eitaa logo
سـلام بر ابراهیــم
1.5هزار دنبال‌کننده
6.9هزار عکس
2.2هزار ویدیو
9 فایل
یـه روزی می فهـمی دعوتـت بـه این کـانـال اتفاقـی نبوده و شهــ🌹ـدا دعوتـت کـردن. کانال ما در سـروش: https://splus.ir/Ebrahim__hadi کانال ما در روبیکا: https://rubika.ir/Ebrahimedelha__ir مسئول تبـادل: @sadatm57 انتقاد و پیشنهاد: @Bahareomid
مشاهده در ایتا
دانلود
༺‌※☘※༻🌸‌ ༺‌※☘※༻‌ 🌺 روز‌ها بسیار انسان شوخ و بذله‌گویی بود. خیلی هم عوامانه صحبت می‌کرد. اما شب‌ها معمولا قبل از سحر بیدار بود و مشغول نماز شب می‌شد. تلاش هم می‌کرد این کار مخفیانه صورت بگیرد. ابراهیم هر چه به این اواخر نزدیک می‌شد. بیداری سحرهایش طولانی‌تر بود؛ گویی می‌دانست در احادیث نشانه شیعه‌بودن را سحر و نماز شب معرفی کرده‌اند. ✅ او به خواندن دعا‌های کمیل، ندبه و توسل مقید بود. دعا‌ها و زیارت‌های هر روز را بعد از نماز صبح می‌خواند. هر روز یا زیارت عاشورا یا سلام آخر آن را می‌خواند. همیشه را زمزمه می‌کرد. یک‌بار گفتم: آقا ابرام این آیه برای محافظت در مقابل دشمن است؛ این‌جا که دشمن نیست. ابراهیم نگاه معنی‌داری کرد و گفت: دشمنی بزرگ‌تر از هم وجود دارد؟ ................................ کانال ما ⬇ 🔷sapp.ir/Ebrahim__hadi eitaa.com/Ebrahimedelha_ir🔷
سـلام بر ابراهیــم
𖢨‿︵︵‿🍃🌺🍃‿︵︵‿𖢨 💗 از همان دوران کودکی به (ره) عشق و ارادت خاصی داشت و هر چه بزرگتر می‌شد این علاقه نیز بیشتر می‌شد. تا اینکه در سالهای قبل از انقلاب به اوج خود رسید.    🔸صبح یک روز جمعه در سال 56 که هنوز خبری از درگیری ها و مسائل انقلاب نبود. از جلسه‌ای مذهبی در میدان ژاله( شهدا ) به سمت خونه مي‌رفتيم. هنوز از میدان دور نشده بودیم که چند نفر از دوستان هم به ما ملحق شدند و ابراهیم هم شروع کرد برای ما از امام خمینی (ره) تعریف کردن. بعد هم با صدای بلند فریاد زد :"درود بر خمینی "و ما هم به دنبال او ادامه دادیم. چند نفر دیگر هم با ما همراهی کردن.   💢تا نزدیک چهار راه شمس شعار ‌داديم و حركت كرديم. دقايقي بعد سر و کله چند ماشین پلیس از دور پیدا شد. ابراهیم سریع بچه‌ها را متفرق کرد و در کوچه‌ها پخش شدیم.   📆یکی دو هفته بعد وقتی از همان جلسهِ صبحِ جمعه بیرون آمدیم. ابراهیم در گوشه میدان جلوی سینما فریاد سَر داد و ما ادامه دادیم. جمعیت هم که از جلسه خارج می‌شد همراه ما تکرار می‌کرد. صحنه خیلی جالبی ایجاد شده بود.   🚖دقایقی بعد، قبل از اینکه مأمورها سر برسند ابراهیم جمعیت رو متفرق کرد. بعد با هم سوار یه تاکسی شدیم و به سمت میدان خراسان حرکت کردیم. دو تا چهار راه جلوتر یکدفعه متوجه شدم جلوی ماشین‌ها رو می‌گیرن و مسافرها رو تک تک بررسي می‌کنن.    🚓چند تا ماشین ساواک و حدود ۱۰ تا مأمور هم اطراف خیابان ایستاده بودن چهره مأموری که توی ماشین‌ها رو نگاه می‌کرد آشنا بود اون توی میدان همراه مردم بود. به ابراهیم اشاره کردم. تا متوجه ماجرا شد قبل از اینکه به تاکسی ما برسن در رو باز کرد و خیلی سریع به سمت پیاده رو دوید. مأمور وسط خیابان وقتی سرش را بالا گرفت،  ابراهیم رو دید و فریاد زد: "خودشه خودشه... " 💥مأمورها به دنبال ابراهیم دویدن ابراهیم رفت توی کوچه و آنها هم به دنبالش بودن. حواس مأمورها که حسابی پرت شد کرایه را دادم و از درب دیگر ماشین خارج شدم و از طرف دیگر خیابان راهم را ادامه دادم.   