🌴اقامه ی نماز
هدف اعلای ما🌴
#چه_زیباست ما هم مانند امام سجاد (ع) به #تحلیل خود بنشینیم که در سحرهای ماه رمضان در دعای ابوحمزه میفرماید:
😭چرا وقت نماز #سنگینی و #سستی بر من عارض میشود و از نماز #لذت نمیبرم؟
😭آیا مرا از درِخانه خود میرانی؟
آیا من حق تو را #سبک شمردهام؟
آیا از تو اِعراض(دوری) کردهام؟
😭آیا کلماتی که میگویم، #دروغ است و به خاطر دروغ مرا رفوزه کردهای؟
آیا به خاطر اینکه #شاکر نبودهام، #محروم شدهام؟
😭آیا به خاطر اینکه در جلسه #علما حاضر نبودم، #ذلیل شدهام؟
آیا به خاطر اینکه جز غافلین بودم، از #رحمت تو #مأیوس شدهام؟
😭آیا #اُنس با #یاوهگویان مرا عقبرانده است؟
آیا نمیخواهی #صدایم را بشنوی؟
😭آیا به خاطر #گناه از نماز #لذت نمیبرم؟
آیا جزای #بیحیایی من #محروم شدن است؟
استادقرائتی
@Emam_kh
🌸🌺🌸🌺🌸🌺🌸🌺🌸
بسم الله الرحمن الرحيم
🌹 آیه 83 سوره نساء
🌸 و إِذَا جَآءَهُمْ أَمْرٌ مِّنَ الْأَمْنِ أَوِ الْخَوْفِ أَذَاعُواْ بِهِ وَلَوْ رُدُّوهُ إلى الرَّسُولِ وَإِلَى أُولِى الْأَمْرِ مِنْهُمْ لَعَلِمَهُ الَّذِينَ يَسْتَنْبِطُونَهُ مِنْهُمْ وَ لَوْلَا فَضْلُ اللَّهِ عَلَيْكُمْ وَرَحْمَتُهُ لَاتَّبَعْتُمُ الشَّيْطَانَ إِلَّا قليلاً (83)
🍀 ترجمه: و هنگامى كه خبرى از امنیت یا ترس به آنان برسد، آن را منتشر مى كنند و اگر آن را به پیامبر و اولیاى امور خود ارجاع دهند، قطعاً آنان که اهل درک و استخراج حقایق هستند، حقیقت آن را در مى یابند. و اگر فضل و رحمت خداوند بر شما نبود، به جز اندکی، از شیطان پیروی می کردید.
🌷 #أمن: امنيت
🌷 #خوف: ترس
🌷 #أذاعوا: منتشر می کنند
🌷 #ردوه: ارجاع دهند
🌷 #یستنبطونه: استخراج می کردند
🌷 #اتبعتم: پیروی کردید
🌷 #قلیل: اندک
🔴 #شأن_نزول_آیه: این آیه همانند سایر آیات سوره نساء در مدينه نازل شده است. روایت شده عده ای وقتی خبر پیروزی یکی از لشکرهای #اسلام را می شنیدند و یا پیامبر وعده پیروزی می داد و یا خبر شکست مسلمانان را می شنیدند بدون آنکه فکر کنند و یا تحقیق کنند که خبر صحت دارد یا نه آن را #منتشر می کردند و گاهی مصلحت نبود بعضی خبرها منتشر شود. که این آیه 83 سوره نساء نازل شد.
🌸 بعضی ها متأسفانه هر خبرى که می شنوند بدون تدبر، بدون فکر آن را منتشر می کنند حالا فرقی نمی کند که با این خبر دیگران احساس #امنیت کنند یا بترسند. نشر و پخش اخبار محرمانه و اخبار دروغ و شایعات همیشه به #مسلمانان ضربه زده است. #منافقان و همچنین افرادی که ایمانشان ضعیف است دست به این کار می زنند که آیه 83 سوره نساء درباره اینگونه افراد می فرماید:《و إذا جآءهم أمر من الأمن أو الخوف أذاعوا به: و هنگامی که خبری از امنیت یا ترس به آنان برسد، آن را منتشر می کنند. 》 زیرا بسیار می شود که این #اخبار ، بی اساس بوده و از طرف دشمنان به منظورهای خاصی بیان می شود.
