eitaa logo
دفاع مقدس
383 دنبال‌کننده
2.4هزار عکس
881 ویدیو
248 فایل
💠 نیم نگاهی به رویدادهای دفاع مقدس 🌼🌸🍀در قالب: متن، عکس، صوت، فیلم و کلیپ
مشاهده در ایتا
دانلود
هدایت شده از دفاع مقدس
فعلا قابلیت پخش رسانه در مرورگر فراهم نیست
مشاهده در پیام رسان ایتا
🎬 کلیپ | تصاویر مناجات و راز و نیاز رزمندگان در جبهه ها ➕ فایل صوتی مربوط به دوران 🆔 @Defa_Moqaddas
هدایت شده از دفاع مقدس
🌷سه شهید در یک قاب - میثم شیر نژاد ، محمد رضا کارور و شهید مدافع حرم حاج احمد غلامی 🔹لشکر دو سیدالشهدا(ع) 🌴 #دفاع_مقدس @Defa_Moqaddas
دفاع مقدس
🌷سه شهید در یک قاب - میثم شیر نژاد ، محمد رضا کارور و شهید مدافع حرم حاج احمد غلامی 🔹لشکر دو سیدا
🌴 بچّه‌ها محاصره شده بودند.... نیروهای پشتیبانی نمی‌توانستند کمک برسانند. همه تشنه و گرسنه بودند. «کارور» هرچه تلاش کرد و خودش را به آب و آتش زد تا بتواند لااقل کمی آب برای رفع تشنگی نیروهایش تهیّه کند، موفّق نشد. در همین لحظه، بچّه‌ها «کارور» را دیدند که با قدم‌های استوار به طرف «تپّه‌های بازی دراز» می‌رود. تیمّم کرد و روی یکی از تپّه‌ها ایستاد. «تکبیره الاحرام» را با صدای بلند گفت و شروع کرد به خواندن. مدّتی طول کشید تا به رکوع رفت و چند دقیقه‌ای طول کشید تا سر از رکوع برداشت و به خاک افتاد. نمازش که تمام شد، دست‌هایش را بالای سرش برد و چشم‌هایش را بست. نمی‌دانم با چه حالی، با چه اخلاصی، چگونه دعا کرد که در همان لحظه، صدای «الله اکبر» و فریاد شادی بچّه‌ها به گوش رسید. باران، نم نم شروع به باریدن کرد... 🌷 شهید فرمانده گردان مالک، مقداد و مسئول طرح و برنامه تیپ ۲۷ محمدرسول الله (ص) 🆔 @Defa_Moqaddas
دفاع مقدس
🌴 بچّه‌ها محاصره شده بودند.... نیروهای پشتیبانی نمی‌توانستند کمک برسانند. همه تشنه و گرسنه بودند. «ک
لطفا در ایتا مطلب را دنبال کنید
مشاهده در پیام رسان ایتا
🚩 یادواره سردار شهید محمد رضا کارور و سالگرد عملیات خیبر 🚩 خاطره گویی حاج محمد علی کلهر برادر شهید هاشم کلهر و همرزم و راننده شهید کارور در عملیات خیبر 🚩 مسجد امام حسین (ع) ورامین 🚩 پایگاه بسیج شهیدان عبدالعلی پور 🚩 مسجد امام حسین (ع) ورامین 🆔 @Defa_Moqaddas
- ده مرداد 1360
- ده مرداد 1360
هدایت شده از دفاع مقدس
صادق آهنگران – دعای کمیل - مناجات ().mp3
22M
⏳ دوران #دفاع_مقدس - #دهه_60 📢 صوت| دعای کمیل و مناجات توسط حاج #صادق_آهنگران 🆔 @Defa_Moqaddas
دفاع مقدس
⏳ دوران #دفاع_مقدس - #دهه_60 📢 صوت| دعای کمیل و مناجات توسط حاج #صادق_آهنگران 🆔 @Defa_Moqaddas
