eitaa logo
دیباج
91 دنبال‌کننده
352 عکس
51 ویدیو
4 فایل
دیباجِ (حریرِ) سخن از تار و پود واژگان پذیرای نظرات خوانندگان ارجمند هستم. ارتباط با مدیر: @Armaktab 💠
مشاهده در ایتا
دانلود
از سخن معصوم علیه‌السلام 🔶شوینده گناهان 🌹امام رضا (علیه‌السلام) می‌فرماید: (مَن لم یَقدِرْ على ما یُکَفِّرُ بهِ ذُنوبَهُ فَلْیُکثِرْ مِنَ الصَّلاهِ على محمّدٍ وآلِهِ فإنّها تَهدِمُ الذُّنوبَ هَدماً؛ هر که نمى‌تواند کارى کند که به‌سبب آن گناهانش زدوده شود، بر محمّد و خاندان او بسیار صلوات فرستد؛ زیرا صلوات گناهان را ریشه‌کن مى‌کند.) 📚(الأمالی للصدوق: ۱۳۱/۱۲۳) @Deebaj
آمدم ای شاه پناهم بده! آمدم اي شاه، پناهم بده خط اماني ز گناهم بده اي حَرمَت ملجأ درماندگان دور مران از در و، راهم بده اي گل بي خار گلستان عشق قرب مکاني چو گياهم بده لايق وصل تو که من نيستم اِذن به يک لحظه نگاهم بده اي که حَريمت به مَثَل کهرباست شوق و سبک خيزي کاهم بده تا که ز عشق تو گدازم چو شمع گرمي جان، سوز به آهم بده لشگر شيطان به کمين من است بی‌کسم ای، شاه پناهم بده از صف مژگان نگهي کن به من با نظري، يار و سپاهم بده در شب اول که به قبرم نهند نور بدان شام سياهم بده اي که عطابخش همه عالمي جمله حاجات مرا هم بده 🖊حبیب الله چایچیان (حسان) @Deebaj
✅از کلام بزرگان 🔶یوسف زیبای درون خبری است نورسیده، تو مگر خبر نداری جگر حسود خون شد، تو مگر جگر نداری قمری است رونموده، پَر نور برگشوده دل و چشم وام بستان ز کسی اگر نداری عجب از کمان پنهان، شب و روز تیر پران بسپار جان به تیرش، چه کنی سپر نداری مس هستی‌ات چو موسی، نه ز کیمیاش زر شد چه غم است اگر چو قارون، به جوال زر نداری به درون توست مصری که تویی شکرستانش چه غم است اگر ز بیرون، مدد شکر نداری شده‌ای غلام صورت، به مثال بت پرستان تو چو یوسفی ولیکن به درون نظر نداری به خدا جمال خود را چو در آینه ببینی بت خویش هم تو باشی، به کسی گذر نداری خردا! نه ظالمی تو که وِرا چو ماه گویی؟ ز چه روُش ماه گویی، تو مگر بصر نداری؟ سر توست چون چراغی، بگرفته شش فتیله همه شش ز چیست روشن، اگر آن شرر نداری؟ تن توست همچو اشتر که برد به کعبه دل ز خری به حج نرفتی نه از آنک خر نداری تو به کعبه گر نرفتی بکشاندت سعادت مگریز ای فضولی که ز حق عَبر (مفر) نداری @Deebaj  