🌸 سپس می فرماید:《و لو ردوه إلى الرسول و أولى الأمر منهم لعلمه الذين يستنبطونه منهم: و اگر آن را به پیامبر و اولیای امور خود ارجاع دهند، قطعاً آنان که اهل درک و استخراج حقایق هستند، حقیقت آن را در می یابند.》منظور از #اولی_الامر یعنی صاحبان امر ، ائمه معصومین علیهم السلام می باشد. سپس می فرماید: 《و لو لا فضل الله علیکم و رحمته لاتبعتم الشيطان إلا قليلاً: و اگر فضل و رحمت خداوند بر شما نبود، از شیطان پیروی می کردید مگر اندکی.》یعنی تنها #پیامبر و خاندان پیامبر و صاحب نظران می توانند خود را از وسوسه های شایعات و شایعه سازان دور کنند و اما بیشتر اجتماع اگر از رهبری صحیحی #محروم بمانند گرفتار عواقب دردناک شایعه سازی و نشر شایعات خواهند شد.
🔹 پيام های آیه 83 سوره نساء 🔹
✅ رازدارى و حفظ اخبار امنیّتى وظیفه #مسلمانان است و افشاى اسرار آنها حرام است.
✅ #پخش_شایعات، از حربه هاى منافقان است.
✅ #اخبار_جبهه و اسرار نظامى باید به یک نقطه برسد و پس از ارزیابى و تشخیص به اندازه ى مصلحت منتشر گردد.
✅ عوام و عموم مردم، باید به اهل استنباط رجوع كنند.
✅ مسلمانان باید داراى #حكومت و تشكیلات و رهبرى باشند.
✅ مسایل نظامى، سیاسى و امنیّتى باید تحت یک مدیریّت داراى اجتهاد و استنباط باشد.
✅ كنترل و هدایت اخبار امنیّتى و اسرار اجتماعى، ایجاد تشكیلات خبرى براى جمع آورى و ارزیابى خبرهاى سرنوشت ساز و عرضه آن به مردم از شئون #رهبرى است.
✅ خنثى سازى #توطئه از راه قرار دادن مراجع صلاحیّت دار در جریان اخبار و بررسى آنها، مصداق فضل و رحمت الهى است.
✅ تعیین رسول اللّه و اولی الامر به عنوان مرجع مردم، و رهانیدن مردم از پیروى شیطان بزرگترین فضل و رحمت خدا است.
✅ مركزیّت صحیح مانع #انحراف است و جامعه ى بى رهبر در دام شیطان مى افتد.
✅ انتشار اخبار نظامى و عدم مراجعه به رهبران الهى، پیروى از #شیطان است.
✅ اكثر #مردم فریب شایعات را مى خورند.
✅ امروزه که بیشتر انتشار مطالب از طریق فضای مجازی است مراقب باشیم هر متن و تصویری را #منتشر نکنیم.
تفسیر_یک_دقیقه_ای_قرآن
🌸🌺🌸🌺🌸🌺🌸🌺🌸
🌷🕊🕊🌷🇮🇷🌷🕊🕊🌷
💚رمان عاشقانه، جذاب، آموزنده و شهدایی
🤍از_روزی_که_رفتی
❤️ قسمت ۶۱ و ۶۲
مقابل جایگاه ایستاده بودند. همه با لباسهای یک دست... گروه موزیک مینواخت و صدای سرود جمهوری اسلامی در فضا پیچید و پس از آن نوای زیبایی به گوشها رسید:
شهید... شهید... شهید...
ای تجلی ایمان...
شهید... شهید...
شعر خوانده میشد و ارمیا نگاهش به حاج علی بود. آیه در میان زنان بود... زنان سیاهپوش! نمیدانست کدامشان است
اما #حضور سیدمهدی را حس میکرد. سیدمهدی انگار همه جا با آیهاش بود. همه جوان بودند... بچههای کوچکی دورشان را احاطه کرده بودند. تا جایی که میدانست همهشان دو سه بچه داشتند، بچههایی که تا همیشه #محروم از #پدر شدند...
مراسم برگزار شد،
و لوحهای تقدیر بزرگی که آماده شده بود را به دست فرزند و یا همسر شهید میدادند. نام سیدمهدی علوی را که گفتند،
زنی از روی صندلی بلند شد. صاف قدم برمیداشت! یکنواخت راه میرفت،
انگار آیه هم یک ارتشی شده بود؛
شاید اینهمه سال همنفسی با یک ارتشی
سبب شده بود اینگونه به رخ بکشد اقتدار خانوادهی شهدای ایران را!
آیه مقابل رئیس عقیدتی سیاسی ارتش ایستاد، لوح را به دست آیه داد.