🌷 🌗نزدیک غروب بود که با یکی_دو تا از بچه ها و شیخ مسعود تاج آبادی با ماشین گردان رفتیم به مقر زیر ارتفاع تیمور ژنان... ماشین تا بالا نمی رفت و مجبور شدیم بقیه راه را پیاده بریم. هنوز به شیاری که چادرهامون در آن مستقر بود نرسیده بودیم که یک عده مى گفتند جلو نرید منطقه آلوده است و بمب شیمیایی زدند. 🌷ما توجهی نکردیم و به محوطه مقر که رسیدیم؛ دیدیم چادرها روی هم خوابیده اند. بچه های پست امداد گفتند: همه را عقب بردند. فکر کنیم بردند معراج شهدای جوانرود. سوار وانت شدیم و خودمان را به معراج شهدای جوانرود رساندیم. دو ساعتی از اذان مغرب گذشته بود. سراغ بچه ها را گرفتیم. گفتند: یک تعداد شهید برای ما آوردند و داخل سردخانه اند. خواستیم که اجازه بدهند آنها را شناسایی کنیم. 🌷....بچه های معراج گفتند: امکانش نیست. من زدم زیر گریه و گفتم: برادر ما باید اینها رو ببینیم اینها همسنگران ما هستند. مسئولشان دلش به حال ما سوخت و درب کانکس را باز کرد. کف کانکس پر بود از شهید که همه را داخل پلاستیک پیچیده بودند. نه زانوهام نای حرکت داشت و نه دستم یاری مى كرد که پلاستیک روی صورت بچه ها را کنار بزنم و از طرفی هم مدام مسئول کانکس می گفت: برادر یک خورده زودتر! 🌷اولین شهیدی که پلاستیک را از صورتش کنار زدم، شهید سید عباس میرنوری بود. خیلی آرام خوابیده بود دور لب و اطراف گوشهاش یک مقدار کف جمع شده بود. شیخ تاج آبادی بیرون کانکس بود و سوال کرد: بچه های ما هستن؟ گفتم: آره اولیش سید عباس بود و بعد ابوطالب و بعد غلامرضا و نوبخت و دیگر بچه ها.... 🌷شوخی نبود بدن بی جان یازده تا بچه ها داخل کانکس معراج شهدا بود. صورتهاشان سفید شده بود و آرام خوابیده بودند. مشخصاتشان را ثبت کردیم و درب کانکس را بستند. از معراج بیرون آمدیم و به سمت مقرمان راه افتادیم. من عقب وانت نشستم و تا خود مقر گریه کردم، توی راه مدام به این جمله سید عباس فکر مى كردم که گفت: عملیات رفتیم و کسی شهید نشد.... 🌷به مقر که رسیدیم بچه ها دور ما را گرفتند. شب جمعه بود. اعلام کردیم رفقا برای دعای کمیل داخل ساختمان جمع بشن. بچه ها آمدند و من وسط خواندن دعای کمیل خبر شهادت بچه ها رو دادم و غوغایی شد.... دعا که تمام شد یک خبر دیگر هم به ما رسید و آن خبر شهادت عزیز ترین یارمان شهید غلامرضا زعفری بود. روزهای آغازین سال ٦٧ روزهای سختی برای ما بود.... -(راوى: جعفر طهماسبی، رزمنده تخریب لشکر ۱۰ سیدالشهدا-ع) 🆔 @Defa_Moqaddas
دفاع مقدس
🌷 #خبر_شهادت_وسط_دعاى_كميل 🌗نزدیک غروب بود که با یکی_دو تا از بچه ها و شیخ مسعود تاج آبادی با ماشین
💠 پادگان امام علی(ع)سنندج-تابستان ۱۳۶۶ 📷 از راست شهید فیروزبخت-نفرسوم شهیدغلامرضا زعفری 🆔 @Defa_Moqaddas
دفاع مقدس
💠 پادگان امام علی(ع)سنندج-تابستان ۱۳۶۶ 📷 از راست شهید فیروزبخت-نفرسوم شهیدغلامرضا زعفری 🆔 @Defa_Mo