دیباج ۲۱۱ 🔶ایمان و پشتکار 📌تصور نادرستی از ، ، و در ذهن بسیاری از افراد که گمان می‌کنند دیندار واقعی هستند، شکل گرفته است که باعث عدم پیشرفت آنان در زندگی می‌شود. 📌انسان باایمان کسی است که به(مبدأ)، به‌عنوان نقطه آغاز هستی و (مقصد) به‌مثابه سرانجام جهان و هنگامه چیدن میوه‌های تلاش، باور دارد. با این ایمان است که او خود را از به سوی آغاز می‌کند و در مسیر حرکت از هیچ‌گونه فروگذار نمی‌کند. او «ایمان» را نیروی محرکه‌ای قوی برای رسیدن به مقصد زندگی می‌بیند و نه توجیهی برای تنبلی و کاهلی. 📌این جمله از ؛ مربی مشهور فوتبال، شنیدنی است: «در اولین مسابقه كه مربیگری می‌كردم دعا كردم و از خدا خواستم كه برنده باشم؛ اما نبردیم. فهمیدم تیم مقابلم هم خدا دارد، پس از آن به بعد تلاش كردم.» @Deebaj
✅از سخن دیگران 🔶مقام آدمیت 💢سر تا پایم را خلاصه کنند، می‌شوم مشتی خاک! که ممکن بود خشتی باشد در دیوار یک خانه، یا سنگی در دامان یک کوه، یا قدری سنگ‌ریزه در انتهای یک اقیانوس. شاید خاکی از گلدان‌، یا حتی غباری بر پنجره؛ اما مرا از این میان برگزیدند: برای نهایت، برای شرافت، برای انسانیت و پروردگارم بزرگوارانه اجازه‌ام داد برای: نفس‌کشیدن، دیدن، شنیدن، فهمیدن و ارزنده‌ام کرد بابت نفسی که در من دمید. من منتخب گشته‌ام: برای قرب، برای رجعت، برای سعادت. من مشتی از خاکم که خدایم اجازه‌ام داده: به انتخاب، به تغییر، به شوریدن، به محبت. وای بر من اگر قدر ندانم…! 📚کانال: داستان‌های کوتاه @Deebaj
دیباج ۲۱۲ 🔶وفاق و نفاق 📌انسان‌ها دارای طبیعت‌ها، دیدگاه‌ها و سلیقه‌های متفاوتند و این تفاوت رازی است که فهم و گشودن آن، گشایش بسیاری از گره‌های زندگی اجتماعی آدمیان را سبب می‌شود. 📌شاید هیچ دو انسانی را نتوان یافت که آینه وجودشان، از هر نظر، دیگری را بازتاب دهد. همیشه تفاوتی هست و این تفاوت‌های هر چند خرد و اندک، سرچشمه تلاش‌ها و رقابت‌ها و پیشرفت‌هاست. 📌خردمندانه نیست تلاش کنیم همه دیدگاه‌ها و قلب‌ها را با خود و یا نگاه ویژه خود به موضوعات گوناگون در جهان هستی، هماهنگ کنیم؛ چرا که این کار نه تنها ناسودمند؛ بلکه ناممکن است. 📌کسانی که در پی خشنودساختن همگان‌اند، پرده از نفاق خود برمی‌دارند، و گر نه، حق با باطل، عدالت با جور و ستمدیدگی با ستمگری، توافق نمی‌کنند. 📌علی علیه السلام هم قدرت جذب موافقت ملازمان حق را داشت و هم نیروی دفع دورویی بیماردلان جبهه نفاق را. @Deebaj
دیباج ۲۱۳ 🔶حدیث زندگی 📌حدیث شریف کساء که به قرائت آن بسیار سفارش شده و مؤمنان به خواندن آن در جمع‌های خانوادگی اهتمام دارند، پر است از عبارات مهرآمیزی که خاندان پیامبر با آن یکدیگر را مخاطب قرار می‌دهند. 📌به گفته مرحوم حاج اسماعیل : از ، ادبِ صحبت‌کردن با فرزندان و شوهر و همسر را بیاموزید. وقتی می‌خواهید از منزل خارج شوید، اهل خانه را خشنود کنید و بیرون بیایید. وقتی هم خواستید وارد خانه شوید، بیرونِ در استغفار کنید و صلوات بفرستید، هر ناراحتی که دارید بیرون بگذارید و با روی خوش داخل [خانه] شوید. اهل خانه هم با روی خوش به استقبال شما بیایند. کمال زن و مرد در این‌ است. @Deebaj