🏡ظهر بود که اومدم خونه. از ابراهیم خبری نداشتم. تا شب هم هیچ خبری از ابراهیم نبود. به چند تا از رفقا هم زنگ زدم ولی اونها هم خبری نداشتن خیلی نگران بودم ساعت حدود يازده شب بود. توی حیاط نشسته بودم كه یکدفعه صدائی از توی کوچه شنيدم پریدم دم در، با تعجب دیدم ابراهیم با همان چهره و لبخند همیشگی پشتِ در ایستاده، من هم پریدم تو بغلش، خیلی خوشحال بودم و نمی‌دانستم خوشحالی خودم رو چه جوری ابراز کنم. بعد گفتم: "داش ابرام چه خبر ؟" ☘یک نفس عمیق کشید و گفت: "خدا رو شکر، می بینی که سالم و سر حال در خدمتیم".گفتم: "شام خوردی؟" گفت:"مهم نیست" من هم سریع رفتم تو خونه و سفره نان و مقداری از غذای شام رو براش آوردم رفتیم تو میدان غیاثی ( شهید سعیدی ) و بعد از خوردن چند لقمه گفت: «بدن قوی همین جاها به درد می‌خوره» با اینکه اونها چند نفر بودن اما تونستم از دست شون فرار کنم" خلاصه آن شب خیلی صحبت کردیم از انقلاب، از امام و... 🤝بعد هم قرار گذاشتیم شب ها با هم برویم مسجد لر زاده پای صحبت حاج آقا چاووشی (از روحانیون انقلابی که پس از انقلاب به دست منافقین به شهادت رسید. ................................ کانال ما ⬇ 🔷sapp.ir/Ebrahim__hadi eitaa.com/Ebrahimedelha_ir🔷 https://rubika.ir/Ebrahimedelha_ir🔹
࿐᪥✧🍃🌸🍃✧᪥࿐ ✨ در فعالیت‌های اجتماعی، کمک به دیگران و دستگیری جوانان خیلی فعال بود. جاذبه‌های ابراهیم همه را جذب می‌کرد. از هر مدلی دوست و رفیق داشت طوری که برخی به او ایراد می‌گرفتند و می‌گفتند تو چرا با این آدم‌ها رفت و آمد می‌کنی؟ 🔻خیلی‌ها اهل هیچ چیزی نبودند و به مرور با رفتار‌های ابراهیم جذب شدند. ابراهیم نظریه‌ای داشت و می‌گفت این بچه‌ها را وارد هیئت و دستگاه امام حسین (ع) کنید، آقا خودش دستشان را می‌گیرد. بسیاری از مواقع کسانی را برای دوستی انتخاب می‌کرد که دوستان زیادی نداشتند. دوستی با آن‌ها را آغاز می‌کرد و موجب تحول در وجودشان می‌شد. 🔵ابراهیم نگاهی ژرف به همه داشت. نمی‌خواست کسی در انزوا بماند و دوست داشت عاملی جهت آشنایی آن فرد با مسائل دینی و معنوی باشد. بسیاری از افراد پس از آشنایی با او، احساس دوستی و مودت نسبت به او پیدا می‌کردند. ................................ کانال ما ⬇ 🔷sapp.ir/Ebrahim__hadi eitaa.com/Ebrahimedelha_ir🔷 https://rubika.ir/Ebrahimedelha_ir🔹
سـلام بر ابراهیــم
┄┅══✾🍃💗🍃✾══┅┄ 🔘پای که به جنگ باز می‌شود همه دغدغه‌اش می‌شود جنگ، بارها گفته بود که بدن تنومندش را برای این روزها آماده کرده ‌است برای روزهایی که از اسلام دفاع کند. ▫ ابراهیم آنقدر در احوالات جنگ است که هر چه خانواده می‌خواهند برایش زن بگیرند ابراهیم زیر بار نمی‌رود. خواهر ابراهیم در این‌باره خاطره جالبی دارد. خاطره‌ای که هنوز بعد از این‌همه سال حسابی او را می‌خنداند 🔸«یک بنده خدایی از دوستان ابراهیم گفت می‌توانم کاری کنم که آن قدر رزمنده‌ها هوای جبهه نداشته باشند. زن که بگیرند جبهه یادشان می‌رود اما ابراهیم قبول نداشت. می‌گفت الان بحث دفاع از کشور است. من باید بروم و حضور داشته باشم شاید بلایی سرم بیاید نمی‌شود که یک نفر همیشه منتظرم باشد. 