[In reply to دفاع مقدس] 🌷 یکی از اعجوبه‌های تخریب شهید بود که عاشق کار کردن در معبر تعجیلی بود. این شهید وقتی هم از خاطراتش تعریف می‌کرد آنقدر خوش سخن بود که نمی‌فهمیدیم زمان چگونه می‌گذرد. حین تعریف خاطراتش از حرکات دست وسرش هم استفاده می‌کرد که این جذابیت روایت خاطراتش را دو چندان می‌کرد. بعد از شهادت شهیدحاج قاسم اصغری و رسول فیروزبخت خیلی پَکر بود. بچه‌ها دوره‌اش کرده بودند که حالش را عوض کنند. برای همین غلام را متقاعد کردند که خاطره‌ای تعریف کند.اون هم تعریف کرد: «عملیات خیبر همراه با حاج قاسم اصغری در درگیری‌های جزیره مجنون کنار هم بودیم. توی محاصره تانک‌ها نزدیک دهکده (در محدوده عملیات لشکر ۱۰ سیدالشهداء(ع) در جزیره مجنون جنوبی دهکده‌ای داخل هور قرار داشت که سخت‌ترین درگیری‌های رزمندگان اطراف آن بود و اکثر پاتک‌های دشمن در روزهای ۱۵ و ۱۶ و ۱۷ اسفند ۶۲ در اطراف این دهکده بود که رزمندگان تیپ سیدالشهدا و حضرت عبدالعظیم مقابل دشمن ایستادند) داخل جزیره گیر افتاده بودیم. خاکریزی که پشتش بودیم با گلوله‌های مستقیم تانک هر لحظه داشت کوتاه‌تر می‌شد. با شهادت و مدفون شدن فاصله ما کم شده بود. دیدم سر و صدایی می‌آید. نگاه کردم دیدم یکی از تانک‌ها به چند متری ما رسیده است. به حاج قاسم اشاره کردم. دیدم تند تند دارد حمد و سوره می‌خواند. بهش گفتم: «برادر اصغری داری فاتحه خودت رو می‌خونی التماس شفاعت.» دیدم دارد با پین نارنجک بازی می‌کند. گفتم: «می‌خواهی چیکار کنی؟» جواب داد: «مواظب من باش میرم سراغ تانک. اگر تانک به خاکریز برسه دخل همه رو میاره.» در یک آن، با همه توانش دوید سمت تانک واز شنی‌ها بالا رفت و برجک را باز کرد و نارنجک را داخلش انداخت. چند ثانیه بعد تانک منفجر شد. وقتی حاج قاسم پشت خاکریز آمد تلو تلو می‌خورد. بهش گفتم: «برادر اصغری داشت قلبم می‌ومد توی جورابم.» گفت: «خدا بهم رحم کرد.» یاد این دو عزیز بخیر. حاج قاسم اصغری ۱۰آبانماه سال ۶۶ با انفجار مین والمر از منطقه عملیاتی سردشت پرکشید و شهید غلامرضازعفری هم در اسفند ماه ۶۶ از جبهه جنوب به او پیوست. —(راوی: جعفر طهماسبی از تخریب چیان لشکر۱۰سیدالشهداء(ع) در دوران دفاع مقدس) 🆔 @Defa_Moqaddas
هدایت شده از دفاع مقدس
🌷سردار فاطمی #شهید_عبدالحسین_برونسی🌷 فرمانده تیپ ۱۸ #جوادالائمه شهادت : ۶۳/۱۲/۲۳ - شرق دجله ، #عملیات_بدر ا▫️▪️▫️▪️▫️▪️▫️ گفته بودند یک فرمانده تیپ قرار است بیاید مدرسه برایتان سخنرانی کند. اسمش برونسی است. منتظر یک ماشین آنچنانی با چند همراه و محافظ بودیم که یک دفعه یک مردی با #موتور_گازی سبز رنگی روبروی در مدرسه ایستاد و می خواست برود داخل. جلویش را گرفتیم و گفتیم کجا، مراسم سخنرانی است و #فرمانده_تیپ می خواهد سخنرانی کند. او مکثی کرد و گفت: من برونسی هستم‼️ 🆔 @Defa_Moqaddas