آیه دست دراز کرد و لوح را گرفت:
_ممنون
سخت بود... فرمانده حرف میزد و آیه به گمشدهاش فکر میکرد... جای تو اینجاست، اینجا که جای من نیست مرد!
آنقدر محو خاطراتش بود که مکان و زمان را گم کرد. حرفها تمام شده بود و آیه هنوز عکسالعملی نشان نداده بود:
_خانم علوی... خانم علوی!
صدای فرمانده نیروی زمینی بود.
آیه به خود آمد و نگاهش هشیار شد:
_ببخشید.
+حالتون خوبه؟
آیه لبخند تلخی زد:
_خوب؟ معنای خوب را گم کردم
آیه راه رفته را برگشت... برگشت و رفت... رفت و جا گذاشت نگاه مردی که نگاهش غمگین بود.
روز بعد همکاران سیدمهدی ،
برای تسلیت به خانه آمدند. ارمیا هم با آنان همراه شد. تا چند روز قبل زیاد با کسی دمخور نمیشد. رفت و آمدی با کسی نداشت. در مراسم تشییع هیچیک از همکارانش نبود.
"چه کردهای با این مرد سید؟
تمام کسانی که آمده بودند،
در عملیات آخر همراه او بودند و تازه به کشور بازگشته بودند. هنوز گرد سفر از تن پاک نکرده بودند که دیدار خانوادهی شهدای رفتند.
آیه کنار فخرالسادات نشسته بود. سیدمحمد پذیرایی میکرد با حلوا و خرما... حاج علی از مهمانها تشکر میکرد،
از مردانی که هنوز خانوادهی خود را هم ندیده بودند و به دیدار آمدند...
_شما تو عملیات با هم بودید؟
«باوی» که فرمانده عملیات آن روز بود، جواب داد:
_بله؛ برای یه عملیات آماده شدیم و وارد سوریه شدیم. یه حمله همه جانبه بود که منطقهی بزرگی رو از داعش پس گرفتیم، برای پیشروی بیشتر و عملیات بعدی آماده میشدن. ما بودیم و بچههایی که شهید شدن. سر جمع چهل نفر هم نمیشدیم، برای حفاظت از منطقه مونده بودیم. جایی که گرفته بودیم منطقهی مهمی بود... هم برای ما هم برای داعش! حملهی شدیدی به ما شد. درخواست نیروی کمکی کردیم، یه ارتش مقابل ما چهل نفر صف کشیده بود. یازده ساعت درگیری داشتیم تا نیروهای کمکی میرسن.
روز سختی بود، قبل از رسیدن نیروهای کمکی بود که سیدمهدی تیر خورد. یه تیر خورد تو پهلوش... اون لحظه نزدیک من بود، فقط شنیدم که گفت یا زهرا! نگاهش کردم دیدم از پهلوش داره خون میاد. دستمال گردنشو برداشت و زخمشو بست. وضعیت خطرناکی بود، میدونست یه نفر هم توی این شرایط خیلیه! آرپیجی رو برداشت... ایستادن براش سخت بود اما تا رسیدن بچهها کنارمون مقاومت کرد. وقتی بچهها رسیدن، افتاد رو زمین، رفتم کنارش... سخت حرف میزد.
گفت میخواد یه چیزی به همسرش بگه، ازم خواست ازش فیلم بگیرم. گفت سه روزه نتونسته بهش زنگ بزنه؛ با گوشیم ازش فیلم گرفتم. لحظههای آخر هم ذکر یا زهرا (س) روی لباش بود.
سرش را پایین انداخت و اشک ریخت.
درد دارد همرزمت جلوی چشمانت جان دهد...
َ آیه لبخند زد
"یعنی میتونم ببینمت مرد من؟! "
_الان همراهتون هست؟ میتونم ببینمش؟
نگاه متعجب همه به لبخند آیه بود.
چه میدانستند از آیه؟ چه میدانستند که دیدن آخرین لحظههای مردش هم لذتبخش است؛ آخر قرارشان بود که همیشه با هم باشند؛ قرارشان بود که لحظهی آخر هم باهم باشند.
"چه خوب یادت بود مرد! چه خوب به عهدت وفا کردی! "
_بله.
گوشیاش را از جیبش درآورد ،
و فیلم را آورد. آیه خودش بلند شد و گوشی را از آقای باوی گرفت، وقتی نشست، فیلم را پخش کرد....
💚ادامه دارد.....
🤍 نویسنده؛ سَنیه منصوری