eitaa logo
دفاع مقدس
4هزار دنبال‌کننده
17.8هزار عکس
11.6هزار ویدیو
1هزار فایل
🇮🇷 کانال دفاع مقدس 🇮🇷 ✅ مرجع‌نشرآثارشـ‌هدا و دفاع‌مقدس ⚪️روایت‌گر رویدادهای جنگ تحمیلی #کپی_آزاد 🌴اینجا سخن از من و ما نیست، سخن از مردانی‌ست که عاشورا را بازیافته، سراسر از ذکر ﴿یالیتناکنامعک﴾ لبریز بوده و بال در بال ملائک بسوی کربلا رهسپار شدند
مشاهده در ایتا
دانلود
فعلا قابلیت پخش رسانه در مرورگر فراهم نیست
مشاهده در پیام رسان ایتا
🎞 شوخی های زمان جنگ 😊 🎤 استاد رائفی پور از مزاح و شوخ طبعی های رزمنده ها می گوید بچه هایی بودند که به شوخی، دیگران را اذیت می کردند ولی به هیچکس هم بر نمی خورد😊
دفاع مقدس
🎞 شوخی های زمان جنگ 😊 🎤 استاد رائفی پور از مزاح و شوخ طبعی های رزمنده ها می گوید بچه هایی بودند ک
😊😊 ⚠️ کنسرو ماهی با نفت !! 🔺 سال 1363 در بخش مخابرات سپاه کامیاران خدمت می‌کردم. 🔹 یک روز، مسئولین مخابرات سپاه کردستان، پرویزی، امامقلی و رَوِشی از سنندج به کامیاران آمدند. 🔸 قرار بود عملیاتی به منظور پاکسازی منطقه اورامانات انجام شود. در آن زمان، هیزهای وابسته به حزب دمکرات در ارتفاعات اورامانات و روستاهای اطراف، با درگیری‌های مسلحانه و ایجاد رعب و وحشت، امنیت و آرامش را از مردم بومی کُرد سلب کرده بودند. ▪️در آن روز، سهمیۀ ناهار را به تعداد افراد، داده بودند و چون میهمان رسیده بود، به سنگر تدارکات مراجعه کرده و دو عدد کنسرو ماهی و بادمجان از آنها گرفتیم. قوطی کنسروها را روی چراغ گرم کردیم، سپس در بشقاب ریخته و در میان سفره گذاشتیم. 🔺 در بین افراد میهمان، رَوِشی آدم خاصی بود. او از دو چشم نابینا بود و با وجود این، مسئولیتِ تعمیر و نگهداری خطوط تلفن را برعهده داشت و همچنین اپراتور مرکز تلفن بود و تمام شماره‌های مشترکین را از حفظ داشت!! – رَوِشی در عین حال، بذله‌گو و شوخ‌طبع بود و بچه‌ها را با صحبت‌ها و حرکات خود می‌خنداند و به آنها روحیه می‌داد. ♨️ حالا او از همه گرسنه‌تر بود. غذا هم که داغ بود، منتظر نماند و کورمال کورمال بشقاب را برداشت و به کنار سنگر بُرد و از دبّه‌ای که در آنجا بود، روی غذا ریخت تا کمی سرد شود. تصور می‌کرد این دبّۀ آب است؛ غافل از آن که ظرف نفت بود!! ⚪️ تا آمدیم به او بگوییم که نریز! . . . ، این نفته! . . . . ، دیگر کار از کار گذشته بود!! ⭕️ در اینجا رَوِشی، که طاقت از کف داده بود، بدون توجه به حرف‌ دیگران، به تنهایی شروع کرد به خوردن کنسروی که روی آن نفت ریخته بود!! 🔺 هر چه گفتیم نخور! . . . این غذا نفتیه!، گوشش بدهکار نبود و می‌گفت: اگه این رو بریزیم دور، اسراف میشه!! ✳️ او تمام بشقاب را با حرص و وَلعِ تمام خورد! و بقیه هم با همان غذای سهمیه‌ای پادگان، که نان و دوغ بود، سدّ جوع کردیم! دوغ را در کاسه‌ای ریخته، مقداری نان در آن ترید ‌کردیم و به عنوان غذا ‌خوردیم! ♦️در این میان، رَوِشی که غذای نفتی‌اش را تمام کرده بود، ظرف دوغ را که تا نصفه پُر بود، نزدیک دهان برد و تا ته سرکشید!! ▪️ بعدش هم رفت گوشه‌ای از سنگر و دراز کشید! – پرویزی رفت کنار او و دستی به شکمش کشید و گفت: رَوِشی با کنسروهای نفتی و دوغی که خوردی، یه وقت منفجر نشی ها ؟؟!! 🌀خلاصه هر کس چیزی می‌گفت. . . . – ماجرای رَوِشی به سنگرهای مجاور هم دَرز کرده و دهان به دهان بین بچه‌ها نقل می‌شد و همه را حسابی به خنده واداشته بود! 