فعلا قابلیت پخش رسانه در مرورگر فراهم نیست
مشاهده در پیام رسان ایتا
دیباج ۲۱۴ 🔶آبروداری خداوند به نعمت ولایت اهل بیت علیهم السلام و دوست‌داران خاص ایشان بر ما منت گذاشته است. اهل بیتی که پاک‌اند و پاکیزه و وجودشان جز به راستی و درستی آراسته نیست. در وانفسای جهان معاصر که «ایسم‌های» مختلف، هر کدام به سویی راهبری می‌کنند و فرزند انسان از فراوانی آنها سرگیجه می‌گیرد و سرانجام به دره هولناک الحاد و انکار می‌افتد و مقدسات را به سُخره می‌گیرد، تنها این خانه و اهل آن هستند که داروی آرامش‌بخش و شفابخش ایمان را به مشتاقان پیشکش می‌کنند و به آنان در این دیوانه‌خانه دنیا، آبرو می‌بخشند. آنان که از این خاندان آبرو یافته‌اند، با تمام وجود از آن پاسداری می‌کنند. خدایا! این آبرو را از ما مگیر! @Deebaj
تجربه‌نگاری 🔶بی‌تفاوت نباشیم! 📌داشتم از دخترم نورا عکس می‌نداختم. تو عکس متوجه این دختر شدم که کنار موکب امام حسین(ع) وسط یک جمعیت مذهبی با این وضعیت اومده بود.. خلاصه که طاقت نیاوردم. با نورا رفتیم سراغش. 📌گفتم: سلام عموجان! سلام کرد با تعجب! گفتم: عموجان! شما چند سالته؟ (تازه فهمید قضیه چیه.) گفت: عمو! من ۱۶ سالمهريال کوچیکم هنوز. گفتم: عموجان! ۱۶ سال ؟؟!!! میدونستی اگر ۳۰ سال پیش ۱۶ سالت بود الان پسرت بازنشسته ارتش بود؟ خندید، یخش باز شد. گفتم حالا که خندیدی، می‌دونی لباست مناسب اینجا نیست؟ گفت: زشته عمو؟ گفتم: نه برای خونه خیلیم قشنگه. بازم خندید. گفتم: عموجان! لباس اول در شان دختر خانم مودبی مثل شما نیست. بعدم، در شان این مکانی که به اسم امام حسین برپا کردن، نیست.👇
📌گفت: اتفاقا اومده بودم بیام موکب، چون امام حسین رو دوست دارم (دوستاش خندیدن بهشون گفت مرض راست میگم) گفتم: می‌دونی تا خدا دوستت نداشته باشه نمی‌تونی امام حسین رو دوست داشته باشی؟ رفت تو فکر ... گفت: عمو! دو ساعته اینجام ولی هیچکس بهم هیچی نگفته بود، منم فکر کردم مشکلی نداره لباسم. (انصافا موندم چی جوابش بدم!) ولی خودمو نشکوندم. گفتم: عموجان! شاید فکر کردن از این بی‌جنبه‌هایی که نمی‌شه باهات حرف زد. (دوستش گفت: اتفاقا خیلی بی جنبس و خندیدن) خلاصه که قول داد بره خونه عوض کنه و برگرده. 📌عرضم اینه که، ما مقصریم اگر گناه انقدر راحت شده، یعنی خود گناهکار منتظره یکی بهش اعتراض کنه، ولی ما می‌گیم: بی‌خیالش، کی اهمیت میده؟ نگاه نمی‌کنیم حکم چه کسی رو داریم زیر پا می‌زاریم. این دختر حتی اگر امشب به قولش عمل نکنه ولی باز همیشه منتظره یکی بهش معترض بشه، پس بهتر می‌پوشه. 🖌از کانال: روشنگری @Deebaj
