دلبرکده
داشتم به عکس این خانواده نگاه می کردم،
مادری ایرانی وپدری لبنانی با پنج فرزند،
قطعا زندگی آنها هم دارای جذابیت ها و لحظات شاد وناب و زیبا وحتی غمگین بوده ...
_ مثلا :ازدواج با یک مرد لبنانی و مهاجرت با تحصیلات عالیه به جایی دور از وطن
_مدرک مهندسی خودش یا نخبه بودن همسرش ، برعکس بعضی تازه به دوران رسیده ها که مدارک قلابی خود را هر روز در چشم ملت فرو می کنند و برای حمل عناوین و اسامی جعلی شان یک کامیون هم کم است....
_دوری از خانواده و گاه گاهی دلتنگی برای وطن و خانواده و دوستان و آشنایان...
_زندگی در لبنان با چشم اندازهای زیبا و جذاب و دیدنی،
_آشنایی با آداب و رسوم وغذا و یک فرهنگ و زبان جدید
_بارداریِ پنج فرزند در غربت ودست وپنجه نرم کردن باسختی های بارداری و شاید ویار و حال بد و لحظاتی که دوست داری مادری درکنارت باشد که برایت مادری کند یا خواهری که نازت را بکشد و قربان صدقه تو دلی ات برود...
_زایمان در غربت و مشکلات تر و خشک کردن نوزاد و با آن حال رسیدگی به بقیه امور خانه و بچه ها و خانواده آنهم دست تنها....
و البته خیلی موارد دیگر...
به این فکر کردم که معصومه ی داستان ما چه سوژه های نابی داشت برای بلاگر بازی و کسب درآمد و مشغول کردن خلق الله به روزمره هایش....
به وفور دیده ایم و دیده اید که جماعت بلاگر تنها با یکی از این سوژه ها آنهم نه در این حد جذاب، روزانه کلی مخاطب جذب می کنند یا لایک می گیرند و جذب درآمد دارند ....
راستی آیا معصومه شهیده ما نمی توانست با شعار چند فرزندی و اطاعت از امر ولی و پایبندی به این شعار حتی در غربت برای خودش جذب مخاطب کند و کلی هم به به و چه چه آدم های سطحی نگر و بلاگر دوست را جذب کند ومعروف شود؟؟؟
اما معصومه داستان ما، همچنان که از ریشه اسمش پیداست امساک کرده نفس خود را از آلوده شدن به گناهان و تبرج های جاهلیت واری که باعث سقوط خودش و دیگران میشده،
آری او با اقتدا به معصومه آل الله راه پاکدامنی و عصمت و گمنامی را برگزید
با اینکه تمام راه های شهرت پیش پایش بود...
شاید او مثل خیلی ها هرروز از شهدا در صفحه خود عکس نمی گذاشت ،
دم از شهدا نمی زد،
اهل شعاردادن و درست برعکس سیره و وصیت شهدا عمل کردن نبود،
بلکه او شهیدانه زیست و منع کرد نفس خود را از خیلی چیزها ...
معصومه شهیده ما گمنام در زمین بود و معروف در آسمان ها...
آری او اینگونه زیست که عاقبتش ختم به شهادت شد...
هنیئاً لکِ یا معصومه...
✍مادر گمنام
#ایده_شیطنت 😜
وقتی همسری خونه یا تو ماشین نشسته🤭
بزن به شیشه یا در خونه بگو 👇
تق تق تق...
مامور گاز هستم😜🧑🔧
لطفــا دررو بازکنیــد میخوام گـازتـــــون بگیـــرم 😁
❥❥❥ @delbarkade
فعلا قابلیت پخش رسانه در مرورگر فراهم نیست
مشاهده در پیام رسان ایتا
دوخت دمکنی رینگی
🧵🪡
#خیاطی
#کدبانوی_هنرمند
❥❥❥ @delbarkade
.
⭕️ حکم تمکین و تمتع در ایام حیض و ساعات پایانی عادت ماهانه
در ایام حیض، نزدیکی مطلقا حرام است
تمکین هم، چه در ایام حیض و چه در ساعات پایانی حیض در صورتی که هنوز حیض او تمام نشده ،اگر به معنای آمیزش جنسی باشد، جایز نیست. ولی تمتعات دیگر مانعی ندارد.
#احکام_شرعی
❥❥❥ @delbarkade
فعلا قابلیت پخش رسانه در مرورگر فراهم نیست
مشاهده در پیام رسان ایتا
✅ ۳ راز خواندن سوره واقعه در شب جمعه
#استاد_فرحزاد
#افزایش_رزق
❥❥❥ @delbarkade
1_14269931811.mp3
11.76M
🎙 حدیث شریف کساء 🌺
🔅به نیت سلامتی و فرج
امام زمان علیه السلام و
نابودی اسرائیل خبیث
روز هفتم🌱
تقبل الله 🍃🌺
❥❥❥ @delbarkade
.