💐به هرحال ما به احترام معرف رفتیم خواستگاری. خانه یک زن و شوهری رفتیم که دو تا اتاق داشتند و در آنجا به ازدواج جوان‌ها کمک می‌کردند. وقتی رفتیم دختر خانم با چادر مشکی نشسته بود. آن موقع‌ها وقتی خوششان می‌آمد ضربتی عقد می کردند. من وقتی با دخترخانم صحبت کردم شرایط ابراهیم را توضیح دادیم و دختر خانم موافقت کرد. 🏡وقتی خواستند آقا ابراهیم را از آن اتاق صدا کنند که بیاید با دختر خانم صحبت کند. گفت ابراهیم نیست. دیدیم پنجره باز است و ابراهیم نیست. فهمیدیم از پنجره فرار کرده‌ است. حالا فکر کنید ما با چه خجالتی بیرون آمدیم. 🌻 سر کوچه که رسیدیم، دیدیم ابراهیم قهقهه می‌زند. می‌گفت یک دقیقه دیگر ایستاده بودم یک حاج آقایی را می آوردند که سریع عقد کنند. من هم فرار کردم تا کار به عقد نرسد. 💠═════️◇◈◇ 🕊@Ebrahimedelha_ir🕊 ◇◈◇═════💠
࿐᪥✧🍃🌸🍃✧᪥࿐ ✨خداوند تأکید می کند که هر کسی می خواهد به ملاقات من بیاید، باید از طریق انجام اعمال صالح و گره گشایی از بندگان خدا این مسیر را طی کند. 🍄 پیوسته در حال رفع گرفتاری از بندگان خدا بود، او هر کاری می کرد تا گره ای از کار بندگان خدا رفع کند. در زمان مرخصی، اگر کاری نداشت راه می افتاد تا بتواند کسی را پیدا کند و از او گره گشایی کند! ☘فَمَن كانَ يرجُو لِقَاءَ رَبِّهِ فَلْيعْمَل عَمَلًا صَالِحًا وَ لَا يشْرِك بِعِبادَةِ رَبِّهِ أَحَدًا پس هر که به (ملاقات و) لقای پروردگارش امید دارد، باید (عمل صالح و) کاری شایسته انجام دهد، و هیچ کس را در عبادت پروردگارش شریک نکند. سوره کهف/ ۱۱۰ 📚خدای خوب ابراهیم ................................ کانال ما ⬇ 🔷sapp.ir/Ebrahim__hadi eitaa.com/Ebrahimedelha_ir🔷 https://rubika.ir/Ebrahimedelha_ir🔹
‌‌ೋღ 💖 ღೋ ☘اینجا سخن از است تا راه بزرگ مردی چون او از یادمان نرود ... 💓آهنربای ، ما را مجذوب خود کرده... شد ، هادیِ دل های خسته مان!✋ ................................ کانال ما ⬇ 🔷sapp.ir/Ebrahim__hadi eitaa.com/Ebrahimedelha_ir🔷 https://rubika.ir/Ebrahimedelha_ir🔹
سـلام بر ابراهیــم
‌࿐🏆࿐‌🏆࿐ 🤼هر شب که با بچه‌ها ورزش مي‌کردیم یک بار ديدم حاج حسن خیره خیره تو صورت ابراهیم نگاه می‌کند. ابراهیم آمد جلو و گفت: "چی شده حاجی !؟"  حاج حسن هم بعد از چند لحظه سکوت گفت: "اون قدیم‌ها تو تهرون، دو تا پهلوون بودن به نام‌های «حاج سید حسن رزاّز» و «حاج محمد صادق بلور فروش» اونا خیلی با هم دوست و رفیق بودن. توی کشتی هم هیچ کس حریف اونا نبود. 💧اما مهم تر از همه این بود که بنده‌های خالصی برای خدا بودن، اونا قبل از شروع ورزش کار خودشون رو با چند آیه قرآن ‌و یه روضه مختصر و با چشمان اشک‌آلود برای آقا اباعبدالله (ع) شروع می‌کردن.  نَفَس گرم حاج محمد صادق و حاج سید حسن، مریض شفا می‌داد". 🌴بعد ادامه داد:"ابراهیم، من تو رو یه می دونم مثل اونا".  