🦋🕯🦋🕯🦋🕯
🕯🦋🕯🦋🕯
🦋🕯🦋🕯
🕯🦋🕯
🦋🕯
🕯
#پارت_162 بخش دوم
#رمان_حامی
با عجله همانطور که به سمت در خروجی می رفتم گفتم :
ننه این تن بمیره دیگه نه فکر و خیال کن نه با هستی حرف بزن.
من خودم همه چی رو درست می کنم نگران نباش.
فقط حواست به بابا باشه.
فعلا عزت زیاد.
تا مادرم بخواهد چادر بپوشد و بیاید برای همراهی ام، دویدم بیرون و در را بستم.
***
~ آرامش ~
طول و عرض اتاق را کلافه می پیمودم و با هر بار رفت و آمد، یک دور ساعت و حیاط را چک می کردم ببینم تشریف آورده یا خیر.
صدای ماشین را که شنیدم، با قدم هایی بلند، خودم را پشت پنجره رساندم.
بالاخره آمد.
دقیقا دو ساعت و بیست دقیقه طول کشید تا بیاید.
وقتی دست خالی و عجله اش را دیدم،بیشتر مصمم شدم تا تنبیهم را عملی کنم.
رفتم و دست به سینه، رو به روی در اتاقم ایستادم.
بی تردید، اول پرس و جویی از ماهرو می کرد و بعد می آمد سراغ من.
به ماهرو تاکید کردم که هیچ نگوید.
صدای قدم هایش نزدیک تر و نزدیک تر می شد.
در آخر بدون اینکه در بزند، دستگیره را کشید و آمد داخل.
تا مرا دید، شوکه قدمی عقب رفت، چشمانش را بست و داد زد :
یا صاحب الزمان!
عکس العملش طوری بود که بی اختیار، خنده ام گرفت. اما اجازه ندادم نقاب خشمی که به چهره زده بودم،جایش را با خنده تعویض کند.
توقع داشت هنوز در حمام باشم.
برای همین با دیدنم آنطور جا خورد و دستش را روی قلبش گذاشت.
نمی دانست چه بگوید.
حالتم مانند آرامش قبل از طوفان بود.
با آرامی لب زدم : شیر فلکه درست شد؟
.
♨️اگه توام دوست داری پوستت صاف و زیبا باشه، این متن رو از دست نده😃
💥صورتم هم تیره بود و هم پر از لک وقتی میرفتم جلو آینه بخاطر پوستم حالم بد میشد.😔
💥دیگه از این همه لَک خسته شده بودم😖
💥قبلا کلی کار برای پوستم انجام داده بودم ولی نتیجه ای نگرفته بودم🤕
💥تا اینکه دوستم مجموعه عطارباشی و طبیب مشهدی رو بهم معرفی کرد و منم کرم بیوتی ساخت طبیب مشهدی رو با کلی شک گرفتم و استفاده کردم🥲
💥اما امروز نتیجه ۱ ماه مصرف این محصول رو دیدم و از اینکه میرم جلو آیینه لذت میبرم و به همه معرفیش میکنم🤩
🔥لینکشو بهت میدم کانالشو حتما ببین
https://eitaa.com/joinchat/3694330587Cadb833d003
.
#فصل_دوم_ارام_من
#پارت146
داشتم میرفتم سمت خونه
که توجهم به یه خونه چوبی کوچیک بغل کلبه جلب شد.
مثل خونه حیوون بود.
خم شدم دیدم یه سگ پشمالوی سفید توش خوابیده
با دیدن اونم کلی ذوق کردم چون خواب بود بی صدا رفتم سمت خونه خودمون.
قفلش رو با کلیدی که کیان بهم داده بود باز کردم
توش رو که دیدم دهنم باز موند
از بیرونش قشنگ تر بود.
خیلی هم کامل بود.
با تمام امکانات
یه گوشش یه سری پله چوبی بود که میرفت بالا پایین
یه سالن تقریبا بزرگ بود
یه گوشه سالن هم در اتاق خواب بود
هر چقدر از قشنگی خونه میگفتم کم بود
برگشتم دیدم کیان وایساده و داره دست به سینه منو نگاه کنه
بازم ازش تشکر کردم واقعا ممنونتم .
کیان اینجا خیلی خوشگله هیچ وقت ازش خسته نمیشم.
پس سلیقم خوبه.
عالى .
10.7M حجم رسانه بالاست
مشاهده در ایتا
.