🔹 صبحِ آن روز، رزمندگان، عازم عملیات شدند و چون از وقایع دیروز کلّی خندیده بودند، با نشاط و روحیۀ شاد، به طرف منطقۀ عملیات حرکت کردند. 💢 در حین درگیری با دشمن نیز، بچه‌های مخابرات از پشت بی‌سیم‌‌ مزاح نموده و ماجرای رَوِشی را برای یکدیگر تعریف می‌کردند! 🌺 شوخ‌طبعی‌ها و بذله‌گویی‌های رَوِشی، نُقلِ محفل رزمنده‌ها بود و در شرایط سخت و خطرناک آن زمانِ، به آنها روحیه می‌داد. (راوی: علی غلامی) ا▫️▪️▫️▪️▫️▪️▫️▪️▫️ 🌸 روِشی، نیروی روشندل سپاه بود که در اوایل انقلاب و زمان درگیری‌های گروهک‌های ضدانقلاب (دمکرات، کومله ...)، به کردستان اعزام شده بود. 🍀 او با این که از قدرت بینایی محروم بود، مسئولیت تعمیر و نگهداری خطوط تلفن سپاه ناحیۀ کردستان را برعهده داشت!!! 🌻 و همچنین اپراتور مرکز تلفن بود و تمام شماره‌های مشترکین را از حفظ بود!! ☘️ روِشی قبل از انقلاب، در شرکت مخابرات کار می‌کرد و با تعمیرات مراکز تلفن آشنایی داشت! وی با گوش کردن به صدای گوشی تلفن، متوجه نوع خرابی مرکز سانترال می‌شد و به افراد تعمیرکار می‌گفت مثلاً رلۀ فلان قطعه را تعویض کنید تا درست شود! 🌼..... و این حکایت از هوش و استعداد این برادر روشندل داشت. ➖ از طرفی دیگر، تعهد و دلبستگی او به انقلاب، وی را به کردستانِ آن زمان، که سراسر آشوب و ناامنی بود، کشانده بود. ————————— 📡 کانال "دفاع مقدس"
!! 🌷یکی از برادران بسیجی که به تازگی با هم دوست شده بودیم، یک روز مرا کنار کشید و گفت: اگر کاری نداری بیا با هم برویم تا مخابرات. پرسیدم: تو که خیلی وقت نیست اعزام شدی. گفت: درست است، اما حقیقت اش این است که خانواده ام موافقت نمی‌کردند بیایم، من هم برای اینکه از دستشان خلاص بشوم گفتم جبهه نمی‌روم، می‌روم برای کار. 🌷....پرسیدم: حالا می‌خواهی چه کنی؟ گفت: می‌رویم مخابرات شماره می‌دهم شما صحبت کن، بگو که دوستم هستی و ما در تبریز هستیم و با هم کار می‌کنیم، من نتوانسته ام بیایم، بعداً خودم تماس می‌گیرم. آقا رفتیم مخابرات، شماره را دادیم تلفنچی گرفت: الو، منزل فلانی، با اهواز صحبت کنید! گوشی را دادم دست خودش گفتم: مثل اینکه دیگر کار خودت است😂😂 📚 کتاب "فرهنگ جبهه" جلد سوم (شوخ طبعی ها) نوشته سید مهدی فهیمی ✅ ایتا http://eitaa.com/DefaeMoqaddas ✅ روبیکا https://rubika.ir/DefaeMoqaddas ✅ تلگرام https://t.me/Defa_Moqaddas https://chat.whatsapp.com/C2cmirle7r2I68ULVJglLk 📡 گروه واتساپ "دفاع مقدس" 🕊
دفاع مقدس
#شهید_سیدمجتبی_هاشمی #شهید_شاهرخ_ضرغام
!! مرتب می‌گفت: من نمی‌دونم، باید هر طور شده کله پاچه پیدا کنی! گفتم: آخه آقا شاهرخ تو این آبادان محاصره شده غذا هم درست پیدا نمی‌شه چه برسه به کله پاچه!؟ بالاخره با کمک یکی از آشپزها، کله پاچه فراهم شد. گذاشتم داخل یک قابلمه، بعد هم بردم مقرّ شاهرخ و نیروهاش. فکر کردم قصد خوشگذرانی و خوردن کله پاچه دارند. اما شاهرخ رفت سراغ چهار اسیری که صبح همان روز گرفته بودند. آنها را آورد و روی زمین نشاند. یکی از بچه های عرب را هم برای ترجمه آورد. بعد شروع به صحبت کرد: خبر دارید دیروز فرمانده یکی از گروهان های شما اسیر شد. اسرای عراقی با علامت سر تائید کردند. بعد ادامه داد: شما متجاوزید. شما به ایران حمله کردید. ما هر اسیری را بگیریم، می‌کُشیم و می‌خوریم!! مترجم هم خیلی تعجب کرده بود. اما سریع ترجمه می‌کرد. هر چهار اسیر عراقی ترسیده بودند و گریه می‌کردند. من و چند نفر دیگر از دور نگاه می‌کردیم و می‌خندیدیم. شاهرخ بلافاصله به سمت قابلمه کله پاچه رفت. بعد هم زبان کله را درآورد. جلوی اسرا آمد و و گفت: فکر می‌کنید شوخی می‌کنم؟! این چیه!؟ جلوی صورت هر چهار نفرشان گرفت. ترس سربازان عراقی بیشتر شده بود. مرتب ناله می‌کردند. شاهرخ ادامه داد: این زبان فرمانده شماست!! زبان، می‌فهمید؛ زبان!! زبان خودش را هم بیرون آورد و نشانشان داد. بعد بدون مقدمه گفت: شما باید بخوریدش! من و بچه های دیگه مرده بودیم ازخنده ،برای همین رفتیم پشت سنگر. شاهرخ می‌خواست به زور زبان را به خورد آنها بدهد. وقتی حسابی ترسیدند خودش آن را خورد! بعد رفته بود سراغ چشم کله و حسابی آنها را ترسانده بود. ساعتی بعد در کمال تعجب هر چهار اسیر عراقی را آزاد کرد. البته یکی از آنها که افسر بعثی بود را بیشتر اذیت کرد. بعد هم بقیه کله پاچه را داغ کردند و با رفقا تا آخرش را خوردند. آخر شب دیدم تنها درگوشه ای نشسته. رفتم و کنارش نشستم. بعد پرسیدم: قا شاهرخ یک سئوال دارم؛ این کله پاچه، ترسوندن عراقی ها، آزاد کردنشون!؟ برای چی این کارها رو کردی؟! شاهرخ خنده تلخی کرد. بعد از چند لحظه سکوت گفت: ببین یک ماه و نیم از جنگ گذشته، دشمن هم از ما نمی‌ترسه، می‌دونه ما قدرت نظامی نداریم. نیروی نفوذی دشمن هم خیلی زیاده. چند روز پیش اسرای عراقی را فرستادیم عقب، جالب این بود که نیروهای نفوذی دشمن اسرا رو از ما تحویل گرفتند. بعد هم اونها رو آزاد کردند. ما باید یه ترسی تو دل نیروهای دشمن می‌انداختیم. اونها نباید جرات حمله پیدا کنند. مطمئن باش قضیه کله پاچه خیلی سریع بین نیروهای دشمن پخش می‌شه.... 🌹خاطره ای به یاد شهید جاویدالاثر شاهرخ ضرغام 📚 از کتاب "شاهرخ، حر انقلاب"
دفاع مقدس
19.06M حجم رسانه بالاست
مشاهده در ایتا
🌿 وقتی ز سمت مشرقتان، عشق می‌وزد ⚪️ بی‌ترديد، درک مقام اهل‌بيت (عليهم‌ السلام) و از آن ميان، وجود مقدس امام رضا سلام‌الله‌عليه براي ما آرزويی بلندپروازانه است. اگر روزی، روزنه‌ای به قلب ما باز شود و اندکی از انوار وجود آن‌ها را بشناسيم، ديگر اعتنايی به همه لذت‌های دنيا و بلکه اعتنايی به لذت‌های آخرت هم نخواهيم داشت. علامه مصباح یزدی - ۱۳۹۰/۰۷/۲۱ ا🌱🕊🌱🕊🌱🕊🌱🕊🌱 📽☝️ تصاویر تشرف بزرگان و ادب حضور در بهشت حرم مطهر رضوی (ع) ✅ ایتا http://eitaa.com/DefaeMoqaddas ✅ روبیکا https://rubika.ir/DefaeMoqaddas ✅ تلگرام https://t.me/Defa_Moqaddas https://chat.whatsapp.com/C2cmirle7r2I68ULVJglLk 📡 گروه واتساپ "دفاع مقدس" 🕊
🌴دوران 💠 تشرّف رزمندگان به مشهد مقدس جهت زیارت امام رضا (ع) 📷 شهید حاج قاسم سلیمانی، فرمانده لشکر41 ثارالله (ع) کرمان نیز در تصویر دیده می شود ✅ ایتا http://eitaa.com/DefaeMoqaddas ✅ روبیکا https://rubika.ir/DefaeMoqaddas ✅ تلگرام https://t.me/Defa_Moqaddas https://chat.whatsapp.com/C2cmirle7r2I68ULVJglLk 📡 گروه واتساپ "دفاع مقدس" 🕊