دیباج ۲۱۵ 🔶سجاده و زُنّــار! در سفر به لبنان، با دوستان همراه به شهر جونیه و منطقه حریصا رفتیم. منطقه‌ای مسیحی‌نشین، با نمادهای غربی و مسیحی. در بالای کوهی که از درختان «ارز» - نماد پرچم لبنان- پوشیده بود، کلیسایی قدیمی قرار داشت که در مجاورت آن، کلیسایی مدرن برافراشته بودند. با تله کابین به بالای کوه صعود و از کلیسای قدیمی بازدید کردیم، با کشیش بزرگ آنجا که از قضا ریاست دانشگاه واقع در فضای کلیسا را نیز بر عهده داشت، نشستی داشتیم. دیداری صمیمانه بود و پس از پایان، دفتر یادبود کلیسا را امضا کردیم. کلیسای مدرن در حال آماده‌سازی بود و هنوز افتتاح نشده بود. پس از گشت و گذار علمی، با تله‌کابین به پایین کوه بازگشتیم. نماز ظهر و عصر را نخوانده بودیم و چیزی به غروب خورشید نمانده بود. سرگردان دنبال جایی برای نماز می‌گشتیم. خانم مسیحی جوانی که مغازه فروش اشیای تزیینی و بدلیجات داشت، متوجه سرگردانی ما شد. رفت از داخل مغازه‌اش سجاده‌ای آورد و ما در بیرون مغازه او، در گوشه‌ای، نماز خواندیم. او هم خدا را می‌شناخت، اما به سبک و سیاق خودش، پس با ما همدلی کرد. از نگاه عرفانی، «زنار» عبارت است از کمربند خدمت و طاعت محبوب بستن. باید کمر به طاعت خداوند بست و این کمر بستن به طاعت جز با خدمت به خلق خدا به دست نمی‌آید. چه مسلمان باشی و چه مسیحی و چه گبر، خدا خدمت خالصانه به بندگانش را دوست دارد و از کنار آن بی اعتنا نمی‌گذرد. ♦️زنّار: کمربندی که مسیحیان در کشورهای اسلامی به کمر خود می‌بستند تا آنان را از مسلمانان متمایز نماید. @Deebaj
دیباج ۲۱۶ 🔶دیوارها و آدم‌ها 📌انسان‌ها موجوداتی اجتماعی‌اند و نیازمند گفتگو و زبان، ابزار این گفتگو. زبان اگر به راستی و درستی بچرخد، رابطه‌ها را قوام می‌بخشد، قلب‌ها را چون آینه صیقلی می‌کند؛ جوری که جز محبت و مهر را بازتاب ندهد و تیرگی‌های کدورت را تاب نیاورد. 📌اما امان از روزی که زبان‌ها از نقش‌آفرینی در شفافیت رابطه‌ها و تعمیق و گسترش آن باز مانند. آن‌جاست که غبار سوءظن‌ها و تردیدها انباشته می‌شوند و دیواری بلند و ستبر می‌سازند میان آدمیان. در پس این دیوارهای افراشته، دیو تنهایی، انسان‌ها را در آغوش تاریک خود می‌فشارد و به کام مرگ می‌کشاند. خوب است غبار تیره تردید را با دم مسیحیایی گفتگو کنار بزنیم تا زبان‌های بسته، میان ما دیوار نکِشند و ما را در تنهایی خودمان نکُشند. از زمزمــــه دلتنگیم، از همهمــه بیزاریم نه طاقت خاموشی، نه تاب سخن داریم آوار  پریشانــی‌ است، رو  ســوی چـــه بگریزیم؟ هنگامه حیرانی‌ است، خود را به که بسپاریم؟ تشویشِ هزار «آیا»، وسواسِ هزار «اما» کوریم و نمی‌بینیم، ورنه همه بیماریم دوران شکوه بـــاغ از خاطرمان رفتــه‌ ست امروز که صف در صف خشکیده و بی‌باریم دردا کــه هدر دادیم آن ذات گرامی را تیغیم و نمی‌ بریم، ابریم و نمی‌‌باریم ما خویش ندانستیم بیداریِمان از خواب گفتند کــه بیدارید؟ گفتیم کـه بیداریم من راه تــو را بسته، تـــو راه مرا بسته امید رهایی نیست وقتی همه دیواریم @Deebaj