هدایت شده از دفاع مقدس
کلیپ_صوتی_درباره_شهید_اوستا_عبدالحسین.mp3
3.93M
📢 کلیپ صوتی شامل بخشی از کلام شهید و سخن رحیم‌پورازغدی راجع به شهید عبدالحسین برونسی، فرمانده تیپ جوادالائمه (ع) 🌷۲۳ اسفند ۱۳۶۳ - سالرور شهادت عارف، رزمنده و سردار دلاور سپاه توحید، عبدالحسین برونسی 🆔 @Defa_Moqaddas
هدایت شده از دفاع مقدس
💠 شهید عبدالحسین برونسی 🔹همسر شهید برونسی می گوید: ▫️يك روز با دو تا از همرزماش آمده بود خانه. آن وقت‌ها هنوز كوی طلاب می‌نشستيم. خانه كوچک بود و تا دلت بخواهد . فصل بود و عرق همين‌طور شُرشُر از سرو رويمان می‌ريخت. رفتم آشپزخانه. يک پارچ آب يخ درست كردم و آوردم برايشان. یكی ‌از دوست‌های عبدالحسين گفت:"ببخشيد حاج آقا." اگر جسارت نباشد می‌خواستم بگويم كولری را كه داديد به آن بنده خدا، برای خانه خودتان واجب‌تر بود. يكی ديگر به تاييد حرف او گفت: آره بابا، بچه‌های شما اينجا خيلي بيشتر گرما می‌خورند. 🌹كنجكاو شدم. با خودم گفتم: پس شوهر ما هم تقسيم می‌كند! منتظر بودم ببينم عبدالحسين چه می‌گويد. خنده‌ای كرد و گفت: اين حرف‌ها چيه شما می‌زنيد؟ رفيقش گفت: جدی می‌گويم حاج آقا. باز خنديد و گفت: شوخی نكن بابا جلوی اين زن‌ها! الان خانم ما باورش می‌شود و فكر می‌كند اجازه تقسيم كولرهای دنيا، دست ماست. انگار فهميدند عبدالحسين دوست ندارد راجع به اين موضوع صحبت شود؛ ديگر چيزی نگفتند. من هم خيال كولر را از سرم بيرون كردم. می‌دانستم كاری كه نبايد بكند، نمی‌كند. از اتاق آمدم بيرون. 🔺بعد از ، همان رفيقش می‌گفت: ▫️آن روزها وقتی شما از اتاق رفتيد بيرون، حاج آقا گفت: می‌شود آن خانواده‌ای كه شهيد دادند، آن شهيدی كه جگرش داغ دار است، توی گرما باشد و بچه های من زير كولر؟! كولر سهم مادر شهيد است، خانواده من گرما را می‌توانند تحمل كنند. —📚منبع: کتاب 🆔 @Defa_Moqaddas
هدایت شده از دفاع مقدس
خاک‌های_نرم_کوشک_زندگی‌نامه_شهید.pdf
2.07M
📚 نسخه PDF | 📖 کتاب: " " 🌷بر اساس زندگی‌نامه و خاطرات شهید عبدالحسین ‌برونسی، استاد بنّایی که ‌در دوران بدون گذراندن دوره های نظامی به فرماندهی ‌تیپ ‌رسید - به فرموده ‌رهبر انقلاب: شهید برونسی جزء ‌عجایب ‌انقلاب ‌ماست ا▫️▪️▫️▪️▫️▪️▫️ 🌷سردار فاطمی 🌷 فرمانده تیپ ۱۸ شهادت : ۶۳/۱۲/۲۳ - شرق دجله ، 🆔 @Defa_Moqaddas
فعلا قابلیت پخش رسانه در مرورگر فراهم نیست
مشاهده در پیام رسان ایتا
🎥 فیلم | ایراد خطبه نماز جمعه توسط آیت الله خامنه‌ای با لباس رزم - #اوایل_جنگ 🔹موضوع سخنرانی: از سیره مجاهدانه حضرت امام جواد علیه‌السلام 🆔 @Defa_Moqaddas
هدایت شده از دفاع مقدس