ابراهیم هم لبخندی زد و گفت: "نه حاجی، ما کجا و اونها کجا"، بعضی از بچه‌ها هم از اینکه حاج حسن این طوری از ابراهیم تعریف می‌کرد، ناراحت شدند. فردای آن روز 5 تا پهلوان از یکی از زورخانه‌های تهران به آنجا آمدند و قرار شد بعد از ورزش با بچه‌های ما کشتی بگیرند . همه هم قبول کردند که حاج حسن داور باشه و بعد از ورزش کشتی‌ها شروع شد.   ✨چهار مسابقه برگزار شد، دو تا از کشتی‌ها را بچه‌های ما بردند ، دو تا هم آنها. اما در کشتی آخر كمی شلوغ کاری شد. اونها سر حاج حسن داد می‌زدند و حاج حسن هم خیلی ناراحت شده بود.   من دقت کردم و دیدم کشتی بعدی بین ابراهیم و یکی از بچه‌های آنهاست، اونها هم که ابراهیم را خوب می‌شناختند مطمئن بودند که می‌بازند برای همین شلوغ کاری کردند که اگر باختند تقصیر را بیندازند گردن داور.   🔻همه عصبانی بودند. چند لحظه‌ای نگذشت که ابراهیم داخل گود آمد و با لبخندی که بر لب داشت با همه بچه‌های مهمان دست داد و گفت: "من کشتی نمی‌گیرم ! "همه با تعجب پرسيديم :چرا ؟ كمي مكث كرد و با آرامش گفت:"دوستی و رفاقت ما خیلی بیشتر از این حرفا ارزش داره" بعد هم دست حاج حسن رو بوسید و با يه صلوات پایان کشتی‌ها رو اعلام کرد.  🌀شاید در آن روز برنده و بازنده نداشتیم اما واقعی فقط بود وقتی هم که می‌خواستیم لباس بپوشیم و برویم حاج حسن ما رو صدا کرد و گفت: "فهمیدید چرا من می‌گفتم ابراهیم پهلوونه ؟"ما همه ساکت بودیم، حاج حسن ادامه داد: "ببینید بچه‌ها، پهلوانی یعنی همین کاری که امروز دیدید. ابراهیم امروز با خودش کشتی گرفت و پیروز شد. ابراهیم به خاطر خدا با اونا کشتی نگرفت و با این کار جلوی یه کینه و دعوا رو گرفت. آره بچه‌ها پهلوانی یعنی همین کاری که امروز دیدید. ................................ کانال ما ⬇ 🔷sapp.ir/Ebrahim__hadi eitaa.com/Ebrahimedelha_ir🔷 https://rubika.ir/Ebrahimedelha_ir🔹
سـلام بر ابراهیــم
༊͜͜͡࿐ྀུ͜࿐ུ༊͜͜͡🌷ྀུ͜࿐ུ༊͜͜͡࿐ྀུ͜࿐ུ 💨 «روش جالب آقا ابراهیم برای اسیر کردن بعثی‌ها» ▫️عملیات بر روی ارتفاعات «بازی دراز» آغاز شد. ما دو نفر کمی به سمت بالای ارتفاعات رفتیم. از بچه‌های خودی دور شدیم. به سنگری رسیدیم که تعدادی عراقی در آن بودند. با اسلحه اشاره کردم که به سمت بیرون حرکت کنید. فکر نمی‌کردم این‌قدر زیاد باشند! ما دو نفر و آن‌ها پانزده نفر بودند. گفتم:حرکت کنید. اما آن‌ها هیچ حرکتی نمی‌کردند! طوری بین ما قرار گرفتند که هر لحظه ممکن بود به هر دوی ما حمله کنند. شاید هم فکر نمی‌کردند ما فقط دو نفر باشیم! دوباره داد زدم: حرکت کنید و با دست اشاره کردم ولی همه عراقی‌ها به افسر درجه‌داری که پشت سرشان بود نگاه می‌کردند. 🔻افسر بعثی ابروهایش را بالا می‌انداخت؛ یعنی نروید. خیلی ترسیدم، تا حالا در چنین موقعیتی قرار نگرفته بودم. دهانم از ترس تلخ شد. یک لحظه با خودم گفتم: همه را ببندم به رگبار، اما کار درستی نبود. هر لحظه ممکن بود اتفاق بدی رخ دهد. از ترس اسلحه را محکم گرفتم. از خدا خواستم کُمکم کند. ✨ یک‌دفعه از پشت سنگر ابراهیم را دیدیم. به سمت ما می‌آمد. آرامش عجیبی پیدا کردم. تا رسید، در حالی که به اسرا نگاه می‌کردم، گفتم: آقا ابرام، کمک! پرسید: چی شده؟ گفتم: مشکل اون افسر عراقیه. نمی‌خواد این‌ها حرکت کنند. بعد با دست افسر را نشان دادم. لباس و درجه‌هایش با بقیه فرق داشت و کاملا مشخص بود. ⏳ اسلحه‌اش را روی دوشش انداخت و جلو رفت. با یک دست یقه افسر بعثی و با دست دیگر کمربند او را گرفت و در یک لحظه او را از جا بلند کرد. چند متر جلوتر او را جلوی پرتگاه آورد. تمامی عراقی‌ها از ترس روی زمین نشستند و دستشان را بالا گرفتند. افسر بعثی مرتب به ابراهیم التماس می‌کرد و می‌گفت: «الدخیل الدخیل، ارحم ارحم» و همین‌طور ناله می‌کرد. 💥ذوق‌زده شده بودم. در پوست خودم نمی‌گنجیدم. تمام ترس لحظات پیش من برطرف شده بود. ابراهیم افسر عراقی را به میان اسرا برگرداند. آن روز خدا ابراهیم را به کمک ما فرستاد. بعد با هم، اسرا و افسر بعثی را به پایین ارتفاع انتقال دادیم.» راویان: مهدی فریدوند، مرتضی پارسائیان ❁═══┅┄ 💠 @Ebrahimedelha_ir💠 ❁═══┅┄
✧⟐⟐✧🌸✧⟐⟐✧ و شهید اصغر وصالی*  با هم به شناسایی رفتند اصغر وقتی برگشت گفت: من قبل از انقلاب در لبنان جنگیدم. کل درگیری های سال ۱۳۵۸ کردستان را در منطقه بودم، اما ابراهیم با این که هیچ کدام از دوره های نظامی را ندیده، هم بسیار ورزیده است هم مسائل نظامی را خیلی خوب می فهمد. اصغر در طراحی عملیات ها از ابراهیم کمک می گرفت. در یکی از حملات بدون دادن تلفات هشت دستگاه تانک دشمن را منهدم کردند و تعدادی از نیروهای دشمن را اسیر گرفتند.  🌷* اصغر وصالی فرمانده شجاع گروه دستمال سرخ ها بود که بخشی از رشادت های او را در فیلم «چ» حاتمی کیا دیده ایم. ................................ کانال ما ⬇ 🔷sapp.ir/Ebrahim__hadi eitaa.com/Ebrahimedelha_ir🔷 https://rubika.ir/Ebrahimedelha_ir🔹
✧┅═✧🏴✧═┅✧ 🗯راوی: حاج حسین الله‌کرم 🔸در عملیات والفجر مقدماتی مسئولیت داشتم و قرار بود سه تا یگان شامل تیپ سیدالشهداء (ع)، لشکر۲۷ و لشکر نصر از یک جناح به دشمن حمله کنند اما به علت تنگی مکان، منطقه خیلی شلوغ شده بود قرار بود ما هم از جناح راست عملیات با تعداد زیادی دستگاه مهندسی خاکریزی را بعد از رفتن گردان‌ها شروع کنیم. 🌀وقت رفتن رزمنده‌ها دیدم «شهید آقا ابراهیم هادی» هم همراهشان هست، با دیدن او خوشحال شدم، گفتم: آقا ابراهیم بیا امشب با ما همراه شو و به ما کمک کن. گفت: «حاج حسین من با تو بیام نمی‌گذاری توی عملیات جلو برم.» هرچه اصرار کردم نپذیرفت. ⌚️در آخرین دیدار ساعتش را که شاید آخرین تعلق دنیایی‌اش بود از دستش باز کرد و به من داد، بعد هم گفت: «حاج حسین! خیلی دوست دارم شهید بشم و یا اگر شهادت قسمتم نشد لااقل اسیر بشم و در اسارت ذره‌ای از آن چه حضرت زینب سلام‌الله علیها کشید من هم احساس کنم.» این رو گفت، رفت و دیگر برنگشت. او حتی به اندازه محل دفنش جایی رو روی زمین اشغال نکرد. . ❁═══┅┄ 💠 @Ebrahimedelha_ir💠 ❁═══┅┄