دیباج ۲۱۷ 🔶همدوش آفتاب 📌جز اندیشه‌های روشن و جان‌های پاک، حقیقت را درک نمی‌کند و آن را پذیرا نمی‌شود؛ چرا که حقیقت، ‏والا و مقدس است و (جز پاكان بر آن دست نزنند.‎)‎‏ 📌آنگاه که خورشید حقیقت «اسلام» از افق «مکه» سر زد ‏و پرتو نورانی‌اش آسمان تیره از شرک و بت‌پرستی مکه را چون روز، روشن کرد، خفاشان تیره‌اندیش به دخمه‌های تاریک شرک و کفر پناه بردند تا نور حقیقت دیدگانشان را نیازارد و بتوانند ‏برای پنجه‌انداختن بر چهره آفتاب، دسیسه‌چینی کنند. شیطان همنشین آنان بود و با دمیدن در تنور ‏اندیشه‌های ارتجاعی و متحجرانه آنان، اسباب مخالفت و دشمنی آنان با نورانیت اندیشه وحی را رقم ‏می‌زد. پس از آنکه استواری پیامبر (ص) در ابلاغ رسالت خویش، تطمیع‌های آنان را ناکام گذاشت، ‏از در تهدید و آزار و اذیت وارد شدند و برای پیامبر (ص) رنج و زحمت بسیار آفریدند تا هم او را ‏در گسترش دعوت خویش ناکام سازند و هم دیگران را از گردآمدن در پرتو آفتاب وجودش دور ‏نمایند؛ دیگرانی که آشکارشدن حقیقت برایشان مساوی بود با به زیر کشیدن سران مشرک مکه از ‏اریکه قدرت و به خواری افکندن آنان و سرانجام رهایی مردمانی که سالیان دراز، سران قریش و ‏دیگر سران مکه، طوق بندگی بر گردنشان افکنده بودند و کرامتشان را لگدمال هواهای نفسانی و اندیشه ‌های متحجرانه خود کرده بودند.‏👇
در این میان، بانویی گرانقدر از خانواده‌ای اصیل که اندیشه‌ای روشن و جانی پاک داشت، نخستین ‏زنی بود که به دعوت آخرین پیامبر خدا ایمان آورد و تمام هستی و دارایی خود را در خدمت گسترش ‏شعاع این خورشید عالم‌تاب قرار داد. خدیجه سلام الله علیها بانویی است که اسلام و مسلمانان تا ابد ‏مدیون گذشت و ایثار و مجاهدت‌های اویند.‏ 🌺سالروز ازدواج پیامبر اکرم و حضرت خدیجه کبری سلام الله علیها مبارک باد!🌺 ‏ @Deebaj
فعلا قابلیت پخش رسانه در مرورگر فراهم نیست
مشاهده در پیام رسان ایتا
✅زبان شیرین فارسی 🔶فرهنگ و تمدن کهن ایرانی به ایرانی بودن خود ببالیم! @Deebaj
✅انگیزشی 🔶تربیت فرزند ‏فرهنگ یعنی: زباله هاى ذهنمان ، باورهای پوسيده مان و دردمندی‌هايمان را به نسل بعد منتقل نکنیم... @Deebaj
فعلا قابلیت پخش رسانه در مرورگر فراهم نیست
مشاهده در پیام رسان ایتا
