eitaa logo
📝 داستان شیعه 🌸
2.3هزار دنبال‌کننده
66 عکس
3 ویدیو
1 فایل
✨ ﷽ ✨ 📖 اگه به داستان‌هایی که با زندگی معصومین مرتبطه یا داستانهای تاریخی پندآموز علاقه‌داری، مارو دنبال کن... ⚠️ نشر مطالب با ذکر لینک مجاز است❗ 💢 کانال اصلی‌مون: @Hadis_Shia برای بیان نظرات 👇 B2n.ir/w15631
مشاهده در ایتا
دانلود
فعلا قابلیت پخش رسانه در مرورگر فراهم نیست
نمایش در ایتا
. 🔎 رسیدن به گمشده جناب حاج شیخ محمد تقی لاری که چند سال مقیم در نجف اشرف بودند نقل نمودند روزی در بازار کربلا درب مغازه بزازی که با او رفاقت داشتم نشسته بودم، ناگاه نظرم افتاد به وسط بازار دیدم سکه طلایی است و عبور کنندگان آن را نمی‌بینند، بدون اینکه با کسی بگویم به سمت آن رفتم دست دراز کردم آنرا بردارم دیدم اشتباه کرده‌ام طلا نیست بلکه تکه آشغالی است، از حرکت خود بدم آمد، برگشتم جای خود نشستم و کسی هم نفهمید. مرتبه دیگر نظر کردم دیدم سکه طلاست، دقت زیاد نموده یقین کردم، باز حرکت نموده به سمت آن رفتم چون خواستم آن را بردارم دیدم آشغال است، پشيمان شده برگشتم جای خود نشستم باز به آن نظر کردم دیدم سکه طلاست، این مرتبه حرکت نکردم و به حالت حیرت به آن نگاه می‌کردم پس دیدم سید محترمی از اهل علم با حالت پریشانی به اطراف زمین بازار نگاه می‌کند و می‌آید تا رسید به آن سکه طلا، فورا آن را برداشت و در جیب گذارده و رفت، پس به سرعت خود را به او رساندم و احوالش را پرسیدم و گفتم آن سکه طلا چه بود؟ در جواب گفت: خدا امروز فرزند تازه‌ای به من داده و از جهت مخارج منزل هیچ نداشتم، رفتم نزد فلان شخص و از او قرض خواستم این سکه را به من قرض داد، به بازار رفتم مقداری اشیاء لازمه خرید کردم چون خواستم آن سکه را صرف نموده و وجه آن را بدهم ندیدمش، دانستم که گم شده پس در همان محل عبور خود فحص می‌کردم تا آن را یافتم. 📔 داستان‌های شگفت (شهید دستغیب)، ص١٧۵ 🔰 @DastanShia
فعلا قابلیت پخش رسانه در مرورگر فراهم نیست
نمایش در ایتا
. ✨ وعدهٔ بهشت علی بن ابی حمزه گفت: مرا دوستی بود که در دستگاه بنی امیه بود، به من گفت که برایم از امام صادق (علیه السلام) اجازۀ ملاقات بگیر، من هم از آن حضرت اجازه گرفتم. چون خدمت حضرت وارد شد، سلام کرد و نشست. پس گفت: قربانت شوم من در دستگاه آنها بودم و مال بسیاری از دنیای آنها به دست آوردم و در تحصیل آن از حرام پروائی نداشتم. امام فرمود: اگر بنی امیه برای خودشان منشی و مأمور مالیات و کسانی را که در دفاع از آنها جنگ کنند و کسانی را که در جماعت آنها حاضر شوند، پیدا نمی‌کردند، آنها هرگز حق ما را از ما نمی‌توانستند سلب کنند. اگر مردم آنها و اموالشان را به خودشان وا می‌گذاشتند، چیزی پیدا نمی کردند جز آن را که به دستشان می‌رسید (و بر اموال مردم تسلط پیدا نمی‌کردند). آن مرد عرض کرد: قربانت شوم از برای من راه نجاتی هست؟ حضرت فرمود: اگر برایت بگویم عمل می‌کنی؟ عرض کرد: بلی. فرمود آنچه را که از دستگاه آنها کسب کرده‌ای، همه را جدا ساز و هر کدام که صاحبش را می‌شناسی آنرا به او پس بده، و هر کدام را که صاحبش را نمی‌شناسی مالش را صدقه بده و من دربارۀ تو بهشت را ضامن می‌شوم. راوی گفت: جوان، مدت طولانی سر به زیر انداخت. سپس گفت: عمل می‌کنم قربانت شوم. ابن ابی حمزه گفت جوان با ما به کوفه برگشت و چیزی در روی زمین نگذاشت جز اینکه آن را از ملکش خارج کرد. حتی لباسهائی که داشت. ما در بین خودمان از برایش کمک هرینه‌ای تعیین کردیم و لباس خریداری نموده و خرجی برای او فرستادیم. چند ماه بیش نگذشت که جوان بیمار شد. ما او را عیادت کردیم و به بالینش رفتم و او در حال جان دادن بود. چشمانش را گشود و گفت: به خدا که صاحب و آقای تو دربارۀ من به وعده‌اش وفا کرد. پس از دنیا رفت و ما او را دفن کردیم. چون از کوفه بیرون شدم و خدمت امام صادق (علیه السلام) رسیدم تا چشم ایشان به من افتاد فرمود: ای علی به خدا که ما دربارۀ دوست تو به وعدۀ خومان وفا کردیم. عرض کردم: راست فرمودی، قربانت شوم او به هنگام مرگ از برای من چنین گفت. 📔 بحار الأنوار، ج۴٧، ص١٣٨ 🔰 @DastanShia
فعلا قابلیت پخش رسانه در مرورگر فراهم نیست
نمایش در ایتا
. 🌩️ نزول عذاب محمد بن سنان گوید: نزد امام رضا (علیه السلام) بودم، به من فرمود: ای محمد، در زمان بنی اسرائیل چهار نفر مؤمن بودند، یکی از آنها نزد سه نفر دیگر رفت که در خانۀ یکی از آنها برای مناظره میان خودشان گرد آمده بودند. در خانه را کوبید، پس غلام خارج شد و از او پرسید آقایت کجا است؟ گفت در خانه نیست. آن مرد برگشت و غلام نیز نزد آقای خودش بدرون خانه رفت. آقایش از او پرسید که بود که در را کوبید؟ گفت فلانی و من در پاسخش گفتم که شما در خانه نیستید. آقایش خاموش شد و غلام خود را در برابر این کار ملامت و سرزنش نکرد و هیچکدام از آن سه نفر هم از برگشتن آن مؤمن از در خانه غمگین نشدند و به گفتگوئی که داشتند باز روی آوردند. چون فردا صبح شد، آن مؤمن به قصد دیدار آنها بیرون رفت و به آنها رسید در حالیکه با هم بیرون آمده بودند تا به کشتزاری که یکی از آنها داشت بروند. پس به آنها سلام کرد و به آنها گفت: من هم با شما بیایم؟ گفتند آری و از آن مرد راجع به کار دیروز عذرخواهی کردند و آن مرد محتاج و ضعیف الحال بود. در بین راه ابری بر آنها سایه افکند گمان کردند که دنبالش باران است و شتافتد که زودتر به مقصد برسند. چون آن ابر بالای سرشان استوار گردید، ناگاه از میان ابر یک منادی ندا کرد: ای آتش اینان را بگیر و منم جبرئیل فرستادۀ خدا. پس آتشی از میان ابر برخاست و آن سه نفر را گرفت و آن مؤمن وحشت‌زده به جا ماند و در شگفت بود از آنچه بر سر همراهانش فرود آمد، و سبب آنرا نمی‌دانست تا اینکه به شهر برگشت و یوشع بن نون وصی موسی (علیه السلام) را ملاقات کرد و آنچه را که دیده و شنیده بود به او خبر داد یوشع فرمود: آیا نمی‌دانی که خداوند بر آنها خشم کرد بعد از آنکه از آنها خشنود بود و این خشم برای کاری بود که دربارۀ تو انجام دادند. پرسید: با من چه کار کردند؟ یوشع کار آنها را به او باز گفت. او گفت من آنها را حلال کردم و از آنها در گذشتم. فرمود: اگر این (حلال کردن) پیش از نزول عذاب بود فایده می‌داد. اما اکنون سودی ندارد و شاید بعد از این برای آنها سودمند افتد. 📔 الکافي: ج٢، ص٣۶۴ 🔰 @DastanShia
فعلا قابلیت پخش رسانه در مرورگر فراهم نیست
نمایش در ایتا
هدایت شده از 🌺 حدیث شیعه 🌺
خطبه فدکیه حضرت زهرا (س) .pdf