࿐᪥✧🍃🌸🍃✧᪥࿐ «محمد بنا سرمربی تیم ملی کشتی فرنگی»از می گوید. 🌀همدیگر را می‌شناختیم. در یک باشگاه تمرین می‌کردیم، در باشگاه ابومسلم؛ انتهای خیابان عارف، نزدیک میدان خراسان. خانه‌اش همان جا بود. مدتی کشتی فرنگی را رها کردم به باشگاه ابومسلم آمدم و کشتی آزاد کار کردم. ابراهیم هم آنجا تمرین می‌کرد، مدتی که در باشگاه ابومسلم کشتی آزاد تمرین کردم، باعث شد را بشناسم. قبل از انقلاب در دوره‌ای با هم رفیق بودیم. او چند ماهی از من بزرگتر بود. بعد از انقلاب هم ما از آن محله رفتیم و از هم جدا شدیم. جنگ شده بود، ابراهیم به جبهه رفت و بعد خبر شهادتش را شنیدم. او انسانی والا مقام بود ابراهیم همان سال‌های ابتدایی جنگ شهید شد. 🥇بنا عنوان کرد: هادی قبل از جنگ کشتی‌گیر بود اما در جنگ به قهرمانی رسید، در واقع قهرمانی‌ ابراهیم مقابل دشمن اتفاق افتاد. سنی هم نداشت که شهید شد. آن موقع خیلی‌ها در سطح ملی خوب بودند و می‌توانستند مدال بگیرند، اما به جبهه رفتند. اصغر منافی‌زاده هم فرنگی‌کاری بود که شهید شد، او قهرمان تیم ملی بود. رضا حوریا هم والیبالیست خوبی بود، او هم در کردستان شهید شد. خیلی از همدوره‌‌ای‌ها و رفقایم، دوستانی که در دوره کوتاهی که پاسدار بودم و آنها را می‌شناختم، شهید شدند. نمی‌شود بزرگی کار آنها را وصف کرد، دنبال هدف والای‌شان رفتند و به بالاترین درجه رسیدند و خانواده‌های‌ آنها را باید روی سرمان بگذاریم. ❁═══┅┄ 🕊@Ebrahimedelha_ir 🕊 ❁═══┅┄
سـلام بر ابراهیــم
•═┄•※☘🌺☘※•┄═• 🌸پیامبر گرامی اسلام می فرماید:"خداوند مؤمن ناتوان را که دین ندارد دشمن می‌دارد". پرسیدند:"مؤمن بی‌دین کیست؟ " فرمودند: "آنکه نهی از منکر نمی‌کند" محاسن ج ۱ ص ۳۱۱   🌀 در مسئله تربیت و امر به معروف آنقدر زیبا عمل می‌کرد که الگوئی برای بسیاری از مدعیان امر بود. آن هم در زماني كه هيچ حرفي از روشهاي تربيتي نبود. از طرفي ابراهيم از لحاظ بدنی و زور بازو در اوج بود و آنقدر دوست و رفیق داشت که می‌توانست به هر طریقی حرفش را به کرسی بنشاند. 🏡منزل ما اطراف خانه آقا ابراهیم بود . من که حدود شانزده سال داشتم هر روز با بچه‌های محل توی کوچه والیبال بازی می‌کردم. عصرها هم روی پشت بام مشغول کفتر بازی بودم. آن زمان حدود ۱۷۰ تا کفتر داشتم. موقع اذان که می‌شد برادرم به مسجد می‌رفت. اما من مقید به مسجد رفتن نبودم.  🏐یک روز آقا ابراهیم جلوی درب منزلشان ایستاده بود و بازی ما را نگاه می‌کرد . آن موقع ایشان مجروح بود و با عصای زیر بغل راه می‌رفت، در حین بازی توپ به سمت آقا ابراهیم رفت . من رفتم که توپ رو بیارم. ابراهیم توپ را در دستش گرفت . وقتی جلو رفتم توپ را روی انگشت شصت به زیبائی چرخاند و بعد گفت: "بفرمائید آقا جواد" از اینکه اسم مرا می‌دانست خیلی تعجب کردم و تا آخر بازی نیم نگاهی به آقا ابراهیم داشتم، همه‌اش در این فکر بودم که اسم مرا از کجا می‌داند.؟ 🌞چند روز بعد دوباره مشغول بازی بودیم که آقا ابراهیم آمد و گفت:"رفقا،  ما رو هم بازی می‌دین؟" گفتیم:"اختیار دارین، مگه والیبال هم بازی می‌کنین؟" گفت: "خُب اگه بلد نباشیم از شما یاد می‌گیریم" و بعد عصا راكنار گذاشت و درحالي كه لنگ لنگان راه مي‌رفت شروع به بازی کرد. ❁═══┅┄ 💠 @Ebrahimedelha_ir💠 ❁═══┅┄
꘏༊𖣘♦️𖣘༊꘏ می گفت ما کاری به جماعت «آخوندهای ولایی» نداریم.... ❁═══┅┄ 💠 @Ebrahimedelha_ir💠 ❁═══┅┄