دیباج ۲۱۸ 🔶رود عاطفه در برهوت ویرانی! امروز که این کلیپ کوتاه را دیدم، دلم لرزید. آوار برج‌ها و خانه‌ها و کارخانه‌ها، حتی اندک لرزه‌ای بر بنای استوار قلب‌ها نینداخته است و رود عاطفه در برهوت خرابی‌ها، امیدبخش طلوع صبحی روشن است. فرزندان صهیون سقف و دیوار خانه‌های ساکنان غزه را فروریختند اما قصر بلند عاطفه همچنان پابرجاست. عاطفه‌ اگر بماند، امید جان می‌گیرد و ساختن دوباره خانه‌ها آسان می‌شود. @Deebaj
دیباج ٢١٩ 🔶سنگ سیاه تا نماز صبح را بخواند، همسرش بخچه‌اش را آماده کرده بود. تکه‌ای نان ‏با قطعه‌ای پنیر و مشتی کشمش، صبحانه هر روزه مرد بود. ‏ بعد از آنکه بر صورت معصوم دخترش بوسه می‌زد، در گرگ و میش هوا، از ‏کلبه محقری که در پایین‌دست کوهی بلند قرار داشت، برای کار راهی می‌شد.‏ تخته‌سنگ‌ها زیر نور نقره‌ای ماه می‌درخشیدند. جیرجیرک‌ها کم‌کم از صدا می‌افتادند و صدای چهچهه گنجشک‌های بازیگوش در فضای دره طنین‌انداز می‌شد.‏ کم‌کم که چهره زیبای ماه رنگ می‌باخت، مرد پوتین‌های سنگین و کلاه و چراغ ‏قوه‌اش را درون یک گونی شکری می‌گذاشت و بیل و کلنگ حفاری‌اش را به ‏دوش می‌گرفت و راه می‌افتاد سمت پایین دامنه.‏ بوی زغال سنگ فضا را انباشته بود. مرد که در طول سالیان دراز فقط ‏فاصله میان کلبه کوچکش، با دیوارهایی از جنس سنگ‌های سیاه و ‏سقف حلبی زنگ زده، با معدن زغال سنگ را پیموده ‏بود، رنگ خاک و سبزی چمن در نظرش سیاه می‌نُمود. هر چه می‌دید سیاهی ‏بود در سیاهی.‏ خیلی وقت بود که چهره خودش را در آینه ندیده بود. آخرین باری که در آینه نگاه کرد، از دیدن چهره سیاه و تکیده خودش وحشت‌زده شد. اولین روز از ماه مهر سال ۱۴۰۳ شمسی بود. مثل همیشه از همسرش خداحافظی کرد، بر گونه گل‌انداخته دخترش که از شوق رفتن به مدرسه، شبْ کیف صورتی رنگ مدرسه‌اش را در آغوش گرفته و به خواب رفته بود، بوسه زد. ابزار ‏کارش را به همراه بخچه صبحانه‌اش برداشت و رفت به پایین دره سیاه و در ‏دل تاریکی‌ها غرق شد و صدایش برای همیشه خاموش گردید. ‏ @Deebaj
33.88M حجم رسانه بالاست
مشاهده در ایتا
از سخن دیگران 🔶پدرم را خدا بیامرزد .... پدرم را خدا بیامرزد مردِ سنگ و زغال و آهن بود سال‌های دراز عمرش را کارگر بود، اهل معدن بود از میان زغال‌ها در کوه عصرها رو سفید برمی‌گشت سربلند از نبرد با صخره او که خود قله‌ای فروتن بود پا به پای زغال‌ها می‌سوخت سرخ می‌شد، دوباره کُک می‌شد کوره‌ای بود شعله‌ور در خود‌ کوره‌ای که همیشه روشن بود بارهایی که نانش آجر شد از زمین و زمان گلایه نکرد دردهایش یکی دو تا که نبود دردهایش هزار خرمن بود از دل کوه‌های پابرجا از درون مخوف تونل‌ها هفت‌خوان را گذشت و نان آورد پدرم که خودش تهمتن بود پدرم مثل واگنی خسته از سرازیر ریل خارج شد بی‌خبر رفت او که چندی بود در هوای غریب رفتن بود مردِ دشت و پرنده و باران مردِ آوازهای کوهستان پدرم را خدا بیامرزد کارگر بود، اهل معدن بود ✍🏻 موسی عصمتی @Deebaj