💠 فرماندۀ عزیز!- دوران ➖ خاطره‌ای از آیت‌الله 🌸 ایشان اعتقاد و احترام عجیبی به رزمنده‌ها داشت. یک شب به تیپ امام جواد(ع) آمد. در جمع نیروها سخنرانی کرد. پس از اتمام سخنرانی، وقت نماز بود. صفوف رزمنده‌ها تشکیل شد، اما آیت‌الله آقا تهرانی قبول نمی‌کرد امام جماعت شود. شهید برونسی، فرمانده تیپ به ایشان عرض کرد: آقا! جلو بایستد تا به شما اقتدا کنند. 🍀 میرزا جواد آقا هم در پاسخ فرمود: شما دستور می‌دهی؟ شهید برونسی گفت: من کوچک‌تر از آنم که دستور بدهم، ولی خواهش می‌کنم. 🌼 علامه گفت: نه خواهش را نمی‌پذیرم. بچه‌ها گفتند: آقای برونسی! مصلحتاً بگویید دستور می‌دهم تا بپذیرند. ما آرزو داریم پشت این عارف بزرگ نماز بخوانیم. شهید برونسی هم همین کار را کرد و علامه در جواب فرمود: چشم فرمانده عزیز! 🌴 بعد از نماز، آقا حال عجیبی داشت. شهید برونسی را کنار کشید و در حالی که اشک می‌ریخت گفت: دوست عزیزم! جواد را فراموش نکن و حتماً ما را شفاعت کن. ▫️ (نقل از: یکی از رزمندگان تیپ جوادالائمه-ع) @Defa_Moqaddas
هدایت شده از دفاع مقدس
🌴 نماز جماعت در جبهه، به امامت عالم ربّانی، 💠 آیت‌الله #میرزا_جواد_آقا_تهرانی ⏳ دوران #دفاع_مقدس 🆔 @Defa_Moqaddas
هدایت شده از دفاع مقدس
💠 نکاتی پندآموز از حضور آیت‌الله جواد آقا تهرانی در جبهه 🔺 در صف نخست حامیان انقلاب در مشهد به شمار می‌رفت. نماینده مردم در مجلس خبرگان قانون اساسی بود. در دوران دفاع مقدس نیز، با وجود کهولت سن، بارها در جبهه‌های جنگ حضور یافت و گرمابخش محافل رزمندگان اسلام بود. 💢 یک بار شهید صیاد شیرازی نزد ایشان رفته و از او دعوت می‌کند به جبهه بیاید. آن مرحوم می‌گوید: چون موجب اذیت و آزار دیگران می‌شوم کمتر به جبهه می‌آیم. ▫️بسیار ساده و بی‌آلایش بود. بین رزمنده‌ها که بود، نمی‌شد او را شناخت. هرگز در طلب نام و شهرت نبود. 🔸در عملیات والفجر مقدماتی با این که 78 سال داشت، به جبهه‌ آمده بود. در آنجا با کمال فروتنی و تواضع نمی‌پذیرفت به عنوان امام جماعت، پیشاپیش رزمندگان بایستد. می‌گفت: شماها از من جلوتر هستید! ❇️ روزي به جوانى بسيجى كه اصرار داشت همراه ميرزا عكس بگيرد، فرمود: مشروط به اينكه در قيامت از جواد شفاعت كنی! ▪️به ‌عنوان یک بسیجی، لباس رزم پوشیده و در سنگر می‌جنگید. یک روز در واحد ادوات، با خمپاره120، 14 گلوله خمپاره به نام 14 معصوم(ع) شلیک کرد. دیده‌بان که نمی‌دانست شلیک کننده چه کسی است، با هیجان از پشت بی‌سیم گفت: الآن تعدادی خمپاره آمد و درست خورد به هدف! این تا به حال سابقه نداشته! ⭕️ ایشان در جایی نقل می‌کند: روزی قرار شد خمپاره بزنم. مجبور شدند به علت خمیدگی پشتم، چهارپایه بیاورند و من روی آن قرار گرفتم. یک نفر هم دست روی گوش‌هایم گذاشت و من گلوله‌ها را توی لوله خمپاره انداختم! ⚪️ بقچه‌ای در کنارش بود. از او سؤال شد :این چیست؟ - پاسخ داد: "در این بسته، کفن من است. هر وقت به جبهه میآیم، آن را با خود می‌آورم. بارها به دوستان گفته‌ام در جبهه هرکجا شهید شوم یا بمیرم، همان‌جا با همین کفن مرا دفن کنید و حق ندارید جنازه مرا به مشهد یا جایی دیگر انتقال دهید. 🆔 @Defa_Moqaddas