🔥این آمــــــوزش رو ببین و لـ😍ـذّت ببر
♡دوسـت داری زبان انگلیسی یاد بگیری
♡ امــــــــا نمی تونی از خــونه بیرون بری؟
♡دوسـت داری زبان انگلیسی یاد بگیری
♡امــــا هــــــزینش خــــــــــییلی زیـــــــــــاده؟
اصلا نگران نباش؛ مـــــا اینجا ایم تا زبان
انگلیسی را به روشهای جـــــدید و رایگان
بـــرای اولـــــــــین بار در ایتا آمـــوزش دهیم
✅ تدریس گرامر دروس دبیرستان و
✅ مکالمه، کمک به یادگیری واژگـان
✅ انگلیسی با بــــــــهتریـن روش و بـا
✅ کـــــــمتــریــــــن زمــــــــان مـــــمکــــن
✅ تــــرجـــــــمه مــــــتـون انـگلیــــــــسی
✅ و دهـــــهــا مـــــــــزیـــــــــــــت دیـــــــگر
🔥این فرصت طلایی رو ساده از دست
🔥نده ... بزن روی لینک زیر 👇
https://eitaa.com/rahdaran_english/98
👨🏫 برای دریافت آموزشهای رایگان
👨🏫 عدد 73 رو بــــفرست اینجا👇
@english_support
.
🦋🕯🦋🕯🦋🕯
🕯🦋🕯🦋🕯
🦋🕯🦋🕯
🕯🦋🕯
🦋🕯
🕯
#پارت_163
#رمان_حامی
نگاهی به این طرف و آن طرف انداخت.
آب دهانش را صدا دار قورت داد و با لکنت گفت :
ام.. فکر می کنم بله.
- فکر می کنی؟ خوبه.
به نظرم خیلی داری به مخت فشار میاری.
گناه داره یکم بهش استراحت بده.
فقط نگاهم کرد، لبخند ژکوندی زد و چیزی نگفت.
دوباره پرسیدم :
رفته بودی با خانواده شیر آب بسازی آره ؟
از پس نگاهش خواندم که دارد در دل می گوید : این از کجا فهمیده من کجا بودم؟
ولی چون کم کم داشت یقین پیدا می کرد که هیچ کاری برایم نشد ندارد، باز فقط نگاهم کرد و لبخند ژکوند تحویلم داد.
نمی دانم هدفش منحرف کردن ذهنم بود یا باز می خواست حرصم بدهد، که گفت :
چه جوری خودتو شستی؟
سؤالش آنقدر وقیحانه و خنده دار بود که یک لحظه ماندم چه عکس العملی نشان دهم.
- می خوای با پانتومیم بهت نشون بدم چه جوری؟
دوباره آب دهانش را قورت داد و گفت : می گم هوا چه خوبه امروز نه؟
- خوب تر هم قراره بشه.
خم شدم که دمپایی ام را در بیاورم و بکوبم در سرش که پا به فرار گذاشت.
دنبالش تا لبه ی نرده ها دویدم.
دیگر پایین نرفتم و از همانجا داد زدم :
جناب حامی عبادی،
امروز پا میشی می ری کارخونه، کل دستگاه ها، کف زمین، اتاق هاو حیاط رو تمیز و ضد عفونی می کنی.
همونجا هم ماشین رو می شوری بعد میای خونه. تا یادت بمونه دیگه با من شوخی خرکي نکنی.
به پایین پله ها که رسید، دست از فرار کشید.
برگشت نگاهم کرد و با اعتراض گفت :
یعنی چی؟ مگه تراکتورم من؟
جنبه داشته باش دیگه. حالا انگار چی شده!
چشمانم را بستم و با حرص گفتم : فقط همین جمله آخرت کافیه که تا مرز جنون برم.
جرئت داری یه کلمه دیگه حرف بزن تا بیشتر حالتو جا بیارم.
امام علی (ع) : بیماری و فقدان سلامتی برای انسان ، از هر فقر و بی نوایی دردناک تر است.
《با جدید ترین متد درمان اعتیاد با ایجاد بی میلی شدید نسبت به مصرف مخدر ، بدون درد و خماری و برای همیشه از شر اعتیاد خلاص شو.》
🔸️ترک قطعی و ریشه ای اعتیاد به انواع مخدر های صنعتی و سنتی ، سیگار و ...🔸️
🟠 دارای تاییدیه سازمان غذا و دارو ، مجوز GMP ، وزارت بهداشت و سیب سلامت 🟠
📎 برای دریافت مشاوره و شروع روند ترک اصولی به لینک زیر مراجعه کنید👇
https://eitaa.com/joinchat/112591221C8f6f05302a
🦋🕯🦋🕯🦋🕯
🕯🦋🕯🦋🕯
🦋🕯🦋🕯
🕯🦋🕯
🦋🕯
🕯
#پارت_163 بخش دوم
#رمان_حامی
تو کی هستی که اینجوری با من شوخی می کنی هان؟
اون از کار صبحت، اونم از قضیه آب.