13.04M
🌱 خطبه فدکیه سخنرانی حضرت فاطمه سلام الله علیها در مسجد النبی که در اعتراض به غصب فدک ایراد شد. ابوبکر پس از رسیدن به خلافت‌ با انتساب روایتی به پيامبر (ص) مبنی بر اینکه پیامبران از خود ارث نمی‌گذارند، دهکده فدک را که پيامبر (ص) به فاطمه (س) بخشیده بود، به نفع خلافت مصادره کرد. حضرت فاطمه (س) پس از بی‌ثمر بودن دادخواهی‌اش به مسجد پیامبر رفت و خطبه‌ای ایراد کرد که به خطبه فدکیه مشهور شد. او در این خطبه بر مالکیتش درباره فدک تصریح کرد. همچنین به دفاع از حق حضرت علی (ع) درباره خلافت پرداخت و مسلمانان را به‌خاطر سکوت در مقابل ستم به اهل بیت (ع) سرزنش نمود. 💢 @Hadis_Shia 💢
هدایت شده از 🌺 حدیث شیعه 🌺
✨ با سلام و احترام 💠 در ایام شهادت حضرت زهرا سلام‌الله‌علیها، به یـاری پـروردگـار و هـمـراهـی اعضای مـحتـرم کانال مسابقه‌ای از خطبه مشهور فدکیه که سخنرانی آن حضرت در مسجد النبی می‌باشد، برگزار خواهد شـد. 🎁 جـایـزه نـقـدی این مـسـابـقـه مبلغ ١٠,٠٠٠,٠٠٠ ریال می‌باشد که از بین برندگان مـسـابقـه، به قیـد قـرعـه به یـک نـفـر اهدا می‌گردد. ⭕ علاقمندان از امـروز تـا روز شـهـادت حـضـرت فـاطـمـه (س) به مدت یک هفته فرصت دارند بادریافت فایل PDF خطبه فدکیه و مـطالـعـه آن، در اين مسـابقـه شرکت نمایند. برای دریافت خطبه فدکیه 👇 https://eitaa.com/Hadis_Shia/4894 برای شرکت در مسابقه 👇 https://digiform.ir/c2c610bf2b بـا تـشـکـر 💢 @Hadis_Shia 💢
فعلا قابلیت پخش رسانه در مرورگر فراهم نیست
نمایش در ایتا
. 📿 نماز جماعت شخصی نقل می‌کرد: در موقع ورود مرحوم آقا شيخ علی مقدّس (ره) به شهر تهران، من در تهران بودم. وی راهی خراسان بود ولی از او خواستند، در تهران اقامه جماعت كند. وی دعوت آنها را پذيرفت و نماز جماعت برپا شد. مردم زيادی در جماعتش حاضر می‌شدند. اين امر باعث شد تا بعضی به آن مرحوم حسادت ورزند. در يكی از روزها مرحوم شيخ سوار مركب خود به قصد زيارت شاه عبدالعظيم در حركت بود، با سر به زمين افتاد و از هوش رفت. او را به بيمارستان منتقل نموده و تحت معالجه قرارش دادند. وی چند هفته‌ای را در آن جا ماند تا حالش بهتر شود. در اين مدت آن افراد از اين فرصت استفاده نموده و شايعه انداختند كه شيخ در اثر ضربه مغزی دچار ديوانگی و جنون گشته است. شيخ وقتی بهبودی يافت، دوباره جهت اقامه جماعت روانه مسجد شد. مسجد را دوباره پر از نمازگذاران يافت. شخصی که شيخ را همراهی می‌کرد می‌گويد، در اثنای راه زمزمه‌ای از شيخ شنيدم كه می‌گفت: كجايند افرادي كه نسبت جنون به تو داده‌اند تا تو را از چشم مردم ساقط كنند، بيايند و مشاهده كنند كه مسجد پر از نمازگذاران است. ولی ناگهان ديدم كه شيخ برگشت بدون آنكه وارد مسجد شود و نماز جماعت بخواند، من علت بازگشت را پرسيدم؟ فرمود: چون شك دارم كه اين نماز جماعت برای خدا باشد. وقتی نمازگذاران از جريان اطلاع يافتند به سراغ شيخ آمدند و هر چه اصرار كردند كه او را به جماعت ببرند قبول نكرد و تا وقتی كه در تهران بود، اقامه جماعت نكرد و سپس روانه مشهد مقدّس شد. 📔 یکصد داستان خواندنی، ص٢۶ 🔰 @DastanShia
فعلا قابلیت پخش رسانه در مرورگر فراهم نیست
نمایش در ایتا