا يه چرخي باهم بزنيم... پونه كه چه عرض كنم يه دخترِ ديوونه،كه حالا انقدر عاشقِ مهران شده بود كه به محض رسيدنش صداي ضبط رو بسته بود و مدام توي گوشم خونده بود 'مهران زنگ زد اين و گفت مهران فلان، مهران بهمان ' و هزار حرف ديگه راجع به آقا،كه من فقط براش سر تكون ميدادم و ميگفتم مخم و خوردي و اما هيچ تاثيري نداشت و اون حرف خودش رو ميزد... انقدر كه امروز از دست حرفاي پونه حرصي شده بودم از دست گوينده ي راديو وقتي ساعت ٧صبح با كلي انرژي ميگفت 'ايرانيان سلام'نشده بودم... تو دلم به اين حرفم خنديدم و بالاخره پونه ساكت شد كه جلوي يه فست فودي نگهداشتم و گفتم: _ پياده شو بريم يه چيزي كوفت كنيم،ميخوام راجع به اين استاد جديده باهات حرف بزنم ابرويي بالا انداخت و گفت: _ باشه فقط به حساب تو ديگه؟ 🌸 🌼🌼 🌸🌸🌸 🌼🌼🌼🌼 🌸🌸🌸🌸🌸 🌼🌼🌼🌼🌼🌼
بعضے وقتا جورے بغض میڪنم؛ ڪه خودم واسه خودم دلم میسوزه ┄•●❥ @Cafe_Lave
بعضی عکسا خیلی نامردن پیرمون میکنن... ┄•●❥ @Cafe_Lave
°•♡‌کافه‌عشق♡•°
🌸🌸🌸🌸🌸🌸 🌼🌼🌼🌼🌼 🌸🌸🌸🌸 🌼🌼🌼 🌸🌸 🌼 #استاد_مغرور_من #پارت_34 تو شلوغي عصر،يك ساعتي طول كشيد تا رفتم دنبال پ
🌸🌸🌸🌸🌸🌸 🌼🌼🌼🌼🌼 🌸🌸🌸🌸 🌼🌼🌼 🌸🌸 🌼 چشم و ابرويي براش اومدم: _ پياده شو كه آروم خنديد و پياده شد. دور يكي از ميزاي داخل فست فودي،نشستيم و بعد از سفارش رو كردم به پونه و گفتم: _ استاد جاويد باهام قرار گذاشت و مداركم و داد اما انقدر اين حرفم رو با سوز و گداز گفتم كه پونه زد زير خنده: _ مثل اينكه ناراحتي از تحويل مداركت؟ميخواي بده من برات نگهشون ميدارم... و دوباره خنديد كه گفتم: _ باهاش دعواهم كردم و به موهاي بافت و شلختم اشاره كردم: _ موهام و كشيد...تهديدمم كرده كه آدمم ميكنه! و بي اختيار خنديدم كه متعجب گفت: _ نكنه پاشدي رفتي خونش؟ديگه چه اتفاقايي افتاد؟ چشمام و ريز كردم و گفتم: _ حيف تسبيحم همراهم نيست وگرنه ميكوبوندمش تو دهنت كه من و بيشتر بشناسي دستم و توي دستاش گرفت: _ نميخواي بگي چيشده؟ 🌸 🌼🌼 🌸🌸🌸 🌼🌼🌼🌼 🌸🌸🌸🌸🌸 🌼🌼🌼🌼🌼🌼
گاهی هم دروغ خوبه مثلاً می‌گم سردمه ❄️😍 تا به این بهونه درآغوشم بگیری 💋💞♥️💞 ┄•●❥ @Cafe_Lave
داشتنت تمام آرزویی است که دارم ♥️ ┄•●❥ @Cafe_Lave
مَن هَمآنم🙋🏻‍♂️🍃 كه | تُ | غَمگين بشوى🐼✨ ميميرَد🌹💘 ┄•●❥ @Cafe_Lave
خداوندا ..... بلنـدم کــن ...... ┄•●❥ @Cafe_Lave
حماقت اینه که بدونی ... اون بدونِ تو حالش خوبه ... تو اینور حالت بد باشه .... ‌‌‎‌‌‌‌‌‌‎‌‎‌ ‍ ┄•●❥ @Cafe_Lave
❤️😍جای تو فقط همین ❤️جاست ❤️😍تا ابد کنار من ┄•●❥ @Cafe_Lave
°•♡‌کافه‌عشق♡•°
🌸🌸🌸🌸🌸🌸 🌼🌼🌼🌼🌼 🌸🌸🌸🌸 🌼🌼🌼 🌸🌸 🌼 #استاد_مغرور_من #پارت_35 چشم و ابرويي براش اومدم: _ پياده شو كه آروم خ
🌸🌸🌸🌸🌸🌸 🌼🌼🌼🌼🌼 🌸🌸🌸🌸 🌼🌼🌼 🌸🌸 🌼 موبه مو همه چي رو واسه پونه تعريف كردم.. و با هر كلمه پونه پخش شد رو ميز و به سختي جمع شد! يه تيكه از پيتزاش و خورد و فرو رفت توي فكر... اين و از نگاه خيره موندش ميفهميدم! با دقت نگاهش كردم و با صدا زدن اسمش انگار از افكار نامشخصش خارجش كردم: _ باز داري به مهران فكر ميكني؟ سرش رو به نشونه ي رد حرفم تكون داد: _دارم به جاويد فكر ميكنم،بد حالت و گرفته يلدا...نميخواي كاري كني؟ شونه اي بالا انداختم: _نميدونم...من كه تصميم گرفتم ديگه نيام كلاساش و...پاسم نشم مهم نيست...فقط ديگه نميخوام قيافه نحسش و ببينم نيش خندي زد: _ مگه ديوونه اي؟ميخواي اميرعلي و باقي پسراي كلاس و شاد كني؟تو بايد بياي سر كلاس حالش و بگيريم بطري نوشابم و باز كردم همزمان جواب دادم: _ منم امروز فكر ميكردم ميتونم حالش و بگيرم اما يه جوري موهام و كشيد و داغونم كرد كه كلا تسليمشم...اين استادِ زيادي وحشيه پونه! لب و لوچش آويزون شد: _ من و باش فكر ميكردم استاد عاشق تو ميشه و عروسي و ماه عسل و... با خنديدنم باعث شدم كه ادامه ي حرفش و نگه ى مثل بز نگام كنه... دستم و رو دهنم گذاشتم و گفتم: _خب خب داشتي ميگفتي،راستي اسم بچه هامون چي بود؟ چپ چپ نگاهم كرد: _ برو عمت و مسخره كن چشمام و بستم و با لحن مسخره اي گفتم: _ تو كه ميدوني من عمه ندارم...بازم ميگي؟! 🌸 🌼🌼 🌸🌸🌸 🌼🌼🌼🌼 🌸🌸🌸🌸🌸 🌼🌼🌼🌼🌼🌼