•═┄•※🍃🌸🍃※•┄═• 🕌 حتی قبل از انقلاب نمازهای صبح را در مسجد و به جماعت می‌خواند ،رفتارش بقیه رو به یاد جمله شهید رجایی می انداخت؛"به نماز نگویید کار دارم، به کار بگویید وقت نمازه" 📿نماز جماعت در گود زورخانه از جمله کارهاش بود در سفر، جبهه، ورزش وقت اذان، ابراهیم شروع به اذان گفتن می کرد صدای رسای زیبای ابراهیم همه را مجذوب خود می کرد. ☘او مصداق این کلام نورانی پیامبر بود؛ خدا وعده داده: موذن و فردی که وضو می‌گیرد و در نماز جماعت مسجد شرکت می‌کند، بدون حساب به بهشت ببرد. ❁═══┅┄ 💠 @Ebrahimedelha_ir💠 ❁═══┅┄
┅═✼🍃🌷🍃✼═┅ 🔻شخصی در محله ابراهیم بود و برای این که پول خودش را به دست آورد خیلی خانواده اش را اذیت می کرد برای ترک این آقا خیلی تلاش کرد. وقتی دید که ترک نمی کند، به آن شخص گفت من پول مواد شما را می دهم به شرطی که دست از سر خانواده ات برداری و به همین خاطر خانواده او یک سال راحت بودند. 💶او وقتی مزد کار سخت خودش در بازار را می‌گرفت، قسمتی از آن پول را به جوان معتاد می داد تا خانواده اش را اذیت نکند! 🌻ابراهیم هر چه کرد برای رضای خداوند انجام داد و خدا هم این گونه او را در بین مردم بلند مرتبه کرد. ❁═══┅┄ 💠 @Ebrahimedelha_ir💠 ❁═══┅┄
┅═✼🍃🌷🍃✼═┅ هر کسی را که حدس می‌زد مشکل مالی داشته باشد کمک می‌کرد. آن هم مخفیانه و قبل از اینکه طرف مقابل حرفی بزند. 🏡یک روز بعد از گرفتن حقوق با هم رفتیم فروشگاه و تقریباً همۀ حقوقش را خرید کرد، از برنج و گوشت تا صابون و... همه چیز خرید، بعد با هم رفتیم داخل یک کوچه و ابراهیم درب خانه‌ای را زدـپیرزنی که حجاب درستی نداشت دم در آمد و ابراهیم همۀ وسائل را تحویل داد. از صلیبی که گردن پیرزن بود خیلی تعجب کردم در راه برگشت گفتم:"این خانم ارمنی بود؟!" گفت: "آره چطور مگه؟" آمدم کنار خیابان موتور را نگه‌داشتم و گفتم: "بابا، این همه فقیر مسلمون هستن تو رفتی سراغ مسیحیا!" 🔺همین‌طور که پشت سرم نشسته بود جواب داد که: "مسلمونا رو کسی هست کمکشون کنه، تازه کمیتۀ امداد هم راه افتاده، ان شاءالله کمکشون می‌کنه. اما این بنده‌های خدا کسی رو ندارن. با این کار هم مشکلات اونا کم می‌شه هم دلِ اونا به امام و انقلاب گرم می شه. ❁═══┅┄ 💠 @Ebrahimedelha_ir💠 ❁═══┅┄
•═┄•※🍃🌸🍃※•┄═• می گفت: همیشه به دنبال باش! مال زندگی را به 🔥آتش می کشد. حلال کم هم باشد 👈برکت دارد. ❁═══┅┄ 💠 @Ebrahimedelha_ir💠 ❁═══┅┄
🦋💕🦋💕🦋💕 ☘اینجا سخن از است تا راه بزرگ مردی چون او از یادمان نرود ... 💓آهنربای ، ما را مجذوب خود کرده... شد ، هادیِ دل های خسته مان!✋ ❁═══┅┄ 💠 @Ebrahimedelha_ir💠 ❁═══┅┄
┅═✼🍃🌷🍃✼═┅ اگر نفس خود را خدایی کنیم، خدا کاری می کند، که به جای تیربار و رگبار، فقط صدایت، صدای اذانت، نفس را در گلوی دشمن حبس کند و آنان را تسلیم کند.. 🌹درست مثل ❁═══┅┄ 💠 @Ebrahimedelha_ir💠 ❁═══┅┄
┅═✼🍃🌷🍃✼═┅ مۍگفت: «اگر انسان سرش را به سمت آسمان بالا بیاورد و کارهایش را فقط برای رضای خدا انجام دهد، مطمئن باشد زندگیش عوض می‌شود و تازه معنی زندگی کردن را می‌فهمد.» ❁═══┅┄ 💠 @Ebrahimedelha_ir💠 ❁═══┅┄
┅═✼🕊✼═┅ ✋ 🍎 مۍگفت: مطمئن باش هیچ چیزے مثڵ برخوردِ خوب روے آدم ها تٵثیر ندارد. ❁═══┅┄ 🕊@Ebrahimedelha_ir🕊 ❁═══┅┄