فعلا قابلیت پخش رسانه در مرورگر فراهم نیست
مشاهده در پیام رسان ایتا
.
💚 وقتی کارها گره میخورد ..و وقتی بن بست به وجود میاد، گاهی خدای متعال از گوشه ی این بنبست، یک راهی رو باز میکند که وهم انسان حتی به او خطور هم نمیکرده! 🥲☺️
💚 پروردگارا..
برای امور و کارهای به بن بست خورده ی من هم، یک راهی را باز کن که فکری به آن خطور نکرده باشد ..🤲
❥❥❥ @delbarkade
.
فعلا قابلیت پخش رسانه در مرورگر فراهم نیست
مشاهده در پیام رسان ایتا
🎥 چگونه مالک قلب همسرم بشم ؟!
⭕️ آیتالله حائری رضوان الله علیه
❥❥❥ @delbarkade
.
دلبرکده
#داستان #فیروزه_خاکستری130 #ضربت _نخیر... البته به لطف شما... اما... اینکه این پولها رو از ما قبو
#داستان
#فیروزه_خاکستری131
#یک_صحنه_از_فیلم
_سینا... اینا چیه باز با خودت آوردی؟!
سینا پاکتهای کادویی مهرزاد را زمین گذاشت:
_مامان دیگه اینا رو نتونستم بهش پس بدم.
ستیا به طرف برادرش دوید:
_آخ جون قوری و فنجون خوشگلم!
سینا رو به مادرش توضیح داد:
_راضیش کردم پولها رو بگیره اما گفت هدیهها رو پس نمیگیرم. اتفاقاً بهش گفتم مامانم با اینا رام نمیده؛
فیروزه به طرف آشپزخانه حرکت کرد.
_گفت بگو: «شأن و شخصیت شما برام خیلی ارزشمنده، کاری نمیکنم که پایین بیاد.»
با شنیدن این کلمات، ایستاد. رو به سینا کرد:
_خودش اینو گفت؟!
_بله دقیقاً عین جملهاش بود.
ستیا با جعبه سرویس آشپزخانه پیش مادرش رفت:
_مامان میتونم نگهش دارم؟!
با چشمان کودکانهاش به او زل زد و سر کج کرد. دو دستش را در هم گره داد و زیر چانهاش گذاشت:
_خواهش میکنم!
فیروزه لبخندش را قایم کرد:
_به شرطی که تو اتاق بازی کنی، مشقت هم به موقع بنویسی.
_آخ جون! جونمی جون...
بالا و پایین پرید و مادرش را سفت بغل کرد. جعبه اسباب بازی را دو دستی گرفت و به اتاق ته راهرو رفت.
فیروزه لبخندش را پیش سینا رو کرد. سینا آب دهانش را قورت داد:
_من چی؟
فیروزه سراغ قوری در حال دم رفت:
_تو هم به شرطی که به درست لطمه نخوره.
سینا چشمانش را درشت و ریز کرد. به طرف مادرش رفت. با احتیاط شانه او را بوسید:
_قربونت برم که مهربونی. اصلاً میخوام بفروشمش هر چی که شما دوست داری بخرم.
فیروزه ابروهایش را بالا برد:
_لازم نکرده. کسی هدیه رو که نمیفروشه.
صورت سینا کش آمد:
_یعنی نگهش دارم برا خودم؟!
_گفتم که اول درس بعد بازی. در ضمن جلوی دوست و آشنا هم درش نمیاری.
ایندفعه پرید و صورت مادرش را بوسید.
_یواش بچه... آخ سوختم!
سینی را روی میز گذاشت و به سینا اشاره کرد که بنشیند:
_بیا بشین سیر تا پیاز رو باید برام تعریف کنی ببینم چی شد که آقا مهرزاد پولها رو قبول کرد.
سینا کنار مادرش نشست. فیروزه یک لیوان جلویش گذاشت.
_ممنون چای نمیخورم.
_چای نیست، دمنوشه. باید بخوری این چیزها که خوردی، بشوره.
_وای مامان باز تریپ طبی زدی؟!
_تریپ طبی نیست حقیقته. خودت که تأثیرش رو دیدی. رو درس تمرکز نداشتی، اون فوبیاهای ستیا... الان ببین خودش تنها داره تو اتاق بازی میکنه.
سینا لیوان دمنوش را برداشت:
_آره واقعاً. دم این استادتون گرم.
_خیلی خب تعریف کن؛ با جزئیات...
***
بعد از رفتن مامان، پیش آقا مهرزاد رفتم. خیلی بهم ریخته بود:
_چی شده؟! مامانم حرفی زده ناراحت شدین؟!
لبخندی زد و سر تکان داد:
_خداقوت!
پاکت پولها را از جیب روپوشم درآوردم. نفسش را بیرون داد و سرش را برگرداند:
_هوف... مادر و پسر گیر دادین هان.