فکر کنم باز داری حد و مرز ها رو فراموش می کنی.
- من هیچی رو فراموش نکردم.
این تویی که خیلی خودتو دست بالا می گیری.
چیه هی من من می کنی؟
به من میگی کی هستی! خودت کی هستی؟
تو کدوم ارگان کشور فعالیت داری؟
اسمت بین لیست کدوم نخبه های کشوره که ما خبر نداریم؟
تو فقط پول داری پول.
کل قدرتت پولته.
بدون پول حتی نمی تونی جلوی من سرتو بالا بگیری.
حرف هایش برایم خیلی گران تمام شد.
ادامه داد :
اگه حرفت حرفه، جوری تنبیه کن که پول توش نقشی نداشته باشه. جوری تلافی کن که مال و منال قاطیش نباشه.
ببینم اون موقع چیزی تو چنته داری که رو کنی؟
آخه این چه سوالیه که من می پرسم. معلومه که نداری!
بسیار غیر منتظره و حساب نشده گفتم : باشه قبول.
چند لحظه فقط نگاهم کرد.
- چی قبوله؟
کلمات همینطور کنار هم ردیف می شدند، انگار من نقشی در ساختنشان نداشتم، فقط لب و دهانم، نقش بیانگر را ایفا می کردند.
- می خوام بهت ثابت کنم قدرت من پولم نیست!
و مطمئنم که می کنم.
هم تعجب کرده بود، هم نمی خواست خودش را ببازد، برای همین پوزخندی زد و گفت :
اینقدر مطمئن حرف نزن خانم آرامش کاشفی!
قاطع گفتم : باهات شرط می بندم.
منتظر نگاهم کرد و گفت : سر؟!
- اگه نتونم به حرفم عمل کنم، جلوی چشم خودت و ماهرو، تموم سفته ها رو پاره می کنم.
چشمانش برق زدند.
آنقدر از شنیدن حرفم ذوق زده شد که گفت :
و اگه من ببازم، تا آخرین روز عمرم تو این خونه کنیزی خودت و شوهرت و جد و آبادت رو می کنم.
فقط واسه اینکه ثابت کنم شما پولدارا جز پول هیچی ندارین.
⭕️خبریفوقالعادهبرای دیابتی ها⭕️
روشی جدید برای درمان دیابت موسسه دانش بنیان با همکاری👇🏻👇🏻👇🏻
«پژوهشکده گیاهان دارویی»
کشور به روشی کاملا علمی و موثر در جهت درمان ریشه ای دیابت دست یافت
❌اگر شما هم از انسولین زدن و داروها خسته شدین
جهت دریافت مشاوره فرم ویزیت زیر را پر نمایید 👇
https://formafzar.com/form/11rl5
https://formafzar.com/form/11rl5
لینک کانال جهت مشاهده رضایت درمانجو ها👇
https://eitaa.com/joinchat/3361341807Cc32cebab2d
🦋🕯🦋🕯🦋🕯
🕯🦋🕯🦋🕯
🦋🕯🦋🕯
🕯🦋🕯
🦋🕯
🕯
#پارت_164
#رمان_حامی
- قبوله. پس بچرخ تا بچرخیم آقای عبادی.
قری به گردنش داد و گفت :می چرخیم.
بی توجه به چهره ی مبهوت ماهرو و حرکت حامی گفتم :
بیا بالا، باید امضا بدی.
***
~ حامی ~
از آن روز به بعد، برگه ی جدیدی از زندگی من همراه آرامش رقم خورد.
اصلا فکرش را هم نمی کردم چنین پیشنهادی بدهد.
طبق معمول آن حرف ها را فقط از روی عقده ی دل و در عصبانیت گفتم، اما ظاهرا آرامش این بار به خودش گرفت و وارد عمل شد.
با اینکه می دانستم دختری ست که هرکاری می کند، اما تا آن روز، تمام تهدید ها و تنبیه هایش، مربوط به ثروتی بود که داشت.
مثل بچها، شرط بستیم هرکس زود تر تلافی هایش را به ده برساند، اون برنده است.
واقعا بچه بازی بود، اما برد و باخت هر کداممان، تغییری اساسی در زندگی مان به وجود می آورد.