┅═✼🕊✼═┅ ✋ پيامبر خدا (صلى‏ الله‏ عليه‏ و‏ آله ) 🎁به يكديگر هديه دهيد، تا نسب به همديگر با محبت شويد. به يكديگر هديه دهيد؛ زيرا هديه كينه‏ ها را مى‏ برد. 📗کافی : ج۵ ، ص۱۴۴ ، ح۱۴ -------------------------------------- 🔹لباس پلنگی پوشیده بود. خیلی زیبا شده بود. رفت و بدون لباس پلنگی برگشت. گفتم: لباست کو؟ گفت: یکی خوشش اومد منم دادمش به اون! همیشه بهترین چیزهای خودش رو می داد به دیگران. ❁═══┅┄ 💠 @Ebrahimedelha_ir💠 ❁═══┅┄
┄═❁๑๑💠๑๑❁═┄ آیه ای که همیشه با خود زمزمه می کرد. 💠 وَ جَعَلْنَا مِن بَیْنِ أَیْدِیهِمْ سَدّاً وَمِنْ خَلْفِهِمْ سَدّاً فَأَغْشَیْنَاهُمْ فَهُمْ لَا یُبْصِرُونَ. (و پیش روى آنان حائل و سدّى و پشت سرشان نیز حائل و سدّى قرار دادیم، و به طور فراگیر آنان را پوشاندیم، پس هیچ چیز را نمی بینند.) 📖آیه ۹ سوره یس ❁═══┅┄ 💠 @Ebrahimedelha_ir💠 ❁═══┅┄
═❁๑๑🌷๑๑❁═ ☘ خیلی در اعمالش دقت می کرد. شنیده بود که نفوذ شیـطان در اعـمال انسان بسیار است. 👿شیطان هر کسی را به طریقی گمراه می کند حتی کارهای خوبی که انجام می داد مراقب بود که آلوده به نیت های دنیوی نشود. 🔹مرتب با در ارتباط بود و تلاش می کرد تا شیطان را ناکام کند. ابراهیم می دانست که شیطان سه بار قسم خورده تا انسان را گمراه کند 🔸«قـالَ فَبِعـِزَّتِكَ لَأُغْوِيَنَّهُمْ أَجْمـَعِين»َ گفت: به عـزّت تو سوگـند كه همـه ى مـردم را گمـراه خواهـم كرد. سوره ص آیه ۸۲ 📚خدای خوب ابراهیم ❁═══┅┄ 💠 @Ebrahimedelha_ir💠 ❁═══┅┄
فعلا قابلیت پخش رسانه در مرورگر فراهم نیست
مشاهده در پیام رسان ایتا
╲\╭┓ ╭⁦🌺╯ ┗╯\╲ 📌پند آقا برای این روزها ❁═══┅┄ 🔹 @Ebrahimedelha_ir 🔹 ❁═══┅┄
┄═❁๑๑🌷๑๑❁═┄ از بزرگان محل و مسجد ماست. ڪنارش نشستم و گفتم از ابراهیم برایم بگو. سڪوت ڪرد. چشمانش خیس شد و گفت: جوان بودم. محیط فاسد قبل از انقلاب. مے‌خواستم ڪار را رها ڪنم. می‌خواستم به دنبال هرزگے بروم و... آن روز سرڪار نرفتم. ابراهیم هم سر ڪار نرفت. چون تا ظهر با من در خیابان راه رفت و حرف زد تا مرا هدایت ڪند. صاحب ڪار من ڪه از بستگانم بود، دنبالم آمده بود. یڪباره مرا دید. جلو آمد و یڪ ڪشیده محڪم در صورت ابراهیم زد! فڪر ڪرده بود او باعث گمراهے من است! اما براے خدا صبر ڪرد. صبر ڪرد تا توانست مرا آدم ڪند. مرد صورتش خیس خیس شده بود و با سڪوتش این آیه را فریاد مے زد: وَلِرَبِّڪَ فَاصْبِرْ و به خاطر پروردگارت صبر ڪن (مدثر/۷) 📚خداے خوب ابراهیم ❁═══┅┄ 🕊 @Ebrahimedelha_ir 🕊 ❁═══┅┄
‌࿐☀️○ 🌺 ‌○☀️࿐ 🌱 🌸 پیامبر رحمت صلی الله علیه و آله: هر که می‌خواهد دانش را ببیند و بینش و بردباری و زهد و قدرت را مشاهده کند، به علی بن ابی طالب بنگرد. 📚 تاریخ دمشق ❁═══┅┄ 💎 @Ebrahimedelha_ir 💎 ❁═══┅┄
┄═❁๑๑🌷๑๑❁═┄ پيامبر خدا (صلى‏ الله‏ عليه‏ و‏ آله ) 🎁به يكديگر هديه دهيد، تا نسبت به همديگر با محبت شويد. به يكديگر هديه دهيد؛ زيرا هديه كينه‏ ها را مى‏ برد. 📗کافی : ج۵ ، ص۱۴۴ ، ح۱۴ -------------------------------------- 🔹لباس پلنگی پوشیده بود. خیلی زیبا شده بود. رفت و بدون لباس پلنگی برگشت. گفتم: لباست کو؟ گفت: یکی خوشش اومد منم دادمش به اون! همیشه بهترین های خودش رو می داد به دیگران. ❁═══┅┄ 🕊 @Ebrahimedelha_ir 🕊 ❁═══┅┄