هدایت شده از دفاع مقدس
🔺 آیت‌الله #میرزا_جواد_آقا_تهرانی در جبهه ⏳ دوران #دفاع_مقدس @Defa_Moqaddas
💠 مجاهد نستوه، آیت‌الله 🌸 عالمی ‌وارسته که از محضر بزرگان عصر خود کمالات معنوی و اخلاقی را کسب نمود. او به غایت متواضع و فروتن بود و در جلسات درس خود، در ردیف شاگرانش بر روی زمین می‌‌نشست و تدرس او آمیخته با تبسّم، ادب و احترام بود. ساده‌زیست بود و از مال دنیا هیچ نیندوخت. در مشهد و در خانه‌ای اجاره‌ای زندگی می‌کرد. هرگز اجازه نمی‌داد کسی دست او را ببوسد یا او را آیت‌اللّه خطاب کند. هیچ گاه در منزل امر و نهی نمی‌کرد و با وجود کهولت سن، گاه در کنار حوض لباس‌های خود را می‌شست یا حیاط را جارو می‌کرد. او علاوه بر تألیف کتب متعدد، به انجام خدمات عام‌المنفعه نیز همت می‌گماشت مانند: خیریه درمانی، و صندوق قرض‌الحسنه ... 🍀 میرزا جواد آقا از پیشگامان نهضت امام خمینی بود در دوران جنگ نیز حامی رزمندگان. ایشان علیرغم کهولت سن، عشق وافری برای حضور در جبهه از خود نشان می‌داد موفق شد 4 بار به جبهه اعزام شده و لباس بسیجی به تن کند. 🌼 وقتی گفته می‌شد: حال شما مساعد نيست و وظیفه‌ای ندارید، كهولت سن هم اجازه نمي‌دهد به جبهه بروید؛ در پاسخ می‌گفت: می‌دانم، اما مي‌خواهم مثل آن پرستويي باشم كه موقع پرتاب ابراهيم(ع) به درون آتش، يك قطره آب به منقار خود گرفته بود تا روی آن آتش بزرگ بریزد و به نوعی تکلیف خود را انجام داده باشد و به این وسیله بگوید که من با ابراهيم هستم! 🔺 يكي از شاگردان اين عالم رباني می‌گوید: روزى در محضر استاد بودم، بقچه‌اى به من نشان دادند و فرمودند: "در اين بسته، كفن من است، هر وقت به جبهه مى‌روم، آن را با خود مى‌برم، و بارها به دوستان گفته‌ام در جبهه هر كجا كه شهيد شوم يا بميرم، همان جا با همين كفن مرا دفن كنيد و حق نداريد جنازه مرا به مشهد يا جايى ديگر انتقال دهيد". 🌴 ایشان در دوم آبان 1368 رحلت نمود و طبق سفارش خود، او را در قبرستان عمومی مشهد دفن کردند و از نوشتن و نصب سنگ ‌قبر نیز اجتناب کردند تا نشانی باشد از مقام خاکساری او در برابر حضرت رب. ⏳ دوران @Defa_Moqaddas
🌷بسیجی شهید عبدالمطلب نوچمنی ▫️ ... که در سن ۱۵ سالگی با دستکاری شناسنامه خود به جبهه رفت، در آنجا مجروح شیمیایی شد و داشت مجدد عازم جبهه شد. سرانجام در عملیات کربلای پنج جاویدالاثر شد و در سال ۷۴ تفحص شد. 🆔 @Defa_Moqaddas