_ببین آقا مهرزاد تو رو هر کی دوست داری، این پولها رو بردار. اصلاً بنداز تو خیابون، بده به یه نیازمند. فقط منو از شرش رها کن.
سرش را تکان داد. حس کردم اگر بیشتر ادامه بدهم قبول میکند:
_باور کنید اگه با اینا برم خونه، باید تو خیابون بخوابم.
_به یه شرط.
ظاهراً تیرم به هدف خورد.
_اینکه دیگه پول برا من نیاری. وگرنه رفاقتمون خراب میشه.
شانههایم را بالا بردم:
_اِم... نمیتونم قول بدم...
_پس هیچی دیگه.
ابروهایم را بالا دادم:
_این موضوع به من ربطی نداره. طرف حساب شما مامانمه.
لبخند کمرنگی روی لبش نشست:
_سنی نداری اما مثل یه مرد معامله میکنی.
از تعریفش خوشم آمد و خندیدم.
_میدونی سینا جان. تو منو یاد خودم میندازی...
_از چه لحاظ؟!
_غیرت و مردونگی که برای خانوادهات داری. آخه منم از بچگی، بابامو از دست دادم. البته خیلی کوچیکتر از ستیا بودم.
_واقعاً؟!
پلکهایش را روی هم گذاشت و تأیید کرد. مشتاق شنیدن داستان زندگیاش شدم.
_بابای من کویت کار میکرد. من و خواهرم چهار سالمون بود که دوستش اومد خونمون. هر وقت بابا نمیتونست بیاد دوستش برامون پول میآورد. من از اون سالها خاطرات زیادی یادم نیست اما این یکی مثل یک صحنه از فیلم، قشنگ تو خاطرم مونده.
به گوشه میز زل زد:
_از دیدن عمو مسلم خیلی خوشحال شدیم. چون بابا همیشه همراه پول، یه اسباب بازی هم برای من و مهری میفرستاد.
مردمکش به سمت من چرخید و لبخندی گوشه لبش نشست:
_پشت در سرک کشیدیم. این دفعه عمو مسلم با زنش اومدن داخل. لباس مشکی پوشیده بودن. یه ساک دستی جلوی مامان گذاشت. ما منتظر بودیم تا هدیههامون از تو ساک بیرون بیاد. ایندفعه نه از پول خبری بود نه اسباب بازی. مامان پیراهن بابا رو در آورد و تو بغلش فشار داد. شونههاش تکون خورد و صدای گریهاش بلند شد. هنوز لبهای عمو مسلم رو یادمه وقتی با بغض گفت: «خدا رحمت کنه نعیم رو؛ مثل برادر بود برام...»
1_14269931811.mp3
11.76M
🎙 حدیث شریف کساء 🌺
🔅به نیت سلامتی و فرج
امام زمان علیه السلام و
نابودی اسرائیل خبیث
روز هشتم🌱
تقبل الله 🍃🌺
❥❥❥ @delbarkade
.
🌼
زنِ شاد زنی نیست که
هیچگونه نگرانی ندارد،
زنِ شاد زنی ست که
نمیگذارد نگرانی ها او را شکست دهند ...
#انگیزشی
❥❥❥ @delbarkade
.
فعلا قابلیت پخش رسانه در مرورگر فراهم نیست
مشاهده در پیام رسان ایتا
🚠 این قسمت، هایپرسونوخ 😉
#ایران
#وعده_صادق
❥❥❥ @delbarkade
.
فعلا قابلیت پخش رسانه در مرورگر فراهم نیست
مشاهده در پیام رسان ایتا
مکالمه جالب یک خانواده ایرانی هنگام حمله اسرائیل 😄
❥❥❥ @delbarkade
فعلا قابلیت پخش رسانه در مرورگر فراهم نیست
مشاهده در پیام رسان ایتا
#فوری #مهم
🎥 جدید ترین تصاویر از حمله مخوف و گسترده اسرائیل به ایران و واکنش هموطنان ایرانی به این حمله 😱😉
#طنز
❥❥❥ @delbarkade
فعلا قابلیت پخش رسانه در مرورگر فراهم نیست
مشاهده در پیام رسان ایتا
🗓 سال ۱۳۲۰ بود که متفقین به خاک کشور حمله کردند، نیروهای شوروی همدان، تبریز، قزوین و مشهد رو بمباران کردند، شاه مملکت از کشور فرار کرد، هزاران غیرنظامی کشته شدند، قحطی نان و ارزاق دامنگیر کشور شد و ... .
حالا چی؟!
قویترین نیروی هوایی منطقه، حملهای کرده که به اذعان رسانههای خودشون «ناامیدکننده» بوده و
اکثر حملات رهگیری شده!
این اقتدار مدیونِ #رهبری این سید عظیمالشأن هست 🇮🇷🤍
#ایران #وعده_صادق
❥❥❥ @delbarkade