💠 حال و هوای مشهد در دوران 🌴شب های چهارشنبه اطراف ضریح امام رضا (ع) قرق مجروحان جنگ می شد حتی افرادی که سرتاپایشان را گچ گرفته بودند. جمع آنها معنویت و نورانیت خاصی داشت. ا▫️▪️▫️▪️▫️▪️▫️ 🔺علی پیراسته، از بسیجیان دوران دفاع مقدس درباره حس و حال معنوی رزمندگان و ارتباط با امام رضا(ع) می گوید: ☘️ رزمندگان استان خراسان هنگام اعزام به جبهه ها از هر محله و شهرستانی که بودند به زیارت علی ابن موسی الرضا(ع) مشرف می شدند. آنها از پادگان شهید رستمی در خیابان کوهسنگی حرکت کرده و پای پیاده خود را به سمت حرم رسانده در حالی که زمزمه می کردند: ما فرستادگان رضاییم- از مشهد عازم کربلاییم یا حسین یا حسین کن حمایت- از فرستادگان رضایت 🌸 آنها در اوج اخلاص و توسل در پی کسب رضای پروردگار بودند و از حضرت رضا(ع) طلب دعا می کردند که آنچه مشیت خداست برایشان پیش آید. 🌷 در اینجا اشاره می کنم به شهید ابراهیم ناظمی. او معلم بود. چند روز قبل از شهادت در عملیات کربلای پنج، او را در اهواز دیدم. جویای احوالش شدم، گفت: رفتم زیارت امام رضا(ع)، عرض کردم: آقا کاری کن این سفر، سفر آخر باشد! ...و همین طور هم شد. برای آنها قفس دنیا تنگ بود و آرزوی پرواز دشتند. 🌼 زیارت امام رضا(ع) خاص ترین برنامه تیپ ها و لشکرها در دوران دفاع مقدس بود. فرماندهان بعد از هر عملیاتنی افراد را به اردوهای زیارتی مشهد اعزام می کردند؛ البته بودند شهدایی که هیچگاه به زیارت امام رضا(ع) مشرف نشدند و پیکر مطهرشان اشتباها به مشهد فرستاده شد و بدین گونه بعد از شهادت، به پابوسی امام(ع) می آمدند!! البته درباره کیفیت ارتباط معنوی و توسلّات شهدا به امام رئوف، بر ما زمینیان مکتوم است. 🌿 رزمنده های زوار امام رضا اگر دو شب مشهد بودند هر دو شب را تا صبح در حرم می گذراندند و به راز و نیاز و توسل و دعا برای پیروزی سپاهیان اسلام می پرداختند. زیارت حرم رضوی، انگیزه الهی و نیروی معنوی آنها را دوچندان می ساخت و ایشان را در جهاد و رویارویی با دشمن بعثی آماده تر می ساخت. —————— 📡 کانال "دفاع مقدس" (ایتا، روبیکا، تلگرام، واتساپ) اینجا بیت شهداست☝️☝️
🔹خاطره ای از شهید مهدی حبیبی 🌴 🌸 قبل از اعزام به کردستان در زمستان سال 60 به زیارت امام رضا(ع) رفتیم، آنجا بود که شهید حبیبی گفت: بچه ها! از امام(ع) بخواهیم آنچه تکلیف است، انجام دهیم! ما این حرف را سرسری گرفتیم! ☘️ پس از زیارت عازم منطقه شدیم. به کرمانشاه رسیدیم و از آنجا به سنندج رفتیم. قرار شد بچه ها تقسیم شوند و همه علاقمند بودند با دوستانشان باشند؛ تا اینکه گفتند یک نفر را می خواهیم تا به شهر "تکاب" برود اما کسی دست بلند نمی کرد. در این حال شهید حبیبی که به هم وابسته و دوست بودیم یکمرتبه دستش را بالا آورد و اعلام آمادگی کرد. من به او اعتراض کردم و او هم گفت: دعای حرم را یادت هست، الآن که داوطلبی نیست، من تکلیف دارم و باید عمل کنم. 🌼سه ماه بعد در چزابه (جبهه جنوب) او را دیدم و گفتم: لابد خیلی سختی کشیدی؟ گفت: نه! وقتی تکلیف را شناختی، دیگر به تو سخت نمی گذرد ...و او اهل تکلیف بود تا به شهادت رسید و من هرگز صحنه بلند کردن دست او در آن لحظه را فراموش نمی کنم! ✅ ایتا http://eitaa.com/DefaeMoqaddas ✅ روبیکا https://rubika.ir/DefaeMoqaddas ✅ تلگرام https://t.me/Defa_Moqaddas https://chat.whatsapp.com/C2cmirle7r2I68ULVJglLk 📡 گروه واتساپ "دفاع مقدس" 🕊