دفاع مقدس
🌷بسیجی شهید عبدالمطلب نوچمنی ▫️ ... که در سن ۱۵ سالگی با دستکاری شناسنامه خود به جبهه رفت، در آنج
[In reply to دفاع مقدس] 🌷 شهید والامقام عبدالمطلب نوچمنی 🌴 شهادت: عملیات کربلای ۵ – - به تاریخ ۱۳۶۵/۱۰/۱۹ 🔹شهید مطلب نوچمنی در سال ۱۳۴۹ درخانواده مذهبی و کم درآمد در روستای نوچمن از توابع شهرستان گرگان دیده به جهان گشود و پس از اتمام تحصیلات ابتدایی برای ادامه تحصیل به مدرسه راهنمایی خطیرآباد رفت و در آنجا به تحصیل پرداخت. در سال ۶۴ در حالی که سوم راهنمایی بود با اصرار فراوان رضایت پدر و مادر را برای رفتن به جبهه جلب کرد و با دست بردن در شناسنامه خود در تاریخ ۶۴/۱/۶ از طریق سپاه گرگان عازم جبهه کردستان شد. پس از ۵ماه به خانه برگشت و سپس برای بار دوم به جبهه جنوب عزیمت کرد. در این منطقه بر اثر بمباران شیمایی دشمن بعثی مجروح گردید و به بیمارستان منتقل شد، پس از بهبودی نسیی مجدداً به جبهه بازگشت و این بار توفیق حضور در عملیات کربلای ۵ را پیدا کرد. این آخرین آخرین اعزام او بود زیرا در همین عملیات بود که به شهادت رسید و پیکر پاکش پس از ۹سال در تاریخ ۷۴/۱۱/۶ به میهن بازگشت و پس از تشییع در کنار دیگر شهیدان در امامزاده روشن آباد گرگان بخاک سپرده شد. 💠 خصوصیات اخلاقی شهید: به مسایل اعتقادی اهمیت می داد و همیشه حامی اسلام و اهداف والای آن بود. شهید فردی فعال و کوشا در راستای برنامه های انقلابی و اسلامی بود، علاقمند به حفاظت و حراست از کیان و مرزهای انقلاب اسلامی بود و نسبت به آداب و شئونات اسلامی حساسیت خاصی داشت. ✍️ فرازی از وصیتنامه شهید: در این مقطع حساس زمانی که تمامی کفر به سرکردگی امپریالیسم جهانی در مقابل تمام اسلام قد علم کرده اند و کمر به نابودی اسلام بسته اند، وظیفه هر انسان منصفی این است که به یاری اسلام بشتابد و حسین وار مرگ با عزت را بر زندگی ننگین ترجیح دهد و من به میدانی قدم نهادم که نتیجه اش را از قبل گرفته و با ایمان کامل پیکار می کنم، که همان پیروزی خون بر شمشیر است، خواهم بود. با خدای خود عهد بستم ام که تا آخرین قطره خونم در راهش بجنگم و نگذارم دشمنان به خاک جمهوری اسلامی تجاوز کنند. 🆔 @Defa_Moqaddas
فعلا قابلیت پخش رسانه در مرورگر فراهم نیست
مشاهده در پیام رسان ایتا
🎥 فیلم | مراسم تشییع شهید #دفاع_مقدس عبدالمطلب نوچمنی ⏳ تفحص: سال ۱۳۷۴ 🌴خاکسپاری: امامزاده روشن آباد گرگان 1️⃣ قسمت اول 🆔 @Defa_Moqaddas
فعلا قابلیت پخش رسانه در مرورگر فراهم نیست
مشاهده در پیام رسان ایتا
🎥 فیلم | مراسم تشییع شهید #دفاع_مقدس عبدالمطلب نوچمنی ⏳ تفحص: سال ۱۳۷۴ 🌴خاکسپاری: امامزاده روشن آباد گرگان 2️⃣ قسمت دوم 🆔 @Defa_Moqaddas